یاریگران میرای زندگی انسان

1396/10/6 ۰۷:۵۴

 یاریگران میرای زندگی انسان

«پرنده‌ای از ارزروم می‌آید/ و از یار من/ خبر می‌آورد/ بال‌هایش آبی‌ست/ از اشک و آه من». این سروده عامیانه، «آساناک» است که یک ایلیاتی هنگام چرای گله در میانه صحرا زمزمه می‌کند؛ آساناک، سروده‌های کوتاه ترکی است که قشقایی‌ها در گذشته‌ها سروده‌اند و تا امروز همچون روایتی نرم و شیوا و شیرین در گستره تاریخ اجتماعی، در قلب عشایر قشقایی نهفته و بر لبان‌شان جاری بوده است.

 


بازخوانی کارکرد و جایگاه حیوانات در فرهنگ عامه و‌ زیست روزمره مردم در تاریخ

 

 

 یک سینی نان و عسل برای پرنده
نسیم خلیلی : «پرنده‌ای از ارزروم می‌آید/ و از یار من/ خبر می‌آورد/ بال‌هایش آبی‌ست/ از اشک و آه من». این سروده عامیانه، «آساناک» است که یک ایلیاتی هنگام چرای گله در میانه صحرا زمزمه می‌کند؛ آساناک، سروده‌های کوتاه ترکی است که قشقایی‌ها در گذشته‌ها سروده‌اند و تا امروز همچون روایتی نرم و شیوا و شیرین در گستره تاریخ اجتماعی، در قلب عشایر قشقایی نهفته و بر لبان‌شان جاری بوده است. آنچه در این روایت‌های ساده اما موزون می‌درخشد، حضور نمادین حیوانات است که گویی برای بیان احساس‌های قلبی عشایر رها در دشت و بیشه به کار می‌آیند. این رویکرد، هم‌زیستی آدمیان و حیوانات را همچون جنبه‌ای پررنگ در تاریخ اجتماعی ایران می‌نمایاند. پرسه در میان داده‌های پراکنده فرهنگ عامه به‌ویژه در قلمروی باورهای خرافی ایرانیان در گذشته نشان می‌دهد حیوانات جایگاهی بزرگ و منحصربه‌فرد در جهان‌بینی و زیست این مردمان در گذر تاریخ داشته‌اند. نمونه شاعرانه این پدیده را در میان سروده‌های عشایر می‌توان دید؛ آنگاه که عاشق، یار را همچون پرنده‌ای می‌بیند یا از آذین‌بستن اسبی کهر می‌گوید که عروس را به خانه بخت باید ببرد، یا کبکی که مرد عاشق می‌خواهد به سیخ کشیده، کباب کند و همچون تحفه برای محبوب بفرستد؛ محبوبی که پیام عشقش را جوجه شاهینی در دست به عاشق می‌رساند. این محبوبیت نمادین پرنده در آن روایت‌های شاعرانه، سنت‌ها و رسم‌هایی دیرینه را به یاد می‌آورد که پژوهشگران فرهنگ عامیانه در تعامل با پرندگان روایت کرده‌اند.‌ هانری ماسه، ایران‌شناس و پژوهشگر فرانسوی در کتاب «معتقدات و آداب ایرانی» درباره این محبوبیت می‌نویسد «در آذربایجان و نزد ایرانیان قفقاز، آمدن چکاوک در بهار جشن بزرگ خانوادگی به شمار می‌رود. به همین سبب به دیدن هم می‌روند، موسیقی می‌نوازند و شیرینی مخصوص درست می‌کنند به شکل چکاوک [...] (در حوالی همدان) وقتی که آمدن لک‌لک را دیدند [...] یک سینی پر از نان و عسل و پنیر و شیربرنج تهیه می‌کنند و در مزرعه‌ای می‌گذارند که لک‌لک بخورد و به برزگران صدمه نزند [و حرمتش بدین‌ترتیب حفظ شود]». این اما همه روایت هم‌نشینی و هم‌زیستی انسان و حیوان در فرهنگ عامه و تاریخ اجتماعی ایرانیان نیست؛ قصه‌ای پربرگ و دراز است.
شترانی که شراب نمی‌بردند
 

 

 خرخاکی‌هایی که ثروت می‌آوردند
داده‌های تاریخ اجتماعی ایران نشان می‌دهد مردمان این سرزمین در دوره‌های گوناگون، برای حیوانات، بسته به چیستی و کارآیی‌شان، تقدس و اهمیت می‌دادند؛ گاه‌شماری از حیوانات در جهان‌نگری آنان، رنگ‌وبویی فرازمینی می‌یافتند و بدین‌ترتیب آنها را بر هر کاری نمی‌گماشتند. ژان باتیست تاورنیه، جهانگرد فرانسوی در دوره صفوی، در «سفرنامه تاورنیه» درباره اهمیت و قداست شتر در میان قوم‌های ایرانی می‌نویسد «در کاروان شتری هم مخصوصا باید یابوی پالانی برای حمل شراب داشته باشد به جهت این‌که شتردارها اغلب بلکه همه محمدی(ص) هستند و به واسطه تعصب حیرت‌انگیزی نمی‌گذارند که شراب بار شتر کنند، می‌گویند این حیوان اختصاص به محمد [ص] دارد و نباید شراب که از طرف محمد(ص) اکیدا ممنوع شده است بار شتر بشود، بنابراین شراب را در مشک می‌ریزند و بار یابو می‌کنند». این تقدس‌بخشی به حیوانات البته تنها جانورانی سودمند همچون شتران بارکش را دربرنمی‌گرفته که درباره حشره‌ها و جانداران کوچکتر و بی‌اهمیت‌تر نیز روایت‌هایی از تقدس‌بخشی در فرهنگ عامه ضبط شده است.‌ هانری ماسه، به خوش‌یمنی خرخاکی به‌ویژه در هنگام تحویل ‌سال در میان شماری از مردم چنین اشاره می‌کند «دیدن خرخاکی پیش از نوروز یا در نوروز خیلی خوش‌یمن و سعادت‌بار است، اگر پیش از نوروز خرخاکی به چشم بخورد آن را با کمی خاک مرطوب در شیشه‌ای جای می‌دهند تا همه بتوانند در نوروز به‌عنوان چیز خوش‌یمن بدان نگاه کنند. اگر کسی در نوروز یک خرخاکی بگیرد در عرض همان‌ سال ثروتمند خواهد شد و به همین سبب بعضی‌ها آن را در کیسه خود و یا در کیف پول جای می‌دهند و آن را تمام‌ سال نگاه می‌دارند تا پول نصیبشان بشود.» این، تنها روایت ضبط‌شده از تقدس و اهمیت یک حشره کوچک در مناسبات زیست انسان نیست که در تاریخ اجتماعی ثبت شده است.‌ هانری ماسه همچنین به اهمیت عنکبوت اشاره می‌دارد. محمود کتیرایی نیز در کتاب «از خشت تا خشت» از اهمیتی یاد می‌کند که مردمان در فرهنگ عامه به موجودی کوچک همچون هزارپا می‌داده‌اند؛ هزارپایی که طلسم را از زن نازا می‌تواند بردارد. او دراین‌باره می‌نویسد «چون عروسی یا زنی آبستن نمی‌شد در آغاز چنین می‌پنداشتند که چله به او افتاده است یا چله‌گیر شده و برای آن‌که آبستن شود، باید چله‌بری کند [...] هزارپای زنده یا مرده‌ای را که اندام تنش سالم بود، در جام آبی فرومی‌کردند و درمی‌آوردند [و] زن نازا آن آب را در روز چهارشنبه بر خود می‌ریخت». این زنان، در بند نرم و نازک این جانوران کوچک، گویی خواسته‌ها و آرزوهای خود را می‌جستند. این دلدادگی و امید، شاید به زیست شگفت‌انگیز این جانداران نحیف بازمی‌گشت.
محمود کتیرایی در کتاب ارزشمند خود، روایت‌هایی بی‌شمار از فرهنگ عامه و تاریخ اجتماعی آورده است که در آنها حیوانات همچون نجات‌بخشان انسان از مهلکه‌های هولناک بیماری و طلسم و نحسی تصویر شده‌اند. او روایت می‌کند که به زنان نازا توصیه می‌شد برای حل طلسم نازایی‌شان، هرجا می‌روند با خود یک تخم لاک‌پشت ببرند و حتی آن را بخورند «فروشنده تخم لاک‌پشت بیشتر کولی‌ها بودند که تا اندرون خانه‌ها راه داشتند.» ویژگی رهانندگی و مهربانی که در تخم لاک‌پشت می‌جسته‌اند، اما گاه نتیجه واژگون می‌داده است «برخی زنان به تخم لاک‌پشت باوری نداشتند و حتی به‌کاربردن آن را زیانبخش می‌دانستند [... و می‌گفتند] زنی نازا تخم لاک‌پشت به خود برداشت سر نه ماه که زایید نوزادش موجودی همانند لاک‌پشت بود.» این قصه با همه تلخی و پیچیدگی‌اش، قصه‌هایی را می‌تواند یادآور باشد که در فرهنگ عامه درباره چرایی پیدایش لاک‌پشت وجود داشته است؛ بر پایه آن قصه‌ها، انسان‌های بدکار بر اثر پنهان‌کاری و کردارهای نادرست به سنگ‌پشتانی بدل می‌شدند که ناگزیر بودند تا پایان زندگی، باری سنگی بر دوش بکشند.‌ هانری ماسه، سه روایت از این قصه‌ها را آورده است؛ در یکی، زنی هنگام پختن نان، کودکش را با خمیر نان، پاک می‌کند و خدا برای این بی‌حرمتی، تغار نان را بر سرش واژگون می‌کند و زن با این تغار بر دوش تا پایان زندگی در قامت لاک‌پشت روزگار می‌گذراند. همین رخداد در روایتی دیگر برای پیرزنی روی می‌دهد که تکه‌ای خمیر را از کودکی یتیم دریغ می‌کند. واپسین روایت، داستان مردی است که سگی را پخته بود و در میان برنج در برابر ابراهیم نبی گذارده بود. او به دلیل ظلم در حق حیوان زبان‌بسته به مطبخ می‌گریزد و [... ظرفی] بر سرش می‌افتد و به لاک‌پشت تبدیل می‌شود. لاک‌پشت در این روایت‌ها موجودی منحوس است که اگر وجه درمان‌گرانه خرافی هم داشته باشد، در برابر این باورها رنگ می‌بازد.
 

 

از دهان ماهی تا مهره مار
کتیرایی روایت می‌کند که بخش‌هایی از بدن حیوانات در ذهن و ضمیر انسان بدوی که جهان‌بینی خود را از روزگاران پیش تا به روزگار معاصر همراه آورده است، گاه جنبه تقدس‌آمیز و رهاننده می‌یافته، بدین‌ترتیب همچون چشم نظر و برای شکستن طلسم در زمینه‌های گوناگون به کار می‌آمده است. به روایت این مردم‌نگار، مردم رسم داشته‌اند «برای این‌که نوزاد از هرگونه آسیبی در امان بماند، طلسم و دعاهایی همراه سیسمانی برایش بفرستند که آنها را به هنگام زایش کودک بر او می‌آویختند». کتیرایی، در میان این طلسم‌ها به دهان ماهی اشاره کرده، در توصیف چگونگی دستیابی به آن می‌نویسد «تا سال‌ها پیش از این ماهی آزاد و تازه در تهران به دست نمی‌آمد زیرا وسیله آوردنش مهیا نبود هرچه ماهی بود دودی بود از این‌رو زبان ماهی دودی را خشک می‌کردند و به‌کارمی‌بردند». این تاریخ‌نگار، در کنار دهان ماهی، از عضوهای بدن حیوانات دیگر هم نام می‌برد که البته در درستی یا نادرستی کاربرد طلسم‌گونه آنها تردیدهایی نیز مطرح می‌کند؛ ازجمله درباره دندان ببر که به‌دست‌آوردن آن بسیار دشوار بوده است. کتیرایی اما به سم آهو و ناخن و قاپ گرگ نیز اشاره می‌کند «قاپ گرگ[،] بچه را از شر همزاد حفظ می‌کند. معمولا چوپانان که گرگ‌ها را می‌کشتند قاپ گرگ را درمی‌آوردند و به قیمت خوبی به خانم‌ها می‌فروختند[.] آنان هم قاپ گرگ را سوراخ می‌کردند و با ریسمان سفید و آبی به گردن نوزاد می‌انداختند.»
داده‌ها و روایت‌های برجای‌مانده از فرهنگ عامه نشان می‌دهد، جز قاپ گرگ، دهان گرگ نیز در میان زنان محبوبیت داشته است، گویا آن را برای دفع بلا در اتاق زنی می‌آویختند که تازه زایمان کرده بود و بر این باور بودند «اگر آدمِ دعایی یا غشی به اتاق بیاید و یا زردی همراه خود داشته باشد و یا اتفاقا با رخت آب‌نزده درآید، از نهیب گرگ، خطر به زائو و نوزاد کاری نشود.» این عضو از بدن گرگ و باورهای وابسته به آن گویا چنان خواهان داشته است که دهان گرگ را همانند گیاهان دارویی و سبزی کوهی، از عطار سر گذر می‌توانستند بگیرند. دو شی دیگر نیز افزون بر اینها در فرهنگ عامیانه وجود داشت که با جنبه‌هایی افسانه‌آمیز به بدن حیوانات نسبت داده و از تمسک به آنها فراوان یاد شده است؛ خرمهره و مهره مار. پاره‌ای از مردم باور داشتند این دو ابزار از بدن خر و مار به دست می‌آیند و داشتن آنها محبوبیت و فرمان‌بری در پی دارد. به روایت محمود کتیرایی در کتاب «از خشت تا خشت» خرمهره گویا آسان‌تر از مهره مار به دست می‌آمد و یک وسیله محبوب در میان زنانی بود که به باورهای خرافی و بی‌پایه گرایش داشتند «می‌گفتند موقعی که کره‌الاغ به دنیا می‌آید یک مهره‌ای زیر زبان کره‌الاغ هست که اگر آن را درنیاورند کره‌الاغ آن مهره را قورت می‌دهد[.] خانم‌های قدیم که برای سفیدی و چاقی اول بهار شیر الاغ می‌خوردند به الاغ‌دارها سفارش می‌کردند[،] تا الاغشان زایید فوری آن مهره را از دهان کره‌الاغ در بیاورند و انعام بگیرند. مهره خر یک چیزی شبیه به بادام درشت و مثل سنگ سفت بود. خرمهره را به‌عنوان چشم‌روشنی در روز پاتختی پنهانی برای عروس می‌فرستادند عروس کمی آن را می‌سایید و توی حلوا یا شیرینی بخورد داماد می‌داد و هنگامی که داماد مشغول خوردن بود می‌گفت: چش خر من باش/ مثل خر فرمانبر من باش».
مسأله درباره مهره مار اما کمی پیچیده‌تر بود؛ کتیرایی دراین‌باره آگاهی‌هایی درنگ‌آمیز از گستره فرهنگ عامه گرد آورده است «در برخی از کتاب‌ها از مهره مار به‌عنوان پادزهر یاد گردیده و آنرا از احجار حیوانی نوشته‌اند اما در فرهنگ مردم تهران مهره مار همان نرکی مار است و آن چیزی است مانند دانه برنج و به اندازه آن و خاکستری‌رنگ که به سپیدی می‌زند. برای به‌دست‌آوردن مهره مار می‌گفتند هنگام جفت شدن مار نر و ماده، کسی که خواستار مهره مار است بایستی تنبان آبی بپوشد و از فراز گاهی آن تنبان را روی مارها بیندازد و بی‌درنگ بگریزد و از هفت جوی آب بگذرد آن‌گاه برگردد و مهره‌ها را بردارد. می‌گفتند این مهره را مار نر از هول‌وهراس می‌اندازد و درمی‌رود. زنان به مهره مار دلبستگی بسیار داشتند و آن را از زنان کولی که به اندرون‌ها می‌آمدند یا از درویش‌های مارگیر به بهای گران می‌خریدند و به سه گونه به کارش می‌بردند: مهره مار را می‌ساییدند و توی خوراک شوهر یا هرکس که منظورشان بود می‌ریختند و به خوردش می‌دادند. مهره مار را همراه خود می‌کردند بدینسان که آن را در تکه‌پارچه‌ای می‌پیچیدند و در قاب قرآن می‌نهادند و به گردن می‌آویختند و گاه مهره مار را در جایی از بدن در زیر پوست می‌نهادند[.] همه این کارها برای افزونی مهر آدم موردنظرشان می‌کردند. مهره مار کمیاب و گران‌بها بود از این‌رو می‌گفتند که برخی از فروشندگان مهره‌های قلب می‌فروشند و می‌گفتند برای این‌که بدانند مهره ماری اصل است یا قلب باید با آن به دکان نانوایی بروند[،] اگر مهره اصل باشد همین که پا به دکان نانوایی نهادند، نان‌ها جدا از تنور کنده می‌شود و می‌ریزد و گرنه که نه.»

 

روده مقدس حیوانی که به قربانگاه رفته بود

قربانی‌کردن حیوانات اما رایج‌ترین تعامل انسان و حیوان در گستره باورهای فرهنگ عامیانه به شمار می‌آمد. تماشای مراسم قربانی حیوان به مناسبت‌های گوناگون، برای جهانگردان در روزگار گذشته همواره جذاب بوده است.‌ هانری ماسه، به مناسبت‌های قربانی در هنگام ساخت خانه و باغ و تنور، نیز جلوی پای مسافر اشاره کرده، تصریح می‌دارد ایرانیان بارها حیوانات را در برابر جهانگردان و دیپلمات‌های غربی نیز قربانی کرده‌اند «لازم است خون قربانی زمین را خیس بکند و مسافر از روی آن خاک آغشته به خون بگذرد[.] اروپاییان، به‌خصوص سیاستمداران، توانسته‌اند این مراسم را ببینند، مثلا کرپورتر قربانی گاوی را نقل می‌کند. در پای اسب سفیر سرسی یک قوچ قربانی کردند و جای دیگر در سر راه تبریز- تهران یک گاو ذبح کردند. [...] در فیض‌آباد از توابع طبس، به افتخار بلیو دو گوسفند قربانی کردند و این کار به قدری با سرعت و به‌طور ناگهانی انجام گرفت که قطرات خون به لباس آن شخص جستن کرد.» مهمترین مناسبت قربانی اما زمانی است که نوزادی زاده می‌شود؛ قربانی در این هنگام، نام نمادین «عقیقه» می‌گیرد. محمود کتیرایی دراین‌باره می‌نویسد «بر هر پدر و مادری واجب بود که اگر نوزادشان پسر باشد گوسفندی به نام او عقیقه کنند این کار را از روزی که نوزاد به دنیا می‌آمد تا هروقت و هرچند‌سال پس از آن می‌توانستند انجام دهند[.] باور داشتند که گوسفند عقیقه‌شده در روز قیامت به صورت شتری درمی‌آید و نزد صاحب عقیقه یعنی کسی که برای او عقیقه شده است می‌شتابد[.] صاحب عقیقه هم سوار شتر از روی پل صراط که باریک‌تر از موی و تیزتر از شمشیر است مثل برق و باد خواهد گذشت.» قربانی‌کردن حیوانات از این منظر، یاری‌خواستن از روح آنان در زمان درماندگی به شمار می‌آمد، گویی قربانی‌کنندگان با دیدن مظلومیت حیوان در زمان مراسم قربانی، او را به شفاعت خود و فرزندشان فرامی‌خواندند. جالب‌تر این‌که پس از مراسم، آنها که به جنبه‌های نجات‌بخش و خرافی اعضا و جوارح حیوان باور داشتند، گرد می‌آمدند؛ مثلا رسم بود گوسفند که می‌کشتند چادر دختر را به نیت گشودگی بخت، از روده گوسفند می‌گذراندند و آن را گونه‌ای حاجت‌خواهی از تقدس حیوان قربانی‌شده می‌پنداشتند.
حیوانات زنده نیز اما گاه در زمان درماندگی به یاری انسان می‌آمدند. محمود کتیرایی از توله‌سگ‌هایی سخن می‌گوید که پستان زن شیرده را به دهان می‌گرفتند تا شیر برای نوزاد تازه‌متولدشده کم‌جان جاری شود «بعضی نوزادان پستان به دهان نمی‌گرفتند و این هم یک گرفتاری برای مادر بچه بود. گاه هم می‌شد که نوزاد پستان می‌مکید اما شیر نمی‌آمد. برای این‌که شیر از پستان بیاید سگ توله به پستان زائو می‌انداختند که خیلی محکم مک بزند و شیر درآید چون شیر خشک هنوز به بازار نیامده بود و اگر شیر نمی‌آمد پستان مادر ورم می‌کرد و نوزاد نیز گرسنه می‌ماند.» این مردم‌نگار، باز به کارکرد همین سگ‌ها در هنگام چیدن گیاهان دارویی اشاره می‌کند که گاه حیوان بیچاره را تا مرز مردن می‌برده است «بر این باور بودند که هر کس مهر گیاه را بکند در آن‌ سال خواهد مرد [...] از این‌رو وقتی آن را می‌جویند حوالی آن را خالی می‌کنند و سگی گرسنه حاضر کنند و ریسمانی بر آن گیاه بندند و سر دیگر بر گردن آن سگ و قدری نان پیش آن سگ اندازند دورتر به آن سگ و سگ به واسطه برداشتن نان، زود کند و آن گیاه را بکند فی‌الحال سگ بمیرد و از این جهت آن را سگ‌کن گویند.»
حیوانات، بدین‌ترتیب در گستره باورهای عامیانه در تاریخ، به یاران مظلوم و زندگی‌بخشی در زیست اجتماعی مردم بدل می‌شدند؛ آنها می‌مردند تا آدمیان زنده بمانند و زندگی جاری شود.

 

 

منبع: شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: