1396/2/25 ۰۸:۵۶
فردوسی را «بزرگترین حماسهسرای ایران زمین» خواندهاند.۱ این عنوان بهحق، شایستة اوست. سراسر شاهنامه آکنده از شرح هنرمندانة دلاوریها و جانفشانیهای مردم ایران بهطور اعم، و گردان و پهلوانان آنها به نحو اخص است؛ اما شگفتا که این کتاب رزم، کتاب سیاست و آیین ادارة مملکت و شیوة مردمداری نیز هست.
اندیشههای استبدادستیزی و دادگرایی در شاهنامه، به مناسبت ۲۵ اردیبهشت، روز فردوسی
درآمد: فردوسی را «بزرگترین حماسهسرای ایران زمین» خواندهاند.۱ این عنوان بهحق، شایستة اوست. سراسر شاهنامه آکنده از شرح هنرمندانة دلاوریها و جانفشانیهای مردم ایران بهطور اعم، و گردان و پهلوانان آنها به نحو اخص است؛ اما شگفتا که این کتاب رزم، کتاب سیاست و آیین ادارة مملکت و شیوة مردمداری نیز هست. فردوسی تنها آموزگار وطندوستی و فداکاری در راه پاسداری از مرز و بوم نیست که معلم مردم دوستی و مدافع عدالت و نصفت و مخالف و منتقد خودکامگی و یکهتازی شاهان و حاکمان هم، هست. در این نوشتار کوشش شده است ضمن تفحص در بخشهای گوناگون شاهنامه و تحلیل منظومههای آن، به ردیابی شواهدی پرداخته شود که مستقیم، یا دستکم غیرمستقیم، به نقد و نفی خودکامگی و نکوهش بیدادگری مربوطند.
الف) استبدادستیزی
فردوسی در چندین جا از خودپسندی و تکبر خانمانبراندازی که بنا به مقتضا و طبیعت قدرت، غالبا دامنگیر صاحبان جاه و اقتدار بهویژه پادشاهان میشود، با تلخی، یاد کرده و دربارة پیامدهای خطرناک آنها هشدار داده است؛ از آنجمله است در شرح پادشاهی جمشید، کیخسرو، ضحاک، کاووس و…
۱- داستان جمشید: از نخستین مناسبتهایی که در شاهنامه از غرور ناشی از قدرت و عواقب و توالی فاسد آن سخن رفته، در شرح احوال جمشید از پادشاهان معروف سلسلة داستانی پیشدادیان است. جمشید از بزرگترین شاهان شاهنامه است. هموست که عید نوروز را پایهگذاری کرده است. پادشاهی او دستکم تا اواخر سلطنتش از هر جهت با موفقیت و کامکاری قرین است. دوران او، دورانی بهشتآساست: عمرها دراز است تا آنجا که طی ۳۰۰ سال، حتی یک مورد مرگ هم مشاهده نشده است. رنج و بیماری و فقر و فلاکت از ایران زمین رخت بربسته و شادکامی و خرمی جایگزین آن شده است. (اسلامی ندوشن، ۱۳۸۱، ص۱۰) فردوسی در توصیف این دوران درخشان و شکوفا و آسایش و گشایشی که طی آن، برای مردم فراهم آمده بود، گفته است:
کمر بست با فرّ شاهنشهی
جهان گشت سرتاسر او را رهی
زمانه برآسود از داوری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
جهان را فزوده بدو آبروی
فروزان شده تخت شاهی بدوی
سپس دربارة تأسیس جشن نوروز میگوید:
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را «روز نو» خواندند…
چنین جشن فرّخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان
***
چنین سال سیصد همی رفت کار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و ز بدشان نبُد آگهی
میان بسته دیوان به سان رهی
به فرمان مردم نهاده دو گوش
ز رامش جهان پر ز آوای نوش
چنین تا برآمد برین روزگار
ندیدند جز خوبی از کردگار
(شاهنامه، جمشید، صص۲۱۱۹)۲
اما دریغا که قدرت، بهویژه اگر مطلق و نامحدود باشد، دیر یا زود اغلب به فساد میانجامد و پیامدها و آثار شوم خود را آشکار میسازد: با گذشت زمان، رفتهرفته عفریت غرور و وسوسة خودکامگی، ناخودآگاه و ناخواسته، در روح و اندیشة جمشید رخنه میکند و چندی نمیگذرد که «جنون بزرگیطلبی» و عارضة روانی «خودشیفتگی»یکسره بر او مستولی میشود. جمشیدی که روزگاری، به تعبیر فردوسی: «به فرمان مردم دو گوش نهاده بود»، اکنون همة آدمیان و حتی بزرگان سالخورده و روحانیان را هیچ میانگارد، تا آنجا که حتی موبدان هم، در برابرش احساس درماندگی و سرافکندگی میکنند و توان و جرأت چونوچرا را با او در خود نمییابند. ببینید فردوسی چه نیکو گفتارها و رفتارهای بیمارگونة جمشید را که نظایر آنها را بارها و بارها در احوال و اقوال همة خودکامگان و جباران خودشیفته در طول تاریخ، کموبیش، دیده و یا شنیدهایم، وصف کرده است:
یکایک به تخت مهی بنگرید
به گیتی جز از خویشتن را ندید۳
منی کرد۴ آن شاه یزدانشناس
به یزدان بپیچید و شد ناسپاس
… چنین گفت با سالخورده مهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم
چنان است گیتی کجا۵ خواستم
خور و خواب و آرامتان از من است
همان کوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست؟
همه موبدان سرفکنده نگون
«چرا» کس نیارست گفتن نه «چون»
چو این گفته شد فرّ یزدان از اوی
بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی۶
(همان، ص۲۱: ۲۰۱۱)
به نظر میرسد که فردوسی در این داستان خواسته یا ناخواسته، به دو خصیصة بسیار مهم تکوین استبداد که در تحلیل روانشناختی رفتار خودکامگان اهمیت وافر دارد، توجه کرده است: یک) تدریجی بودن پیدایش استبداد و غرور ناشی از آن. این خصیصه در مسیر زندگی سیاسی اکثر خودکامگان، بهوضوح مشاهده میشود: دیکتاتورها دربدو کار، عموما افرادی مردمگرا و کموبیش دمکراتاند؛ اما به مرور زمان و به مقتضای طبیعت قدرت، رفتهرفته دچار خودشیفتگی و خودمحوری میشوند و هرچه زمان میگذرد، بر شدت و سرعت این روند افزوده میشود.
دو) ناخودآگاهی خودکامگان از ناروایی اعمالشان به جهت قطع ارتباط آنها با واقعیات جامعه و دنیای خارج و نیز به دلیل خودفریبی و مشتبه شدن امر برخود آنها. پس از این توضیح کوتاه به توصیف کار جمشید میپردازیم که با شورش مردم و بریدن پیوندشان با او و سر برآوردن مدعیان سلطنت از هر سو و منازعة بین آنها بر سر تصاحب قدرت همراه بود.
از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سوی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از جم ّشید
بر او تیره شد فرّة ایزدی
به کژّی گرایید و نابخردی
پدید آمد از هر سوی خسروی
یکی نامجویی ز هر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته
(همان، ص۲۵: ۱۳-۹)
سرانجام بر اثر هرجومرج ناشی از خلأ قدرت، سرداران رقیب مصلحت خود را در آن دیدند که به حاکمیت فردی مقتدر و با هیمنه تن در دهند تا مدعیان متعدد سلطنت را بر سر جای خود نشاند و به اوضاع بسیار آشفته کشور سروسامانی دهد. از اینرو ضحّاک تازی را که به مصاف او رفته بودند، برای سلطنت بر ایران برگزیدند:
یکایک ز ایران برآمد سپاه
سوی تازیان برگرفتند راه
شنودند کانجا یکی مهتر است
پر از هول شاه اژدهاپیکر است
سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند
و را شاه ایران زمین خواندند
(همان، ص۲۵)
۲ ـ داستان کیخسرو:
فردوسی ضمن شرح احوال کیخسرو، دیگر بار از پیامدهای شوم ابتلای فرمانروایان به غرور و خودکامگی بر اثر برخورداری از قدرت مطلقه سخن گفته است. کیخسرو فرمانروای آرمانی و محبوب فردوسی است. حکیمی است دادگر که عصر حکمرانیاش اوج پیروزی نیکی بر بدی است. وی دشمنان ایران را از میان برمیدارد. افراسیاب ـ مظهر نیروهای اهریمنی ـ را از پای درمیآورد و کین سیاوش را میگیرد. آنگاه در نهایت کامیابی و در شرایطی که دیگر دشمنی در برابرش باقی نمانده است، خردمندانه با خود میاندیشد که مبادا افسون قدرت وی را گمراه سازد و همانند جمشید و ضحاک، به خودشیفتگی و در پی آن، به تباهی و نابودی کشاند! (امین ریاحی، ۱۳۸۸، ص ۸۸)
روانم نباید که آرد منی
بداندیشی و کیش اهریمنی
شوم همچو ضحاک تازی و جم
که با سلم و تور اندر آیم به زم
به یک سو چو کاووس دارم نیا
دگر سو چو توران پر از کیمیا
چو کاووس و چون جادو افراسیاب
که جز روی کژّی ندیدی به خواب
(جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب صص۸۳۰-۸۲۹: ۲۸-۲۶)
و سپس احساس نگرانی و دغدغة خود را از امکان کشیده شدن به انحراف بدینگونه بیان میدارد:
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس
به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّة ایزدی
گر آیم به کژّی و راه بدی
… کنون آن به آید که من راهجوی
شوم پیش یزدان پر از آب روی
…روانم بدان جای نیکان برد
که این تاج و تخت مهی بگذرد
(همان، ص۸۳۰: ۱۷-۲)
کیخسرو خطاب به بزرگان میگوید که برای رهایی از عواقب اهریمنی قدرت تصمیم گرفته است از سلطنت کناره گیرد. حاضران با عجز و لابة بسیار، انصراف وی را خواستار میشوند؛ ولی کیخسرو به درخواست آنها وقعی نمینهد. ناگزیر زال را از زابلستان فرا میخوانند به امید آنکه شاید سخن او در کیخسرو کارگر افتد؛ اما اندرزهای همراه با تندزبانی زال هم، کارساز نمیشود و کیخسرو چنین استدلال میکند:
هر آنگه که اندیشه گردد دراز
ز شادی و از دولت دیرباز
چو کاووس و جمشید باشم به راه
چو ایشان ز من گم شود پایگاه
چو ضحاک ناپاک و تور دلیر
که از جور ایشان جهان گشت سیر
بترسم که چون روز نخ پر کشد۷
چو ایشان مرا سوی دوزخ کشد
(همان، ص۸۴۰: ۱۸-۱۵)
کیخسرو حکومت را به لهراسب وامیگذارد و گودرز را مأمور میکند تا گنجها و اندوختههای وی را صرف آبادی کشور و آسایش نیازمندان سازد.
ب) دادگرایی و ستمستیزی
فریدون فرخ فرشته نبود
زمشک و ز عنبر سرشته نبود
ز داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
(شاهنامه چاپ بروخیم، ص۱۶:۸۵)
عدالتجویی و بیدادستیزی دو مفهوم کاملا مرتبط و تقریبا لازم و ملزومند: عدالتجویی مقدمه و لازمة ستمستیزی و ستمستیزی، زمینهساز عدالتجویی است. با وجود این همبستگی، شاید مناسبتر آن باشد که این دو مقوله جداگانه بررسی شود.
۱ـ دادگرایی (عدالتجویی)
مگوی ای برادر، سخن جز به داد
که گیتی سراسر فسون است و باد
(پادشاهی نوشینروان… ص۶:۱۵۵۵)
در جهانبینی فردوسی، داد به منزلة زیربنای سعادت و بهروزی جوامع بشری و مؤثرترین وسیلة رهایی آدمیان از هرگونه پلیدی و تباهی شمرده میشود؛ تا آنجا که به باور او خداوند از بندگان خویش، جز دادپیشگی و مهرورزی به همنوع نخواسته است. (رزمجو، ۱۳۷۴، ص۲۹۳).
خداوند کیوان و گردان سپهر
ز بنده نخواهد به جز داد و مهر
(پادشاهی بهرام… ص ۹:۱۲۴۵)
پینوشتها:
۱- «هانری ماسه» ایرانشناس نامی فرانسوی ضمن خطابهای در دانشگاه سوربن، فردوسی را یکی از چهار ستون اصلی ادبیات فارسی شمرد . (نقل از مقاله دکتر علی اکبر امینی در اطلاعات سیاسی اقتصادی شمارة ۳۰۴، ص ۱۱۷)
۲- تمام اشعار مورد استناد در این مقاله، از «شاهنامة ابوالقاسم فردوسی» برپایة مسکو، در دو مجلد، از انتشارات هرمس، چاپ اول، ۱۳۸۲، نقل شده است؛ مگر اینکه استثنائا به نسخه یا چاپ دیگری ارجاع داده شده باشد.
۳- در جهان، جز خود، کسی را شایسته و قابل اعتنا نمیدید.
۴- دچار منیّت و «خودبرتربینی» شد.
۵- معنای «که» را افاده میکند.
۶- هیاهو
۷- به کنایه، دوران عمرم به سر آید.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید