1402/12/1 ۱۰:۴۸
نگارگری اسلامی بدون تردید متأثر از بنیانها و اصول نظری حاکم بر اندیشه و عقیده اسلامی است. در نگاه اول به نظر میرسد این تأثیر در ساحت معنا و محتوا، حضور و ظهوری بارز دارد که البته به دلیل حاکمیت اصل تجلی در هنر و ادب اسلامی، نظری صائب و درست است؛ اما تأمل و تحقیق در نگارگری ناب اسلامی که در بستر ذوق و زیبایی ایرانی کامل شد، نشان میدهد حوزه این تأثیر، دامن فرم و ساختار چنین آثاری را نیز در بر گرفته و بنابر این طرح و رنگ و نور نیز، تلألؤ معانی و اصول حاکم بر اندیشه و عقیده اسلامی اند.
نگارگری اسلامی بدون تردید متأثر از بنیانها و اصول نظری حاکم بر اندیشه و عقیده اسلامی است. در نگاه اول به نظر میرسد این تأثیر در ساحت معنا و محتوا، حضور و ظهوری بارز دارد که البته به دلیل حاکمیت اصل تجلی در هنر و ادب اسلامی، نظری صائب و درست است؛ اما تأمل و تحقیق در نگارگری ناب اسلامی که در بستر ذوق و زیبایی ایرانی کامل شد، نشان میدهد حوزه این تأثیر، دامن فرم و ساختار چنین آثاری را نیز در بر گرفته و بنابر این طرح و رنگ و نور نیز، تلألؤ معانی و اصول حاکم بر اندیشه و عقیده اسلامی اند. رویکرد حکما و عرفای مسلمان به نور و رنگ، معانی لطیف و مفاهیم ظریفی از این عناصر هنری ارائه نمود که در آثار شگفت و متعالی هنرمندان ایرانی ـ اسلامی به کمال ظهور یافت. در این میان تأکید قرآن بر تمایز میان نور و نار و نیز بازتاب کامل این معنا در ذوق و عقل و تخیل حکما و عرفای مسلمان، دستمایهای عمیق در دست هنرمندان مسلمان نهاد که در آثار خود معانی لطیف، روحانی و آسمانی را با رنگهای شفاف، براق، نرم و مواج (با توجه به سبکی و روانی آنها و مهمتر فقدان بُعد در نور) و مفاهیم غیر لطیف را با رنگهایی غلیظ و شدید به تصویر کشند.
مقدمه
هنر، بازتاب ایدهها و عقاید حاکم بر یک فرهنگ، جهان بینی و اندیشه جاری در تمدنهاست. گرچه در یکی دو قرن گذشته ظهور و به بار نشستن اومانیسم و اصالت انسان آن هم مبتنی بر نوعی فردگرایی1 و پرهیز از اصولی کامل و جامع که رشته پیوند انسانها با هم باشد، سبب ظهور مکتبها و مشربهای فردی و خصوصی شد، اما دستکم در جهانبینیهای شرقی و بهویژه سنتی هنر و ادب، همچنان جلوههای جمال و جلال الهی و اصول دینی در بستر تمدنهای دینی هستند.
هنر اسلامی ـ ایرانی پس از گرایش ایرانیان به اسلام و پذیرش اصول و قواعد این دین، ظهور و تکوین یافت. گریز از تجسد و بازنمایی صور معقول و تجریدی در فرمهای تجسمی و در عین حال تأکید بر نظر و سیر در طبیعت از منظر معرفتی و جمالشناختی، رویکرد تازهای در هنر ایرانی پدید آورد. این معنا در کنار تأکید این دین بر تأمل در سنتهای ملل دیگر و بهره بردن از مبانیِ مبتنی بر فطرت الهی انسانها در این تمدنها، شکوفایی و تجلی بیمانندی از ذوق و زیبایی آفرید که ظهور شاهکارهای هنری از جمله نتایج آن است. در این میان جدّ و جهد هنرمندان و صناعتگران ایرانی در رجوع به مبانی و منابع دینی، حکمی و عرفانی مجموعه هنرهایی آفرید که در فرم و محتوا، خود را مقید به پیروی و تبعیت از اصول دینی و فرهنگی میدانست. در این میان قرآن به عنوان کلام الهی در بر دارندۀ تمامی اصول و قواعد اسلامی و مرجع نهایی تمامی قشرهای مسلمان در پیریزی اصول علمی و عملی هر ایده و حرفهای محسوب میشد. بنا بر نوع کاربرد رنگها در نگارگری نیز میتوانست متأثر از نحوه رویکرد قرآن به رنگ و مهمتر عناصر اصلی آن چون نور و نار باشد. سخن اول، شرح این دو اصطلاح بنیادی در قرآن است.
الف) نور و نار در قرآن
در قرآن كریم نزدیك به 150 بار اصطلاح «نار» در صورتهایی چون النار و ناراً، به کار رفته كه مهمترین و وسیعترین نوع کاربردش در خصوص دوزخ و صفت سوزندگی و احراق آن، بهویژه در مورد بدکاران، گناهکاران و سیاهکاران است. اصطلاحاتی چون «اصحاب النّار» و «عذاب النار» پرکاربردین اصطلاحات مرکب نار در قرآن و اصطلاحاتی چون «نار جهنم» و «مأواهم النار» از رایجترین اصطلاحات قرآن در این 150 بار کاربرد است.
بدون هیچ تردید کاربرد مطلق نار در قرآن، کاربردی در راستای انجام عذاب اخروی است و آتش، ابزار و اسباب این عذاب. به عبارت دیگر، تأمل اولیه در آیاتی که نار در آنها استفاده شده است، آشکارا نشان میدهد نار در قرآن صفت نوری ندارد و در مواردی كاملاً بهعنوان نقطۀ مقابل آن مورد توجه و تأکید است؛ چنانكه حتی در آیۀ نور تأکید میشود نور در افروخته شدن شجره مبارکه، نیازمند مسّ و لمس ناری نیست. شاید اشارت و کنایت به این نکته بنیادی که نار میتواند بهرهمند از نور شود، اما نور از نار خیر:
«الله نُورُ السَّمَاواتِ و الأَرضِ...: خدا نور آسمانها و زمین است مَثل نور او چون چراغدانى است كه در آن، چراغى و آن چراغ در شیشهاى است، آن شیشه گویى اخترى درخشان است كه از درخت خجستۀ زیتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود؛ یكَادُ زَیتُهَا یضِیءُ و لَو لَم تَمسَسهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ...: نزدیك است كه روغنش هرچند بدان آتشى نرسیده باشد، روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است، خدا هر كه را بخواهد، با نور خویش هدایت مىكند و این مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى داناست» (نور، 35).
تنها در یک مورد خاص و بسیار شگفتانگیز نار در جایگاه نور ظاهر میشود و آن واقعه حضور حضرت موسی(ع) در كوه طور، و گذر از مسیری تاریک به هنگام بازگشت به مصر همراه با خانواده خویش است. آنگاه كه در سردی و ظلمت آن شب، از دور آتشی میبیند و همسرش را وامیگذارد تا از بلندی طور، قطعه یا پارهای آتش بیاورد. آتشی که به نظر میرسد بسیار خاص است. گرچه به هنگام حضور در بلندی طور، به دو روایت، هم شجره میبیند و هم نار.
روایت اول که بیانگر ظهور نار است، چنین است: «اذ قالَ موسى لِأَهلِهِ إنِّی آنَستُ نَارًا سَآتِیكُم مِّنهَا بِخبَرٍ أَو آتِیكُم بِشِهابٍ قَبَسٍ لعَلَّكُم تَصطَلون: یاد كن هنگامى را كه موسى به خانوادهاش گفت: من آتشى به نظرم رسید، بهزودى براىتان خبرى از آن خواهم آورد یا شعله آتشى براى شما مىآورم، باشد كه خود را گرم كنید. فَلَمَّا جَاءهَا نُودِی أن بُورِكَ مَن فِی النَّارِ و مَن حَولَهَا و سُبحَانَ الله رَبِّ العَالمِین: چون نزد آن آمد، آوا رسید كه: خجسته [و مبارك گردید] آن كه در كنار این آتش و آن كه پیرامون آن است؛ و منزه است خدا، پروردگار جهانیان» (نمل، 7-8).
و روایت دوم که بیانگر ظهور شجره است: «چون موسى آن مدت را به پایان رسانید و همسرش را [همراه] برد، آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهلِهِ امكُثُوا: آتشى را از دور در كنار طور مشاهده كرد، به خانواده خود گفت: [اینجا] بمانید كه: إنِّی آنَستُ نَاراً لعلِّی آتِیكُم مِنهَا بِخَبَرٍ أَو جَذوه مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُم تَصطَلون: من آتشى از دور دیدم، شاید خبرى از آن یا شعلهاى آتش برایتان بیاورم، باشد كه خود را گرم كنید. فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِن شَاطِئِ الوادِی الأَیمَنِ فِی البُقعَه المُبَارَكَه مِنَ الشَّجَرَه أن یا موسى إنّی أنَا الله ربُّ العالمین: پس چون به آن [آتش] رسید، از جانب راست وادى، در آن جایگاه مبارك، از آن درخت ندا آمد كه: اى موسى، منم، من، خداوند، پروردگار جهانیان» (قصص، 28-29).
چنان که صریح آیات اشاره دارد، حق در این دو آیه هم به صورت شجرهای نمادین در مقابل دیدگاه موسی ظاهر میشود و هم به صورت نار؛ زیرا در سوره نمل بیان میشود «خجسته [و مبارك گردید] آن كه در كنار این آتش و آن كه پیرامون آن است» و نیز روایتی که تورات (سفر خروج، باب سوم) آورده است: «ناگهان فرشته خداوند چون شعله آتش از میان بوتهای شعلهور است، ولی نمیسوزد. با خود گفت: عجیب است، چرا بوته نمیسوزد؟ پس نزدیک رفت تا علتش را بفهمد. وقتی خداوند دید که موسی به بوته نزدیک میشود، از میان بوته ندا داد: موسی، موسی !»
چنانكه میبینیم، در دو آیه قرآن كه هر دو روایت یك واقعهاند، نار و شجره ظاهر میشوند كه در تركیب این آیات و نیز متکی بر روایات، شجرهای ناری و ملون به انواع رنگهای دلانگیز، جمالی و متعالی است. معنایی که تورات نیز بدان اشاره دارد
تنها كاربرد نوری نار در قرآن، همین واقعه و بهویژه آیۀ 8 سورۀ نمل است. البته مورد دیگری نیز وجود دارد که در آن، آتش مورد خطاب مستقیم حق قرار میگیرد تا بر ابراهیم سرد و سلامت باشد: «قُلنا یا نارُ كُونِی بَردًا و سلَاماً عَلَى ابراهیم: گفتیم: اى آتش، بر ابراهیم سرد و بىآسیب باش» (انبیا، 69)، كه در عین تأكید بر صفت احراق و سوزانندگی آن، مأمور میشود تا بر ابراهیم سرد و سلامت باشد؛ اما این آیه نقیض آن اصل كلی كه در همه جای قرآن، نار صفت ناری داشته (و نه نوری) نیست؛ اما تنها كاربردی كه میتواند این اصل را نقض كند همان واقعۀ حضور موسی در كوه طور است. لیکن با تأمل و تحقیق مشخص میشود كه گرچه اصطلاح صریح نار در عبارت «بُورِكَ مَن فِی النَّارِ و مَن حَولَهَا» ذکر گردیده، اما هم در این آیه و هم در آیهای که اشارت به ظهور حق در شجره دارد، این ظهور، ظهوری نمادین و تمثیلی است و نه عینیت یافتن در جهان خارج. کما اینکه مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، درخت را حجابی میداند که خداوند از ورای آن با موسی سخن گفت: «البته این احتجاب به معنایی بوده که لایق ساحت قدس او باشد؛ احتجابی که با احاطه او بر همه چیز منافات نداشته باشد» (ج16، ص46). به عبارتی اولاً اگر از نگاه حضرت موسی(ع) موضوع مورد توجه قرار گیرد، وی در سه آیه قرآن از اصطلاح «آنستُ» یا «آنس» استفاده كرده که یعنی به نظرش رسیده آتشی در آنجا هست و البته بنا به طلب او در آن موقعیت مخصوص (که کاروان کوچک او راه گم کرده و سردی و تاریکی نیز بر وحشت آنان میافزود)، اشارت به وجه حرارت و روشنایی آتش، بیشتر مورد تأکید است و این میتواند از وجه نوری آن بكاهد. ضمن اینكه اگر محور، نظر حضرت موسی باشد، در اصل، این نظر و احساس اوست و الزاماً بدان معنا نیست كه به حقیقت ناری بوده یا حق در صورت نار ظاهر شده است. گرچه صراحت حضور نار در آیۀ 8 سورۀ نمل، تردیدی در تمثل ناری حق باقی نمیگذارد؛ لیكن بنا به آیۀ شریفه «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن یكَلِّمَهُ الله الَّا وحیا أَو مِن ورَاء حِجَابٍ أَو یرسِلَ رَسُولًا فَیوحِی بِإِذنِهِ مَا یشَاءُ إنَّهُ عَلِی حَكِیمٌ (شوری، ۵۱ که بالصراحه مؤید این است «هیچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گوید، جز [از راه] وحى، یا از فراسوى حجابى، یا فرستادهاى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد، وحى نماید؛ آرى، اوست بلندمرتبۀ سنجیدهكار»)، حق بر هیچ بندهای بهصراحت ظاهر نمیشود. دلیل مطلق بر تصدیق و تأیید این معنا، علاوه بر نص شریفی که بیان شد، طلب همین پیغمبر (حضرت موسی) است آنگاه كه در طور خواستار رؤیت خداوند میشود، ولی ندای «لنترانی» میشنود: «چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: رَبِّ أَرِنِی أنظُر الَیك: پروردگارا، خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم. قالَ لَن تَرانی...: فرمود: هرگز مرا نخواهى دید، لیكن به كوه بنگر؛ پس اگر بر جاى خود قرار گرفت، بهزودى مرا خواهى دید. پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ریز ریز ساخت و موسى بیهوش بر زمین افتاد و چون به خود آمد، گفت: تو منزهى، به درگاهت توبه كردم و من نخستین مؤمنانم» (اعراف، 143) و یا صراحتی كه در حدیث نورانی «انّ لله سبعین الف حجاب من نور و ظلمه، لو کشفها، لاحرقت سبحات وجهه کلما انتهی الیه بصره»2 وجود دارد که خود بیانگر آن است: هیچ چشمی در مقام جسمانی، قادر به رؤیت پروردگار نیست. بنابراین آنچه در طور جلوه كرد، صورتهای نمادینی است كه موسی را در ادراك كُنه حقیقت راهبر بود و نه اینكه حقیقتاً نور در آنجا صفت ناری داشت، بلکه دقیقتر، ظهور ناری در کسوت شجره رخ نمود و این ظهور بنا به آن است كه حق، به هر صورتی كه بنده در جان خالص خود تصورش كند، ظاهر میشود. (با توجه به اینکه موسی در دل شب، طالب آتش و روشنایی بود، برای غلبه بر ظلمت و سردی شب و مهمتر یافتن راه).
به غیر از آیه مذکور که آنهم به دلیل ظهور نمادین و نیز غلبه فاعلیت ناظر بر عینیت منظور، نار صفت نوری دارد، در بقیه موارد، نار صفت احراقی دارد و نور صفت اظهاری و به یک عبارت، همچنان که عرفا و حکما در این باب به تفصیل سخن گفتهاند، «نور» اسم مُظهِر است که به واسطه آن، همه چیز ظاهر میشود. نکته مهم و بنیادی این است که وجود این معنا در قرآن، سبب گردید در قلمرو عرفان و سپس هنرِ متأثر از آن، الوان نوری و الوان ناری از هم متمایز گردند. پیش از بیان این معنا و شرح آن بر بنیاد«رساله نوریه» علاءالدوله سمنانی، ضروری است به تفسیر نور و نار در آرای شیخ شهابالدین سهروردی (شیخ اشراق) و نوع رویکرد خاص او نگاهی بیفکنیم، از این رو که مهمترین فیلسوف نوری ایران است .
ب) نور و نار در آرای شیخ اشراق
حکمت شیخ اشراق بر بنیاد نور و مراتب آن قرار دارد. مراتبی که مصدر و منشأ اول آن «نورالانوار» و نورِ اولِ صادر از آن، یعنی «نور اقرب» یا بهمن است. شیخ اشراق از جمله حکمایی است که همچون افلاطونیان جهان را نسخهای از جهان بالا میداند؛ یعنی هر جزئی از اجزای عالم یا موجودی از موجودات این جهان، صورتی از صور نوریۀ عوالم فوقانی هستند. از دیدگاه او انوار ذاتی (چون عقول و نفوس) و انوار عرَضی (همچون خورشید، ستارگان و آتش) همه شریفاند، زیرا فروغ یا پرتو کوچکی از نور اعظم یا نورالانوارند. شیخ بنا به نظریه عکس که نار را جلوه نور میداند و نیز بنا به کارکردهای ویژه آتش در این عالم، برای نار شرافت قائل است. از دید او نار دارای کارکردها و صفاتی چون عالیترین حرکتها و تامترین حرارتهاست. نار نزدیکترین عنصر به ذات حیات و همانندترین موجودبه نور است و یار انسان در تاریکیها و دارای تامترین جلوههای قهر و جبروت. شیخ نار را برادر «اسفهبد» یا نور مدبر انسانها میداند و نیز از جمله فرشتگانی که خلافت حق در زمین به واسطه او تمام میشود و دقیقاً از همین رو ایرانیان باستان به آن توجه میکردند و تمامی نورها را واجبالتعظیم میدانستند.
صاحب رساله انواریه (در شرح حکمه الاشراق) در تفسیر این معنا میآورد: «چون آتش انوار از اجسام عنصریّه است، بنا بر آن ختم مىكند فصل را به بیان كمالات او، و میل او به اجسام فلكیّه. و حركت نمودن او به آن جانب ظاهر است كه موجب شرافت او مىشود، و زیادتى حرارت او نیز موجب شرافت اوست و استعانت، زیرا كه حرارت موجب تلطیف است و قرب او به طبقه حیات به سبب حرارت اوست، و استعانت نمودن به او در تاریكیها نیز ظاهر است كه موجب غایت علّت است، و أشبه است از جمیع عناصر، [و موجب] شرافت او مىشود. و آتش «اتمّ قهراً» است از عناصر دیگر؛ چه، لطافت موجب غایت علّت است و اشبه است از جمیع عناصر به مبادى عالیه از جهت نورانیّت. و اخوت به نور اسفهبد به جهت اشتراك اوست به نور اسفهبد از وجوده: یكى نورانى است، دویّم طلب مرتبه اعلى، سیّوم فیضان از عقل، چهارم اضائت عالم اجرام و ایثار نور بر غیر. وبدان كه حضرت نور الانوار كه خالق جمیع اشیاست، موجد عوالم متعدّده است و در عالم خلیفه معین نموده است كه تدبیر آن عالم معوض به آن خلیفه است، و چنانچه عقل اول خلیفه عالم عقل است، و نفوس افلاك خلفاى عالم افلاك، و نظایر آن خلفاى عالم افلاك مثالى، و نفوس بشرى و اشعه كوكبى در این عالم. ظاهر است كه جمیع حوادث از آثار آن است و خلافت انسان در این عالم، ظاهر است و جمیع صناعات و علوم از نفوس انسان در این عالم[هم] ظاهر است. انِّی جاعِلٌ فی الأَرضِ خَلیفَه و یا داوُدُ انّا جَعَلناكَ خلِیفَه فی الارض دلیل واضح است بر خلافت انسان در این عالم. و اما خلافت آتش در عالم، بدان سبب است كه آتش روشنكنندۀ تاریكیها و نفخ و هذه اشیاء ...و به اصلاح آورندۀ اغذیه فاسده است، پس حصّهاى از خلافت در وى هست و لهذا او را خلیفه صغرى گفتهاند. و از همین جهت كه آتش أخ نور اسفهبد و خلیفه انوار و اشعه الهى است در عالم عبادت، حكماى فارس كه صاحب شریعت بودهاند، توجه نمودند به او در اوقات عبادت.»(الهروی، 1363: 111).
این رویکرد نشان میدهد در کنار رویکرد قرآنی، نگاه خاص حکمایی چون شیخ اشراق نیز میتوانست مبنایی برای مفهوم نور و نار باشد؛ نگاهی که با رویکرد عرفانی، آتش را جلوهای از جلوات نور الهی میدانست و این البته با برخی از آیات قرآن (ازجمله نارِ فروزانِ شجره کوه طور) کاملا سازگار بود.
تمایز رنگهای نوری و رنگهای ناری در رساله نوریه
علاءالدولۀ سمنانی (درگذشتۀ 736ق) که یکی از مهمترین عرفای ایرانی است و در نفی نظریه «وحدت وجود» ابنعربی شهرتی بسزا دارد و به عبارتی واضع نظریه «وحدت شهود» است، در تأمل و توجه عرفانی به نور و رنگ، ادامهدهندۀ راه نجمالدین كبری (د 618ق) است. سمنانی در رساله نوریۀ خود كه بیان سیر و سلوك منازل سالك است، از رنگها در تبیین منازل بهرۀ بسیار میبرد. لكن در نگاه نخست به نظر میرسد او متأثر از نگرش قرآنی و نظر حاكم بر اندیشۀ اسلامی، الوان نوری و ناری را متمایز میگرداند. از دیدگاه او نار و الوانش پیش از حضور سالك در ساحت روح حضوری بارز دارند؛ اما پس از آنكه سالك، مسیر ملوّث و تلبیسگونۀ نفس را واگذاشت و به ساحت روح رسید، در آنجا الوان نوری ظاهر میشوند.
سمنانی در رسالۀ نوریه ابتدا مینویسد: «نور چیزی را میگویند كه او خود را ببیند و داند، و همۀ اشیا را بیند و داند، و بدو اشیا را توان دید و دانست. و این نور مطلق، صفت خاص حق است»(سمنانی، 1383: 302)؛ سپس با تقسیم نور به نور ارادت ارضی و نور ولایت سماوی، هر دو صفت را از آن حق میداند. شاهد مثال او آیه «الله نور السموات و الارض» (خداوند نور آسمانها و زمین است) است كه تصویر ولایت سماوی اوست و روایت «اولیایی تحت قبایی لایَعرفهم غیری» (دوستانم زیر قبای من پنهاناند و هیچکس جز من آنان را نمیشناسد) كه بیان نور ارادت ارضی اوست؛ زیرا «نور ولایت را كه صفت خاص اوست، نتوان دید جز به نور ارادت كه صفت ذات اوست» (همان). سمنانی سپس با تقسیم عالم در چهار سطح، برای هر کدام از این سطوح مصادیقی برمیشمرد:
ـ مصادیق نور در غیب انفس روح، سرّ، دل و نفس هستند
ـ در غیب آفاق، مصادیق نور ارواح ملک و جن هستند،
ـ و در شهادت انفس، نور باصره و قوای مدرکه مصادیق نورند،
ـ و نهایت در شهادت آفاق، آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و شمع و مشعله.
وی سپس به ظهور نار و نور در صورت الوان میپردازد که در مسیر سالك رخ مینمایند. سالک در سیر خود پیش از آنکه به مرحله تجرد و قطع علایق از جهان مادی برسد، با وجه ناری سر و کار دارد؛ همان که در آیات قرآن در قاموس عذاب و دوزخ، نقش و کاربردی گسترده و بارز دارد، در حالی که عارف با پشتسر گذاشتن این مرحله و ورود به ملکوت، با الوان نوری مواجه میشود. این دقیقاً همان تمایز میان معنا و کارکرد نار و نور در قرآن است که در متون عرفانی ما نیز ظاهر میشود، با این تفاوت که بنا به نسبت میان نور و رنگ، انوار در صورت الوان آشکار میشوند؛ رنگهایی که در بازتاب معانی مهمترین نقش را در آثار هنری به عهده دارند.
سمنانی سیر سالک و حضور آتش و رنگهای مکدّر و کبود در این مسیر را چنین شرح میدهد: «چون سالك روی از غیب و شهادت آفاق بگرداند و از شهادت انفس نیز اعراض كند و روی به غیب انفس آرد، اول پردهای كه در نظر او آید، پرده مكدر باشد كه پردۀ غیب شیطان است؛ چنانكه آتشزنه كلمۀ لاالهالاالله را بر سنگ دل زند و آتش خفی كه در وی تعبیه است، به ظهور آید و در حراقۀ نفس افتد و به هیزم وجود او را مددی كند تا مشتعل شود، آن پردۀ مكدر به كبودی نقل كند و هرچند آتش بهقوّتتر میشود و هیزم وجود از نداوت لقمات حظوظی خشكتر میگردد، الوان صافیتر و دود كمتر میشود. و چون لقمات بهكل از حقوق باشد، دود نماند و بویهای خوش به مشام رسد و الوان منور در نظر آید و مشاهدۀ روحانی اتفاق افتد. این مجموع به بركت قوّت ذكر و رعایت لقمه از نداوت حظوظ ظاهر گردد. و اختلاط الوان سرخ و سپید و كبود و زرد و سیاه و سبز در این مقام، از قوّت آتش ذكر باشد، و ممكن كه ذات ذكر از پس پردهها بیرون آید، نعره برآرد، یكی همیگوید: مرد باید كه در این مقام مغرور نشود كه این مقام مبتدیان ذاكر است» (سمنانی،1383: 303).
پیش از رسیدن سالک به ساحت حقیقی معنا و نیز به دلیل تلبیس حاکم بر جهان ماده، ممکن است هر گونه ظهوری بر جان سالک فرود آید. ظهوراتی که در آن، آتش حق و آتش شیطان هر دو ظاهر میشوند: «دیگر آتشی كه در طریقت بر سالك ظاهر شود، نامحصور است؛ اما آنچه از آنجا عبارت توان كرد، آتش حق است؛ و آتش ذكر است؛ و آتش عشق است؛ و آتش شوق است؛ و آتش شیطان است؛ و آتش غضب است؛ و آتشی است كه وجود به نیت انسانی از آن مركب است» (همان). و اگر سالک پیری برنگزیند که به واسطه او بر این تلبیسات فائق شود، چه بسیار که فریب شیطان خورَد و ابلیس چه تصرفها که در جان و دل او نکند: «تمییز میان هر یكی از این آتشها، به علامات طریقت توان كرد و مبتدی را بیارشاد شیخ، به تمییز آن مشغول نتوان شد كه مبادا شیطان از راه القا، در نفس تصرف كند و نفسِ طفلصفت در دام غرور افتد و از سلوك بازماند. بر مرید واجب است هر چه بیند، به حضرت شیخ عرضه میدارد تا شیخ تعبیر واقعات و تمییز مشاهدات بیان میفرماید» (همان).
حال اگر جان و دل و نفس بهتمامی از گناهان پاک شود و هر گونه پلیدی از مملکت جان سالک رخت بربندد، در این هنگام، نور نفس ظاهر میشود و این آغاز فروزندگی طریقت به دلیل ظهور مطلق نور است. لیکن به دلیل آنکه در پس ظهور هر نوری، رنگی ظاهر میشود و از این رو که این منزل نخستین منزل نوری است، رنگی که ظاهر میشود، کبود خوشرنگ است: «بعد از این چون وجود ملطخ به لقمات حظوظی و ملوث به قاذورات معاصی به كل سوخته گشت و به سبب آتش ذكر، فنا حاصل آمد، نور نفس به ظهور آید و پردۀ كبود خوشرنگ باشد» (همان).
سمنانی مستند به آثار دیگر خویش که افلاک هفتگانه را با اندام هفتگانه انسان پیوند داده و به تعبیری هفت مرحلۀ نزول انسان از فلکالافلاک یا جان جهان تا عوالم اسفل را با عناوینی چون لطیفۀ قالبیه، لطیفۀ نفسیه، لطیفۀ قلبیه، لطیفۀ سرّیه، لطیفۀ روحیه، لطیفۀ خفیه و لطیفۀ حقیقه با هفت پیامبر چون آدم، نوح، ابراهیم، موسی، داود، عیسی و پیامبر اسلام (علیهم السلام) پیوند میدهد و سپس هفت رنگ را به عنوان عوامل تمییز این منازل وجود برمیشمرد که در آن،
رنگ «لطیفۀ قالبیه»، سیاه و تاریک است؛
«لطیفۀ نفسیه»، آبی؛
«لطیفۀ قلبیه» سرخ عقیق؛
«لطیفۀ سرّیه» سبز آمیخته با سفید؛
«لطیفۀ روحیه» زرد؛
«لطیفۀ خفیه»، سیاه روشن یا اسود نورانی؛ و
«لطیفۀ حقیقه محمدیه» سبز درخشان.
عارف سده هفتم هجری ، علاءالدین سمنانی ارتباطی میان مراحل مختلف سلوکی و رنگها برقرار می کند و بر پایه آنها، از حالات سلوکی مرید رمزگشایی می کند. تأثیر این نگرش در نگارگری ایرانی نمایان می شود و نویسنده به مواردی چند اشاره می کند و بر آن است که سیر نگارگری ایرانی ـ اسلامی به تمامی این معنا را نشان میدهد
سمنانی منزل به منزل از الوان نوری مختلف متناسب با سطح معرفت سالک سخن میگوید؛ برای مثال همزمان با طلوع نور دل، رنگ سرخ عقیقی ظاهر میشود: «نور دل طلوع كند و پردۀ او سرخ عقیقرنگ باشد، سالك را از دیدن آن نور، ذوقی عظیم به دل رسد و استقامتی در سلوك پدید آید» (همان).
آنگاه مقام کشف علم لدُنّی بر جان و دل سالک همراه با ظهور نور سبز است در پردهای سفید: «بعد از آن، نور سبز پرتو اندازد و پردۀ او سفید باشد. و در این مقام، علم لدنی كشفشدن گیرد» (همان).
تا نفس از پا نیفتد و در قبال آن دل قوی نگردد، نور روح انسی طلوع نمی کند و رنگ زردِ بسیار روحنواز ظاهر نمیشود: «بعد از آن، نور روح انسی اشراق كند و پردۀ او زردیی بهغایت خوشاینده بود و از دیدن او، نفس ضعیف و دل قوی گردد» (همان).
در منزل بعد با ادراک مقام فنا و حذف هر گونه فاصله میان محب و محبوب، سیاهیِ ذات رخ مینمایاند: «بعد از آن، نور خفی كه روحالقدس اشارت بدوست، در تجلی آید و پردۀ او سیاه باشد؛ سیاهیی به غایت صافی و عظیم باهیبت. گاه باشد كه از دیدن این پردۀ سیاه، سالك فانی شود و رعشه بر وجود او افتد.» این رنگ در قلمرو عرفان مقامی بلند مرتبه دارد؛ چنانکه شبستری در گلشن راز چنین توصیفش میکند:
سیاهی گر ببینی، نور ذات است
به تاریکی درون، آب حیات است
سیه جز قابض نور بصر نیست
نظر بگذار، کاین جای نظر نیست
لاهیجی در شرح همین بیت، مینویسد: «سیاهی و تاریکی به یک معنی است؛ یعنی سیاهی که در مراتب مشاهدات ارباب کشف وشهود دردیده بصیرت او پیدا آمده ودر درون آن تاریکی نور ذات که مقتضی فناست که آب حیات بقاء بالله است و خود موجب حیات سرمدی است، پنهان است.» همو در بیان رؤیت واقعهای، الوان نوری و نهایت سیاهی را چنین توصیف میکند: «دیدم که در عالم لطیف نورانیام و کوه و صحرا تمام از الوان انوار است؛ از سرخی و زرد و سفید و کبود. و این فقیر، واله و از غایت ذوق و حضور، شیدا و بیخودم. به یکبار دیدم که همه عالم را نور سیاه فرو گرفت و آسمان و زمین و هوا و هر چه بود، تمام همین نور سیاه شد و این فقیر در آن نور سیاه، فانی مطلق و بیشعور شدم» (لاهیجی، 1378 :26).
در پایان نور مطلق ظاهر میشود که به تعبیر سمنانی صفت خاص حضرت حق است که در پردهای سبز رنگ ظاهر میشود: «چون دادِ این مقام داده باشد، نور مطلق كه صفت خاص حق است منزه از حلول و اتحاد، و مقدس از اتصال و انفصال، متجلی شود و پردۀ او سبز باشد. و آن سبزی علامت حیات شجرۀ وجود باشد. و تجلی نور مطلق جز در بهشت ممكن نباشد. و آثاری كه از آن تجلی به ظهور آید، اول قیامت سالك باشد، بعد از آن اقامت در برزخ، و انشقاق آسمان، و تبدیل زمین، و تسییر كوهها، و انتثار ستارگان ثوابت، و تكویر آفتاب و ماه، و انكدار كواكب سیار، و بازداشت در عرصات، و بازخواستن حساب در ترازوگاه، و گذرانید بر صراط، و درآوردن در دركات، و برآوردن بر درجات» (سمنانی،1383: 304).
سپس سمنانی از تجلی نور حق سخن میگوید که از تمامی جهات منزه و هیچ چیز مانند آن نیست و آنگاه برای روح، سر، دل و نفس هر کدام نوری قائل میشود؛ برای مثال: نور روح از آفتاب عظیمتر است، در حالی که نور سر به زهره تشبیه میشود، و نور دل به ماه، و نور نفس به شفافیت آب. سالک در طی مسیر خود با گذشتن از عناصر مادی تن خویش و آنگاه که از ظلمات لقمات حظوظی پاک شد، به رؤیت آتشهای خوش رنگ صافیِ «سریع الحرکه فی الصعود» میپردازد و بسیاری نعمات و فیوضات دیگر.
نکته حیرتانگیز در پایان رساله نوریه، بحث در باب اصطلاحاتی غریب چون «نورِ نار» و «نور شیطان» است: «چون بیان انوار خفی و روح و سرّ و دل و نفس کردیم و نور شیطان را یاد نکردیم، واجب نمود شرح نور نار و صفت او دادن، تا خلوتی را وهم نشود که هر چه صفت نوریت داشته باشد، شیطان را در آن مدخل نباشد» (همان، 308). این نکته بیانگر آن است که سمنانی برای شیطان نور قائل میشود، گرچه الوان این نور، سرخ و همراه با نقاطی چون خون سیاه بر سرخی است، لیکن نفس کاربرد نور برای شیطان حیرتانگیز است. البته سمنانی چنان تصویری از نور شیطان ارائه میدهد که به تعبیر خودش، سبب منغصشدن دل و دشواری «ذکر» میشود؛ اما نفس کاربرد نور برای شیطان غیر قابل توجیه است مگر آنکه آن را از تلبیس ابلیس بدانیم که به صورت نور ظاهر میشود، اما ماهیتی ناری دارد (بهویژه که در قرآن ابلیس خود اشاره به این ماهیت ناریاش دارد: خلقتنی من نار. اعراف، 12). سیاق متن نیز این معنا را میرساند:
«باید دانست که نور شیطان در بدایت که تجلی کند، چون لعبتی باشد از آتشی بَدرنگ، و پرده او را بر زمین بیند و همه بساط به رنگ سرخ نیّر گردد، نقطی چون خون سیاه بر روی آن سرخی ظاهر شده، و دل از دیدن آن منغص شود و ذکر به دشواری تواند گفت و همه اعضایش متألم گردد، چنانکه گویی او را کوفتهاند در این وقت. چون از راه ارادت کامل یاد شیخ کند و به ذکر مشغول شود، آن لعبت بر زمین فرو شود و آن پرده بدرنگ ناچیز شود و خفتی در وجود سالک پدید آید و ذکر صافی بر زبان او جاری شود و آتش ذکر متصاعد گردد، وقتی خوش مصفا و عیشی مهنّا در ذکر روی نماید» (همان، 308).
سمنانی در پایان رساله نوریه متذکر میشود ممکن است سالک مبتدی در خلوت خود شاهد اختلاط الوان و انوار شود که خود عامل قوّت آتش ذکر باشد؛ قوتی که سبب ظهور دایرهای مقابل سالک میشود که از آن الوان رنگارنگ بیرون میآید: «همچون چشمهای که آب از او بیرون میجهد [و] این علامت تبدیل صفت نفس امّاره و لوّامه باشد» (همان،310)؛ دایرهای رنگین که میتوانست منبع الهام سیدحیدر آملی در ترسیم دوائر و جداول رنگی در آثارش باشد.
ج) تمایز رنگهای نوری و ناری و تأثیر آن در نگارگری ایرانی ـ اسلامی
آیا تبیین دقیق نور و نار در قرآن و عرفان میتوانست عامل تمییز جلوههای نوری و ناری در نگارگری اسلامی شود؟ آیا میتوان با تأمل در این معنا به چنین فرضیهای رسید که نگارگری ایرانی در کاربرد نور و نار از رنگهای درخشنده، شفاف، برّاق، سیّال، موّاج و جاری (همچون خیال) برای جلوه گری نور، و از رنگهای غلیظ و شدید (همچون صفاتی که سمنانی برای نور تلبیسی شیطان بر شمرد)، برای بیان جلوههای ناری (از نوع دوزخی و شیطانی آن) استفاده کرده باشد؟ برای مثال رنگ قرمز تند تن اجنه در جنگ با امیرالمؤمنین(ع) در احسن الکبار، یا سرخی تند پیکر ملائکه عذاب (تصویر شماره 1) را بنگرید.
حقیقت این است که سیر نگارگری ایرانی ـ اسلامی به تمامی این معنا را نشان میدهد، لیک در عین حال سؤال مهمی را نیز در برابر چشمانمان قرار میدهد: اگر آتش صفت ناری دارد (و نه نوری)، چرا در برخی از مکاتب نگارگری ایرانی، آتشی از سر انبیا و اولیا زبانه میکشد که نمایانگر تقدس و روحانیت آسمانی و ملکوتی آنان است؟ چرا در این آثار آتش بر خلاف وجه عرفانی و قرآنی خود ظاهر شده و صفتی کاملا روحانی و نورانی یافته است؟ مثلاً تصویری از معراج پیامبر(ص) که در خمسه نظامی مصور شده به سال 956ق موجود است و هنرمند آن ناشناس است (تصویر2) و نیز نگارههای دیگری که شعله نوری از سر پیامبر(ص) زبانه میکشد.
تأمل در این آثار و دیگر آثاری که آتش نماد روحانیت و نورانیت انبیا و اولیاست، نشان میدهد آتش این آثار، رنگی سرخ و متمایل به سیاه ندارد (چنانکه سمنانی اشاره کرده بود)، بلکه کاملا طلایی و شفاف است. در اینجا آتش، رنگ خود را از صورت طبیعیاش در جهان ماده دریافت نمیکند، بلکه وامدار عالم بالا و حضرت معنا و کالبدی است که نور حق در آن جلوه میکند. رنگ زردِ زرین هویتی قرآنی (صَفراء فاقِعٌ لَونُهَا تَسُرُّ النَّاظرین: زرد یكدست و خالص كه رنگش بینندگان را شاد مىكند. بقره،۶۹) و لاجرم مثالی و ملکوتی دارد؛ بنابراین میتواند ممّثل و مصوّر انبیا و اولیایی شود که به تمامی جلوه نورند، ضمن اینکه در نزد عرفای مسلمان طلا نور جامد محسوب میشد و همین نیز مبنای کاربرد آن در تذهیب و معماری اسلامی بود. پس همچنان این «معنا» بود که در بازتاب الوان نوری و ناری، در نگارگری ظهوری تعیینکننده و آشکار داشت.
نتیجه نهایی این که: قرائن و شواهدی که صرفاً نمونههایی از آنها بیان گردید، نشان میدهد نگارگران مسلمان مبتنی بر منابع و متون دینی و عرفانی و نیز با توجه به اینکه مضامین دینی، عرفانی و حماسی را برای تصویر گری خود برمی گزیدند، در فرم و ساختار به تعمق و تحقیق در باب معانی پرداخته و سعی کامل داشتند فرم را به تبع معنا به کار گیرند. در این میان تأکید وسیع آیات، روایات و متون عرفانی بر رنگ و ماهیت آن و نیز قدرت شگرفش در تجلی و تلألؤ گونه گون معانی (بهویژه با تمایز میان نور و نار و جلوههای رنگی آنها)،حجت بیّن و روشن هنرمندان مسلمان بر انتخاب آگاهانه و هوشمندانۀ رنگها در نگارگری های آفریده خویش بود. هوش ربایی حیرت انگیز رنگها و گاه واقعگریزی آنها که یکی از مهمترین شاخصههای هنری نگارگریهای ایرانی ـ اسلامی است، در کنار تأملات قرآنی و عرفانی به وضوح این ادعا را اثبات مینماید.
پینوشتها:
1. فردگرایی (individualism) را میتوان جهانبینیای تصور کرد که فرد در مرکز آن قرار دارد. اهدافِ فردی، ویژگیهای منحصر به فرد، فرمان راندن بر خویشتن، مهار شخصی و بیاعتنایی به مسائلِ پیرامون از خصوصیاتِ این نوع جهانبینی است.
2. خدا را هفتادهزار حجاب از نور و ظلمت است که اگر برطرف شود، چشم هر بیننده میسوزد.
منابع
- کتاب مقدس، عهد عتیق، چاپ انجمن کلیمیان ایران
- شاهکارهای نگارگری ایران، موزه هنرهای معاصر ایران 1384
- الهروی، محمد شریف نظام الدین احمد(1363) رساله انواریه (ترجمه و شرح حكمه الاشراق سهروردى) تهران، نشر امیرکبیر، چاپ دوم
- بلخاری قهی، حسن(1390) مبانی عرفانی هنر و معماری اسلامی تهران، سوره مهر، چاپ دوم
- سمنانی، علاءالدوله (1383) مصنفات فارسی، به اهتمام نجیب مایل هروی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ،چاپ دوم
ـ سهروردی، شیخ شهابالدین (1375) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، به تصحیح و مقدمه هانرى كربن و سیدحسین نصر و نجفقلى حبیبى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى
ـ شبستری، شیخ محمود(1371) گلشن راز، تهران، نشر اشراقیه، چاپ دوم
- علامه طباطبایی (1366) تفسیر المیزان، ترجمه گروهی از اندیشمندان، تهران، نشر رجا دوره بیست جلدی
- محمدلاهیجی شمس الدین (1378)شرح گلشن راز، تصحیح محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران، انتشارات زوار، چاپ سوم،
مقالات:
بلخاری قهی، حسن (1392) «تمثیل ظهور حق در مظاهر عددی و هندسی به روایت سید حیدر آملی و تأثیر احتمالی آن بر هنر آئینه کاری ایرانی» نشریه صفه، سال23، ش61
بلخاری قهی، حسن (1390) «مبانی متافیزیکی رنگ در اندیشه و فلسفه اسلامی»، نشریه پژوهشنامه دیداری، سال اول،ش2
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید