علم و دين / ميرچا الياده - ترجمه بهاءالدين خرمشاهي

1393/6/29 ۱۰:۱۸

علم و دين / ميرچا الياده - ترجمه بهاءالدين خرمشاهي

الياده (1907ـ 1986) از اسطوره‌شناسان و دين‌پژوهان نامدار است كه مقالات بسياري در زمينه تاريخ و تطبيق اديان و فرهنگ عاميانه و نيز چند داستان قابل توجه نوشته و به تدريس در اغلب دانشگاههاي اروپا پرداخته است. وي بر آن بود كه دين نقش مستقلي در زندگي بشر دارد؛ بنا بر اين بايد حوزه دين را به طور مستقل در نظر گرفت و ماهيتش را نبايد با امور ديگري مانند جامعه‌شناسي، روان‌شناسي، زبان، اقتصاد، هنر و غيره تبيين کرد. او يهوديت و مسيحيت را عامل پيدايش فلسفه‌هاي سکولار مي‌دانست و مي‌گفت: عقايد يهودي ـ مسيحي موجب شد که روند تفکر مدرن به تاريخي‌گري و سکولاريسم بينجامد. از آثار اوست: تاريخ اديان، باورها و عقايد ديني، سياحت معنوي، مقدس ونامقدس(ماهيت دين)، سرويراستاري دايره‌المعارف دين، ولادت عارفانه، منشأ عرفان هندي، رؤياها و رمزها، اسطوره و نماد، چشم‌اندازهاي اسطوره و... آنچه در پي مي آيد، بخشي ازكتاب «دين‌پژوهي» است كه به همت پژوهشگاه علوم انساني چاپ شده است.

 

اشاره: الياده (1907ـ 1986) از اسطوره‌شناسان و دين‌پژوهان نامدار است كه مقالات بسياري در زمينه تاريخ و تطبيق اديان و فرهنگ عاميانه و نيز چند داستان قابل توجه نوشته و به تدريس در اغلب دانشگاههاي اروپا پرداخته است. وي بر آن بود كه دين نقش مستقلي در زندگي بشر دارد؛ بنا بر اين بايد حوزه دين را به طور مستقل در نظر گرفت و ماهيتش را نبايد با امور ديگري مانند جامعه‌شناسي، روان‌شناسي، زبان، اقتصاد، هنر و غيره تبيين کرد. او يهوديت و مسيحيت را عامل پيدايش فلسفه‌هاي سکولار مي‌دانست و مي‌گفت: عقايد يهودي ـ مسيحي موجب شد که روند تفکر مدرن به تاريخي‌گري و سکولاريسم بينجامد. از آثار اوست: تاريخ اديان، باورها و عقايد ديني، سياحت معنوي، مقدس ونامقدس(ماهيت دين)، سرويراستاري دايره‌المعارف دين، ولادت عارفانه، منشأ عرفان هندي، رؤياها و رمزها، اسطوره و نماد، چشم‌اندازهاي اسطوره و... آنچه در پي مي آيد، بخشي ازكتاب «دين‌پژوهي» است كه به همت پژوهشگاه علوم انساني چاپ شده است.

***

اگر انسان چنان‌كه داروين در دو فرصت مختلف بيان كرد، جز حاصل اتفاقي نيروهاي كر و كور نيست، آيا مي‌توان فكري علمي يا غيرعلمي در باب چيزي كرد كه واقعاً از سطح و حد رويدادها و روندهاي اتفاقي فراتر رود؟ در اين صورت آيا تلاشهاي اخلاقي انسان، وجدان او، حس عدالت‌جويي و عدالت‌خواهي‌اش و احساس گناهش، سرسپردگي‌اش در قبال سرنوشت و مساوات انساني، مي‌تواند فقط يك تعبية صلاح‌انديشانه باشد كه فقط به نفع فرد، ملت و نژاد نيرومند(تر) است؟

در روزگار ما طرفداران وجود هوش و حيات در ماوراي زمين و در كيهان درندشت، در باب اين‌گونه مسائل به كلي ساكت‌اند. اينان يكي از گروههاي عمده‌اي هستند كه مدعي‌اند بي‌همتايي ذهن انسان از نظر علم مردود شناخته شده است. دو گروه ديگر، غالباً متشكل از زيست ـ شيميدانها و كامپيوترشناسان هستند. همة اين گروهها، هدف حمله و هشدار سر آندرو هاكسلي1 ـ رئيس انجمن علمي سلطنتي (رويال سوسايتي) ـ هستند كه در نوامبر 1980م به همكاران داروين‌گراي خود هشدار داد كه به تردستي و ترفند پناه برده‌اند؛ چرا كه به اصطلاح «ماست‌مالي» كردن مسألة منشأ حيات و پيدايش شعور يا آگاهي را حل آن تصور مي‌كنند!

ديني كه عمدتاً آميخته با احساسات و زيبايي‌شناسي است، هدف همسان‌سازي علمي و فروكاهشي انسان نيست كه مطلوب ايدئولوژي ليبراليسم سرمايه‌دارانه كه ناظر به نوعي لذت‌گرايي است. صراحت ايدئولوژي ماركسيستي، كه خود به نوعي گرفتار علم‌زدگي است، كه دين را به تعبير خود ماركس «افيون عامة مردم» مي‌داند، براي مسيحيت جزمي تهديدي به شمار نمي‌آيد؛ كه به خاطر همين ارعاب و تهديدها، هر چه اصول‌گراتر مي‌شود.

نسبيت اخلاقي كه جزء لاينفك ليبراليسم سرمايه‌دارانه است، علاقه هر چه كمتري به حساسيتهاي دينداران راستين در جامعة معاصر غربي نشان مي‌دهد و بدين‌سان، مؤلف مقالة «همگامي با انقلاب ژنتيك» (مجلة نيويورك تايمز، 16 نوامبر 1984 م)، از قول يك متخصص ژنتيك، بي‌هيچ تزلزل و تشويشي نقل مي‌كند: «اخلاقيات، همپاي زمان تغيير مي‌كند. آنچه را ما امروز ناپذيرفتني مي‌يابيم، چه بسا براي نسلهاي آينده مطلوب و مقبول باشد.» جامعة روشنفكرانه كه به طرز روزافزوني علمي‌تر مي‌شود، اضمحلال ارزشهاي مطلق اخلاقي و ديني را پس از گذشت عصر ويكتوريا، عادي و مسلم مي‌گيرد و ديدة بصيرت ندارد كه «اجماع اجتماعي» كه تنها شالودة اصلي فرهنگ است، راه را براي فرا رسيدن «آنارشيسم» هموار مي‌سازد. آري، از آنجا كه تكنولوژي علمي، ابزار ويرانگري را هر چه آسانتر تهيه مي‌كند و در دسترس قرار مي‌دهد، آب به آسياب آنارشيسم مي‌افتد.

علم‌زدگي نه براي اين مسأله و نه براي مسأله جهانسوزي هسته‌اي پاسخي ندارد، تا چه رسد به مسأله داشتن صلابت اخلاقي كافي براي از نظر به عمل درآوردن آن پاسخ مفروض. ديني كه بنيادش بر زيبايي‌شناسي باشد، در اين زمينه همان‌قدر فاقد كارآيي و غيرمؤثر است. اينكه محافل اصالت علمي دين را به خاطر جزميتش، تنها تهديد موجود نسبت به اهداف و «آزاديها»يش مي‌بينند (تهديدي كه آنان همواره با تهديد كمونيسم بين‌الملل جزمي برابر مي‌گيرند)، بسيار منطقي است؛ اما اينكه تعارض و كشمش آنان با مسيحيت جزمي مدتها تعارض بين علم و دين شمرده مي‌شده است،‌آنقدرها منطقي نيست.

در عمل، علم مورد بحث، علمي است كه به صورت يك دين درآمده است كه «اصالت علم» يا «علم‌زدگي» (سيانتيسم) نام دارد، و بسيار خوب از عوارض طبيعي‌اش آگاه است؛ هرچند همواره اين آمادگي را ندارد كه رنگهاي حقيقي‌اش را نشان بدهد. دين مورد بحث، عبارت از هر ديني نيست و مطمئناً عبارت از روايتهاي ليبرال دين نيست، بلكه فقط مسيحيت جزمي است. «اصلاح‌ناپذيري» آن در چشم مخالفانش، بزرگترين گناه و عيب آن است.

از ديد جان هنري نيون كه راسخ‌ترين تحليل‌گر آن در عصر جديد است، «اصلاح‌ناپذيري» آن،‌ بزرگترين حسن آن است. دين تا آنجا كه از فقدان كامل رسالتش در زمينة تصميم‌گيري در باب امور واقع تجربي و اندازه‌گيري‌هاي مشابه آن آگاه است،‌ از هرگونه تعارض جدي با علم، مبرا خواهد ماند؛ ولي چه از آن آگاه باشد و چه نباشد، جهان‌نگري‌اش كه از نظر تاريخي و فرهنگي به ارث برده و هنوز هم نزد متكلمان راسخ‌العقيده‌اش مقبول است، جهان‌نگريي است كه فقط در محدودة آن علم خلاق مي‌تواند حتي در قرن بيستم باقي بماند و پيش برود.

 

چشم‌انداز قرن

تحليل علم در قرن بيستم، درست به تحليل علم و دين بر محور مباحث بنيادين شناخت‌شناسي مربوط مي‌شود. مواضعي كه در مورد اين مباحث گرفته مي‌شود، مستقيماً ناظر به ارج‌گذاري هر جنبة خاص از همكنشي بين علم و دين در زمانة ماست. از نظر هر پژوهندة علم كه توجه خود را معطوف به علم قرن بيستم كرده است، پيشرفت علم عمدتاً در اكتشافات فضايي، انرژي اتمي و ميكروتكنولوژي نيست؛ بلكه به ظهور يك جهان‌شناسي كه از نظر علمي صحيح و سالم است و براي نخستين بار در تاريخ علم رخ نموده است، توجه بيشتري معطوف دارد.

چنين پيش درآمد و ظهوري، با تدوين و تنسيق پيامدهاي جهان‌شناختي «نسبيت عام» از سوي اينشتاين در سال 1917 رقم زده شد. تا پيش از آن، جهان‌شناسي، علمي يا اسمي بي‌مسما بود؛ چرا كه فقط با بخشي از كيهان سر و كار داشت، في‌المثل منظومة شمسي و كهكشان راه شيري، يا اسير احكام متناقض نما و ناقض غرض بود؛ في‌المثل مفهوم جهاني اقليدسي همگن و بي‌نهايت، كه به آن جهان نيوتوني مي‌گويند، هرچند كه خود نيوتون چنين نظر و نظرگاهي نداشت.

جهان‌شناسي علمي در طي پنجاه سال اخير، به حوزة گسترده‌اي از پژوهش بدل شده است كه در آن پژوهيدن ستارگان و كهكشانها، ربط و پيوندي تنگاتنگ با فيزيك ذرات بنيادين دارد. در پس و پشت آن پژوهش، اين اعتقاد نهفته است كه مي‌توان به نحو معني‌داري در باب كل اشياي همكنش، يا جهان سخن‌ گفت؛ و اين تا حدودي ناشي از آن است كه در كار اينشتاين، جهان به صورت موجوديتي با ويژگيهاي بسيار اختصاصي و فراگير رخ نموده است.

اين برابر است با رد و تخطئة موضع‌ كانتي كه در آن، دين تا سطح احساسات صرف كه به هر حال عملاً مهم است، تنزل داده شده است؛ زيرا طبق نظر كانت، تصور جهان به عنوان «محصولي ناخواسته كه از رهگذر اشتياق مابعدالطبيعي عقل، پديد آمده»، نمي‌تواند همچون شالودة استنتاج عقلاني براي اثبات وجود يك آفرينشگر متعال قرار گيرد.

نيم قرن پس از آن مقالة دوران‌ساز اينشتاين، ويژگيهاي كيهاني به ميزاني حيرت‌انگيز براي انسان مكشوف و معلوم شده است. اين ويژگيها، بيش و پيش از هرچيز، به مراحل آغازين تكامل جهان مربوط است كه هرچه جهان‌شناسان دقيق‌تر به پژوهش درباب مراحل پيشين و آغازين تكامل كيهاني مي‌پردازند، بيشتر معلوم مي‌شود كه ساخت و صورت سنجيده‌تري دارند. اين مراحل هر چه كهن‌تر باشند، كوتاهترند؛ بالنتيجه اين ديدگاه به دست آمده است كه آغاز قطعي داشتن [آفرينش] كيهان، هر چه نيرومند، خد را بر اذهان علمي تحميل مي‌كند.

متكلماني كه براين سير تحولي انگشت نهاده‌اند و مي‌كوشند به مدد آن، لحظة آفرينش را تعيين كنند، فقط ناآگاهي خودشان از محدوديتهاي روش علمي را نشان مي‌دهند. روش علمي نمي‌تواند در باب هيچ ‌گونه تركيب طبيعي، كه هرقدر هم آغازين و مسبوق به عدم باشد [يعني پيش از آن هيچ چيز نبوده باشد]، حكم صادر كند يا به آن دست يابد. اين متكلمان به جاي اين پافشاري، بايد توجه خود را به ويژگيهاي كيهاني كه گروهها گروه از طريق جهان‌شناسي علمي جديد كشف و روشن‌ شده است، معطوف بدارند. اين ويژگيها از جمله شامل كل جرم خاص جهان و انحناي زماني ـ مكاني كه به بار مي‌آورد، ميزان خاص انبساط يا گسترش‌يابي جهان، عدم توازن جزئي حاصله بين ماده و ضد ماده پيش از تكوين عناصر، و مواردي ديگر مي‌شود.

اين ويژگيها گه‌گاه مشكوك‌اند، نظير: ميزان خاص ظهور اتمهاي هيدروژن از عدم (و بدون آفريننده)، اطالة فزايندة مراحل انبساط ـ انقباض جهان، و اصول موضوعة آغازيني كه به نحوي غريب بي‌تقارن‌اند؛ چنان كه طرفداران نظريه‌هاي جهان‌شناختي گوناگون (وضع ثابت اوليه، جهان نوسان‌دار، و جهان انبساط‌پذير) با وضوح كمتر يا بيشتر،‌ اشارات كلامي (الهياتي) مربوط به ويژگيهاي كيهان را كه از طريق جهان‌شناسي علمي جديد آشكار شده است، جدي نمي‌گيرند. جهان چنان كه با اين‌گونه ويژگيها ـ اعم از حقيقي يا مصنوعي ـ آشكار مي‌شود، پژواكي دورادور از جهان نامتناهي همگني است كه در آن ـ اگر واقعاً همگن باشد ـ هيچ چيز اصالتاً واقعي نمي‌تواند رخ دهد يا ادراك شود.

 

متافيزيك واقع‌گرايانه

متافيزيك واقع‌گرايانه بايد با متافيزيك كانتي و هگلي (يعني متافيزيك ايده‌آليستي) و نيز متافيزيك به اصطلاح عقل‌گرايانه فرق داشته باشد. متافيزيك نوع اخير از آنجا كه عقل‌گرايي محض است، متافيزيك را از معني انداخته است. متافيزيك واقع‌گرايانه، دقيقاً ‌از آنجا كه به خصوصيات و ويژگيهاي اشيا توجه دارد، با واقعيت سر و كار دارد.

چنين متافيزيكي از سوي ويژگيهاي كيهاني كه در برداشتش از جهان مندرج است، پشتوانه مي‌يابد. و اين نحوة نگرش، زمينه‌ساز برهان جهان‌شناختي [= برهان وجوب و امكان] است كه تنها شالودة ديني است كه هم اصالتاً ديني است و هم به نحو صحيح و سالمي فكري ـ فرهنگي است. به علاوه، تمسك به يك اساس ماقبل تجربي [= پيشيني] در باب خصوصيت كيهاني، به عنوان وجودي واجب كه تهديدي جدي در برابر انديشة توحيدي است، چندان موفق و منطقي نيست.

برهان اين امتناع، وابسته به يك سلسله معتنابه از وصول موضوعة رياضي است كه بايد جهان‌شناسي علمي عهده‌دار آن شود. چنين سلسله‌اي، اگر قضية ناكامليت2 گودل درست باشد، نمي‌تواند دليل ناسازوار بودن يا تناقضش را در درون خود داشته باشد. آنچه سازوار و بي‌تناقض نيست، بعيد است واجب باشد. به عبارت ديگر، علم در فراگيرترين هيأتش (يعني جهان‌شناسي) متكلمان را مطمئن مي‌سازد كه در مورد حادث انگاشتن جهان، نمي‌توان ايراد و اعتراض علمي داشت.

 

كوانتوم و نسبيت

نظرية نسبيت عام اينشتاين و جهان‌شناسي علمي كه الهام مي‌كند، بي‌هيچ ترديدي نمونة كلاسيك از علم خلاق است. اينكه اين نظريه، به بهترين وجهي از متافيزيك حمايت مي‌كند و از آرمان اعلاي متافيزيك كه استنتاج عقلي وجود يك آفرينشگر است، چيزي جز يك پاسخ علمي كه ديگر اكنون به حد كافي قديمي مي‌نمايد، نيست.

روشهاي علمي (از جمله روشهايي كه دكارت، بيكن، هيوم، كنت، ماخ و پوزيتيويست‌هاي منطقي پيشنهاد كرده‌اند) كه يا بر طبق اصالت عقل يا اصالت تجربه‌شان، راه را بر روي برهان جهان‌شناختي بسته‌اند، نهايتاً نشان داده‌اند كه خود موانعي بر سر راه علم‌اند. اينكه نيوتون كه مبناي اعتقادش دكارتي و زمينة كاري و فرهنگي‌اش بيكني بود، توانست به مدد خلاقيت علمي‌اش يك حد وسط شناخت‌شناسي در كارهاي علمي پخته‌ترش پيدا كند، اتفاقي نيست.

اما درباب نظرية كوانتوم كه يادمان بزرگي در علم جديد است، بايد بين آن به عنوان علم و تعبير و تفسير مرسوم از آن، چنان‌كه در مكتب كپنهاگ ديده مي‌شود، فرق گذاشت. نكتة اصلي در آن تعبير و تفسير، به اصل عدم قطعيت‌ هايزنبرگ مربوط مي‌شود كه بر آن است كه دو متغيرِ وضعيت و سرعت را نمي‌توان همزمان و با دقت كامل اندازه‌گيري كرد. طبق تعبير و تفسير مكتب كپنهاگ از مكانيك كوانتوم، آنچه به دقت به اندازه‌گيري در نيايد، در واقع به دقت هم رخ نمي‌دهد. چنين استنتاجي برابر است با خلط بين امر عملي و امر وجودشناختي؛ كه به زيان دومي تمام مي‌شود. جان كلام تعبير و تفسير مكتب كپنهاگ اين است كه: گزاره‌هاي مربوط به وجود، مهمل‌اند.

مع‌الوصف، همين تعبير و تفسير، دربردارنده اين حكم است كه هرچند وجود نمي‌تواند متعلق بحث و استنتاج باشد، خواص و ماهيتهاي آن از جمله مكمل بودن موجها و ذره‌ها، واجد چنين قابليتي هست. چنين قولي، برابر با اين است كه نقش و نگار سقف را بپذيريم، اما خود سقف را قبول نداشته باشيم.

يادآوري اين نكته هم خالي از فايده نيست كه برخورد شديد اينشتاين با مكتب كپنهاگ، بسي فراتر و عميق‌تر از اين بود كه فقط به انكار آنان از عليت مربوط باشد؛ و در مورد انكار عليت هم، اينشتاين به حق «بازي خطرناكي با واقعيت» ملاحظه مي‌كرد.

اگر اين ادعاي ايليا پريگوگين3 را كه به عنوان اساسي نظري ترموديناميك كوانتوم مي‌گويد «در طبيعت چيزهاي تازه‌اي بي‌آنكه علت و دليل كافي پشت آنها باشد، پديد مي‌آيند»، بپذيريم، در آن صورت واقعيت، بي‌معني و مهمل مي‌شود.

مدعاي ديگر آنان يعني نظريه چند جهاني مكتب كپنهاگ كه مي‌گويد «به تعداد مشاهده‌گران جهان وجود دارد» نيز همانقدر مخرب معني، يا لااقل مخل ابلاغ معني است. اگر نام اين ذهن‌گرايي4 مفرط را اصالت نفس5 ساده نگذاريم، از نظريه‌پردازيهاي آنان كه بينش تائويي را پيش‌بيني پيامبرانه پيام راستين نظريه كوانتوم مي‌دانند، پرده مي‌بردارد. كم نيستند متكلماني كه در فلسفة «فقط جلوه‌ها»،6 براي اعتبار انحصاري روش پديدارشناختي در دين‌پژوهي، توجيه علمي يافته‌اند.

خود اين روش قائل به اين است كه بايد موضوع و متعلق پژوهش را به پديدارها محدود كرد. از آنجا كه هيچ پژوهشي، بدون گزاره‌هاي هستي‌شناختي، موفق نيست، چنين حكمي بدل به پاسخ به پرسشهاي وجود مي‌شود كه براي آنها بيگانه است. نتيجه حاصله، نوعي ذهن‌گرايي است كه در تعبير و تفسير از علم، زيبانبار بوده است؛ چرا كه قائل به اين است كه علم چيزي نيست جز توالي بي‌انسجام سرمشقها يا انقلابها. طبعاً آن سرمشقها را نمي‌توان بدون «هستي‌شناسي» به نحو منسجمي به همديگر ربط داد؛ پس نتيجه آنها (يعني علم) نيز نهايتاً بي‌انسجام خواهد نمود.

پيروي بي‌محاباي بعضي از متكلمان از «روش سرمشقي»، آخرين نمونه از يك الگوي كهن است. اين نشان مي‌دهد كه متكلمان آنچه را كه آخرين مد در علم به شمار مي‌آيد، اخذ مي‌كنند و درس و عبرت تاريخي را ناديده مي‌گيرند. اين مدعا كه علمْ انقلابي است، چه حقيقت داشته و چه نداشته باشد، دين راستين اگر واقعاً وابسته به حقايقي است كه ارزش و اعتبار ابدي دارد، انقلابي نيست و نمي‌تواند باشد. اين نوع دين، ثابت كرده است كه با پيدايش و ماندگاري علم، ربط ماهوي داشته است؛ و علم در پيشرفتهاي عظيم و خلاقه بعدي‌اش، به حوزه جهان‌نگري فلسفي اصيل آن دين، باز آمده است.

پي‌نوشتها:

1. Sir Andrew Huxley

2- Incompleteness theorem

3. Ilya Prigogine

4. Subjectivism

5. Solipsism

6. aspects only

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: