علوم انسانی و اجتماعی / دکتر رضا داوری اردکانی - بخش سوم

1394/4/1 ۰۸:۳۱

علوم انسانی و اجتماعی / دکتر رضا داوری اردکانی - بخش سوم

سوفیست‌های جدید اصول فکری اسلاف خود را در صورت متجدد آن پذیرفته‌اند؛ اما حاضر نیستند به نتایج و لوازم اعتقاد آن اصول تسلیم شوند. بعضی از سوفسطاییان قدیم به نتایج برآمده از تعلیمات خود پایبند بودند و مثلاً به صراحت می‌پذیرفتند که حق معنی ندارد، بلکه همان غلبه است؛ یعنی آن که غالب می‌شود، حق دارد! اکنون مجال آن نیست که بگوییم دیگر تعلیمات فیلسوفان یونانی در زمان جدید چه صورتی پیدا کرده است؛ اما به دشواری می‌توان تردید کرد که نظام کنونی جهان صورت تحول‌یافتة طرح یونانیان است، یا لااقل مقدمات نظام کنونی غالب بر جهان را یونانیان فراهم آورده‌اند.


سوفیست‌های جدید اصول فکری اسلاف خود را در صورت متجدد آن پذیرفته‌اند؛ اما حاضر نیستند به نتایج و لوازم اعتقاد آن اصول تسلیم شوند. بعضی از سوفسطاییان قدیم به نتایج برآمده از تعلیمات خود پایبند بودند و مثلاً به صراحت می‌پذیرفتند که حق معنی ندارد، بلکه همان غلبه است؛ یعنی آن که غالب می‌شود، حق دارد! اکنون مجال آن نیست که بگوییم دیگر تعلیمات فیلسوفان یونانی در زمان جدید چه صورتی پیدا کرده است؛ اما به دشواری می‌توان تردید کرد که نظام کنونی جهان صورت تحول‌یافتة طرح یونانیان است، یا لااقل مقدمات نظام کنونی غالب بر جهان را یونانیان فراهم آورده‌اند.
با پایان یافتن دوران فلسفه یونانی، میراث آن بیشتر به صورت «فلسفه رواقی» به روم انتقال یافت. رومی‌ها تلقی تازه‌ای از انسان داشتند و چون بیشتر اهل اخلاق و سیاست بودند، بی‌آنکه سوفیسم را تأیید کنند، با نظر افلاطون و ارسطو در مورد زبان برهان و خطابه مخالفت کردند. سیسرون نه ارسطو بلکه سقراط را مؤسس فلسفه سیاست می‌دانست و می‌گفت: «سقراط از آسمان چشم برداشت تا به امور انسانی بپردازد.» وقتی از تأسیس سیاست و مدینه می‌گوییم، قاعدتاً باید توجه کنیم که در این تأسیس چه چیز نفی و چه چیز به جای آن اثبات شده است. این قضیه تا زمانی که یهودیان و مسیحیان و مسلمانان به فلسفه رو نکرده بودند، نمی‌توانست به صراحت مطرح شود.
رومی‌ها به حقوق و قانون و سیاست وقع بیشتر نهادند و چندان علاقه‌ای به بحثهای نظری نشان نمی‌دادند. به نظر سیسرون، افلاطون در «سیاستنامه» به جای اینکه نظام سیاسی خوب را وصف کند، فلسفه گفته و ماهیت سیاست و مدینه را بیان کرده است. با رواج مسیحیت و اسلام و اعتقاد به توحید و وحی و معاد، انسان و وجود او در جهان مقام و معنی دیگر پیدا کرد. در این هر دو آیین، انسان مظهر خداست و به صورت خدا آفریده شده است و به این جهت از علم و اراده و قدرت و اختیار برخوردار است.
یونانیان راهی را آغاز کرده بودند که به اثبات طبیعت انسان و حقوق طبیعی او می‌توانست برسد. افلاطون در «دیالوگ منون» نشان داده بود که یک برده نیز می‌تواند مسائل ریاضی را بفهمد و یاد بگیرد و رواقیان انسانیت انسان را به خیر و خرد و شرفی منسوب می‌کردند که اختصاص به هیچ قوم و کشور ندارد و بالاخره می‌رسیم به این اعتقاد که خداوند آدمیان را مساوی خلق کرده است و آنها صاحب اراده و اختیار و قدرتند؛ زیرا بر صورت الهی خلق شده‌اند. اینها مقدمات پدیدآمدن توجه تازه به انسان و امور انسانی بود؛ اما برای تأسیس علوم انسانی و اجتماعی می‌بایست شرایط دیگری فراهم آید.

رنسانس و فیزیک جدید
تا زمان رنسانس گرچه دین و فلسفه با هم ماجراها داشتند، آدمی بیشتر در نسبتش با الوهیت و با دین و آیینش شناخته می‌شد و تابع قانون جهان دینی و احکام و سنن آن بود؛ اما اگر از «چیستی انسان» پرسیده می‌شد، طبیعی بود که از جایگاه او در نظام خلقت و در مراتب موجودات بگویند. در رنسانس و بخصوص با پدیدآمدن فیزیک جدید و تلقی تازه از طبیعت، انسان از تعلق به کیهان آزاد شد و به تاریخ تعلق پیدا کرد و با این گسست و تعلق تازه، بشر دیگر و جهانی دیگر با تناسبها و تعارضهای خاص پدید آمد که بسیاری از دشواریهای جهان کنونی نیز به آن تعارضها بازمی‌گردد.
وقتی گفته می‌شود که در دوره جدید تاریخ و اندیشه تاریخی پدید آمد، مراد این نیست که تا دوره جدید یاد و یادگار و تاریخ‌نویسی نبود. گذشتگان هم تاریخ می‌نوشتند و تاریخ داشتند؛ اما تاریخشان وصف حوادث جزئی و یادگار زندگی قومی بود. در جهان قدیم تاریخ معمولاً در زمرة علوم شمرده نمی‌شد؛ زیرا متقدمان علم را کلی می‌دانستند. انقلابی که در دوره جدید رخ داد، تغییر معنی طبیعت و قرارگرفتن جامعه و فرهنگ در برابر آن بود. با این تحول، «خودآگاهی تاریخی» صفت اصلی جامعه و سیاست جدید شد. این خودآگاهی مظهری از استقلال بود. گویی جامعه‌ای که در برابر طبیعت قرار گرفته بود، خود طبیعتی پیدا کرده بود. البته طبیعتی تاریخی که منشأ قدرت و در عین حال قابل تحول بود.
جامعه و سیاست جدید از سنت قطع علاقه نکرد؛ اما پیرو سنت هم باقی نماند. اجتماعات قبل از تجدد بر وفق سنت عمل می‌کردند و از ثبات نسبی برخوردار بودند. سنت هم کم و بیش شناخته‌شده بود و اگر در آثار اهل دانش و معرفت از آنها ذکری می‌شد، بیشتر به قصد تذکر بود. تاریخ و جامعه جدید حاصل اعتبار اشخاص و گروهها نیستند، بلکه وجود تاریخی دارند. امور تاریخی و اجتماعی هرچند دگرگون می‌شوند، وجودی کم و بیش مستقل از فردیت افراد و علم و سلیقه و ذوق آنان دارند.
در گذشته تقابل فرد و جمع مطرح نبود و حتی اجتماع بشری به مجموعه‌ای از مردمان یا گروههایی از آنان که بر یک دین و آیین بودند (امت یا مدینه) اطلاق می‌شد. جامعه و تاریخ و اقتصاد و آمار اجتماعی در عالم جدید پدید آمدند. در این عالم، بشر دیگری که خود را آزاد از نظام کیهانی و صاحب خردی کارساز و دگرگون کننده می‌دانست، ظهور کرد و ساختن جهان خود و اداره آن را به عهده گرفت. در این دوران نه فقط هیأت کپرنیکی و فیزیک گالیله و به طور کلی علوم طبیعی از نظام مابعدالطبیعه قدیم و قرون وسطی استقلال یافت، بلکه انسان خود را از سنخی متباین با موجودات جهان طبیعی دانست.

تقابل میان آدمی و طبیعت
۳ـ بشر جدید از همان آغاز، امر طبیعی و سپس امر انسانی را در برابر خود دید. در دنیای قدیم آدمی و طبیعت در برابر هم قرار نداشتند و از دو سنخ نبودند. تقابل میان آدمی و طبیعت و روان و ماده و وجود لنفسه و وجود فی‌نفسه در دوران جدید پدید آمد. این تقابل گرچه نشانه وجود تعارضی در درون جهان متجدد است، به تقابل میان علوم طبیعی و علوم انسانی مؤدی نمی‌شود. همه جهان‌ها دچار هر تعارض یا تعارضهایی باشند، از نوعی وحدت برخوردارند و می‌کوشند تعارض درون را از میان بردارند و اگر نمی‌توانند، می‌کوشند لااقل آن را بپوشانند.
عالم قدیم وحدت خاص خود را داشت. علم جدید هم کم و بیش تناسب و تناظر و وحدت دارد. در این جهان اقتصاد و جامعه‌شناسی و بیولوژی و شیمی و در تقابل با یکدیگر قرار ندارند و گرچه روش پژوهش در آنها قدری متفاوت است، ماهیتشان متفاوت نیست و به یک جهان نیز تعلق دارند و متمم یکدیگرند. نظم اقتصادی و اجتماعی جدید در جهانی پدید آمده است (و در جهانی می‌توانست پدید آید) که آدمی با عقل جهان‌بین و جهان‌ساز خود طبیعت را مسخرّ می‌کند. اگر این تصرف و تسخیر نبود، تحول تاریخی هم واقع نمی‌شد و مسئله اجتماعی و انسانی هم نبود.
پس جهان علم و تکنولوژی جدید همان جهان علوم اجتماعی است و حتی می‌توان گفت که دوام و بسط جهان تکنیک بی‌مدد علوم اجتماعی میسر نبود و هم‌اکنون هم نیست. بهتر بگویم این علوم به اندازه فیزیک و زیست‌شناسی تکنولوژیک هستند. اگر اقتصاددانان و جامعه‌شناسان و حقوقدانان در رأس تکنوکراسی‌ها هستند، وجهش مناسبتی است که میان علوم اجتماعی و نظام تکنیک جهان وجود دارد.
ممکن است اشکال شود که: اروپا و جهان جدید قبل از پیدایش علوم اجتماعی، با چراغ علوم طبیعی و پزشکی راه خود را آغاز کرده است. قبول این معنی منافاتی با تصدیق مقام علوم انسانی در دوره تجدد ندارد؛ زیرا قضیه این نیست که علوم انسانی علت وجود جهان جدیدند. من از علت و علیت نمی‌گویم، اما وقتی می‌گویند «جهان جدید با علم ساخته شده است»، دخالت علوم به این معنی اثبات می‌شود که علم، علت قوام جهان جدید است نه علت وجود آن.
ادامه دارد
روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: