1397/1/22 ۰۸:۵۲
کتاب فردوسی بدون تردید یکی از بناهای اصلی ادبیات فارسی است. مطالعة ادبیات فارسی بدون در نظر گرفتن شاهنامه غیرقابل تصور است؛ اما پرسش نخست در اینجا این است که: «شناخت نویسندگان و شعرای فارسی زبان قرون پنجم و ششم و هفتم از شاهنامه چگونه بوده است؟» در زمینة حماسهسرایی و حتی داستانسرایی، فردوسی استاد و مرجع محسوب میشده است، زیرا وی نه تنها پیشینیان خود را به غبار فراموشی سپرده، بلکه راه را برای جانشینان و اقتباسکنندگان گشوده است.
ترجمه: محمدعلی امیرمعزی و عبدالمحمد روحبخشان
کتاب فردوسی بدون تردید یکی از بناهای اصلی ادبیات فارسی است. مطالعة ادبیات فارسی بدون در نظر گرفتن شاهنامه غیرقابل تصور است؛ اما پرسش نخست در اینجا این است که: «شناخت نویسندگان و شعرای فارسی زبان قرون پنجم و ششم و هفتم از شاهنامه چگونه بوده است؟» در زمینة حماسهسرایی و حتی داستانسرایی، فردوسی استاد و مرجع محسوب میشده است، زیرا وی نه تنها پیشینیان خود را به غبار فراموشی سپرده، بلکه راه را برای جانشینان و اقتباسکنندگان گشوده است. از دیرباز جُنگنویسان، زبانشناسان، سخنوران و مورخان کوشیدهاند تا خود را شاهنامهنویس بنمایند و نیز حماسهسرایان غیردینی در ستایش بزرگان زمان خویش و حتی حماسهسرایان دینی که گاه خود را راستگو و فردوسی را دروغباف خواندهاند، وی را بهعنوان استاد ادبی خویش برگزیدهاند. در زمینة نظمسرایی شاعران کوشش داشتهاند تا خود را نوآور بنمایند و به این جهت از بردن نام حکیم طوس سر باز زدهاند و پژوهشی طولانی باید با تأثیر شاهنامه در آنان کاملاً مشخص شود. برعکس، واکنش ادبیات اخلاقی بهکلی متفاوت بوده است. میتوان گفت که اندیشة بهرهگیری از اثر فردوسی بهعنوان یک منبع مرجع و یک نمونه به ذهن اخلاقنویسان خطور نکرده است. فردوسی در اینجا نیز مانند زندگی شخصی، تنها مانده است. هومر سرچشمة اخلاقنویسان و تراژدینویسان یونانی بوده است، اما فردوسی نمونة پایان یک جهان است، جهانی که وی کوشیده است تا تصویر فرهنگی آن را آنگونه که در زمانة وی متصور بوده، ارائه دهد. بههمین علت، هدف اخلاقی وی نمیتوانسته است دنباله داشته باشد و جوهر اخلاقی قطعاتی باستانی که وی ناقل آنها بوده، مورد بهرهگیری دوباره قرار نگرفته است.
در دوران معاصر، در میان مطالعاتی که در مورد کتاب فردوسی صورت گرفته است، بیشتر به پیگیری سرچشمههای محتوا و زبان و یا زمینة ادبی، به مقایسة دورههای مختلف شاهنامه و یا دورههای مشابه در ادبیات پرداخته شده است. بهتازگی چند پژوهشگر کوشیدهاند تا با روشی اصولی، دیدگاهها و اندیشة فردوسی را بررسی کنند. حضور این اندیشة خاص برای آنان که با شاهنامه آشنایی دارند، انکارناپذیر است. کتاب، میوة عمری کوشش و ثمرة اندیشهای است که به آن زندگی و یکدستی بخشیده است. با عناصری که فردوسی در اختیار داشته است، میشد صدگونه شاهنامه نوشت، اما به قول بائوسانی: «مشخصة اصلی مثنوی فردوسی یکدستی آن است. قسمتهای مختلف مجموعاً یک واحد را پدید میآورند.»۱ جای تردید نیست که فردوسی از طریق منابع مرجع خود، تحت تأثیر ادبیات دورة ساسانی بوده است و ما در مورد برخی از قطعات، ثابت خواهیم کرد که وی ناقلی امین بوده است؛ اما فردوسی، خود به روحیة آن دوره نزدیک بوده و سراسر شعر عظیم خود را با آن رنگ و حیات بخشیده است.
گمان من این است که شاهنامه را باید با در نظر گرفتن مقصود کلی آن یک «مرآه الامراء» یا «نصیحهالملوک» تلقی کرد. شاهانی که در آیینة گذشتگان دیده میشوند، با همة بزرگیها و رنجهایشان، و اسیر در پنجة تقدیری که هیچ چیز را یارای مقابله با آن نیست، بزرگیهایی که با شگفتی ستایش شدهاند، رنجهایی که آشکارا حکایت شدهاند و تقدیری که همهجا همچون ترجیعی پر اندوه نالة شاعر را درآورده است. فرّ شاهی بر سراسر متن چیره است، فری که فراتر از انسانهاست و انسانیت هر کس بسته به آن است. نیت برآوردهشدة فردوسی تازهکردن سخنان شاهان با بازنوشتن کتاب اعمال آنان بوده است. انوشروان و مشاور خردمند او بزرگمهر، شخصیتهای اصلی شاهنامهاند؛ بنابراین بررسی سخنان این دو برای دستیابی به لحن اخلاقی کلی شاهنامه، که قطعا بیش از هر چیز برای تربیت بزرگان نوشته شده است، اهمیت بهسزا دارد. گذشته از داستان پیچیدة کیخسرو، حکایت پادشاهی انوشروان طولانیترین حکایت شاهنامه است (۴۴۶۸بیت، و پس از آن حکایت پادشاهی خسرو پرویز با ۴۰۸۳ بیت). داستان کیخسرو، نقطة اوج قسمت حماسی شاهنامه، و سلطنت انوشروان مهمترین جزء قسمت داستانی تاریخی آن است. سلطنت خسروپرویز آخرین دورة بزرگ پادشاهی پیش از سقوط ساسانیان است. کیخسرو انتقامجو و زاهد است، خسرو پرویز پادشاهی است در معرض اعتراض، و انوشروان نمونة فرمانروای موفق، یعنی پادشاه دادگر است. نحوة پرداخت داستان انوشروان، همچون دیگر داستانهای شاهنامه، نمایانگر ساخت اندیشة فردوسی است.
خطابه آغازین انوشروان
در شاهنامه از پادشاهی اردشیر به بعد، «خطابه آغازین» جزء ضروری مراسم تاجگذاری هر پادشاه است. گرینیاسکی به متنی از ابن مقفع دست یافته است که در آن وصف مراسم خطابه تاجگذاری ساسانی به هنگام جشن نوروز آمده است: نخست پادشاه اعلام میکرد امروز روزی است که باید آنچه را زمان فرسوده است، نو کرد. او خود را سزاوارترین مردم معرفی میکرد. آنگاه بزرگان دولت وظایف شاه را به وی یادآوری میکردند و پس از پیشکش و تقسیم هدایا، پادشاه سخن را با اندرز به همگان پایان میداد. روایت شاهنامه دیگرگونه است. تاجگذاری با خطابه شاهی آغاز میشد و پس از کفزدن حاضران با تقسیم هدایا پایان میگرفت. پادشاه در خطابه خویش وظایف بزرگان و رعایا را یادآوری و اصول رفتاری خویش را بازگو میکرد و به این ترتیب نوعی قرارداد ضمنی با مردم میبست. کف زدن حاضران نشانه موافقت ایشان با این قرارداد بود.
خطابه تاجگذاری انوشروان با ستایش خداوند و اقرار به برتری او آغاز شده است. در پایان نیز همین اقرار به صورت دعوت به فرمانبری از خداوند قبل از هر کس دیگر آمده است. میان این دو قسمت یزدانشناختی، هجده اندرز یا رأی آورده شده است: نخست در مورد دادگری: همه کس باید عادل باشد و خواست خویش را نزد پادشاه بیاورد تا او بتواند به عدل رفتار کند. سپس هشدارهایی در مورد معایب شخصی همراه با چند اندیشه اخلاقی آورده شده است و اندرزهای پایانی به وزیر و سربازان و رعایای نیک و بد مربوط است.
در میان سی خطابه تاجگذاری در شاهنامه، خطابه انوشروان از همه گستردهتر است. خطابهها همیشه شامل چهار محور اصلی هستند که به شیوههای مختلف بیان شدهاند: ستایش خداوند، پیمان پادشاه در مورد درپیش گرفتن دادگری، تشویق رعایای نیک و تهدید رعایای بد، قول در مورد دفاع از بیچارگان و ناداران. گویی فردوسی به یاری این چهار اندیشه کلی، خود با سبکی که از ابتدا با ستایش خرد در پیش گرفته، محتوای خطابهها را پرداخت است. با اینهمه گاه پیداست که اندرزی را که در متنی خوانده، به یاد میآورد و بازگو میکند. با وجود یکنواختی کلی محتوا، باید اذعان داشت که فردوسی در جزئیات، مطالب تکراری زیادی نیاورده است. پس از خطابه تاجگذاری، مطالب بسیار آمده که شاید منشأ الهام خطابه بوده است. بیان احکام اداری عملی که باعث اشتهار دادگری انوشروان شده است، تقسیم کشور به چهار منطقه، بستن مالیات، تشویق زراعت، دعوت دولتمردان به عدالت، راهنمایی سپاهیان، دعوت از رعایا به آوردن شکوههایشان نزد پادشاه، خاصه در مورد مالیات فردوسی به این ترتیب انوشروان را مظهر فرمانروای دادگر نموده است.
پس از اصول نظری خطابه تاجگذاری، احکامی عملی آمده که به لحاظ تاریخی میدانیم باعث اعاده نظم به کشور پس از اغتشاشات مزدکی بوده است. اقدامات مؤثر پادشاه، ستایش شاعر را برانگیختهاند، ستایش فردی که با عدالت خود آبادانی را به ایران بازگردانده است. به طور کلی میتوان گفت که فردوسی بر یکی از محورهای اصلی اندیشه اخلاقی ـ سیاسی قرون وسطی تأکید دارد: دادگری حاکم ضامن آبادانی کشور است.
فرمانهای انوشروان
یکی از احکام اداری ساسانیان که بنیاد آن را به انوشروان نسبت دادهاند، بنا به گفته فردوسی، گماشتن خبرگزاران مخفی در سراسر کشور بود. اینان اعمال کارمندان را زیرنظر میگرفتند و موقعیت رعایا را مستقیما به اطلاع میرساندند. به این ترتیب، قدرت مرکزی دائما در جریان امور قرار میگرفت و با ارسال فرمانهای معین در هر مورد، مستقیما کشور را اداره میکرد. شاهنامه نمونههای این فرمانها را که جمعا سی و چهار فرمان با محتوای سیاسی ـ اخلاقی است، آورده است. هر بار، کارمندی با پرسشی نزد شاه آمده و پاسخی نظری یا عملی دریافت داشته است. معمولا خود شاه است که در مورد اعمال خویش و نتایج آنها و یا در زمینههای اخلاقی و سیاسی و یا مذهبی مورد سؤال قرار گرفته است. وجه عملی و دقیق تعدادی از پرسشها نمایانگر آن است که فردوسی از سندی صحیح و قدیمی بهره گرفته است. در تأیید این موضوع میتوان از ترجمه فارسی متنی در این باب، اما مستقل از فرمانهای انوشروان یاد کرد که به احتمال قوی، ریشه پهلوی دارد. محتوای هجده تا از سی و چهار فرمان که فردوسی آورده در میان ۱۷۳فرمان متن فارسی موجود است. ظاهراً این امر نتیجه گزینشی است که از متن اصلی فرمانهایی که نمودار شخصیت اخلاقی انوشروان و نمونه نوع اخلاقی مجموعههای اندرز بوده، انجام گرفته است.
نامه به هرمزد
پس از فرمانهای انوشروان، فردوسی نامة انوشروان به پسرش را نقل میکند. این نامه حاوی توصیههایی است که هنگام واگذاری تاج به فرزند شده است. شاید فردوسی از قطعهای برگرفته از مراجع خویش بهره گرفته باشد. نقش شاعر در پرداخت موضوع هر چه باشد، میتوان گفت که محتوای این قطعه از یکدستی ویژهای برخوردار است. اندرزها خطاب به شاهزادة جوانی است که در آستانه شاهی قرار دارد. انوشروان برای تأکید بر ارزش گفتههای خویش، آنها را پاسخهای یک حکیم به پرسشهای خود وی قلمداد کرده است. هرمزد در آغاز باید به طلب دانش برآید، ضامن حکومت او ارزش شخصی اوست، باید دیندار و پیرو دادگری باشد، وظیفه اصلیاش در قبال رعایا، وفاداری به قولی است که به آنان داده و نیز رفتارش با آنان است و باید بسته به موارد، محکم و سختگیر یا مهربان و بامدارا باشد.
اندرزهای حکیم
بنا به روایت فردوسی، موقعیت انوشروان در پایان زندگیاش معکوس شده بود: دیگر او نیست که به پرسش نزد حکیم میرود، بلکه هر کس پرسشهای خود را نزد وی میآورد و از همه چیز به ویژه رفتار انسان نیک میپرسد. انوشروان خود حکیمی شده است که همگان در پیمشورت با او هستند. در این مجموعه طولانی اندرز که فردوسی آن را به عنوان «سندیپهلوی» معرفی کرده و به شکل پرسش و پاسخ آورده است، هیچ تسلسل منطقی به چشم نمیخورد. تعداد پرسشها سی و هفت تاست، اما حداقل در سه مورد پاسخهایی به دنبال آمده است که خود به تنهایی یک مجموعه اندرز مستقل تشکیل میدهد: شرایط هشتگانة فرمانروای کامیاب، قواعد سخنگویی، رفتار انسان نیک. این مجموعه با وجود قرارداشتن در چارچوب مضامین شناختهشده، چنان متنوع و سرشار است که میتوان پنداشت فردوسی از منبعی که برای ما ناشناخته مانده، بهرهگرفته است. اشاره به سندی پهلوی را میتوان واقعیت تلقی کرد، اما در این صورت، این سند باید نوعی خودآموز متأخر بوده باشد که در آن مضامین متداول حکمی از زبان انوشروان بیان شدهاند: ریشه کامیابی، پاکی و فضیلت است؛ دانش برترین ثروت است، از شهوت و نیاز باید گریخت و نباید دل به دنیا بست، زن و نادان بدترین موجوداتند، بدنْ زنجیری دردناک از پوست است، ستایش از کار و غیره.
هدف اندرزها تعریف رفتار انسان خردمند است، اما گوینده آنها فردی است متقی، زیرا که بسیاری از پاسخها، اندیشههای حاکمی در آستانه مرگ هستند و نام خداوند و یادش به کرات آمده است. پرسش نخست در مورد کلام نیایش است، درست همچون اولین پرسش «ظفرنامه» که چندین نکته مشترک با متن فردوسی دارد.
وصیتنامه به هرمزد
این متن، برخلاف اولین متن اندرزنامهای خطاب به شاهزادهای جوان نیست، بلکه سخنان پادشاهی دم مرگ به جانشین خویش است. به گفته فردوسی، اندرز انوشروان حاوی آخرین توصیههای وی، بر ابریشم نوشته شده بود. انوشروان در هفتاد و چهار سالگی به اندیشه مرگ و جانشینی خویش افتاد و سالی پس از آن، در هفتاد و پنج سالگی، جهان را بدرود گفت. فردوسی در هنگام نگارش این فصل، خود نیز سالمند بود و قطعاً به اندیشه مرگ دلمشغول. تردید نیست که فردوسی در نوشتن این اندرز از اندیشه شخصی خویش مایه گذاشته و همهجا، همچون ترجیعی مکرر، مضامین اخلاقی مقبول خویش را گنجانیده است. جهان آکنده از رنج است و گریزی از رفتن نیست، من تنها در جستجوی آرامش و نیکی بودهام و برای تو آرزوی نیکبختی دارم، به یزدان باور داشته باش و دادگری پیشه کن، شکیبا و بردبار باش، دانش بجوی و از دروغ و شتاب پرهیز کن، در نیک بکوش و پند بشنو، از بدی بگریز و روی سود خدا داشته باش… چون اندرز من درگوش بگیری، فرمانروایی کامیاب خواهی داشت. فردوسی در اینجا بیآنکه به تکرار مکررات بپردازد، چکیدة پیام خویش را آورده است. اعتقادات وی همچون اصل حیاتند که احتیاج به سخن دراز ندارند. کلمات هرچه قاطعتر باشند، متقاعدکنندهترند. در این اندرز اندیشههای عمیق شاعر بزرگ مستتر است؛ اندیشههایی که تأثیر فرهنگی آنها در نسلها و نسلها خواننده در ایران آشکار است.
در شاهنامه، انوشروان کسی است که حکومت خود را با دادگری آغاز کرده و با خردمندی به پایان رسانده است؛ اما فردوسی ضعفهای انسانی او را پنهان نکرده است؛ گویی برای فردوسی بنا به تقدیر اگر عیبی در زندگی شخصیتی نباشد، آن شخصیت به درستی تصویر نشده است. انوشروان بر اثر خشمی ناموجه، مشاور خردمند خود، بزرگمهر را به زنجیر میکشد. این گره از آن تقدیر است و تنها توبه آن را میگشاید. پادشاه هرقدر که بر سختی اسارت میافزاید، به همان اندازه در اندوه سنگینتری فرو میرود؛ زیرا که آرامش روزافزون مشاور حکیم را ریشخندی به قدرت شاهی خود تلقی میکند. اما پس از عذرخواهی شاه، بزرگمهر نزد وی بازمیگردد و حتی بیرحمی او را میبخشاید: آنچه باید میشد، شده است و دیگر توبه و رنج سودی ندارد!
در شاهنامه، انوشروان یعنی فرمانروایی که براثر تجارب مقدّر از دادگری به خردمندی رسیده، نمونة فرمانروایی است، اما آنچه از اعمال او باید مورد تقلید دیگر حاکمان قرار گیرد گزینش مشاوری خردمند است. عیب او دورکردن بزرگمهر از خود بوده است و پیروزی سلطنت او نتیجة تربیت دائمی آن حکیم. این مطلب، خود یکی از مضامین اساسی نوع «نصیحهالملوک» است. انوشروان باید محل تقلید باشد، زیرا که شاگردی خردمندان را پذیرفته است. آنجا که فردوسی به گسترش این اندیشه میپردازد، یکی از نکات اصلی «نصیحهالملوک»هاست. لازم به تذکر است که بلندترین مجموعة اندرز بزرگمهر به انوشروان آنجاست که پادشاه، با همة عظمت خود، پرسشهای متعدد خویش را نزد مشاور خویش آورده است.
پینوشت:
۱ـ این نظریه را قبل از این کریستنسن نیز بیان داشته بود: «با اینکه در شاهنامه، تصویر روابط اجتماعی و تمدن عمومی، تصویری ساسانی است. روحیة حماسی از آنِ شاعر و دورة اوست» (هزارة فردوسی، تهران، ۱۹۴۴، ص ۲۶).
*اخلاقیات (نشر دانشگاهی)
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید