ناخرسندی و رنج تاریخی / دکتر سیدموسی دیباج

1395/1/28 ۱۳:۰۶

ناخرسندی و رنج تاریخی / دکتر سیدموسی دیباج

احساس فقر و ستم اجتماعی غیر از احساس ستم و جوری است که زمانه و فلک بر انسان روا می‏دارد. در ادبیات سرزمین ما بین این دو تمییز نهاده شده است. تا آنجا که شواهد شعری روشن می‏کند، یأس در ذهن ایرانی با شیوه احساسات و عواطف او در برابر ظلم و ستم و بدعهدی روزگار و زمانه از یک سو، و جور و زور حاکمان و زمامداران و حکمرانان جامعه از سوی دیگر جلو می‏رود و همچنین تأکید بر ستم و جور تدریجاً جای خود را به انگشت گذاردن بر ستم و درد و فقر اجتماعی می‏دهد. شاید بتوان گفت ستم و جور گیتی، مادرِ ستم و جور انسان‏ها به یکدیگر است؛ اما منشأ درد و داغ زمانه خود چیست و از کجا و چگونه آمده است؟

تحقیقی در شعور تاریخی ایرانی

صبح بر خورشید می‏لرزد ز آه سرد ما

کوه می‏دزدد کمر در زیر بار درد ما

احساس فقر و ستم اجتماعی غیر از احساس ستم و جوری است که زمانه و فلک بر انسان روا می‏دارد. در ادبیات سرزمین ما بین این دو تمییز نهاده شده است. تا آنجا که شواهد شعری روشن می‏کند، یأس در ذهن ایرانی با شیوه احساسات و عواطف او در برابر ظلم و ستم و بدعهدی روزگار و زمانه از یک سو، و جور و زور حاکمان و زمامداران و حکمرانان جامعه از سوی دیگر جلو می‏رود و همچنین تأکید بر ستم و جور تدریجاً جای خود را به انگشت گذاردن بر ستم و درد و فقر اجتماعی می‏دهد. شاید بتوان گفت ستم و جور گیتی، مادرِ ستم و جور انسان‏ها به یکدیگر است؛ اما منشأ درد و داغ زمانه خود چیست و از کجا و چگونه آمده است؟

نظاره تو تازه کند داغ کهنه را

این لاله گویی از دل آتش چکیده است

اسباب تیره‏بختی ما دست داده است

تا سرمه‏ات به گوشه ابرو رسیده است

کار تو نیست چاره درد من ای مسیح

این شیوه را تبسم او آفریده است۱

و یا اینکه:

در بساط آفرینش زآنچه آید در نظر

چیست غیر از درد و داغ او که بر دل بار نیست

و انسان یعنی همین داغ و درد:

ز درد و داغ محبت سرشته‏اند مرا

در آفتاب قیامت برشته‏اند مرا

دل از مشاهده من کباب می‏گردد

به آب چشم یتیمان سرشته‏اند مرا

فنای من به نسیم بهانه ای بند است

به خاک بر سر ناخن سرشته‏اند مرا

چگونه سبز شود دانه‏‏ام که لاله‏رخان

به روی گرم مکرر برشته‏‏اند مرا۲

و گزینش دل‏آگاهانه رنج و درد:

آسمان گر از خزانِ درد پامالم کند

به که سرسبز از بهار عافیت دارد مرا۳

و طرد ناصبوری و نابردباری:

از شکایت نیست گر آهی کشم در زیر تیغ

گرد می‏خیزد به هر جا می‏فشانی آب را۴

و فراتر از این، یعنی آنجا که رنجش و درد فی‏نفسه مطلوب می‏شود:

لنگر درد به فریاد دل ما نرسید

تا که تسکین دهد این کشتی طوفانی را

زهر در مشرب من باده لب شیرین است

تا چشیدم قدح تلخ پشیمانی را

آه از این قوم سیه دل که گران می‏دانند

به زرِ قلب،وصال مه کنعانی را۵

اعتراف به «درد و داغ آفرینش» بزرگترین و برترین اعتراف وجودی است که با مواقف سنت ادبیات مسیحی قابل مقایسه است. چهره رنجش بشری که مسیح مصلوب را رخ می‏نمایاند، در پرده‏های دستگاه ادبی ایران به نحو باشکوهتری ترسیم می‏شود.

به باور نصارا مسیح(ع) پذیرش رنج و درد را اساس رستگاری می‏دانست؛ اما در مرتبه‏ای متعالی‏تر، شاعر ایرانی اظهار می‏کند که رنج و درد را تنها گروهی ادراک می‏کنند که درد و رنجِ عشق «او» را دریافته باشند.

چو جام لاله می چکیده داغ است

که راست زهره که بر لب نهد پیاله ما؟

به داغ سینه مجروح ما مبین، زنهار

که خنده در دهان کبک سوخت لاله ما

چو لاله با جگر گرم، عشق می‏بازیم

ز داغ خویش بوَد عنبرین کلاله ما

عبث به سینه ما داغ می‏نهد گردون

که چون سپند جهد مهر از قباله ما

به داغ عشق ملایم نمی‏شود صائب

دلی که نرم نگردد ز آه و ناله ما

این درد و داغ در دوره جدید گرچه وجود دارد، اما بی‏ریشه می‏ماند. گویی منشأ این درد و رنج، حیات انسانی است و به‏رغم اینکه انسان می‏خواهد از این رنج بگریزد، باز باید با آن بزید. بدین گونه میوه‏های تلخ بدبینی از زمانه و زندگی به ثمر می‏نشیند.

ای بسا بیچاره را کاندوه و درد

گردش ایام کم‏کم محو کرد

جز من شوریده را که چاره نیست

بایدم تا زنده‏‏ام، در درد زیست۶

درست است که مادرِ گیتی را حکیم فردوسی مادر رنج و درد می‏دانست: «همه زهر زو بینی و درد و رنج»؛ اما وی با تفسیر رازوارانه آن، انسان را به بردباری و آگاهی در این راه دعوت می‏کرد.

هنوز باید از درد نگریخت و نباید بدان بدبین بود. در پایان داستانِ ساختن دژ گنگ به دست سیاوش چنین اندرز می‏دهد:

تو رفتی و گیتی بماند دراز

کجا آشکارا بدانیش راز

جهان سربه‏سر حکمت و عبرت است

چرا بهره ما همه غفلت است؟۷

صائب بعدها تراژدی شاعر و درد و رنج او را با رویای ظهور رستاخیز پیوند می‏دهد:

هر کجا دفتر گشاید سینه‏ مجروح من

می‏کند در خواب حسرت شور رستاخیز را

گذر از رنج و درد دنیوی و دل سپردن به «دیگرسرای»، میل و اراده انسان را در خوار داشتن درد و رنج تیزتر می‏کند. آیا این گذر و گذشت از دنیا و رنج آن همان دعوت کلبیانه راهبان قرون وسطی نیست؟ حکیم فردوسی از زبان کیخسرو گفته است:

به یزدان یکی آرزو داشتم

جهان را همی خوار بگذاشتم

کنون پنج هفته ست تا من به پای

همی خواهم از داور رهنمای

که بخشد گذشته گناه مرا

درخشان کند جایگاه مرا

بَرَد مر مرا زین سرای سپنج

نماند ز من در جهان درد و رنج

به باغ بهشتم دهد خوب جای

بوَد در همه نیکی ام رهنمای

نباید کزین راستی بگذرم

چو شاهان پیشین بپیچد سرم

سحرگه مرا چشم بغنود دوش

ز یزدان بیامد خجسته سروش

که: برساز، کامد گه رفتنت

سرآمد نژندی و ناخفتنت۸

در شعر و ادب پیش از دوره جدید از آنجا که احساس رنج و ستم زمانه با اعتقادات «مؤمنانه» و به عبارتی «آخرت‏گرایانه» در هم می‏آمیزد، گویی چاره درد و رنج در نهایت جز پناه بردن به اعتقاد به کوتاهی رنج دنیا در برابر راحت عقبی نیست؛ اما در عهد جدید، انسانِ ایرانی گویا آشکار و نهان روزگاران را می‏داند. از اینجاست که در برابر دردها و رنجهای فردی و اجتماعی بیشتر بی‏تاب و بی‌قرار است.

با اینکه این انسانِ نو کمتر از «گیتی سپنج‏سرای» می‏نالد و از او به نام آغاز و مصدر دشمنی و بدخواهی یاد نمی‏کند، اما روانش همچنان نژند و فسرده است. انسان به یاد برنژه در نمایشنامه آدمکش یونسکو می‏افتد که می‏خواهد جهان را نابود کند چون آن محکوم به ماتم و ناشادی است!

در فرو بند که با من دیگر

رغبتی نیست به دیدار کسی

فکر کاین خانه چه وقت آبادان

بود بازیچه دست هوسی

جاده خالی است، فسرده ست ز

هر چه می‏پژمرد از رنج دراز

مرده هر بانگی در این ویران

همچو کز سوی بیابان آواز

وز پس خفتن هر گل نرگس

روی می‏پوشد در نقشه خار

در فروبند دگر هیچ کسی

نیستش با کس رای دیدار۹

گنج پنهان ویرانگی و پژمردگی در رنج

در اینجا اشاره می‏کنیم که ویرانه ساختن و ویرانه شدن (destructionرzerstren) نیز هر از گاهی به پوچی (nihilisationرvernichtung) راه می‏برد. با توجه به سوابق پیوند تاریخی خودگسستگی و خودتباهی زمینی از یک سو، و ایثار و تراژدی‏های تاریخی ما از سوی دیگر، بسیار دشوار است تا درباره جایگاه اصلی ویرانی و خرابی سخن آخر را ادا کرد.

به هر حال، انکار نمی‏توان کرد که تشبیه‏ها و استعاره‏های بی شماری از «خرابه» و «خرابات» و «ویرانی» و «ویرانه» در ادبیات ایرانِ پس از اسلام به وجود آمده است که آن را از شعر و ادب دیگر سرزمین‏ها متمایز می‏سازد.

گنج را زین پیش در ویرانه می‏کردم نهان

این زمان در گنج پنهان می‏کنم ویرانه را۱۰

از سوی دیگر، ویرانگی در اندیشه در پسِ ویرانگری سرزمین و خانمان به دست اقوام بیگانه تحقق یافته است. هم از این روست که بعد از دوران مغول از این واژه و واژه‏های هم معنی و مرادف در نوشته‏های ادبی، بسیار استفاده می‏شود. البته جای انکار نیست که این واژه‏ها به مرور استعلا یافته و از معانی ظاهری به سوی معانی رمزی و کنایه‏ای کشیده شده است:

ز سیل حادثه صحرا و کوه در سفر است

چه واکشیده‏ای ای خانمان خراب اینجا؟۱۱

سیل از ویرانه من شرمساری می‏برد

نیست جز افسوس در خانه‌پردازی مرا۱۲

استعلای کلمات و واژه‏هایی چون شب، سیاهی، تباهی، ویرانی و خرابات در اشعار پارسی محدود به تغییر و بسط در معانی ظاهری آنها نیست.

می‏توان گفت در این تطور در ظاهر معانی به طور ضمنی و ناخودآگاه فضاهای جدیدی نیز برای این واژه‏های منفی و مخرب به وجود آمده است که خود نشانی از تلاش متأملانه‏ روحی برای غلبه بر «ویرانه‏گری» است.

از خرابی‏های ظاهر شکوه صائب، چون کنم؟

مغرب گنج گهر گردید ویرانی مرا۱۳

سایه از ویرانه‏ ما می‏کند پهلو تهی

خانه ما از هجوم جغد پرتشویش نیست۱۴

گفته شد از تشبیهات همپایه با «ویرانی»، «سیاهی» است. «سیاهی» نشان تیرگی و یا بن‏بست زندگی انسان چه در سراچه فرد و چه در صحنه اجتماع است.

همرها، باز آمد سیاهی

می‏برندم بخواهی، نخواهی

می‏درخشد ستاره بدان سان

که یک شعله‏ور در تباهی

می‏کشد باد محکم غریوی!۱۵

این انسان برخلاف برنژه نمی‏خواهد جهان را سیاه کند، چون بدبین است و گمان می‏کند عالم براساس ناشادی آفریده شده است، بلکه خواهی نخواهی عالم برای او سیاه است و او به سیاهی پناه نمی‏برد، او را بدان سو کشانند و آن را بدو نمایانند!

نقد باشد محنت فردا وبال‏اندیش را

این یک امر کلی پذیرفته شده در عموم فرهنگ‏هاست که آینده، چاره امروز است. روی به آینده داشتن و محنت امروز را نادیده پنداشتن، دو وجه یک سکه‏‏اند. آن را که به آینده امیدوار است، غم امروز او را فرو نهد و آن که از غم روزگار باکی نداشه باشد، آینده را روشن آرزو می‏کند.

آینده دورترین قلمروی است که نیهیلیسم به آن چشم دوخته است و نیهیلیسم انکار نمی‏کند که فناگاه او آمده است. قدرت آینده و ضعف حال را انسان بیش از هر چیز دیگر می‏تواند در «اراده معطوف به قدرتِ» نیچه مشاهده کند.

در ذهن ایرانی از ایام دوردست «فردا» و «پس‏فردا» وجود داشته است و همچنان که در چالش آینده‏ فرهنگ ما قابل مشاهده است، اندیشه ایرانی در این خصوص یگانه و سرآمد تفکر اقوام و ملل دیگر است. حکیم خردمند فردوسی گفته بود:

تو را نام باید که ماند دراز

نمانی، همی کار چندین مساز

اگر یار باشد روان با خرد

به نیک و به بد روز را نشمرد۱۶

اگر بخواهیم متن شعر مذکور را آنچنان که خود سخن می‏گوید درک و تفسیر کنیم، می‏توان گفت که آینده، فراسوی نیک و بد است. این قضیه در جای خود محتاج تفصیل است. در این زمینه از حکیم توس اشارات دیگری نیز وجود دارد:

زمانه بدین سان همی بگذرد

پی اش مرد دانا همی نشمرد

هر آن روز به کز تو اندر گذشت

بر آن به کزو گیتی آباد گشت۱۷

فراخوانی به کتاب و حکم که فراسوی نیک و بد است و مستلزم ارتقای پندار نیک و کردار نیک، در ادبیاتِ ایران پس از اسلام به طور اجمال گوشزد شده است:

نیست کاری به بد و نیک جهانم صائب

روی دل از همه عالم به کتاب است مرا۱۸

مع‏ذالک این اصل دین حنیف که در رستاخیز، امتها در برابر کتابها فرا می‏آیند و بدین گونه بر آنها حکم می‏شود، مانع از نفوذ روح بدبینی حتی در آخرت‏نگری نیست:

مردم کوته‌نظر در انتظار محشرند

نقد باشد محنت فردا وبال‏اندیش را۱۹

انسان موجودی است بین گیتی و آسمان، فرودین و برین. یأس از عالم علوی، نقطه اوج یأس از عالم سفلی و دنیا و دامنة وزر و وبال دنیوی است. بددیدن عالم به معنای دقیق کلمه در ذات و سرشت ما به ودیعه نهاده شده است.

مولوی خود دنیا را اصیل و واقعی نمی‏داند و آن را به سوارشدن اطفال بر اسب چوبی تشبیه می‏کند. بدشماری سرنوشتِ زمینی انسان در شعر، ریشه‏های کهن دارد؛ اما همچنان تازه می‏نماید. پیش از این به نسبتِ گیتی‏ستیزی و شهرستیزی ایرانی اشاره کردیم. در اینجا موضوع نفی گیتی و طرد عقبی و فرداست.

آیا زمین که زیر پای تو می‏لرزد

تنهاتر از تو نیست؟

پیغمبران رسالت ویرانی را

با خود به قرن ما آوردند،

این انفجارهای پیاپی و ابرهای مسموم،

آیا طنین آیه‏های مقدس هستند؟!۲۰

dibadj@hotmail.com

 

پی‌نوشتها:

۱- دیوان صائب تبریزی، ص۱۸۳، غزل ۴۸۹٫

۲- همان، ص۱۲۸، غزل ۳۴۷٫

۳- همان، ص۱۳۶، غزل ۳۷۰٫

۴- همان، ص۷۶، غزل ۲۰۶٫

۵- همان، ص۱۳۲، غزل ۳۵۸٫

۶- مجموعه اشعار نیما یوشیج، نیما یوشیج، بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه.

۷- شاهنامه فردوسی، ص۱۵۵٫

۸- همان، ص۳۳۷٫

۹- مجموعه اشعار نیما یوشیج، نیما یوشیج، بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه، تهران ۱۳۴۷، چاپ دوم، ص۱۹۷٫

۱۰- دیوان صائب تبریزی، ص۲۷، غزل ۶۷٫

۱۱- همان، ص۸۱، غزل ۲۲۰٫

۱۲- همان، ص۵۱، غزل ۱۳۴٫

۱۳- همان، ص۸۸، غزل ۲۳۸٫

۱۴- همان، ص۲۱۰، غزل ۵۷۰٫

۱۵- مجموعه اشعار نیما یوشیج، بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه، تهران ۱۳۴۶، ص۴۷٫

۱۶- شاهنامه فردوسی، ص۲۴۰٫

۱۷- همان، ص۹۲٫

۱۸- دیوان صائب تبریزی، ص۸۳، غزل ۲۲۵٫

۱۹- همان، ص ۱۵۷، غزل ۴۲۳٫

۲۰- فروغ فرخزاد، ص،12

منبع: اطلاعات بین الملل

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: