1393/10/6 ۱۰:۳۶
سعادت و نیك زیستی، از مهمترین آرمانهای دیرینه بشر از آغاز تا كنون بوده است. آدمیان با تمام تنوع نژادها و گونههای متفاوت فرهنگی، برای تامین سعادت و نیك زیستی با عوامل تهدید كننده آن در تمام قرون و اعصار دست و پنجه نرم كردهاند. تجربه عینی و تاریخی زندگی انسان، ضرورت رویكرد به تربیت و تهذیب را به عنوان عامل مهم سامان بخش زندگی و تامین سعادت، بارها به اثبات رسانده است. در این میان، نقش برجسته دین، كه دستورها و توصیههای اخلاقی از اجزا و عناصر مهم آن به شمار میرود، بر كسی پوشیده نیست؛ تا جایی كه در متون مقدس دینی، به ویژه قرآن كریم تزكیه، تهذیب و تربیت آدمیان از اهداف مهم بعثت رسولان دانسته شده است. به دلیل اهمیت و نقش عمده «اخلاق» در ساماندهی زندگی، اندیشمندان و فیلسوفان همواره در بسط و تبیین مسائل و مفاهیم اخلاقی كوشیدهاند.
منوچهر دینپرست: سعادت و نیك زیستی، از مهمترین آرمانهای دیرینه بشر از آغاز تا كنون بوده است. آدمیان با تمام تنوع نژادها و گونههای متفاوت فرهنگی، برای تامین سعادت و نیك زیستی با عوامل تهدید كننده آن در تمام قرون و اعصار دست و پنجه نرم كردهاند. تجربه عینی و تاریخی زندگی انسان، ضرورت رویكرد به تربیت و تهذیب را به عنوان عامل مهم سامان بخش زندگی و تامین سعادت، بارها به اثبات رسانده است. در این میان، نقش برجسته دین، كه دستورها و توصیههای اخلاقی از اجزا و عناصر مهم آن به شمار میرود، بر كسی پوشیده نیست؛ تا جایی كه در متون مقدس دینی، به ویژه قرآن كریم تزكیه، تهذیب و تربیت آدمیان از اهداف مهم بعثت رسولان دانسته شده است. به دلیل اهمیت و نقش عمده «اخلاق» در ساماندهی زندگی، اندیشمندان و فیلسوفان همواره در بسط و تبیین مسائل و مفاهیم اخلاقی كوشیدهاند. به خصوص در مباحث «فلسفه اخلاق» كه در نیم قرن اخیر مورد توجه ویژه عالمان و اندیشمندان قرار گرفته، آرای گوناگونی به چشم میخورد. باید اذعان كرد كه در میان اندیشمندان دینی، مباحث «فلسفه اخلاق» در مقایسه با سایر معارف اسلامی، كمتر مورد توجه بوده است. از این رو ضروری مینماید تا بیشتر به اینگونه مباحث پرداخته شود. گفتوگوی حاضر، كوششی است در تبیین جایگاه فلسفه اخلاق در جامعه ما. دكتر رحمتی، استاد دانشگاه آزاد است و تحقیقات و ترجمههای وی عمدتا به حوزههای فلسفه دین، فلسفه اخلاق، سنتگرایی و فلسفه اسلامی معطوف بوده است. كتاب دانشنامه فلسفه اخلاق ویراسته پل ادواردز از جمله آثار ایشان است كه منتشر شده است.
***
در ابتدای بحث میخواهم به این موضوع اشاره كنم كه چه نسبتی بین «فلسفه» و «اخلاق» میتوانیم برقرار كنیم كه از آن با تعبیر «فلسفه اخلاق» یاد میشود، این دو نسبت چگونه با هم مرتبط میشوند؟
«اخلاق» یكی از نهادهای زندگی است. بشر وقتی وارد جهان میشود با نهادهای مختلف دین، خانواده، دولت و حقوق روبهرو است و یكی از این نهادها اخلاق است. این موضوع كه آیا نهادی كه ما به عنوان اخلاق میشناسیم یك هویت مستقل دارد یا خیر؟ اولین سوالی است كه وقتی پرسیده میشود ما را وارد بحث فلسفی از اخلاق میكند. به عنوان مثال ممكن است بسیاری از افراد فكر كنند كه اخلاق قابل تعمیم به دین است یعنی ما تمام بایدها و نبایدهای اخلاقی را میتوانیم به دین بازگردانیم كه در طول تاریخ این تلقی خیلی رایج بوده است. مكرر شنیدهایم كه بدون دین هركاری مباح است. بدون ترس از خدا، انسان هركاری كه دلش میخواهد، میتواند انجام دهد. این بدان معنی است كه چیزی به نام اخلاق نداریم و آن چه داریم، دین است، چون خدا در دین است نه در اخلاق. بنابراین در این نگاه چیزی به نام اخلاق نخواهیم داشت و چیزی كه به نام اخلاق داریم تبدیل به شریعت و دین الهی میشود. اما اخلاق هویت مستقلی دارد و در اینجا وارد بحث فلسفی اخلاق میشویم. بسیاری از افراد میگویند كه این بایدها و نبایدهای اخلاقی فقط مصالح ما است یعنی اینكه من باید فعل اخلاقی انجام دهم و از فعل غیراخلاقی دوری كنم. به این دلیل است كه منافع شخص من در این نوع عمل كردن است. اگر منافع شخص من، خلاف اخلاق را اقتضا میكرد من آن عمل را انجام میدادم چون منافع و مصالح من در اخلاق است بنابراین ما اخلاقی رفتار میكنیم. اگر این نوع نگاه را در نظر بگیریم، میبینیم كه اخلاق هویت مستقلی نخواهد داشت و اخلاق تعبیر میشود به مصلحت شخصی. اما منظور از اخلاق آن است كه ما باید به بایدها و نبایدهای اخلاقی ملتزم باشیم ولو اینكه منافع ما را تامین نكند و به ضرر ما باشد. كسی كه میگوید اخلاق نسبی است در واقع اخلاق را برمیگرداند به عرف یعنی یكسری قواعد و مقرراتی كه متناسب با شرایط جوامع و فرهنگهای مختلف ایجاد میشود. به هر دلیلی در یك جامعه بایدها و نبایدهایی وجود دارد كه وقتی از آن فرهنگ بیرون رفتیم دیگر آنها موضوعیت ندارد، در یك مقطعی از تاریخ هستند و در مقطع دیگری نهتنها نیستند بلكه ممكن است ضد خودشان هم باشند. چیزهایی كه ارزش بودند ممكن است ضدارزش شده باشند و باز هم بحث اخلاق پیش میآید و این تصور در ذهن خیلیها وجود دارد كه این ارزشها نسبیاند و ارزشهای جامعه و فرهنگ ما هستند و ممكن است در جامعه و فرهنگ دیگری تغییر كنند.
اینجا سوالی پیش میآید، ارزش اخلاقی در چه چیزی میتواند قرار بگیرد؟
این سوالها را درباره اخلاق مطرح میكنیم چرا كه میخواهیم هویت اخلاقی را بشناسیم. نفس اینكه میخواهیم هویت اخلاقی را بشناسیم، بحث فلسفی است و دیگر اخلاقی نیست. گروهی میگویند ارزشهای اخلاقی، ارزشهای عصری است یا ارزشهای فرهنگی است و در فرهنگهای مختلف، متفاوت است پس ما چیزی به نام ارزشهای مطلق نداریم. وقتی چیزی دارای ارزش نسبی شد، این عرف است. بنابراین وقتی میخواهیم اخلاق را تعریف كنیم ناگزیر وارد بحث فلسفی میشویم. چون در تصور عالمانهیی كه وجود دارد اخلاق به عنوان یك نهاد مستقل است، هم مستقل از دین است و هم مستقل از عرف. از طرف دیگر ممكن است كسانی بگویند: اخلاق همان حقوق و مقررات است اما ما میگوییم اخلاق مقررات عمومی بایدها و نبایدهایی است كه انسانها براساس یك توافق میان خود وضع میكنند و اساس آن منطق قدرت و منطق عمومی است. اما اخلاق چیزی نیست كه انسانها آن را وضع كرده باشند. همین كه میخواهیم مفهوم اخلاق را تعریف كنیم و یك تصور دقیقی از اخلاق داشته باشیم و نشان دهیم اخلاق هویت مستقلی دارد و با همه نهادها و حوزههایی كه به نوعی شباهتی با اخلاق دارند، متفاوت است، نیازمند به بحث فلسفی درباره اخلاق میشویم.
به موضوع دین در میانه صحبت اشاره كردید. تا چه اندازهیی دین میتواند با بحث فلسفه اخلاق قرابت پیدا كند و باعث قوام فلسفه اخلاق شود؟ بهخصوص برای جوامعی كه دینمدار هستند و دین برای آنها در ساحتهای مختلف وجود دارد؟
به لحاظ تاریخی میشود گفت كه دین و اخلاق پیوندشان آنقدر تنگاتنگ و عمیق بوده كه تا به امروز این تصور برای بسیاری از افراد پیدا شده كه اگر دین نباشد، اخلاق هم نیست. فیلسوف سكولاری مثل جان لاك در جایی میگوید كافران عهد و میثاق ندارند و اگر با آنها عهد ببندیم، نمیتوانیم به عهدشان اعتماد كنیم. چون كسی كه خدا را قبول نداشته باشد دلیلی برای رعایت قوانین اخلاقی ندارد. بنابراین این پیوند خیلی تنگاتنگ است. اما وقتی كه دقت میكنیم میبینیم این وابستگی بین دین و اخلاق و اینكه كدام یك مقدم بر دیگری است و كدام یك از دیگری تغذیه میكند، باید بررسی شود. به عنوان مثال ممكن است به لحاظ تاریخی بررسی كنیم و به این نتیجه برسیم كه اگر دین نبود، انسانها اصلا با اخلاق آشنا نمیشدند و اخلاق از طریق دین به انسانها آموزش داده شده است. اما این فرق میكند كه بگوییم اخلاق به لحاظ معرفتشناختی وابسته به دین است یا بگوییم كه به لحاظ وجودی اخلاق وابسته به دین است. ممكن است از لحاظ تاریخی این وابستگی وجود داشته باشد اما از لحاظ متافیزیكی و معرفتشناختی وجود نداشته باشد.
وابستگی فرهنگی هم میتواند داشته باشد؟ یعنی یك جامعه رفتارهایی را برای خودش نهادینه كرده كه در این میان دین جایگاه مهمی دارد. در اینجا اخلاق چه جایگاهی میتواند بگیرد؟
اگر بخواهم یك اصطلاح عامتری به كار بگیرم كه فرهنگ را هم شامل شود به جای وابستگی تاریخی میتوانم بگویم وابستگی علّی. به این معنا كه هم در طول تاریخ و هم در یك مقطع مشخصی در یك فرهنگ مشخص این وابستگی وجود دارد. این وابستگی علّی است. به این معنا كه دین، علت رواج اخلاق در یك جامعه است چه در طول تاریخ یا یك مقطع مشخص. مثلا در جامعه ایرانی، فرهنگ دینی علت رواج اخلاق است.
در تایید صحبت شما میتوانیم به همان جمله خیلی معروف پیامبر اكرم(ص) هم استناد كنیم كه فرمودند من برای احیای اخلاق مبعوث شدم.
بله در واقع به این معنی كه پیامبر(ص) فرمودند، اگر من نبودم، اخلاق در جامعه ترویج نمیشد. اما این وابستگی علّی است نه معرفتشناسانه.
با توجه به توضیحاتی كه ارایه شد میخواهم بحث را به سمت جامعه امروزی بكشانم. ما در جامعهیی زندگی میكنیم كه در آن حوادث، اتفاقات، پیشامدها، محیطزیست، رفتارها، روابط بینالملل، سیاست، فرهنگ دایما در حال تغییر و پرشتاب در حال حركت است؛ یكسری مسائلی برای جامعه به وجود میآید كه رویكردهای اخلاقی خودش را نشان میدهد. رفتارهایی كه در عملكردهای سیاسی بروز میكند، بحرانی كه برای محیط زیست و آلودگی هوا به وجود میآید، گسترش بیماریهای مختلف كه برای بشر به وجود آمده و از سوی دیگر فرهنگی كه دغدغه بسیاری از اهالی فرهنگ است. در یك چنین پروسهیی اخلاق چگونه میتواند نقش جدی ایفا كند به خصوص افرادی كه داعیهدار و تخصص شان بحث فلسفه اخلاق است؟
من مقدمهیی عرض میكنم. در دنیای امروز و در جوامع سكولار، ادعای كسانی كه فكر میكنند اگر دین نباشد، اخلاق هم نیست كاملا خلاف این نكته است. مثلا در جوامع غربی و پیشرفته چه بپسندیم و چه نپسندیم، سكولار هستند یعنی اعتقادات دینی ممكن است در این جوامع وجود نداشته باشد یا كمرنگ باشد. اما رفتار اخلاقی در این جوامع از بین نرفته است. این نشان میدهد كه این وابستگی، وابستگی علّی نیست، چرا كه باید به همان میزانی كه دین افول كرده، اخلاق هم افول میكرد. آنها بنیادهای اخلاقی را در جاهای دیگری جستوجو كردهاند و یافتهاند كه به نوعی عقل بشر در مورد دیدگاههایی كه فیلسوفان اخلاق دارند تمكین كرده و ممكن است كه بگوییم رفتارهای اخلاقی بهتر نشده اما حداقل این است كه بدتر نشده است. یعنی عموم انسانها تقیدات اخلاقی را دارند و وقتی هم كه میخواهند در مورد موضوعی بحث كنند میبینیم كه یكی از پایههای آن نقادی اخلاق است و این نشان میدهد كه اخلاق بنیادهایی جدای از دین دارد. ما وقتی به فرهنگ خودمان و كلام شیعه نگاه میكنیم، میبینیم كه متكلمان اشعری وقتی میخواهند نظرشان را درباره اخلاق بگویند معتقد به حسن و قبح الهی شرعی هستند یعنی اخلاق را به دین تعبیر میكنند. معنایش این است كه حسن و قبح معنایی جز امر و نهی الهی ندارد اما شیعه به حسن و قبح عقلی ذاتی معتقد است. منظور این است كه ارزشهای اخلاق در نفسالامر وجود دارد. به قول امروزیها objective هستند. راه شناخت ارزشها هم عقلی است. در این نظریه كه متكلمان ما میگویند ارزشهای اخلاقی مبتنی بر دین نیستند و مستقل از آن هستند. جالب است كه در نهج البلاغه امام علی(ع) عباراتی دارد كه وقتی دلایل ارسال رسل را بیان میكند و میگوید كه انبیا آمده بودند كه میثاق فطرت را ادا كنند و نعمت فراموش شده خداوند را یاد انسانها بیاورند و عقولی كه در آنها مدفون بود و عقل و معرفتی كه در آنها بالقوه بود را بالفعل كنند و اتفاقا اگر دقت كنیم میبینیم كه بارزترین این وجه و نعمتی كه در این عقلها مدفون است همین نعمت ارزشهای اخلاقی است كه انبیا آمدهاند میثاق فطرت را به ما یادآوری كنند. میثاق یك مفهوم اخلاقی است یعنی عهدی كه ما با خداوند بستهایم، بنابراین قبل از اینكه انبیا بیایند آن عهد و عقل وجود دارد و انبیا فقط آمدهاند آن را در ما شكوفا و بیدار كنند و به همین دلیل هم هست كه شما اگر دقت كنید متكلمان شیعه وقتی میخواهند وجود خدا را اثبات كنند از طریق برهان لطف اثبات میكنند. اینجا نكتهیی وجود دارد. یك موقع ما وجود خدا را از طریق برهان حكمت اثبات میكنیم و میگوییم كه حكمت خدا این بود كه انبیا را بفرستد و اگر نمیفرستاد خلاف حكمتش بود چون در واقع خدا میخواهد انسانها را هدایت كند و اگر هدایت خداوندی را نپذیرفتند حق تعالی آنها را عقاب كند. بنابراین اول باید به آنها اعلام شده باشد. اگر عقاب قبل از هدایت و اعلام باشد، خلاف عدالت و حكمت است و جالب است كه متكلمین ما از طریق حكمت نمیآیند لزوم انبیا را اثبات كنند گویی اگر خداوند پیامبران را هم نمیفرستاد و عقاب میكرد این عقاب ظالمانه و غیرحكیمانه نبود. به این دلیل كه خداوند از طریق دیگری امر و نهی خود را به بشر اعلام كرده بود و عهد خود را با او بسته بود. لذا میگویند كه انبیا به موجب لطف فرستاده شدند و منظور از لطف چیزی است كه با وجود آن مكلف به طاعت نزدیكتر است و نمیگویند كه با وجود آن اطاعت میكند و میگویند كه اگر این باشد كار برایش آسانتر است و آن چیزی كه انبیا آمدهاند به ما یادآوری كنند همین امر و نهیهای اخلاقی است چون آن قسمتهایی كه امر و نهی دینی است آن چیزی نیست كه بین همه انسانها مشترك باشد، ممكن است در واقع شریعتهای انبیا به نوعی در هر وحی پیامبری با وحی پیامبر دیگری متفاوت باشد، شرایط مختلفی داریم و میبینیم كه دینها آسمانی باشد اما احكامشان متفاوت باشد اما جایی میخواهند میثاق فطرت را به بشر یاد بدهند، این همان حسن و قبحها و ارزشهای اخلاقی است. اگر اینگونه نگاه كنیم، میبینیم كه در فهم مذهبی ما شیعیان از اخلاق، این استقلال اخلاق مبنا قرار گرفته است. متون اخلاقی شیعیان را «عدلیه» میگویند، در واقع به این معنی است كه عدل در نظر ما شیعیان حسن عقلی است و عقل آن را درك میكند و اگر خداوند هم نگفته بود كه چه عملی عادلانه است ما خودمان میفهمیدیم. پس چنین مبنای سنتی و تاریخی داریم و متكلمان و بزرگان ما این گونه اخلاق را میفهمیدند و این یعنی اینكه وقتی ما راجع به مسائل فرهنگی و دینی و اجتماعی سخن میگوییم مبنای اصلیمان اخلاق است. در جامعه ما وقتی به بحث محیط زیست، رسانهها و پزشكی نگاه میكنیم میبینیم كه یك بعد فراموششده در همه اینها هست یعنی ممكن است منظرهای دیگر را در اینجا وارد كنیم اما منظر اخلاقی وجود ندارد. به عنوان مثال ما چیزی به اسم اخلاق محیط زیست نداریم به این معنا كه یك نظامی داشته باشیم و بحث كنیم و حسن و قبح اخلاقی را بیان كنیم، نه از نظر مهندسی محیط زیست و سود و صرفه اجتماعی. اگر قبح اخلاقی بسیاری از این كارها نشان داده شود مردم بهتر تبعیت میكنند و با مساله كنار میآیند. این نشان میدهد كه ما نیازمند اخلاق حرفهیی و كاربردی هستیم و جالب این است كه در گذشته زندگیهایمان را خیلی بیشتر همراه اخلاق اداره میكردیم با همین مبنای عقلی و استدلال عقلی مسائل را حل میكردیم. جامعه ایرانی یك جامعه دینی بوده است. ولی در جامعه ایرانی برای اصناف مختلف فتوتنامه داریم. مثلا فتوتنامه آهنگران، بنایان، زرگران و این فتوتنامهها اصول اخلاق حرفهیی هر كدام از آنها بوده كه در آنجا هم توصیهها غالبا اخلاقی بوده و حتی میتوان گفت اخلاق جوانمردی یعنی ما اخلاق تكلیف داشته باشیم، اخلاق فضیلت، اخلاق فتوت. در فلسفه اخلاق این سه مورد را داریم، اوج اخلاق كه اخلاق فتوت و جوانمردی است در فرهنگ ما به فتوت نامه تبدیل میشود یعنی آنقدر ریز میشود كه دستور اخلاقی میدهد. به نظرم میآید اگر ما چنین كاری را امروز هم داشته باشیم یعنی همین فتوتنامهها را برای پزشكان و متخصصان و مردم و حتی برای مواجهه با بحران خشكسالی داشته باشیم و اگر بتوانیم اینها را از نظر اخلاقی مطرح و آن وجدان اخلاقی جامعه را بیدار كنیم و میثاق فطرت را در آنها بیدار كنیم، اوضاع اجتماعی ما بهتر از این خواهد بود.
به نظر شما چرا این انشقاق به وجود آمده است؟ چرا در این حوزهیی كه استمرار در آن بود جدایی افتاد؟
به نظر میآید باید كسانی كه تخصصهای دیگری دارند مثل جامعهشناسان و مردمشناسان بررسی كنند كه چه تغییراتی در جامعه ما افتاد، اما به نظر من گذر از سنت به مدرنیسم خیلی در این قضیه تاثیر گذاشته است به این معنا كه ما وقتی وارد مدرنیسم شدیم بسیاری از آنچه در سنت داشتیم پشت سر و جا گذاشتیم و با خودمان نیاوردیم به عنوان مثال ما معمار و مهندس و پزشك داریم اما فتوتنامهها مربوط به قدیم بوده است و حالا كه وارد مدرنیسم شدیم و این اصناف مدرن شدند ما آن سنت اخلاقی را كنار گذاشتیم و با سنت اخلاقی امروز هم همراه نشدیم. یعنی زندگی ما مدرن شده اما با فلسفه اخلاق به عنوان دانشی كه متعلق به دنیای مدرن است آشنا نشدیم. یعنی ما فلسفه اخلاق را در زندگیمان وارد نكردیم. با تفكر اخلاقی آشنا و مانوس نیستیم.
در سالهای اخیر یكسری فعالیتهایی در بحث فلسفه اخلاق داشتید و آثاری هم ترجمه كردید و آخرین آن هم همین دانشنامه فلسفه اخلاق بود كه كار ارزشمند و سترگی است. شما در حوزه فلسفه اخلاق كار آموزشی داشتید و مقالات متعددی منتشر كردید. به نظر شما این فعالیتها تا چه اندازه توانسته وارد بحث اخلاق كاربردی در جامعه شود؟ آیا ما هنوز در این مورد دچار مشكل هستیم و نتوانستهایم بین نظر و عمل ارتباط برقرار كنیم؟
به نظرم این كارهایی كه انجام شده فقط در حد یك مقدمه است حتی برای اینكه به دانشگاههای ما معرفی شود و دانشجویان این كتابها را بخوانند و بفهمند و به نوعی ارتباطشان را با جامعه شكل دهند هنوز كار زیادی داریم. تصور من این است كه امروزه دانش باید از همان دوران كودكی به كودكان آموخته شود و دانشآموزان با تفكر فلسفی انس بگیرند. من فكر میكنم این نگاه را باید از سطوح پایینتر شروع كنیم. من بعضا میبینم كه مباحثی كه تدریس میشود هیچ نسبتی با فلسفه اخلاق ندارد و طبیعی هم هست، چرا كه ٣٠ سال پیش نوشته شده است ولی اینكه ما بتوانیم یك شكل رقیقشدهیی از فلسفه اخلاق را به دانشجویان در رشتههای مختلف آموزش و تدریس كنیم حتی آن چیزی كه در سنت خودمان وجود داشته، آن عقلانیت اخلاقی كه وجود داشته، آن را بتوانیم تعلیم دهیم، شدنی است و غفلت در این موضوع اتفاق افتاده است. مباحث فلسفه اخلاق وقتی باز میشود افرادی كه شاید هیچ علاقهیی به فلسفه نداشته باشند به آن علاقهمند میشوند چون جنساش به نوعی است كه نیازمند هیچ مقدمه فلسفی هم نیست یعنی وقتی ما براساس همان فطرت اخلاقی انسانها كه همه در آن مشترك هستند پیش میرویم، میبینیم كه تمام مسائلی كه در فلسفه اخلاق است برای ما هم مطرح میشود. به نظرم باید تلاشی كنیم كه جامعه با اینها انس بگیرد.
این تلاشها باید به چه شكلی باشد؟ به هر حال شما از یك سنت قوی اخلاق یاد كردید، دینی، حكمی، انتقادی كه در سرزمین ما بوده و در سالهای اخیر هم آثار متعددی در حوزه فلسفه اخلاق در كشور منتشر و سعی شده بحثهای تطبیقی متعددی در حوزه نظر به وجود بیاید، اما یك غفلت یا یك خلئی به وجود آمده كه باید پاسخ داده شود؟
راهكار این است كه ما بتوانیم ضرورت فلسفه اخلاق را تبیین كنیم. بحث را در قالب اخلاق كاربردی بیاوریم كه اختصاص به یك رشته یا یك گروه خاص ندارد یعنی هركس در هر جایی كه هست نیاز به این تحولات اخلاقی دارد چون همه ما به لحاظ فطری دوست داریم رفتاری كه در جامعه نشان میدهیم و شخصیتی كه از خود نشان میدهیم، مقبول و شایسته باشد. اگر توجه كنید هیچ چیز به اندازه اخلاق مقبولیت ایجاد نمیكند، آن هم نه صرفا خوشرو بودن یا خوشاخلاق بودن كه این یك نوع از سجایای اخلاقی است. اینكه افراد نوعی حكمت اخلاقی و نوعی حكمت عملی و فرزانگی در خود ببینند مهمترین عامل در مقبولیت اوست. آن چیزی كه از یك معلم در ذهن ما باقی میماند فرزانگی اوست، یك دوست و پدر و مادر هم همین طور است. آن جنبهیی كه میشود رویش حساب كرد و ماندنی است فرزانگی است. ما در همه رشتهها نیازمند این فرزانگی هستیم و مهمترین عامل در اینكه چگونه بتوانیم این فرزانگی را به نمایش بگذاریم این است كه اخلاق حرفهیی مربوط به حوزه خودمان را فرا بگیریم. در بسیاری از نهادهایی كه در كشور ما هستند به شكلهای مختلف آموزشهای ضمن خدمت برگزار میكنند كه میتوانند بخشی از آن را به اخلاق حرفهیی اختصاص دهند و اگر درست برگزار شود، قطعا از آن استقبال خواهد شد. صرف نظر از بحث معرفت و دانایی و عشق به فلسفه و دین همه ما دوست داریم شخصیت مقبولی داشته باشیم و آن همان فرزانگی اخلاقی است. این درباره شخصیت فردی است و در مورد روابط اجتماعی هم هیچ عاملی به اندازه اخلاق در تنظیم روابط اجتماعی ما موثر نیست و غالبا میبینیم كه عمده رفتارهای ناهنجار ما از نظر اخلاقی ریشه در جهل اخلاقی ما دارد، اینكه نمیدانیم چگونه درست رفتار كنیم بنابراین نیاز به آموزش دیده شود. این مبتنی بر یك نوع عقلانیت اخلاقی است تا بتوانیم از اصول اخلاقی به عنوان معیارهایی كه ارزش مطلق دارند، دفاع كنیم و متناسب با شرایط مختلف و گروههای مختلف آموزش دهیم.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید