1396/2/6 ۰۷:۳۰
مولوی تابناکترین چهرۀ زبان و ادب و فرهنگ ایرانی در عصر ایلخانان در دیار روم است. آفتاب درخشانی است که بعد از او هم قرنها ستارگانی از او نور گرفته و خانقاهها و محافل دوستداران فرهنگ ایرانی را روشن نگاه داشتهاند… اقامت مولوی در «قونیه»، پایتخت سلطان کیقباد اول، سبب شده که تذکرهنویسان و محققان متأخر میان مولوی یا پدرش با آن پادشاه ارتباط نزدیکی تصور نمایند.
مولوی تابناکترین چهرۀ زبان و ادب و فرهنگ ایرانی در عصر ایلخانان در دیار روم است. آفتاب درخشانی است که بعد از او هم قرنها ستارگانی از او نور گرفته و خانقاهها و محافل دوستداران فرهنگ ایرانی را روشن نگاه داشتهاند… اقامت مولوی در «قونیه»، پایتخت سلطان کیقباد اول، سبب شده که تذکرهنویسان و محققان متأخر میان مولوی یا پدرش با آن پادشاه ارتباط نزدیکی تصور نمایند. حتی افلاکی در مناقبالعارفین خود که مثل هر مریدی به قصد بالابردن مقام پیر و مراد خود افسانههای بیاساسی سرهم کرده است، روایت میکند که روزی کیقباد بهاءولد (پدر مولوی) را دعوت کرد و در حضور جمع شیوخ و ارکان دولت پیشنهاد سلطنت به او کرد و گفت: «ای پادشاه دین، من بندهام. بعدالیوم میخواهم که سوباشی تو باشم و حضرت مولانا سلطانی کنند؛ چه، سلطنت ظاهر و باطن از قدیمالعهد از آن شماست. همچنان حضرت بهاءولد از حد بیرون عنایتها فرموده، چشمهای سلطان را قُبلهها داد… فرمود که: ای مَلِکِ مَلَکسیرت ملکدار، یقینت باد که ملک دنیا و آخرت را از آن خود کردی. سلطان به رغبت و ایقان تمام برخاست و مرید شد، و به موافقت پادشاه، جمیع خواص و سپاه مرید شدند…»
واقعهای به این اهمیت را اگر اتفاق افتاد، چرا ابنبیبی و دیگر تاریخنویسان نادیده گرفتهاند؟ چنین روایاتی افسانهسرایی است؛ زیرا در دورۀ کیقباد اول (۶۱۵ـ۶۳۴ق) هنوز تصوف در دیار روم رواج و رونقی نیافته بود. وانگهی بهاءولد عارفی از نوع مولوی که خانقاه و مریدان فراوان داشته باشد نبود (خود مولوی هم مدرسه داشت نه خانقاه) بهاءولد از عالمان دین بود و به تدریس فقه و علوم دین میپرداخت و گاهی هم وعظ میکرد.
پدر مولوی که مقارن با هجوم مغول، از بیم و هراس بلخ را ترک کرده بود، از راه بغداد و مکه راهی روم شد و سالیانی در ارزنجان و ملطیه و لارنده گذرانید و سرانجام در فاصلۀ سالهای ۶۱۸ـ ۶۲۸ به قونیه رفت؛ اما در متون آن عصر حتی اشارهای هم به ورود او به قونیه نشده است، درحالی که سفر شهابالدین عمر سهروردی با آب و تاب نقل شده است. به این علت که سهروردی به سفارت از طرف خلیفۀ بغداد به نزد سلطان کیقباد رفته بوده است. نجم رازی با اینکه «مرصادالعباد» خود را به سلطان کیقباد تقدیم کرد، به قدر انتظار خود حسن استقبال ندید. کیقباد حامی شعر و ادب بود، اما ظاهرا با تصوف میانهای نداشت.
دربارۀ ورود بهاءولد به قونیه و رفتار سلطان با او که او را به قونیه فرا خوانده، یا در ورود او به پیشوازش رفته و خود و ارکان دولتش مرید او شدهاند، روایتهای متناقض و متضادی در آثار مولویه هست و همین تناقضها دلیل ساختگی بودن آنهاست. صحیحتر همان است که سلطانولد در «ولدنامه» گفته است که او بیخبر وارد قونیه شد. این هم که میگوید بعد از مدتی که مورد توجه مردم قرار گرفت، سلطان به او ارادت یافت، باز هم جای تأمل است!
در هنگام وفات بهاءولد در ۶۲۸، مولوی جوانی۲۴ساله بود. بعد از تحصیل در قونیه و حلب و شام، به قونیه بازگشت و کار پدر و نیاکان خود را پیشه کرد: «مثل درس گفتن و تذکیر و وعظگفتن و زهد و عمل ورزیدن». مولوی در آن سالها هنوز شعر نمیسرود. عرفانش هم آرام و بی سروصدا بود، از نوع آنچه در «معارف» بهاءولد ـ مجموعۀ سخنان پدرش ـ یا «معارف» برهان محقق ترمذی (استادش) میبینیم. آنچه همه نوشتهاند و جای تردیدی باقی نمانده، این است که شاعری و شوریدگی او و آفرینش این همه اشعار شورانگیز و جذب آن همه مریدان و سرسپردگان و پایهریزی طریقتی که به نام او معروف شده، در سیسالۀ آخر زندگی، و بعد از دیدار با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ بوده.
دیدار مولوی و شمس
دربارۀ دیدار مولوی و شمس تبریزی روایتها و افسانههای رنگارنگی بیان شده است. این همه اختلاف در روایتها برای چیست؟ تصور میشود این همه از آنجاست که کسی باور نمیکرده است که چنان عالمی ناگهان احوالش بدانسان دگرگون شود و شاعری و سماع و سرمستی و بیقراری و وجد و شور و حال پیش گیرد. هرچه بود، زمانه عوض شده بود. کاروانهای عارفان و صوفیان نوبهنو از ایران رسیده بودند. بذری هم که صوفیان نسل پیش افشانده بودند، اینک به بار نشسته بود. حالا دیگر، دیار روم خاصه قونیه، پذیرای تصوف بود.
گفتیم که خبر ورود پدر مولوی به قونیه در هیچ یک از تاریخهای آن عصر ذکر نشده است؛ اما ذکر مولوی را مؤلف مسامرهالاخبار جزو اصحاب طریقت دورۀ کیخسرو سوم(۶۶۶ـ۶۸۲ق) آورده است. صحیح همین است، دورۀ ارشاد و شاعری مولوی درست در سالهایی است که آسیای صغیر در قلمرو ایلخانان ایران درآمده بوده و کیخسرو سوم با شرکت برادران خود، فقط نامی از سلطنت داشتند. جوش و خروش دریای طبع مولوی از وجود شمس مایه گرفته بود و بیشتر غزلهای خود را به نام او و به یاد او سروده است. بعد از ناپدیدشدن شمس و نومیدی از بازیافتن او، در ۶۴۷ نظر عنایت خود را متوجه صلاحالدین فریدون زرکوب قونیوی کرد و یاران را به پیروی از او مأمور ساخت. در مقطع ۷۱ غزل نام او را آورده است. صلاحالدین تا ۶۵۷ که درگذشت، جانشین مولوی بود. جنازۀ صلاحالدین را به رسم شادی و سرور، چرخزنان و سماعکنان تشییع کردند و به خاک سپردند. پس از او، مولوی حسامالدین چلبی را جانشین خود قرار داد. خاندان حسامالدین از اورمیه مهاجرت کرده و در قونیه ساکن شده بودند و او در ۶۷۲ قونیه به دنیا آمده بود. صحبت چلبی شور و حال تازهای به مولوی داد، و مولوی شش دفتر مثنوی را به خواهش او سرود.
«مثنوی» و «دیوان کبیر» معروف به کلیات شمس شاهکارهای جاودان شعر و ادب و فرهنگ و اندیشه ایرانی است. سه اثر منثورش «فیه مافیه»، «مجالس سبعه»، و «مکتوبات» آن بزرگ هم از فوائد فراوانی سرشار است. ارزش والایی که ما امروز برای مولوی قائل هستیم، به اعتبار آثار اوست؛ اما پیروانش، جماعت مولویه برای او شخصیتی خارقالعاده قائل بودند. و این شخصیت بعد از وفات او با خیالبافیها و افسانهپردازیهای مریدان شیفتهدل سادهاندیشی مثل افلاکی (مؤلف مناقبالعارفین) تکوین یافته است، به همانسان که در مقامات هر یک از دیگر پیران طریقت هم نظایر آن را میبینیم.
با این اشاره میخواهم بگویم روایات افلاکی دربارۀ نفوذ مولوی و خاندانش، و سرسپردگی پادشاهان و رجال دولت سلجوقی به آنان که مورد قبول محققان قرار گرفته، باید مورد تأمل و تردید قرار گیرد. دورۀ شاعری و ارشاد مولوی منحصر به سالهای اواخر عمر او بوده، شهرت و نفوذ عظیم او هم بعد از وفات او حاصل شده، و در نوشتههای معاصرانش منعکس نیست. چنانکه سیف فرغانی که خود صوفی و مقیم روم بوده، و از راه دور قصایدی در مدح سعدی میسروده و برای او به شیراز میفرستاده از مولوی نامی نمیبرد، در آثار نظم و نثر آن عصر هم نامی از او نیست. تنها آقسرایی در مسامرهالاخبار ضمن سایر پیران طریقت ذکری هم از او میکند.
زبان مقدس
پس آن آفتاب فضیلت و معنی، بعد از غروب حیات مادی خود آغاز نورافشانی کرده، و انوار زبان و اندیشه و فرهنگ ایرانی را بر دیار روم و بهتدریج بر سراسر عالم تابانیده است. تأثیر عظیم اندیشه و آثار مولوی در ادامۀ رواج زبان و شعر فارسی و فرهنگ ایرانی در آسیای صغیر و سایر متصرفات عثمانی، به درجهای از اهمیت است که کتابها باید دربارۀ آن نوشته شود و از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار گیرد.
پیش از آن، حامی زبان فارسی دربار سلجوقیان روم در قونیه، و شاهزادگان آن خاندان و وزیران و رجال و دیوانیان ایرانی آنها در دیگر شهرهای روم بودند. با فروریختن پایههای سلطنت آن خاندان، طبیعی بود که زبان فارسی ارزش و اعتبار خود را از دست بدهد؛ اما شعر مولوی و طریقت مولوی و خانقاههای مولویه، به هر صورت موجب بقای زبان فارسی در آن دیار و گسترش آن در نواحی خارج از روم شد. چون مثنوی و غزلهای مولوی به فارسی سروده شده، زبان فارسی برای درویشان طریقت مولوی به صورت زبان مقدس درآمد.
اگر استقرار سلجوقیان را در آسیای صغیر مقدمه رواج و گسترش زبان و ادبیات فارسی در آن سامان بدانیم، تأسیس طریقت مولویه مکمل آن بوده است. زبان فارسی در قرن ششم و هفتم اختصاص به شاعران و وزیران و مستوفیان و منشیان و کارگزاران حکومت داشت. این بار از طریق خانقاههای مولویه به میان طبقات مردم راه گشود. به همان سان که در درگاه پادشاهان «شاهنامهخوان»هایی بودند که با شاهنامهخوانی جلال و شکوه دربار را تکمیل میکردند، در خانقاهها و مجامع و محافل درویشان هم، سنت این بود که کسانی به نام «مثنویخوان» با خواندن اشعار مولوی صاحبدلان را ذوق و حال میبخشیدند و وقت آنان را خوش میکردند. رسم مثنویخوانی تا سال ۱۳۰۴ش که «مولویخانه»ها بسته شد، ادامه داشت. مولویخانهها مراکز فرهنگ ایرانی بود، مثلا همه ساله در آنها نوروز را جشن میگرفتند.
امروز هم وقتی که ایرانی در آرامگاه مولوی در قونیه آن همه شعر و عبارت فارسی را بر در و دیوار میبیند، خویشتن را در محیط آشنا و در دیار یاران مییابد. در طریقت مولویه و آداب و رسوم و سنن خاص آن، بیشتر تعبیرات و اصطلاحات فارسی است. در اینجا چند نمونه از آن اصطلاحات را میآوریم:
آستان: درگاه مولوی و آرامگاه اور آتشباز: آشپز، مطبخیر آیین: اشعاری که در مراسم سماع میخواندندر آیینخوان: خوانندگان آیینر برگ سبز= نیاز: نذری که مولویان به درگاه مولانا میآورندر جان: خطاب درویشان به یکدیگرر چله: عبادت خاص چهلروزهر دم: وقتر درگاه: اقامتگاه شیخر دستار: عمامهر دستهگل: نوعی پیراهنر دستور: اجازه (مخفف دستوری)ر خاموشان: مردگان، گورستانر خاموشخانه: گورستانر شب عُرس: شب وفات مولوی که در همه درگاهها سماع برقرار میشدر تنوره: لباس بیآستین و بییقه مخصوص سماعر تیغبند: کمربند خاص سماعر مطربان: اجراکنندگان موسیقی مولویهر مطربخانه: محل اجرای آن موسیقیر نیزن: کسی که ساز سنتی مولویه «نی» را مینوازدر پوست: مقام معنویر پوستنشین: شیخ صاحب مقامر مثنویخوان: کسی که شغل خواندن مثنوی داردر هفت سلام: هفت آیه که در مراسم نوروز میخواندندر عشق و نیاز: تعبیری بود به جای سلامر مهمان: واردین غیردرویشان مولویهر نونیاز: درویشان نوسفر.
زندگی و عبادت مولویه سراسر شعر بود، شعر فارسی: در غم و شادی، در سوک و عروسی، در سفر و مهمانی، همآواز ابیاتی از مولوی میخواندند که آن را گلبانگ مینامیدند؛ مثلا به هنگام سفر عزیزان و وداع یاران این گلبانگ را سر میدادند:
بده مرا تو خدایا در این خجسته سفر
هزار نصرت و شادی، هزار فتح و ظفر
بر سر خاک عزیزان بدین گلبانگ اشک میریختند:
ای ز هجران فراقت آسمان بگریسته
دل میان خون نشسته، عقل و جان بگریسته
در شبهای عروسی بدین گلبانگ بزم خود را پر از شور و شادمانی میکردند:
بادا مبارک بر جهان سور و عروسیهای ما
سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما
یا این گلبانگ را میزدند:
پیشتر آ، پیشتر آ، جان من
پیک در حضرت سلطان من
بر سفره مهمانی بدین گلبانگ دست به طعام میبردند:
ما صوفیان راهیم ما طبلهخوار شاهیم
پایندهدار یارب، این کاسه را و خوان را
رسم چنین بود که ابتدا شیخ گلبانگ را میخواند و بعد مریدان دستهجمعی آن را تکرار میکردند. در پایان در میان سکوت حاضران، شیخ این عبارت را عینا به فارسی ادا میکرد: «دم حضرت مولانا، سر شمس تبریزی، کرَم امام علی، هو» و حاضران هماواز هو میکشیدند.
ادبیات مولویه
پیش از شروع به ذکر ادبیات مولویه، این استنباط کلی را درباره زبان و شیوه بیان این آثار باید بگوییم که نوشتههای بهاءولد پدر مولوی و برهان محقق ترمذی که بیشتر عمر را در خراسان زیسته بودند، رنگ و بوی فارسی خراسان را دارد، در مقالات شمس تعبیرات فارسی غرب ایران (آذربایجان) به چشم میخورد، در نظم و نثر خود مولوی و یارانش اندک اندک تعبیرات خاص محیط روم پدیدار میشود. اینک آثار مولویه:
۱ـ معارف بهاءولد، مجموعه مواعظ و سخنان بهاءالدین محمد بلخی (درگذشتۀ ۶۲۸)، پدر مولوی است که به وسیله مریدان کتابت شده، یا بعدا از قول او نقل شده است. «معرفت» گفتن، تعبیری بود درباره سخنان عرفانی پیران طریقت و وقتی که این سخنان بهوسیله مریدان جمعآوری میشد و به صورت کتابت در میآمد، آن را«معارف» مینامیدند. این کتاب که نثر ساده و روانی دارد، به تصحیح استاد فروزانفر به چاپ رسیده است.
۲ـ معارف برهانالدین محقق ترمذی، مجموعه مواعظ و سخنان او (د ۶۳۸) که از مریدان بهاءولد و معلم و مرشد مولوی بوده است. این کتاب نیز با تصحیحات و حواشی استاد فروزانفر به چاپ رسیده؛ اما آنچه منتشر شده، خلاصه کتاب است و نسخ مفصلتری از آن در ترکیه موجود است.
۳ـ مقالات شمس تبریزی، مجموعه سخنان شمسالدین محمدبن علیبن ملکداد تبریزی است که در ۶۴۲ دیدار مولوی با او موجب دگرگشت احوال مولوی شد. این سخنان بهوسیله سلطان ولد پسر و جانشین مولوی یا مریدان دیگر تنظیم شده است.
۴ـ آثار سلطانولد. بهاءالدین احمد پسر مولوی، معروف به سلطان ولد (۶۲۳ ـ۷۱۲) بعد از مرگ حسامالدین چلبی در ۶۸۳، قطب طریقت مولویه شد و درواقع این طریقت را او تأسیس کرد و شکل بخشید. سلطانولد به تقلید پدر اشعاری فراوان سروده است. اشعار او بیش از لطف شعری، از نظر تحقیق در احوال و افکار مولویه و نیز لغات و تعبیرات آن آثار اهمیت دارد. آثار او از این قرار است:
الف) دیوان سلطان ولد، مرکب از انواع شعر بیش از دوازدههزار بیت است.
ب) ابتدانامه، مشهور به ولدنامه در سال ۶۹۰ در ظرف سه ماه سروده شده و اطلاعات فراوانی درباره زندگی مولوی و یارانش دارد.
ج) ربابنامه، هشتهزار بیت که در ظرف سه چهار ماه در سال ۷۰۰ سروده شده است.
د) انتهانامه، در وزن مثنوی مولوی شامل حدود هشتهزار بیت.
هـ) معارف سلطانولد، به نثری ساده و روان به تقلید معارف بهاءولد و معارف برهان محقق و مقالات شمس نوشته شده است.
۵ـ دیوان عارفچلبی نوه مولوی، پسر سلطانولد و جانشین او بود. عارف چلبی (۶۷۰ ـ ۷۱۹) اهل سماع و عشرت و شادخواری و خوشباشی و عشقورزی بود. دیوان فارسی او بیش از دوهزار بیت است. مجموعه رباعیات او چاپ شده است.
۶ـ رساله فریدون سپهسالار. مجدالدین فریدونبن احمد سپهسالار (د۷۱۲) به مدت چهل سال از مریدان مولوی بوده و به علت اشتغال در سپاه سلجوقیان، لقب سپهسالار یافته است. رساله سپهسالار نثری ساده و روان دارد و از منابع افلاکی در تألیف مناقبالعارفین بوده است.
۷ـ مناقبالعارفین افلاکی. شمسالدین احمد افلاکی (د۷۶۱) از مثنویخوانان خانقاه مولویه در قونیه بود و سالها مشغول گردآوری مواد کتاب خود بوده و آن را در ده فصل تنظیم کرده است. مناقبالعارفین آیینهای از احوال ملک روم و زندگی مولوی و یاران اوست. نثری ساده و روان دارد و از تعبیرات خاص دیار روم و اصطلاحات دیوانی عصر سلجوقیان سرشار است.
زبان فارسی در سدههای بعد هم که با گسترش فرمانروایی خاندان عثمانی در سراسر آسیای صغیر، زبان ترکی رسمیت یافت، باز هم به عنوان زبان مولوی و زبان مثنوی و غزلهای او، نزد پیروان و دوستداران او گرامی ماند. زبان فارسی را با ذوق و شوق میآموختند و کسانی از آنان به فارسی شعر میسرودند و در خانقاههای مولویه خواندن مثنوی و غزلهای مولوی جزو سنن طریقت بود. بر در و دیوار آرامگاه مولوی، جای جای اشعار فارسی او با خطهای زیبا نقش بسته است. در مزار محمد چلبی دیوانه (د۹۳۶) از پیران مولویه هم در قراحصار این بیت بسیار لطیف نوشته شده است:
باور مکن که بر سرم آید اگر مسیح
دردی که یادگار تو دارم، دوا کند
بهتدریج با قوتگرفتن زبان ترکی و ضعیف شدن زبان فارسی، برخورداری از مثنوی مولوی برای پیروان او دشوارتر میشد و ناچار در مرحله اول به شرحها و در مرحله بعدی به ترجمهها احساس نیاز گردید. طریقت مولویه در عین حال که مورد علاقه افرادی از طبقات مختلف مردم بود، پادشاهان عثمانی هم از آن حمایت میکردند و این برعکس سیاستی بود که در مورد طریقتهای دیگر اعمال میشد.
از ۱۳۰۴ش طریقتها ممنوع گردید. خانقاهها بسته شد، خانقاههای مولویه هم مشمول این حکم بود؛ اما اینک آیینهای سالیانه مولویه، به عنوان جلوههایی از فرهنگ عامه، جزو برنامههای وزارت جهانگردی ترکیه، همه ساله مقارن با آخرین هفته پاییز به طور رسمی در قونیه برگزار میشود.
*زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی
(انتشارات اطلاعات، با اندک تلخیص وحذف مآخذ)
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید