خط سوم نستعلیق / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش هشتم

1396/3/9 ۰۸:۳۵

خط سوم نستعلیق / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش هشتم

در این مقاله مجسم میرزای کلهر همچون قهرمان داستان در زمان خود با همه چیز و همه کس و تمامی تحرکات اجتماعی و سیاسی اطراف خود ارتباط مستقیم دارد. از مسجد تا دربار، از وزارت انطباعات و دیوان اعلی تا شید و کید بازار، و از مجلس اشراف و قافله زوار شاهی تا همنشینی با سیدلطفعلی یزدی لوطی زنجیرکش بی‌باک و مشهور یزد که سوراخ سنبه هر کاری را خوب بلد بوده و از تجار باج می‌گرفته و بهادری و عیاری و دریادلی او و خلاصه این بیان روشن اگرچه به ده صفحه نمی‌رسد

 

 

در این مقاله مجسم میرزای کلهر همچون قهرمان داستان در زمان خود با همه چیز و همه کس و تمامی تحرکات اجتماعی و سیاسی اطراف خود ارتباط مستقیم دارد. از مسجد تا دربار، از وزارت انطباعات و دیوان اعلی تا شید و کید بازار، و از مجلس اشراف و قافله زوار شاهی تا همنشینی با سیدلطفعلی یزدی لوطی زنجیرکش بی‌باک و مشهور یزد که سوراخ سنبه هر کاری را خوب بلد بوده و از تجار باج می‌گرفته و بهادری و عیاری و دریادلی او و خلاصه این بیان روشن اگرچه به ده صفحه نمی‌رسد (۲۳۷ ـ ۲۴۵)، اما در طی مطالعه آن گویی خواننده رمانی جذاب را درباره مسائل همه‌جانبه زندگانی میرزای کلهر به دقت بررسی می‌کند و تمامی مآخذ از این اثر ارزشمند در تمامی ابعاد حیات کلهر بهره‌مند بوده و هستند.

در خصوص معماری زیستگاه میرزا می‌نویسد: در خیابان جلیل‌آباد، گوشه شمال غربی جلو خان عضدالملک، کوچه‌ای از مشرق به مغرب امتداد داشت که به محلۀ سنگلج می‌رفت. در این کوچه جز یک در بسته‌ای که در اندرونی عضدالملک بود و ظاهر آراسته‌ای داشت، باقی خانه‌ها محقر و بعضی خرابه بود. و در آخر این کوچه یک پیچ هفت هشت ذرعی که به سمت جنوب می‌رفت. کوچه سابق‌الذکر را به کوچه مدرسه میرزا زکی متصل می‌کرد. این کوچه هم مثل کوچه قبل، از مشرق به مغرب امتداد داشت. خانه‌های این کوچه اعیانی‌تر و چند دکان داشت. منتهای این کوچه به سمت شمال می‌پیچید. در ضلع شرقی اول این کوچه خانه‌ای بود که متعلق به میرزارضا قلی و میرزا آن را به ماهی دو تومان اجاره کرده بود.

این خانه برخلاف خانه‌های اعیانی شهر در سمت شمال بنایی نداشت. یک سه قسمتی (در ایوان جلو دو اتاق جنبین، یک اتاق شاه‌نشین‌دار در وسط) بنای سمت مغرب را تشکیل می‌داد و سه اتاق تنکه‌سازی در سمت مشرق و در سمت جنوب هم مطبخ و آب‌انبار داشت. مدخل خانه راهرو و یک ذرع چارکی بود که پهلوی اتاق اول سه قسمتی سمت مغرب و در غلاف بنای سمت جنوب واقع شده و واردین را به صحن حیاط دلالت می‌کرد. از این راهرو دری هم به اتاق اول سه قسمتی سابق‌الذکر که مجلس مشق تابستانی و بهاری بود، داشت.

شاگردان بدون اینکه به حیاط کاری داشته باشند، به این اتاق وارد می‌شدند. اتاق کاهگلی و دیوار سمت کوچه آن نمناک و چند باری برای جلوگیری از رطوبت، بنایی هم در دیوار شده و با وجود این آثار خوردگی رطوبت در دیوار تا نزدیک طاقچه هویدا بود. در یک گوشه حصیر شیرازی افتاده، در گوشه دیگر گلیمی افکنده بودند، در محل آبرومند اتاق یک نمد آهکی افتاده، روی آن یک روفرشی کرباسی که از روز خرید، رنگ صابون ندیده بود، گسترده بودند. این روفرشی برای آن بود که تراشه‌های قلم‌هایی که میرزا می‌تراشید، به نمد نچسبد. با این همه تمام اتاق مفروش نبود. در زمستان مجلس مشق ما از این اتاق به اتاق کوچکتری که در قسمت شمالی بنای ضلع شرقی حیاط بود، منتقل می‌شد. این اتاق کوچکتر و با سقف کوتاه‌تر، خشک و سفیدکاری بود، ولی از روزی که ساخته شده بود، تعمیری از آن نکرده بودند و دیوار و سقف اتاق از دودۀ چراغ رنگ سربی پیدا کرده بود.

حیاط ده دوازده ذرع طول و هفت هشت ذرع عرض و در سمت شمال و آفتابگیر، حوض و به رسم معمول دو باغچه و خرندهایی داشت. این حوض شکسته و همیشه به قدر نیم ذرع سرش خالی و آب سبز رنگی تا کمر حوض را پر کرده بود. از مرور دهور فرش حیاط که اولش نظامی بوده، به سقط فرش تبدیل یافته و باغچه‌ها با کف حیاط طراز شده و سالها بود که رنگ بیل ندیده بودند. ده بیست مرغ در این حیاط در گردش بودند و با نوک‌های خود ملاط سقط فرش‌ها را می‌کاویدند. در این باغچه‌ها یکی دو جا ته کوزه یا لولئین سرشکسته‌ای را در زمین چال کرده بودند و در‌آن آب می‌ریختند که مرغها لامحاله تشنگی نکشند.

میرزا کوزه قلیان لب پریده‌ای داشت و مقداری ارزن یا گندم در آن بود که گاهی که از اتاق بیرون می‌رفت، خود متصدی دانه دادن مرغها می‌شد. هر وقت از اتاق به حیاط می‌رفت، مرغها او را احاطه می‌کردند و گاهی که از رفتن به حیاط غفلت می‌کرد، مرغها به ایوان می‌آمدند و مثل دم دکان‌های نانوایی و پارچه‌فروشی وسقط‌فروشی و سیگاری این دو سه سال اخیر، داد و فریاد راه می‌انداختند. گاهی بعضی از مرغها که تخم کرده بودند به ایوان اتاق میرزا می‌آمدند و به وجود آمدن شاهکار خود را در آنجا اعلام و بعضی که خیلی جار و جنجال برپا می‌کردند، میرزا از توی اتاق می‌گفت: «تخم کردی؟ … خوب کردی!» و گاهی اتفاق می‌افتاد که همین تفقد میرزا، حیوان را متقاعد کرده و از داد و فریاد دست برمی‌داشت.

میرزا لباس راسته و بر روی لباس عبایی می‌پوشید، یک چشمش پیچیدگی کمی داشت، گوشهایش سنگین و قدش متوسط بود، با ریش نوک‌دار قرمز٫ سر را تماما می‌تراشید و تا از خانه بیرون نمی‌رفت، لباس رو نمی‌پوشید. در تابستان با پیراهن و زیرجامه بود، گاهی در حین مشق یک دوشکچه را دولا می‌کرد و زیر ران چپش می‌گذاشت. روی کاغذ صابون خشک می‌زد و می‌گفت این عمل موجب نرمی کاغذ و آسانی گردش قلم بر روی آن می‌شود… میرزا سگی به اسم شنگول داشت. جای این سگ اکثر پشت در خانه بود. به مجرد اینکه دست به در می‌خورد، صدای پارس شنگول بلند می‌شد. اگر هم در باز بود، شنگول مانع ورود غریبه به خانه می‌شد تا بالاخره یکی از اهل خانه می‌آمد و وارد را به مقصد می‌رساند.

در این وقت سن میرزا در حدود ۶۰ بود. از زن سابق خود دختر شانزده هفده ساله‌ای به اسم برجیس داشت [در پاورقی توضیح داده‌اند که برجیس‌خانم نیز از همسر دوم بوده و اولادهای میرزا از زن سابق همه تلف شده بودند]. بعد از آن زن، زن دیگری گرفته، از این هم یک دختر چهار، پنج ساله به اسم عذرا و برادرزنی به اسم رضاقلی داشت که تمام اهل خانه بیش از چهار نفر و یک دختربچه نبودند. با این همه گاهی اتفاق می‌افتاد که با وجود ارزانی آن دوره، تا دو ساعت بعد از ظهر که شاگردها می‌رسیدند و چند قرانی مساعده می‌دادند، این خانواده ناهار نخورده بودند! گاهی میرزا می‌گفت: «ما دیشب از بی‌پولی پلو خوردیم.» بعد توضیح می‌داد که: قصاب و نانوا نسیه نمی‌دهند، ولی مشهدی زکی ـ بقال سر گذرـ با ما نسیه‌کاری دارد، پول نبود نان و گوشت بخریم، از بقال برنج و روغن نسیه آوردیم و پلو خوردیم.

درآمد میرزا از مجلس مشق که از هر شاگردی یک تومان ماهیانه می‌گرفت، منتهی به ماهی پنج شش تومان می‌رسید و از دو سه خانه‌ای که برای مشق دادن می‌رفت، هشت نه تومان عایدی داشت. از چاپ‌نویسی هم ماهی سه چهار تومان عاید می‌کرد. به طوری که سر هم رفته درآمدش بیش از ماهی پانزده منتهی هیجده و ندرتا بیست تومان نبود و با این درآمد زندگی می‌کرد. در زندگی، تفننی جز چای دیشلمه نداشت.

خیلی سابقه و واسطه یا سفارش لازم بود تا میرزا شاگرد جدیدی بپذیرد. در این وقت جز به خانه میرزا محمدعلی خان معاون‌الملک، پسر میرزا عباس خان قوام‌الدوله، برای مشق دادن احمد و محمود دو پسر او و خانه عبدالله خان کشیکچی‌باشی و گاهی هم به خانه ما [مستوفی] جای دیگری برای مشق دادن نمی‌رفت…

میرزارضای کلهر عاشق مشق بود، در شبانه‌روز جز پنج شش ساعتی که صرف خواب و یکی دو ساعتی که صرف خوراک و نماز مختصر می‌کرد، تمام اوقاتش در مشق مستغرق بود. در زمستان به واسطۀ بلندی شبها و در تابستان به جهت خنکی هوا، در تمام سال پیش از طلوع فجر بیدار بود و تا وقت خواب غیر از مشق کاری نمی‌کرد. وسط روز در تابستان یک ساعتی می‌خوابید و در زمستان ده بیست دقیقه میان پوستین چرتی می‌زد.

شعر خوب می‌فهمید۷۴ و گاهی اشعاری هم می‌گفت، ولی تخلصی برای خود فکر نکرده بود، در مجلس مشق خود از سیاست حرف می‌زد و از رفتار حکومت بدون هیچ پرده‌پوشی آنچه را مخالف تصور می‌کرد، نقادی می‌نمود. بزرگترین گناه میرزا یوسف صدراعظم، در نظر میرزا، درویش‌بازی او بود. از امین‌السلطان بی‌اندازه مذمت می‌کرد و مثل همه کرمانشاهی‌ها که کلمۀ قربان را در موارد محبت و یگانگی بیشتر از احترام به کار می‌برند، به ما می‌گفت: «قربان، تمام عادات زشت ناصرالدین شاه که در این اواخر از او به ظهور می‌رسد، از رویه‌ای است که این مرد و پدرش به او آموخته‌اند.» مخصوصا خیلی از پول دادن بلاعوض امین‌السلطان به این و آن نقادی کرده، می‌گفت: «قربان! این مرد همۀ اهل این کشور را گدا کرد.» همین طور به کسی هم معتقد بود اعم از مرده یا زنده اسم او را همیشه به احترام می‌بُرد.

سید یزدی موسوم به سیدلطفعلی گاهگاه به منزل میرزا می‌آمد. بین این سید و میرزا، شوخی‌های لفظی زیاد متبادل می‌شد. میرزا از جوانی‌های سیدلطفعلی و زندگی او داستان‌ها داشت… در جوانی از لوطی‌های زنجیرکش مشهور و بی‌باک یزد بود و از آنها بود که سوراخ و سنبه هر کاری را خوب بلدند و از همه تجار آنجا باج می‌گرفته. بالاخره حکومت او را تبعید کرده و به تهران آمده است. در این وقت هفتاد سال داشت و خیلی مرد بذله‌گوی خوشمزه‌ای بود… در شناسایی چاقو و سنگ و کاغذ و لوازم تحریر آن روزی بسیار زبردست بود و دستفروشی می‌کرد و برای میرزا از این قماش لوازم گاهی می‌آورد…

پی‌نوشت‌ها:

۷۴ـ در تذکره‌ها این دو بیت از میرزای کلهر نقل شده است:

رخت از پرده عیان می‌خواهم شور در کون و مکان می‌خواهم

زلف مشکین تو را از سر دوش چین به چین تا به میان می‌خواهم

ر.ک، سلطانی، محمدعلی، یادنامه کلهر، ص۷۷٫

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: