شکوهِ آزادگی

1395/9/13 ۰۸:۱۲

شکوهِ آزادگی

سخن گفتن از میرزا کوچک خان هم دشوار است و هم آسان. دشوار است چون با گذشت 95 سال از شهادت او هنوز مرام و شخصیتش در پرده‌ای از ابهام و گمان و غرض قرار دارد و آسان است چون زندگی و سخنان این گیلکِ آزاده چنان است که تصویری روشن از شخصیت و عقاید او را می‌نمایاند. قضاوت‌ها که بیشتر از سر ناآگاهی، غرض‌ورزی یا مصادره به مطلوب است، او را از مذهبیِ قشری تا بلشویکِ وابسته و از ماجراجویِ فرصت‌طلب تا یاغیِ تجزیه‌طلب معرفی می‌کند.



 

به انگیزه نود و پنجمین سال شهادت «میرزا کوچک خان جنگلی»
 

هومن یوسفدهی: سخن گفتن از میرزا کوچک خان هم دشوار است و هم آسان. دشوار است چون با گذشت 95 سال از شهادت او هنوز مرام و شخصیتش در پرده‌ای از ابهام و گمان و غرض قرار دارد و آسان است چون زندگی و سخنان این گیلکِ آزاده چنان است که تصویری روشن از شخصیت و عقاید او را می‌نمایاند. قضاوت‌ها که بیشتر از سر ناآگاهی، غرض‌ورزی یا مصادره به مطلوب است، او را از مذهبیِ قشری تا بلشویکِ وابسته و از ماجراجویِ فرصت‌طلب تا یاغیِ تجزیه‌طلب معرفی می‌کند. ولی میرزای به نام کوچک و به مرام بزرگِ ما را باید با مکنونات قلبی‌اش شناخت که در معدود نامه‌ها و سخنرانی‌ها و نامه‌هایش منعکس است. در اینجا چند سطری از نخستین و آخرین نامه‌های بر جای مانده از او را می‌آورم تا معرّف او برای مردم روزگار ما باشد که بیشترشان جز نامی از او نمی‌دانند.  او که در آغاز جوانی در شمار مجاهدان مشروطه‌خواه قرار داشت، پس از به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی و در استبداد صغیر به قفقاز رفت و در نامه‌ای که برای دوستانش در رشت فرستاد، چنین نوشت:
«... اکنون که آفتاب اقبال ما ایرانیان مخصوصاً گیلانیان از مطلع وفاق و اتّحاد به باختر نفاق و استبداد سر فروکرد و ماه طالع فرخ‌فال به محاق مذلّت رسید و هم علّت این همه بیچارگی و سیه‌روزگاری از آن بود که از روز اوّل نخواستیم نه از جان و نه از جانان دست برداشته، بلکه میل داشتیم هردو را با هم دارا باشیم.... ظاهراً از قدم دریغ نکرده و نمی‌کنیم، از قلم کوتاهی نداشته و نداریم، از حرف زدن و نصیحت کردن به مردم مضایقه نمی‌ورزیم، از پول خرج کردن تعلّل روا نداشته و از جان فدا کردن تسامح و تکاهل را جایز نمی‌شماریم؛ ولی حقیقتاً ترس بلوای اخیر با چند من نمک آن هم با انگشت آغاباجی هنوز ما را حال نیاورده است....»  پس از چندی خود دامن همت به کمر زد و به ایران آمد و برای مشروطیت جنگید و تا پای جان از آن دفاع کرد. در ایام فترتِ پس از اولتیماتوم روس، آنگاه که آزادیخواهان ایران صلاح دیدند که نیروهای مردمی به مقابله با نیروهای متجاوز روس و انگلیس بپردازند، نهضت جنگل را پایه‌گذاری کرد و به همراه یاران همفکر و همدلش هفت سال با لباس رزم و ریش‌ و ظاهرِ وانهاده در باد و باران و برف و در گرمای شرجی در شهر و روستا و جنگل‌های گیلان مبارزه کرد و به هیچ چیز جز آزادی و آبادی و استقلال ایران نمی‌اندیشید.ا و در آخرین نامه باز مانده‌اش دردمندانه چنین می‌نویسد:
 «... افسوس می‌خورم که مردم ایران پس از محو ما خواهند فهمید ما که بودیم، چه می‌خواستیم و چه کردیم.... امروز دشمنان، ما را دزد و غارتگر خطاب می‌کنند، در صورتی که هیچ قدمی جز در راه آسایش مردم و حفاظت مال و جان و ناموس آنها برنداشتیم. ما هرگونه اتهاماتی را که به ما نسبت می‌دهند، می‌شنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علی‌الاطلاق واگذار می‌کنیم...».
 اکنون تصویر سر بریده میرزا را به یاد می‌آورم که در رشت به نمایش گذاشته شد و این رباعی بر زبانم جاری می‌شود:
این سر که رها ز محنت زندگی است  / افتـاده بـه راه عشـق و دلدادگی است
دیـروز نـشـان فـتح خـودکامان بـود  / اینـک سـنـد شـکـوه آزادگـی اسـت

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: