1393/10/21 ۰۸:۳۷
یکی از صفات «تجدد»، جهانیبودن آن است. در جهان قدیم هرگز هیچ قومی نمیخواست که اقوام دیگر را در فرهنگ و تفکر خود شریک سازد و به ندرت در صدد برمیآمد که از آنها رسم و راهی فرا گیرد.
۱ـ یکی از صفات «تجدد»، جهانیبودن آن است. در جهان قدیم هرگز هیچ قومی نمیخواست که اقوام دیگر را در فرهنگ و تفکر خود شریک سازد و به ندرت در صدد برمیآمد که از آنها رسم و راهی فرا گیرد. حتی یونانیان که اسلاف متجددان شناخته میشوند، مرز ضخیم و بلندی میان یونانی و غیر یونانی گذاشته بودند. در نظر آنان یونانی در یک سو، «هلن» و بقیه مردم جهان در سوی دیگر، «بربر» قرار داشتند. اگر ما ایرانیان فلسفه و طب و نجوم و ریاضی یونانیان را آموختیم، به برکت نیروی طلبی بود که در ما به وجود آمده بود. در آن زمان که نیاکان ما به علم یونانی رو کردند، دوران علم و تفکر یونانی پایان یافته بود و شاید خود یونانیان دیگر از عهده محافظت آن هم برنمیآمدند. چنان که گفته شد، نه فقط یونانیان با هنر و داناییشان خود را مردمی متفاوت و از دیگران برتر میدانستند و به این جهت کاری به فرهنگ و ادب و اندیشه دیگران نداشتند، بلکه هیچ فرهنگی به فرهنگ دیگر احساس نیاز نمیکرد.
در دوران تجدد، انسان و اندیشه دیگری پدید آمد؛ اندیشهای که از دین اخذ شده بود، اما دین نبود. در دین توحیدی خدا یکی است و همه مردمان میتوانند پیروان آن دین باشند. در رنسانس که مقدمه تجدد بود، مفهوم بشر طبیعی و جهانی را از دین فراگرفتند، اما شأن دینیاش را از آن جدا کردند. تجدد علاوه بر یهودیت و مسیحیت، مرجع دیگری هم داشت و آن هنر و فلسفه و علم و سیاست یونانی بود. سقراط و افلاطون و ارسطو از سیاست عقلی و فلسفه مدنی گفته بودند و با همه تعلقی که به عالم یونانی داشتند، عقل را یونانی نخواندند. آنها طرح سیاست و قانونگذاری بشری را درانداختند.
در جهان اسلامی هم طرح «مدینه فاضله» افلاطون مورد توجه فیلسوفان مسلمان قرار گرفت؛ اما مدینهای که فارابی تصویر کرد، در چشمانداز تاریخی سیاست قرار نگرفت و دستور عمل سیاستمداران نشد. در اروپا هم سنت اوگوستن طرح «مدینه الهی» را به جای مدینه فاضله افلاطونی گذاشت که آن هم هرچند تا حدودی در بنا و تحکیم کلیسا مؤثر شد، نتوانست و نمیتوانست دستورالعملی برای حکومت باشد؛ زیرا مدتها پیش از او، در مسیحیت کار ملک را به قیصر سپرده بودند. اروپای جدید سکولاریسم را از مسیحیت آموخت.
در رنسانس با رجوع به ادب و فلسفه یونان و آیین مسیحی، بشر جدیدی به دنیا آمد که خود را مالک زمین و صاحب حق تصرف در کائنات میدانست. کسانی در مقام قیاس شأن اخلاقی بشر جدید با انسان دوران پیش از تجدد گفتهاند که آدمی پیش از دوران جدید، خود را غایت خلقت میدانست و فکر میکرد ابر و باد و مه و خورشید همه به عنوان وسیلهای در کارند که او (یعنی اشرف مخلوقات) بتواند نانی به کف آورد و بخورد؛ اما بشر جدید دیگر نه زمین را مرکز عالم میداند و نه خود را غایت خلقت میانگارد، بلکه خود باید وجه کفاف زندگی خویش را فراهم سازد.
این گزارش به یک معنی درست است؛ اما در آن دو نکته اساسی مورد غفلت قرار گرفته است: یکی اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا آدمی نانی به دست آورد «و به غفلت نخورد»؛ یعنی متذکر باشد که او گرداننده این چرخ و صاحب اختیار آن نیست. دوم اینکه وقتی آدمی در دوره جدید دیگر زمین و آسمان و ابر و باد و مه خورشید را برای زنده ماندن در کار ندید، خود را تنها و بیگانه با همه موجودات و مأمور به کار گرفتن و بهرهبرداری از آنها یافت؛ گویی وجودش به اراده و قدرت مبدل شدهبود. بشر پیش از تجدد متکبر و مغرور نبود که زمین را مرکز عالم و ابر و باد و مه و خورشید را در خدمت خود میدانست و این هم تواضع بشر جدید نبود که این همه را با خود بیگانه پنداشت و قصد استخدامشان کرد. آنجا غرور نبود؛ زیرا احساس قدرت نبود و اینجا چگونه از تواضع بشری بگوییم که سودای تسخیر جهان و تصرف در همه چیز و همه جا دارد؟
بشر جهانی و حقوق طبیعی
آنچه در اینجا و در این بحث اهمیت دارد، این است که این بار وقتی بشر به خود نظر کرد، خود را دیگر یونانی و ایرانی و رومی نیافت. او از این پس بشر جهانی و صاحب حقوق طبیعی بود و با چنین رویکردی به فلسفه و علم و ادب و سیاست جدید رسید که با آنها قدرت آدمی محقق و اثبات شد و رسم تجدد در سراسر زمین انتشار پیدا کرد. درست است که تفکر و علم جدید در اروپا به وجود آمد، اما تفکر و علم اختصاص به اروپا نداشت.
از آغاز عصر جدید آدمیان در یک تقسیم کلی به دو گروه تقسیم شدند: گروهی که با فرهنگ جدید پرورده شدهاند و به جهان قدرت تعلق دارند و گروه دیگر که از فرهنگ جدید و تواناییهایش بهره ندارند. اینان چون علم و قدرت ندارند، سرزمینشان باید توسط قدرتمندان استعمار شود. اصل تسخیر و استیلا که بیانی از نسبت انسان و موجودات و طبیعت بود، بر نسبت میان فرهنگها و مردمان هم اطلاق شد؛ یعنی گفتند انسان جدید باید بر کسانی که در عالم او وارد نشدهاند غالب شود و از راه غلبه آنها را در ذیل جهان خود قرار دهد. به این ترتیب بود که جهان متجدد جهان مطلق بشری و متعلق به همه مردم جهان و سراسر روی زمین تلقی و قلمداد شد.
اگر در طی مدت دویست سال از فرهنگها چیزی گفته نمیشد، بدان جهت بود که فرهنگ اروپای جدید را مطلق میانگاشتند و میگفتند فرهنگهای دیگر یا مقدمه فرهنگ تجددند، یا ضد آنند. شرقشناسی همه آثار و گزارشهای فرهنگهای قدیم را گردآوری کرد و به موزه تجدد برد. همه جهان هم به تدریج به اصول تجدد تسلیم شدند و قدم در راه دشوار و ناهموار آن گذاشتند.
در اوایل پیمودن این راه لااقل برای پویندگان آن چندان دشوار نمینمود؛ اما تجربه تاریخ خلاف این پندار بود، هرچند که از آن عبرتی حاصل نشد پندار را از سر صاحبانش بیرون نکرد؛ چنان که هنوز بعد از دویست سال، آرزوی تجدد پروردن و در حسرت تجدد به سر بردن، باز هم میپندارند که با تصمیمهایی که میگیرند و کوششهایی که میکنند، خیلی زود به مقصد دور خواهند رسید. این پندار را نسلهای پیدرپی به ارث گذاشتهاند و شاید هرگز برای هیچیک از آنها پندار بودن آن به خودآگاهی نرسیده باشد.
تاریخ تجدد از همه تاریخهای دیگر ممتاز است و فرهنگی دارد که فرهنگ سراسر روی زمین و همه مردمان شدهاست؛ اما همه مردمان و ساکنان مناطق روی زمین بهره یکسان از این فرهنگ ندارند و آنها که بهره کمتر دارند، با صفاتِ معنیدار «عقبافتاده» و «توسعهنیافته» و… وصف میشوند. عقبافتادگی و توسعهنیافتگی در قیاس با وضع کنونی اروپای غربی و آمریکای شمالی و ژاپن است. گویی غایت تاریخ وضع اروپای غربی و آمریکای شمالی و ژاپن است و همه باید به راهی بروند که به منزل و مقام کنونی ایالات متحده آمریکا میرسد. اینکه با سیاست آمریکا موافق یا مخالف باشیم، در این باب اهمیت ندارد؛ زیرا همه طالب توسعه علمی ـ تکنیکی مشابه با وضع آمریکا هستند. مگر نمیبینید حتی ما که بستگان جمهوری اسلامی هستیم، بیش از آنکه به اخلاق و معرفت دلبسته باشیم، به پیشرفت در علم و تکنولوژی علاقه داریم و نشانههای کمال را در آن میجوییم! وجه آن هم این است که جهان یک جهان است و آن جهان تکنیک و تکنولوژی است.
در تاریخ این جهان بعضی کشورها پیشروند و بیشتر مناطق روی زمین و مردم آن مناطق افتان و خیزان با آرزو و حسرت و کینه در پی پیشروان میروند و گاهی راه گم میکنند و به اینسو و آنسو منحرف میشوند و وقتشان بیهوده تلف میشود. متأسفانه گمان غالب هم این است که راه توسعه راه طیشده و هموار و روشنی است. این گمان بیهوده است. آنها که راه تجدد و توسعه را پیمودند، دیگر به پشت سرخود کاری نداشتند و راه را به حال خود گذاشتند که ویران و پر آشوب شود و گاهی دانسته و آگاهانه در ویرانکردن آن کوشیدند. وقتی به این راه یا به فاصله میان توسعهیافتگی و توسعه نیافتگی در صد سال اخیر نظر میکنیم، احساس نمیکنیم که راه کوتاه و فاصله کم شده باشد. جهانیشدن دهههای اخیر، جهانیشدن مصرف اشیای تکنیک و بهخصوص وسایل ارتباطی و آداب مصرف آنهاست، وگرنه فاصله میان فهم تکنیک و توانایی جهان توسعهیافته و جهان توسعهنیافته (با اینکه در فهم و توانایی غرب پیشرفتی صورت نگرفته و شاید ضعف و فتور در آن راه یافته باشد)، اگر بیشتر نشده باشد، کمتر هم نشده است. این فاصله به درجات فهم و شدت و ضعف آن باز نمیگردد. اصلاً فاصله تفاوت به یک زمان تکنیک با زمان یا بیزمانی توسعهنیافتگی است. این وضع را میتوان وجهی از ناهمزمانی تاریخی دانست.
۲ـ فرهنگها و تاریخهای قدیم زمانهای قیاسناپذیر داشتند؛ اما وقتی تاریخ یکی و یگانه میشود، زمانش هم یکی است و چون یکیشدن تاریخ و فرهنگ در همهجا یکسان تحقق نیافته است، بسیاری از کشورها و مردمان که به غرب و تجدد غربی رو کردهاند، چنانکه باید به آن نرسیدهاند؛ اما در عمل این رو کردن، بدون اینکه به خواهند، پشت کردن به فرهنگ و تاریخشان بوده است. آنها نه به درستی در تاریخ و زمان جدید وارد شدهاند و نه دیگر پای استواری در زمین و زمان گذشته خود دارند. یعنی از اینجا رانده و از آنجا ماندهاند. به تعبیر دیگر میتوان گفت که جهان در حال توسعه یا توسعهنیافته در جایی بیزمان میان دو گذشته قرار گرفته است. گذشته تاریخی خود و گذشته تجدد.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید