روشنفکری چپ ایران در گفت‌وگو با انور خامه‌ای، از بنیان‌گذاران حزب توده

1393/6/31 ۰۹:۴۸

روشنفکری چپ ایران در گفت‌وگو با انور خامه‌ای، از بنیان‌گذاران حزب توده

انور خامه‌ای در سال 1295 در خانواده ای اهل سیاست به دنیا آمده و تا کنون قریب به هشتاد سال است که دغدغه فعالیت سیاسی دارد. وی از سال 1316 تا اندکی پس از شهریور 20 را با "53 نفر" در زندان گذرانده و جزو بنیانگذاران حزب توده به شمار می آید. او به قول کیانوری از حلقه "روشنفکران ناراضی" ای است که همراه خلیل ملکی، جلال آل احمد و عده ای دیگر از حزب توده منشعب شدند و نسبت به وابستگی حزب به شوروی واکنش نشان دادند. در سال 1340 برای ادامه تحصیل به سویس رفته و فارغ التحصیل مقطع دکتری از دانشگاه فرایبورگ سویس است.

 

انور خامه‌ای در سال 1295 در خانواده ای اهل سیاست به دنیا آمده و تا کنون قریب به هشتاد سال است که دغدغه فعالیت سیاسی دارد. وی از سال 1316 تا اندکی پس از شهریور 20 را با  "53 نفر" در زندان گذرانده و جزو بنیانگذاران حزب توده به شمار می آید. او به قول کیانوری از حلقه "روشنفکران ناراضی" ای است که همراه خلیل ملکی، جلال آل احمد و عده ای دیگر از حزب توده منشعب شدند و نسبت به وابستگی حزب به شوروی واکنش نشان دادند. در سال 1340 برای ادامه تحصیل به سویس رفته و فارغ التحصیل مقطع دکتری از دانشگاه فرایبورگ سویس است. انورخامه ای 98 ساله با اشتیاق خاصی به سوالات خبرنگار تسنیم درباره جریان شناسی چپ در ایران پاسخ گفت که این بخش از مصاحبه که در مورد ارتباط او با جلال آل احمد است به مناسبت 18 شهریور و سالگرد درگذشت جلال در ادامه آمده است:

***

آقای دکتر خامه‌ای ابتدای آشنایی شما با جلال چگونه بود؟ به عنوان فردی که آل احمد را از نزدیک درک کرده اید چه ویژگی هایی از شخصیت او برای شما جلب توجه کرد؟

ابتدای آشنایی ما از دوره آموزشی حزب توده بود که ما این دوره را برای جوانان علاقمند به فعالیت سیاسی در حزب برگزار می کردیم. حرص و ولع او برای یادگیری توجه مرا جلب کرد. جلال در دوره ای که با  مرحوم طالبی و  دکتر اپریم کار می  کرد واقعا دست راست شان شناخته می شد. بعدها که ارتباط ما با هم نزدیک تر شد، او را وارد جریان اصلاح طلبی کردیم. یعنی خود او یکی از فعالان اصلاح طلبی در داخل حزب شد و جوانان بسیاری را در این مسیر ترغیب کرد.جلال خصلت های برجسته ای داشت. از همه برحسته تر حساسیت شدید او بود. به طوری که در دوستان به سید جوشی معروف بود. او در بسیاری از مسائل حساس و بود و تا پای جان می رفت. به مال و پول اصلا اهمیت نمی داد و مادیات برایش واقعا بی ارزش بود. من در جلال علاقه به یاد گرفتن، فهمیدن و اشتیاق به اصلاح جامعه را به معنای واقعی می دیدم. هم چنین جلال فردی بود که واقعا عقیده و ایمان داشت و به این نکته باید نسبت به او اذعان داشت چون واقعا این گونه بود.

 

نظرتان درباره همراهی جلال در انشعاب از حزب توده چیست؟ علت همراهی او را چه می‌دانید؟

جلال یک آدمی بود که مثل خیلی افراد دیگر به حزب توده آمده بود. حزب توده درا ابتدا حرف هایی می زد که در ایران تازگی داشت و اکثر جوانان بدون توجه به ماهیت حرفها و ارتباط آن با شوروی، جذب آن می شدند. جلال هم مثل خیلی از همین افراد طرفدار حزب توده شد. بعد وقتی ماهیت آنها را دید، دلزده شد و از حزب دور شد. شخصیت جلال این گونه است، یعنی هم نزدیکی اش به توده و هم دور شدنش از آن و نزدیکی اش به انشعابیون همین طور است. اول فکر کرد این حزب ملی است، اما بعد که ماهیت حزب را دید، خارج شد.

 

یعنی جلال هم از روی عقیده وارد حزب شد و هم از روی عقیده از حزب خارج شد؟

بله. همینطور است. او هم مثل همه ی ما همینطور بود. حتی خود ملکی هم در ابتدا با اندیشه ملی گرایی به سمت توده آمد. اما وقتی فهمید که اینها دارند سنگ خودشان را به سینه می زنند و برای ایران کار نمی کنند، جدا شد و انشعاب مطرح شد. هم جلال آل اجمد، هم خلیل ملکی و هم دیگران یک سرنوشت مشابه داشتیم، اول به توده رفتیم  و بعد جدا شدیم. ارزش کار به همین بود. اینکه برای ایران به سمت توده رفتیم و بعد بازهم برای ایران از توده جدا شدیم.

 

شما در یک مصاحبه گفته اید که جلال برای جاه طلبی صحبت نمی کرد و آنچه را که اعتقادش بود، بیان میکرد و از آن ابایی نداشت. اما در مورد رهبران توده تحلیل دیگری ارائه داده اید و معتقدید آن ها به دنبال موقعیت و قدرت اجتماعی بوده اند. از این جهت تفاوت فاحشی بین رهبران توده و افرادی که با نیت خدمت به کشور وارد حزب می شدند مانند جلال وجود داشته است.

بله. جلال از ابتدای ورود به حزب توده و علاقه مندی اش به روزنامه ی مردم – که در آن قلم میزد- همین گونه بود. او فکر می کرد آنها ایرانی و ملی هستند و علاقه شان به شوروی از جهت ایران دوستی و ایران پرستی است.اما بعدها به طرف مقابل این نگاه رسید.خیلی ها در آن مقطع به این نتیجه رسیدند و به فعالیتشان در حزب ادامه ندادند.

 

یعنی او اصلا برای کسب موقعیت اجتماعی کاری نمی کرد؟

خب، هر فردی که به یک جریان سیاسی وارد می شود، نمی تواند بگوید مطلقا چیزی برای خودش نمی خواهد و می خواهد بی عنوان باشد. اما فرق است بین آن فردی که از ابتدا برای اسم و رسم می آید و آن فردی که از ابتدا برای عقیده می آید و ضمن عقیده به اسم و رسم هم می رسد. باید بین این دو فرق گذاشت.این تفاوت بسیار مهمی است.

 

آقای دکتر! از صفات جلال برایمان بگویید. اینکه گفتید روی عقیده آمده و روی عقیده رفت. آیا در تمام دوران های فکری جلال همینگونه بود؟ از زمانی که در ابتدای جوانی اش طرفدار کسروی بود ، تا زمانیکه فضاهای فکری اش را تغییر داد؟

او یک فرد ایرانی و طرفدار ایران بود و اگر تمایلی به کمونیسم و پنجاه و سه نفر هم داشت، برای این بود که فکر میکرد اینها می خواهند برای ایرانی کار کنند و وقتی فهمید که ریش حزب توده در دست شوروی است، جدا شد. ارزش او در همین است؛ از اول ملی بود و تا آخر هم ملی ماند. هر کاری که انجام داد برای ایران بود. او ابتدا طرفدار کسروی بود، بعد طرفدار مارکسیسم لنینیسم در حزب توده شد و بعد دشمن شوروی شد و استعمار شوروی را نقد کرد ولی هیچ یکی از این کارها را به خاطر پیشرفت یا کسب موقعیت اجتماعی انجام نمی داد. خلاصه عقیده را برای عقیده داشت و زمانی که متوجه شد غربزدگی وجود دارد، با آن به شدت مبارزه و آن را رد کرد. به همین دلیل نمی توانم بگویم اگر جلال زنده بود تا زمان انقلاب چه وضعی را در پیش می گرفت و در چه فضای فکری ای حضور داشت.

 

در کل درباره تطور فکری جلال در دوره های مختلف چه تحلیلی دارید؟

همانطور که گفتم جلال از نظر فکری و عقیدتی دوره های مختلفی داشته است. اگرچه در یک خانواده مذهبی بزرگ شده، اما مطالعه یک سری کتب در دبیرستان به خصوص کتب کسروی، تغییراتی در افکار او به وجود می آورد. سیر مطالعاتی او ادامه می یابد و او به ضعف نظریات کسروی پی می برد. بنابراین جلال به همین ترتیب، همیشه در حال گذار از یک دید و شناخت به شناختی دیگر است، اما نکته مهم آن است که بنیان بسیاری از اندیشه هایش همیشه ثابت است.

 

زمانی که شما در اروپا بودید ارتباطتان با جلال ادامه داشت؟

متاسفانه وقتی جلال آمد، من در هامبورگ بودم. درست همان موقعی بود که مریض شده بودم و دیگر سر کلاس اقتصاد نمی رفتم. آن موقع یکی از دوستانم به آلمان آمده بود تا دکتری خود را بگیرد و آسیستان دکتر اشپیگر بود. یک روز آمد و گفت جلال اینجا بود. گفتم چرا مرا مطلع نکردی؟ گفت من شما را ندیدم و به جلال گفتم که فلانی اینجاست، ولی چون عجله داشت، رفت. این فرصت دیدار به این ترتیب از دست رفت. او می گفت جلال آنقدر ضعیف شده بود که من او را نشناختم.

 

به نظر شما شناخت جلال از غرب چگونه بود؟ جلال کتاب غرب زدگی را در این فضا نوشته است اما برخی معتقدند آین کتاب از نظر محتوا سطحی است. نظر شما نسبت به غرب زدگی جلال چیست؟

کتاب غریزدگی به نظر من اثر باارزشی است. البته آن طور که در ذهنم می گذرد این واژه را ابتدا آل احمد مطرح نکرده و پیش از او هم مطرح شده است . من از ابتدا به جلال نزدیک بودم و او هم همواره از به من حسن نیت داشت، می توانم درباره او نظر بدهم. جلال یک آدم میهن پرست بود و علایق ملی داشت و هر کاری هم می‌کرد به خاطر پیشرفت ایران بود. من برای آل احمد ارزش زیادی قائل هستم. چون یک انسان ملی و آزادی خواه بود که خواهان پیشرفت و بزرگی ایران بود. به نظر من این کتاب را هم در همین راستا نوشت و ارزش کار او به این صداقت در هدفش مرتبط است.

 

در کل آثار جلال را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

به هر حال کتاب های او در کشور مورد تشویق قرار گرفته و این حق جلال بود. او این شایستگی را داشت که از او تجلیل شود. خیلی از آثار جلال  از نوشته های من متاثر است و در مواردی از آثار دیگران مثل خلیل ملکی یا دیگر نویسندگان. مجموعا نمی توانیم بگوییم که او یکی از نویسندگان تراز اول ایران است. یا بگوییم مقاله نویسی یا تحلیل گری درجه یک بود. اما در جای خودش در این زمینه، جلال آدم با ارزشی است.

 

به‌عنوان سؤال اول علاقمندیم درباره چگونگی شکل‌گیری فعالیت‌های سیاسی اجتماعی‌تان توضیح دهید، چطور وارد فعالیت‌های سیاسی شدید؟

این به زمینه خانوادگی من برمی‌گردد. پدرم آشیخ یحیی کاشانی یکی از آزادی‌خواهان زمان مشروطیت بوده و یکی از قلم‌زنان مشهور آن دوران بوده است. خانواده ما اساساً خانواده روزنامه نویس بوده‌اند. پدرم در آن زمان سردبیر روزنامه «حبل المتین» بود و بعدها در دوره جوانی و کودکی من سردبیری روزنامه «ایران» را به‌عهده داشت که «رهنما» صاحب امیتاز آن بود، اما همه کارهای تحریریه را پدر من انجام می‌داد. من هم همیشه همراه پدرم بودم از بچگی و جوانی و در این محیط روزنامه و مطبوعات بزرگ شدم، همه زندگی ما هم با روزنامه نگاری همراه بوده است.

 

شما دوره‌ای از فعالیت‌های سیاسی‌تان را به زندان رفته‌اید، بعد جزو گروه 53 نفر بوده‌اید، بعد به توده پیوستید، بعد از توده انشعاب کردید. با توجه به این سوابق، برآیندتان از جریان روشنفکری چپ به‌خصوص در دوران اوج فعالیتشان در دهه‌های 20 و 30 چگونه است؟

کلاً آن افرادی که در این جریان فعال بودند، عده‌ای بودند که می‌خواستند در حزب و جامعه، محیط را برای رشد و مطرح شدن خودشان آماده کنند. اگر این طیف را کنار بگذاریم یک عده جوان نیز به آن محیط‌ها آمده بودند که  قصدشان فقط رشد کردن و آگاه شدن از مسایل سیاسی و آگاهی از وضعیت کشور و این‌ها بود، آنها خیلی فرق داشتند با بالایی‌ها. باید این‌ها را دو دسته بکنیم؛ یک دسته که سوار بر کار هستند و یک دسته که برای به دست آوردن آگاهی از مسایل سیاسی به این جریانات آمده بودند. دسته اول در بالا آقا و سرور و سالار هستند و این پایینی‌ها جوان‌هایی که آمده‌اند تا بهره‌ای ببرند و رشد کنند. آن بالایی‌ها توقعاتی دارند که به‌دنبال آنها هستند. ممکن است خواسته‌های آنها را به دو قسمت خصوصی و عمومی تقسیم کنیم. در حوزه خصوصی شاید می‌خواهند به شهرت برسند اما در دیگری شاید بخواهند واقعاً برای مردم کاری کنند. باید بین این دو قسم تفاوت گذاشت.

 

کدام جریانات یا افراد برای خودشان کار می‌کردند و کدام جریانات برای آگاهی‌بخشی به جامعه؟

باید بگویم هرکس در این‌جور جاها بود، مقداری برای خودش کار کرده است، البته عده‌ای هم برای آگاهی جوانان کار کرده‌اند. فرقی نمی‌کند آدمی که آمده ایرج اسکندری بوده یا رادمنش یا فرد دیگری، هرکدام از این‌ها یک مقداری برای خودشان کار می‌کردند و یک مقداری برای ایران و ایرانی و مردم ایران، حالا چه اسکندری و چه رادمنش و چه افراد دیگر.

 

وقتی شما از توده انشعاب کردید، به‌نظرتان حزب از مردم فاصله گرفته بود؟ اصلاً چرا انشعاب کردید؟

نمی‌توانیم بگوییم کاری که حزب توده کرده هیچ فایده‌ای برای مردم و آگاهی‌بخشی برای جوانان نداشته است. کاری که آنها کرده‌اند تا حدودی برای مردم و آگاهی جوانان و حزبها در ایران تأثیر داشته، اما مقدار زیادی هم برای خودشان بوده است. خودشان می‌خواستند نام و عنوان پیدا کنند.

 

یعنی می‌خواستند قدرت پیدا کنند؟

نمی‌توانیم بگوییم قدرت، بیشتر می‌خواستند نام پیدا کنند.

 

53 نفر چه تأثیری در تأسیس حزب توده داشتند؟ آیا 53 نفر در زندان تصمیم به تأسیس حزب توده گرفتند یا این جرقه القاشده از خارج به آنها بود؟

53 نفر موقعی که در ایران آمدند، با شعار و دغدغه ایرانی‌گری شروع به فعالیت کردند. البته این چنین نبود که 53 نفر نخستین کسانی باشند که احساسات ملی و گذشته ایرانیان را به مردم عرضه کنند و روی آن کار کنند، قبل از آنها هم بوده و ایرانی‌ها به گذشته خودشان افتخار می‌کردند. بنابراین پنجاه و سه نفر آمدند و از آنچه در میان مردم بوده به‌نام خودشان استفاده کردند و در این باره خدماتی در خصوص تاریخ ایران کرده‌اند، از این نظر کار 53 نفر ارزش دارد، اما قسمت عمده آن روی این بوده که خودشان جلو بیفتند و نام و رسم پیدا کنند.

 

ارتباط 53 نفر با شوروی چگونه بود؟

ارتباط آنها با شوروی روی تاریخچه و افکار قدیمی آنها بوده است. ارتباط سیاسی‌شان هم که معلوم است، به شوروی وابسته بودند و اساساً در شوروی رشد کردند و همه‌چیزشان به شوروی وابسته بود.

 

یعنی هم حزب توده و هم 53 نفر این‌گونه بودند؟

هر دو کم و بیش به شوروی وابسته بودند، اما به‌نظر من 53 نفر بیشتر به شوروی وابسته بودند تا حزب توده. حزب توده هم وابسته بود منتها چون در داخل پیدا شده و رشد کرده بود، تمایلش به شوروی کمتر از 53 نفر بود.

 

کیانوری در خاطراتش می‌گوید که شما و عده‌ای از روشنفکران ناراضی، هسته انشعاب در حزب توده را تشکیل دادید، شما از چه مسئله‌ای ناراضی بودید که مسئله انشعاب را طرح کردید؟

از وابستگی به شوروی. البته در ابتدا همه ما، هم من، هم خلیل ملکی همگی به شوروی اهمیت می‌دادیم و به پیشرفت شوروی علاقمند بودیم، اما اینکه در داخل ایران همه کارها به دست شوروی باشد و آنها همه کار را به دست بگیرند و ما جیره‌خوار خوان آنها باشیم، مورد مخالفت ما بود. رهبران حزب توده همه علاقمند به رهبران شوروی بودند، آنها بیشتر از ما زیردست شوروی و وابسته بودند. من و ملکی و امثال ما که در ایران رشد کرده بودیم، به ایران علاقه بیشتری داشتیم. ما می‌خواستیم ایران و ایرانی رشد کند و البته به شوروی هم اهمیت می‌دادیم. حزب توده به‌عکس بیشتر طرف شوروی بود و می‌خواست شوروی در ایران و دنیا نفوذ بیشتری پیدا کند.

 

شما بین اهل‌قلم با کدام‌یک از نویسنده‌ها بیشتر نشست و برخاست داشتید، در محافلی چون کاخ فردوسی و امثالهم؟

من و خلیل ملکی و غیره علاقه‌ای به جریانات داخل ایران یعنی کمونیست‌هایی که در ایران به شوروی متمایل بودند، داشتیم؛ یا مرحوم دکتر ارانی و اطرافیانی که در آلمان و فرانسه و غیره سنگ ایران‌پرستی را به سینه می‌زدند، ما به این‌ها علاقمند بودیم. اگر به شوروی هم علاقه داشتیم از این نظر بوده که شوروی به این اشخاص برای بزرگی و پیشرفت ایران کمک کند. حزب توده بیشتر به شوروی علاقه داشت و خواهان رشد شوروی و کمونیسم در دنیا بودند و می‌خواستند همه‌چیز زیر نفوذ آنها قرار بگیرد و ایران هم اگر رشد کرد زیر نفوذ شوروی باشد. اما، ما این‌طور نبودیم. ما به شوروی علاقه داشتیم اما این‌طور نبود که همه‌چیز را برای شوروی بخواهیم، همه‌چیز را برای ایران می‌خواستیم اما از شوروی توقع کمک به ایران و نهضت‌های ایرانی را داشتیم.

 

به‌طور کلی جریان موسوم به روشنفکران را در ارتباط با مردم و تأثیرگذاری‌شان روی جامعه چقدر موفق می‌دانید؟

حقیقتش را بخواهید، خیلی زیاد نبوده است. اینها نفوذی در مردم داشتند، اما از وقتی اسم و رسمی در ایران پیدا کردند، اینها همیشه گوش به زنگ شوروی بودند و خودشان را به شوروی متمایل نشان می‌دادند ولی مردم ایران می‌خواستند ملی باشند و به خارج متکی نباشند و به نیروهای داخلی ایران تکیه داشته باشند. از این جهت افرادی که حزب توده را بنیان گذاشتند نتوانستند در داخل ایران نفوذ زیادی بکنند. چون مردم همه آنها را به‌عنوان وابسته به شوروی می‌شناختند، آن اندازه که باید نتوانستند در ایران جایگاه پیدا کنند و این تأسف‌آور است. این افراد از لحاظ دانش آموختگی چشم و چراغ مردم ایران بودند، اما خود را وابسته به شوروی کردند و از این جهت دچار بدنامی شدند.

من فکر می‌کنم روشنفکران ما، آنهایی که میان مردم نفوذ داشتند، اصولاً افرادی بودند که خودشان واقعاً ملی بودند و می‌خواستند برای مردم ایران کاری انجام دهند اما اشتباه کردند و به شوروی متمایل شدند و خیال کردند شوروی برای ایران کاری خواهد کرد، این از اشتباه آن‌ها بوده است.

حزب توده در روز اول تأسیس خود اختیارش به دست شوروی بود. از همان ابتدا که خواستند توده را در ایران پایه بگذارند از شوروی اجازه گرفتند که آیا به ما اجازه می‌دهید در ایران یک حزب با مرام کمونیستی درست کنیم. آنها از شوروی اجازه خواستند و این بزرگ‌ترین اشتباه آنها بود که در آخر به بدنامی آنها کشید و علاقه مردم به آنها درست بنا نهاده نشد. و عده‌ای هم که واقعاً ملی‌گرا بودند بعدها خودشان را از رهبران توده کنار کشیدند و بالاخره منجر به انشعاب شد. پایه انشعاب همین بود که رهبران توده از شوروی خط می‌گرفتند اما امثال من و دکتر ملکی و غیره که مرام ملی داشتیم، با این کار مخالف بودیم و می‌گفتیم ما باید خودمان راهمان را مشخص کنیم.

 

نسبت شما و روشنفکران دیگر با دین چه بود؟ به‌صورت کلی نگاهتان به دین چه بود؟

در یک دوره‌ای ما این‌طور بودیم، اما اگر بگویم از ابتدا مذهبی نبودیم یا ضدمذهب بودیم یا ماتریالیست بودیم، این غلط است. من در یک خانواده‌ای به دنیا آمدم که پدرم یک فرد مذهبی بود. ما هم خیلی به مذهب علاقه داشتیم. خانواده من، پدرم و برادرانم به مذهب علاقه داشتیم. اما از زمانی که مجله «دنیا» منتشر شد به این مجله و افکار ماتریالیستی آن‌ها علاقمند شدیم. البته نمی‌توانم بگویم در آن مرحله درست می‌رفتیم. نه، اشتباهاتی هم می‌کردیم و کم‌کم که متوجه شدیم جدا شدیم و به‌سمت ملی‌گرایی ایرانی بازگشتیم.

واقعیت این است که مذهبی‌گرایی بخشی از مردم ایران اصولی نبود. در آن موقع هم مذهبی که ما در ابتدا داشتیم، تشیعی نبود که در عربستان و مصر و این‌ها بود. تشیع ایرانی ما، همین ملی‌گرایی بود که رنگ مذهبی به آن داده شده بود. امیرالمؤمنین علی(ع) ایرانی ما، آن امیرالمؤمنین(ع) که مصری‌ها و عرب‌ها می‌شناختند نبود. امام حسینی(ع) هم که بخشی از مردم برای او سینه می‌زدند و حتی در عاشورا قمه به سر می‌زدند، و خود من هم بارها برای او سینه و زنجیر زده‌ام، یک امام حسین(ع) واقعی نبود، بلکه برداشت ایرانی ما از آن این شده بود، او را داماد یزدگرد می‌دانستیم و رنگ ایرانی به او زده بودیم.

 

این ایرانیزه شدن مذهب تشیع توسط برخی از مردم و جریانی را که شما توصیف می‌کنید، مثبت می‌دانید یا منفی؟

این مثبت نبود، دروغ بیخودی بود که ما برای خودمان درست کرده بودیم، مثل فرقه‌هایی در اروپا که مسیح را به خودشان می‌چسبانند، می‌خواهند بگویند مسیح ایتالیایی بوده است، این ابلهانه است. ما هم همین‌طور بودیم. در آن دوران، ما، امام حسین(ع) را داماد یزدگرد می‌کردیم تا رنگ ملی به آن بدهیم و او را به خودمان بچسبانیم که این به‌نظرم درست نبود و به تشیع واقعی نزدیکی نداشت.

 

آقای دکتر، به برهه فعالیت‌تان به بعد از دهه 40 برویم، آیا در اروپا فعالیت سیاسی می‌کردید؟

اگر بگویم نه، دروغ گفته‌ام، چه در سوئیس و چه در فرانسه و چه در جاهای دیگر به‌دنبال فعالیت‌های سیاسی‌ای بودم که با  اعتقاد آن را انجام می‌دادم.

 

شما سال 1316 تا پس از سقوط رضاخان را همراه «53 نفر» در زندان گذرانده‌اید، اگر به سال 16؛ یعنی ابتدای زندانی شدن‌تان بازمی‌گشتید، آیا همین مسیر را انتخاب می‌کردید یا یک مسیر جدید را در پیش می‌گرفتید؟

این یک سؤال جدید است که باید روی آن فکر کنم. همه روشنفکرانی که در آن زمان حزب توده را تشکیل دادند؛ روس‌پرست و طرفدار شوروی بودند، اما من این‌گونه نبودم. من از روی عقیده‌ای آمدم که آن را قبول داشتم. خیلی پیش از آنکه کمونیست و مارکسیست شوم، متمایل به ماتریالیست و ضدمذهب شده بودم و این مایه را داشتم، بعد چون نسبت به مذهب و کسانی که مذهبی بودند، مخالفت داشتم به ماتریالیست‌ها و خداناپرست‌ها متمایل شدم و از آنجا به‌طرف مارکسیسم آمدم. این سیر تحول فکری من بوده است. من با دیگرانی که از ابتدا ماتریالیست یا ضدمذهب بودند تفاوت داشتم. بنابراین من از ابتدا به مذهب و تشیع مذهبی نظر پیدا کردم. به‌نظرم باید روی تشیع تفکر بیشتری می‌شد. آن هم تأثیر خانواده و مدرسه بوده است. اما از ابتدا تمایلم به سیاست از اصلاحات مذهبی بوده است، چون مذهب تشیع هم خودش یک نوع تجدیدنظر نسبت به اسلام بوده است، من هم از ابتدا نسبت به اسلام تجدیدنظر طلب بودم، شاید خانواده ما هم به همین شکل بوده.

 

نگاه فعلی‌تان به مذهب و پیشوایان مذهبی چگونه است؟

من به همه آنها علاقه‌مند بودم، تا حدود هشت سالگی شدیداً متشیع و طرفدار سینه‌زنی و عزاداری و این‌ها بودم، به‌حدی که در ایام عاشورا خودم یک دسته راه می‌انداختم و با علم و کتل و این‌ها عزاداری می‌کردم. بعد یک کمی بزرگ‌تر شدم و خواندن و نوشتنم جلو رفت، توجهم از تشیع آخوندی به‌سمت تشیع شریعتی متمایل شد و بعدها جلوتر رفتم و «خودم» پیشوا شدم.

 

همه ایدئولوژی‌ها از جمله ایدئولوژی مارکسیسم هم همین کار را با مردم انجام می‌دهد، این‌طور نیست؟

مارکسیسم هم یک نوع دین دروغی است که به‌جای خدا و فرشته و این‌ها چیزهای دیگری گذاشته است.

 

نگاه و تحلیل‌تان نسبت به شخصیت «انور خامه‌ای» 98ساله پس از حدود 80 سال فعالیت سیاسی و فکری چیست؟

من یک آدم ایدئولوگ بودم و به‌دنبال ایدئولوژی و افکار خودم رفتم، هیچ‌وقت دنبال کسی از دکتر ارانی تا مارکس و ... نرفتم. هر دوره‌ای طرفدار یکی از اینها بودم اما در همان دوره هم می‌خواستم خودم باشم نه پیروی آن شخص.

 

به‌عنوان سؤال آخر؛ در حال حاضر چه فضای فکری‌ای را برای «ایران»ی که به‌قول خودتان همواره دغدغه آن را داشتید مفید می‌دانید؟

اگر بگویم خودم؛ دروغ نگفته‌ام. در حال حاضر هم هیچ فرد دیگری را قبول ندارم و از همه آنها از ارانی و مارکس جلوتر رفته‌ام و در افکار مارکس تجدیدنظر کرده‌ام و جلوتر رفته‌ام، اما به فلسفه هگل عقیده دارم. فلسفه سیاسی مارکس را قبول دارم، آن را گرفته‌ام و از ایدئولوژی او پیش‌تر رفته‌ام.

 

در پایان اگر نکته‌ای دارید، بفرمایید!

ارانی یک متفکری بود که می‌توانست در ایران بسیار مؤثرتر باشد. می‌توانست کاری را که (امام) خمینی کرد، او بکند اما نه در طریق (امام) خمینی، بلکه در دنبال عقاید شخصی خودش، و ایمانی و دیدی که نسبت به مارکسیسم پیدا کرده بود، خیلی روشن‌تر و بازتر، اما متأسفانه گرفتار یک عده کوته‌فکر مثل «بزرگ علوی» و غیره شده بود و عده‌ای را به‌دنبال خودش کشید و همه ما هم به هدر رفتیم، ارانی همه ما را به‌سمت مارکسیسم کشاند و همه ما را به هدر داد.

خبرگزاری تسنیم

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: