عقل كاشف در برابر عقل جاعل / حسن بلخاری‌

1399/8/24 ۰۹:۱۸

عقل كاشف در برابر عقل جاعل / حسن بلخاری‌

مرحوم علامه طباطبایی نیز بنا به سبقه فلسفی خود به ویژه در حوزه حكمت متعالیه، این نسبت(نسبت میان عقل و شیعه) را بسیار جدی و مهم انگاشته است. ایشان در نوشته‌ای با عنوان «معنویت تشیع» نتایج طرق تعقل در اسلام را قابل هضم و درك بودن تعلیمات اسلامی از مجرای تعقل و استدلال منطقی آزاد همچنین زنده نگه داشتن تعلیمات اسلامی برای همیشه و نسبت به همه كس می‌دانند.

 

عقل از منظر شیعه در كنار قرآن، سنت و اجماع یكی از منابع چهارگانه استنباط احكام شرعی است. از دیدگاه پیامبر اكرم(ص) همه خوبی‌ها به وسیله عقل درك می‌شود و نیز هر كه فاقد عقل است، فاقد دین است.: اِنّما یدْركُ الْخیرُ كُلُّهُ بِالْعقْلِ، و لا دین لِمنْ لا عقْل لهُ (حرانی، 1363: 54) قرآن نیز عقل را هم‌ردیف نقل قرار داده است در آیه شریفه: وقالُوا لوْ كُنّا نسْمعُ أوْ نعْقِلُ ما كُنّا فِی أصْحابِ السّعِیرِ- و گویند اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقل كرده بودیم در [میان] دوزخیان نبودیم. (ملك۱۰)

این معنا كه در قرآن و روایات، امری مسلم به حساب می‌آید در قاموس رای و نظر علما و فقهای شیعه مورد اختلاف است .

 

عقل و ماهیت آن از منظر مرحوم  علامه طباطبایی

مرحوم علامه طباطبایی نیز بنا به سبقه فلسفی خود به ویژه در حوزه حكمت متعالیه، این نسبت(نسبت میان عقل و شیعه) را بسیار جدی و مهم انگاشته است. ایشان در نوشته‌ای با عنوان «معنویت تشیع» نتایج  طرق تعقل در اسلام را قابل هضم و درك بودن تعلیمات اسلامی از مجرای تعقل و استدلال منطقی آزاد همچنین زنده نگه داشتن تعلیمات اسلامی برای همیشه و نسبت به همه كس می‌دانند. به ویژه كه از دیدگاه علامه بعد از انقطاع وحی و پایان نبوت، تعلیمات دینی در پناه عقل، هرگز رنگ اجمال و ابهام به خود نگرفته و در صف یادگارهای تاریخی و آثار باستانی موزه‌ها قرار نمی‌گیرد. (علامه طباطبایی، بی تا: صص18-19)

لكن چنانكه از تعمق در باب رای و نظر علمای شیعه (از جمله علامه طباطبایی) برمی‌آید، صدارت عظمای عقل به معنای ولایت مطلق و مستقل عقل در اندیشه شیعه نیست. علمای شیعه هر قدر عقل را صدارت بخشند و گرامی‌اش شمارند در غایت ذیل حق قرارش می‌دهند و اعتبارش را عرضی می‌شمارند. به این بیان مرحوم علامه در المیزان توجه فرمایید: «حال به بحثی كه داشتیم برگشته و می‏گوییم: لفظ «عقل» همان‌طور كه توجه فرمودید از این باب بر ادراك اطلاق می‏شود كه در ادراك عقد قلبی به تصدیق هست و انسان را به این جهت عاقل می‏گویند و به این خصیصه ممتاز از سایر جانداران می‏دانند كه خدای سبحان انسان را فطرتا اینچنین آفریده كه در مسائل فكری و نظری حق را از باطل و در مسائل عملی خیر را از شر و نافع را از مضر تشخیص دهد چون از میان همه جانداران او را چنین آفریده كه در همان اول پیدا شدن و هست شدن خود را درك كند و بداند كه او، اوست سپس او را به حواس ظاهری مجهز كرده تا به وسیله آن، ظواهر موجودات محسوس پیرامون خود را احساس كند، ببیند و بشنود و بچشد و ببوید و لمس كند و نیز او را به حواسی باطنی چون «اراده»، «حب»، «بغض»، «امید»، «ترس» و امثال آن مجهز كرده تا معانی روحی را به وسیله آنها درك كند و به وسیله آن معانی، نفس او را با موجودات خارج از ذات او مرتبط كند و پس از مرتبط شدن در آن موجودات دخل و تصرف كند، ترتیب دهد، از هم جدا كند، تخصیص دهد و تعمیم دهد و آنگاه در آنچه مربوط به مسائل نظری و خارج از مرحله عمل است، تنها نظر دهد و حكم كند و در آنچه مربوط به مسائل عملی است و مربوط به عمل است حكمی عملی كند و ترتیب اثر عملی بدهد و همه این كارهایی را كه می‏كند طبق مجرایی می‏كند كه فطرت اصلی او آن را تشخیص داده و این همان عقل است. » (علامه طباطبایی، 1363: ج‏2 ص 374)

 در این بیان، عقل دو وجه تقییدی دارد: اول، عقل آفریده خداوند است(«خدای سبحان انسان را فطرتا اینچنین آفریده») لاجرم ذیل اوست و هرگز در عرض خداوند قرار نگرفته و در صدور حكم، مستقل نیست. نهایت پیامبری است همچون پیامبران دیگر(همان حدیث معروف كه عقل را پیغمبر درون می‌شمارد) و دوم عمل بر وفق فطرت و نه آزاد(«و همه این كارهایی را كه می‏كند طبق مجرایی می‏كند كه فطرت اصلی او آن را تشخیص داده») .

بنابراین از منظر شیعه عقل توانایی تشخیص و استنباط دارد و حتی قادر است به صدور حكم اما در چارچوب و ساختار دین. این كلام دیگر مرحوم علامه موید این معناست:«و خدای عزوجل هم، كلام خود را بر همین اساس ادا و عقل را به نیرویی تعریف كرده كه انسان در دینش از آن بهره‏مند شود و به وسیله آن راه را به سوی حقایق معارف و اعمال صالحه پیدا كرده و پیش بگیرد پس اگر عقل انسان در چنین مجرایی قرار نگیرد و قلمرو علمش به چهار دیوار خیر و شرهای دنیوی محدود شود دیگر عقل نامیده نمی‏شود.» (همان ج‏2 ص 375)

نكته دیگر اینكه از دیدگاه مرحوم علامه مقام كاشفیت یا قدرت شناخت عقل، متعالی است:«دین هدفی جز این ندارد كه می‌خواهد مردم به كمك استدلال و با سلاح منطق عقلی و نیروی برهان كه فطرتا با آن مجهزند به شناخت حقایق جهان ماورای طبیعت نایل آیند.»(علامه طباطبایی، 1402ق: 13)

در مساله روش نیز علامه تاكید دارند میان روش انبیا و اهل استدلال تفاوتی وجود ندارد:«اصولا بین روش انبیا در دعوت مردم به حق و حقیقت و بین آنچه انسان از طریق استدلال درست و منطقی به آن می‌رسد، فرق وجود ندارد. تنها فرقی كه هست عبارت است از اینكه پیغمبران از مبدا غیبی استمداد می‌جستند و از پستان وحی شیر می‌نوشیدند.» (همان)

همچنین ایشان در شرح آیه 44 سوره فرقان كه نقل و عقل را همچون آیه سوره ملك(وقالُوا لوْ كُنّا نسْمعُ أوْ نعْقِلُ ما كُنّا فِی أصْحابِ السّعِیرِ) مترادف می‌آورد بر همسانی نقل و عقل در به سعادت رساندن انسان تاكید می‌كنند:«‌ام تحْسبُ آن أكْثرهُمْ یسْمعُون أوْ یعْقِلُون آن هُمْ إِلّا كالْأنْعامِ بلْ هُمْ أضلُّ سبِیلًا» كلمه «‌ام» به اصطلاح اهل فن، منقطعه است و «حسبان» به معنای ظن و پندار است و ضمیرهای جمع به اعتبار معنا همه به موصولی برمی‏گردند كه در آیه قبلی بود و تردید میان گوش و عقل از این نظر است كه وسیله آدمی به سوی سعادت یكی از این دو طریق است، یا اینكه خودش تعقل كند و حق را تشخیص داده پیروی‌اش كند، یا از كسی كه‏ می‏تواند تعقل كند و خیرخواه هم هست بشنود و پیروی كند، در نتیجه پس طریق به سوی رشد یا سمع است یا عقل و دلیل این راه یا عقل است یا نقل. پس آیه شریفه در معنای آیه «و قالُوا لوْ كُنّا نسْمعُ أوْ نعْقِلُ ما كُنّا فِی أصْحابِ السّعِیرِ» است و معنایش این است كه بلكه آیا گمان می‏كنی كه اكثر ایشان استعداد شنیدن حق را دارند تا آن را پیروی كنند یا استعداد تعقل درباره حق را دارند تا آن را پیروی كنند و به دنبال این گمان امیدوار هدایت یافتن آنها شدی كه اینقدر در دعوت‌شان اصرار می‏ورزی؟ بعضی‏ از مفسران به این آیه استدلال كرده‏اند بر اینكه چارپایان علم و اطلاعی از پروردگار خود ندارند ولی این استدلال غلط است و این آیه اصل علم را نه از حیوانات نفی می‏كند و نه از كفار بلكه از كفار پیروی از حق را به خاطر اینكه عقل فطری انسانی‌شان به وسیله پیروی هوی تیره و محجوب شده نفی می‏كند و ایشان را به چهارپایان تشبیه می‏كند كه مجهز به این فطرت و این نحوه ادراك نیستند.(علامه طباطبایی، 1363: ج 15 ص309)

حتی مرحوم علامه، ادله عقلی را مقدم بر ادله نقلی می‌شمرند و معتقدند ادله نقلی لفظی بوده و اغلب از باب ظهور، مفید ظنند و مقابل ادله عقلی تاب مقاومت ندارند. این معنا را مرحوم علامه در مجموعه مباحثات و مكاتبات با هانری كربن كه با عنوان شیعه چاپ شده است مورد تامل قرار داده‌اند. ایشان در پاسخ به سوال هانری كربن، حجج معتبر در اندیشه شیعه را 3 چیز می‌دانند:«با اتكا به دلالت  قرآن و هدایت همین اخبار قطعیه، شیعه معتقد است كه در معارف اسلامی، حجت معتبر 3 چیز است كه به هر یك از آنها می‏توان‏اعتماد كرد و به غیر آنها نمی‏توان گروید: كتاب، سنت قطعیه و عقل صریح و در حقیقت همه آنها به حجیت كتاب برمی‏گردد؛ زیرا ممیز روش مذهبی از روش فلسفی این است كه فلسفه، حقایق را از راه عقل به‏ د ست می‏آورد و مذهب از راه وحی آسمانی و وحی آسمانی قطعی در دست مسلمین همانا قرآن شریف است ولی همان قرآن شریف، بیان پیغمبر اسلام را صریحا اعتبار داده و پیغمبر اسلام نیز بیان اهل بیت خود را با بیان صریح متواتر، حجیت داده است. همچنین كتاب و سنت به مودای عقل سلیم و صریح در آیات بسیار و روایات زیادی ارجاع كرده و در نتیجه، سنت قطعیه و عقل صریح مانند خود كتاب، سمت حجیت پیدا كرده و قابل اعتماد شده‏اند.» (علامه طباطبایی، 1382: ص43)

از دیدگاه علامه نسبت این حجج طولی است نه عرضی به عبارتی این حجج در عرض هم قرار ندارند بل در طول هم قرار دارند به این معنا كه كتاب كه وحی آسمانی است به تواتر، حجیت سنت یعنی قول نبی و امام را بیان و امضا می‌كند و كتاب و سنت هم حجیت عقل را.

در این صورت هر سه باید موید هم باشند و لاجرم اختلاف و تعارضی نباید میان آنها روی دهد اما كربن سوال می‌كند:«در صورت پیدایش اختلاف میان عقل و میان كتاب و سنت چه می‏كنید؟» و مرحوم علامه پاسخ می‌دهد:«در صورتی كه كتاب صریحا نظر عقل را امضا و تصدیق كرده و به آن حجیت داده است، هرگز اختلاف نظر در میان آنها پیدا نخواهد شد و برهان عقلی نیز در زمینه فرض حقیقت كتاب و واقع‏بینی عقل صریح همین‏ نتیجه را می‏دهد؛ زیرا فرض دو امر واقعی متناقض، متصور نیست و اگر احیانا فرض شود كه دلیل عقلی قطعی با دلیل نقلی، معارض بیفتد  چون دلالت دلیل نقلی از راه ظهور ظنی لفظ خواهد بود با دلیل قطعی الدلاله معارضه نخواهد كرد و عملا نیز موردی برای چنین اختلافی وجود ندارد.» (همان)

نتیجه اینكه عقل از منظر علامه حجیت ذاتی ندارد بلكه این حجیت از كتاب و سنت به او عطا می‌شود لاجرم بعید است چنین عقلی بتواند خارج از حوزه كتاب و سنت چیزی را بر دین بیفزاید یا مستقلا جعل و وضع حكم كند. شاگرد اندیشمند و عالِم مرحوم علامه، آیت‌الله جوادی‌آملی در كتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی بالصراحه این معنا را مورد تاكید قرار داده و وجه استقلالی عقل را كاملا نفی كرده‌اند. ایشان ابتدا پرسیده‌اند:«آیا عقل قدرت جعل قانون دینی و انشای حكم اسلامی را دارد یا نه؟» سپس صریح پاسخ داده‌اند: «دخالت عقل در بعد هستی‌شناختی دین به آن است كه عقل بتواند چیزی را به مجموعه دین اضافه كند و به بیان دیگر، دین‌ساز و در تكوین محتوای آن سهیم باشد. مجرای دخالت عقل در بعد هستی‌شناختی دین مقوله جعل و انشای احكام است. اگر كسی ادعا كند كه عقل آدمی شأن جعل حكم را دارد، پذیرفته است كه عقل می‌تواند در بعد تشریعی دین سهمی داشته باشد و احكامی را به مجموعه دین بیفزاید. حق آن است كه منبع هستی‌شناسی دین فقط اراده و علم ازلی الهی است و همه اصول و فروع محتوایی آن از ناحیه خدای سبحان تعیین می‌شود و عقل آدمی فاقد شأن حكم كردن و دستور دادن است و همانند نقل تنها گزارشگر و ادراك‌كننده احكام و دستورهای الهی است. در نگاه اولی و تصور بسیط گرچه ممكن است گمان شود كه عقل آدمی احكام و انشائاتی دارد؛ اما وقتی دقیق‌تر شدیم درمی‌یابیم كه عقل به هیچ روی قدرت بر انشای حكم و اعمال مولویت ندارد. عقل هیچ جایی حكم مولوی ندارد و تنها می‌تواند برخی احكام مولوی شارع را كشف و آن را ادراك كند. انشای حكم مولوی و صدور دستور باید و نباید از عهده كسی برمی‌آید كه حق ربوبیت داشته و به جمع مصالح و مفاسد آگاه و قدرت بر پاداش و كیفر و عقاب داشته باشد و عقل آدمی توان پاداش مطیعان و عقاب عاصیان و متمردان را ندارد. عقل در عالم تشریع و احكام الهی و دینی از خود مطلبی برای ارایه ندارد بلكه فقط می‌تواند منبعی برای ادراك احكام الهی باشد.» (جوادی‌آملی، 1386: 40-41)

نتیجه

نتیجه و نهایت اینكه عقل از منظر علامه طباطبایی و شاگرد نامدارش چنانكه گفتیم حجیت ذاتی ندارد بلكه این حجیت از كتاب و سنت به او عطا می‌شود. بنابراین طبیعی است كه چنین عقلی نمی‌تواند خارج از حوزه كتاب و سنت چیزی بر دین بیفزاید یا مستقلا جعل و وضع حكم كند.

اما یك سوال: این معنا بیانگر كامل بودن دین در بیان احكام است یا ناتوانی عقل؟ به عبارتی عقل در ذات خود ناتوان از جعل حكم است؟ یا اینكه همه ‌چیز مطلقا در دین بیان شده و عقل در مقام كشف آنهاست. برداشت نگارنده این است كه از زمان شیخ مفید به این سو چنان اكثریت بزرگان شیعه با استناد به آیات و روایات محترمانه و در نهایت تعظیم از عقل سخن گفته‌اند كه بعید است منظورشان از عدم اعطای شأنیت وضع و جعل به عقل، تحقیر عقل بوده باشد.كاملیت دین، امكان جعل را از عقل می‌ستاند اما كوچكش نمی‌كند.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: