فردوسی و رابطه معکوس حماسه و زبان / زمان رضاخانی

1393/2/24 ۱۳:۱۷

فردوسی و رابطه معکوس حماسه و زبان / زمان رضاخانی

یکی از کارکردهای جالب شاهنامه این است که احتمالا برای نخستین بار در تاریخ، یک مجموعه حماسی در خدمت دانش زبانشناسی قرار می گیرد و این کاملا برعکس سنت های زبانشناسی جهان است. رابطه معکوس حماسه و زبان دانش زبانشناسی در جهان باستان، مدیون نگرانی های بشر از فراموش شدن حماسه های ادبی و دینی بوده است. به زبان دیگر، ملت های کهن، برای حفظ ادبیات حماسی یا باورهای دینی خود، دست به مطالعه زبانشناسی می زدند.

 

یکی از کارکردهای جالب شاهنامه این است که احتمالا برای نخستین بار در تاریخ، یک مجموعه حماسی در خدمت دانش زبانشناسی قرار می گیرد و این کاملا برعکس سنت های زبانشناسی جهان است.

 

رابطه معکوس حماسه و زبان

دانش زبانشناسی در جهان باستان، مدیون نگرانی های بشر از فراموش شدن حماسه های ادبی و دینی بوده است. به زبان دیگر، ملت های کهن، برای حفظ ادبیات حماسی یا باورهای دینی خود، دست به مطالعه زبانشناسی می زدند.

شاهنامه فردوسی از این نظر شایان اهمیت است که از حماسه های ادبی و دینی برای زنده نگاه داشتن یک زبان استفاده کرده است؛ یعنی رابطه سنتی زبانشناسی و اسطوره، در مورد شاهنامه کاملا معکوس است.

در زیر، به نمونه هایی از تاثیر سنت های زبانشناسی بر حفظ اسطوره های باستانی جهان، به طور خلاصه اشاره خواهیم کرد و سپس به اثر حماسه های شاهنامه بر حفظ زبان فارسی خواهیم پرداخت.

 

سنت زبانشناسی در بابل

قدمت کهنه ترین مدارک موجود درباره زبانشناسی که به خط میخی روی لوحه های گلی نوشته شده است، به چهار هزار سال پیش می رسد. در نخستین قرن های هزاره ی دوم پیش از میلاد، روش های دستوری در زبان بابلی پی ریزی شد که تا 2500 سال دوام آورد. متن های به جا مانده از اوایل این دوران، شامل فهرستی از واژگان زبان سومری و متن های مذهبی و حکومتی است.

«سومری» زبانی مستقل (بی هم خانواده) بود که کم کم داشت جای را خود به عنوان گویش غالب به زبان آکدی می داد. با این حال، زبان سومری، همچنان یک زبان فاخر به شمار می رفت و در امور مذهبی و حکومتی به کار گرفته می شد. بنابراین، سومری باید به عنوان یک زبان خارجی آموزش داده می شد و برای این کار، زبان دانان داده هایی از این زبان را می نوشتند.

با گذر چند قرن، این متن ها شکل کامل تری به خود گرفت و هر واژه با ترجمه ی آکدی اش ثبت شد. بالاخره در متن های تازه تر، فهرست ها نه تنها شامل تک واژه ها، بلکه شامل شکل های گوناگون واژه ها نیز می شد. برای مثال، یک متن 227 شکل متفاوت فعل gar به معنای «گذاشتن» را ثبت کرده است.

 

سنت هندو

ریشه های سنت زبانشناسی هندو به یکهزار سال پیش از میلاد باز می گردد. تغییراتی که در زبان سانسکریت در شرف رخ دادن بود، مهمترین دلیل شکل گیری این سنت به شمار می رود. در این سال ها، سانسکریت زبانی مقدس و ویژه ی آیین های مذهبی بود و ثبت این زبان باستانی، به منظور حفظ آن و تداوم آیین های مذهبی، از جمله خواندن سرودهای «ودا» انجام می شد.

پانینی (حدود 500 پیش از میلاد) معروف ترین دستورنویس مکتب هندو بوده است. کتاب دستور وی، شامل آواشناسی و تکواژشناسی می شد. وی در آواشناسی حتی به واج شناسی نیز پرداخته و تفاوت تلفظ واژگان به صورت جداگانه و در بافت جمله را مورد بررسی قرار داده است. قوانین واژه سازی، بخش عمده ای از کتاب دستور پانینی را شامل می شود.

سنت زبانشناسی هندو، بسیار پیشرفته تر و کامل تر از شاخه های این علم در اروپای کهن بود و تا قرن ها این پیشتازی خود را حفظ کرد.

 

 سنت یونانی

سنت زبانشناسی یونانی، اندکی پس از سنت هندو به وجود آمد و دراینجا نیز دگرگونی های زبان که رزمنامه های «هومر» را نیازمند توضیح و تفسیر می کرد، مهمترین عامل شکل گیری مطالعات زبانشناسی بود. یونانیان بر پایه ی سنت قدیمی خود، زبان را از منظر فلسفه نیز بررسی کردند؛ بدین ترتیب، افزون بر اجزاء سخن، به این موضوع هم پرداختند که ریشه زبان چیست، ارتباط میان زبان و تفکر چگونه است و آیا ارتباط میان شکل (form) و معنا در زبان، امری طبیعی است و یا قراردادی.

 

اختراع خط اوستایی

اوستا کتاب مقدس زرتشتیان است که کهن ترین بخش آن به نام ˈگات هاˈ احتمالا 1500 سال پیش از میلاد، توسط خود زرتشت سروده شد و در دوره های بعد، مغان و پیروان او، بخش های دیگری را بدان افزودند. پیروان زرتشت، کتاب اوستا را به زبان مادری خود (اوستایی) حفظ و به نسل های بعد منتقل می کردند، اما با گذر زمان، زبان های فارسی میانه و پهلوی پارتی، جایگزین زبان های اوستایی و فارسی باستان شد. با از میان رفتن زبان اوستایی به عنوان زبانی زنده در ایران، ساسانیان نسبت به سرنوشت اوستا نگران شدند و تصمیم گرفتند آن را مکتوب کنند. بدین ترتیب، زبانشناسان ایرانی در زمانی بین قرن های سوم و چهارم پس از میلاد، یکی از کامل ترین و دقیق ترین خط های آوانگار در جهان باستان را ابداع کردند و کتاب اوستا را بر آن پایه، به رشته تحریر در آوردند. پس اختراع خط اوستایی نیز برای زنده نگاه داشتن اسطوره های زرتشتی انجام شد.

 

اختراع خط ارمنی

ارمنستان در تاریخ کهن، همواره استان خودمختار ایران بوده است. همین اشتراک سرزمین سبب شد که شمار انبوهی از واژگان پارسی وارد زبان ارمنی شود؛ تاجایی که زبانشناسان جهان تا اواخر قرن نوزدهم، زبان ارمنی را جزو خانواده زبان های ایرانی می انگاشتند.

از زمانی که تیرداد سوم، پادشاه ارمنستان، در سال 301 میلادی، آیین مسیحیت را به عنوان دین رسمی ارمنستان اعلام کرد، این سرزمین، اهمیتی راهبردی برای ایران یافت؛ چراکه امپراتوری روم به بهانه ی هم کیشی به خاک ارمنستان چشم دوخته بود و ایران نیز قصد داشت این سرزمین را به طور کامل تصرف و حکومت آن را وابسته به مرکز کند.

هراس ارمنی ها از دو امپراتوری همجوار خود، سبب شد که به فکر نگارش و حفظ تاریخ و ادبیات خود بیفتند. بین سال های 403 تا 404 میلادی، فردی به نام مسروپ ماشتوتس (Mesrop Mashtots) خطی را برای نوشتن ادبیات، تاریخ و باورهای دینی ارمنی ها اختراع کرد. خطی که ارمنی ها امروز از آن استفاده می کنند نیز تا اندازه زیادی شبیه به خط ماشتوتس مقدس است.

 

احیای زبان فارسی به مدد اسطوره ها

اگرچه حفظ اسطوره ها و تاریخ کهن ایرانی، یکی از هدف های سرایش شاهنامه بود، اما چنانکه فردوسی خود نیز اشاره می کند، سی سال روی گردآوری اسطوره های ایرانی کار کرده است تا «عجم و زبان فارسی» را زنده کند.

فرهنگسازی و هماهنگ سازی اسطوره های کهن ملی با باورهای دینی و مذهبی، یکی از هنرهای فردوسی است. امروزه می دانیم که بسیاری از شاهانی که زیر عنوان دودمان های خیالی ˈپیشدادیانˈ و ˈکیانیانˈ در شاهنامه معرفی شده اند، در واقع، نیمه خدایان آریایی هستند که پیش از زرتشت وجود داشتند و برخی از آنها پس از مرگ زرتشت، دوباره به تدریج، به باور ایرانیان بازگشتند. جم، آبتین و پسرش فریدون، کاووس و منوچهر از آن جمله اند. نگارنده قصد ندارد فرضیه ادبی صادر کند و این کار در تخصص وی هم نیست؛ اما شاید تبدیل خدایان آریایی به شاه، عمدا و برای فرهنگسازی و جلوگیری از حساسیت های دینی، توسط فردوسی یا منابع وی، انجام شده باشد. اکنون می دانیم که کیومرث در اوستا نخستین انسان است و جایگاهی تقریبا معادل حضرت آدم (ع) دارد. اما شاهنامه، کیومرث را به عنوان نخستین پادشاه تاریخ معرفی می کند و همین روایت متفاوت شاهنامه، وارد فرهنگ و ادب ایرانی می شود.

ایرانیان در زمان فردوسی، اطلاعی از سلسله هخامنشی نداشتند و به همین دلیل، نامی از این دودمان در شاهنامه برده نشده است. اسکندر نیز پادشاهی نیمه ایرانی و در پایان دودمان کیانیان است که با کیقباد آغاز می شود. از اشکانیان به بعد، روایت شاهنامه کمابیش با تاریخ هماهنگ می گردد.

فردوسی، داستان های عاشقانه (زال و رودابه، بیژن و منیژه، گشتاسپ و کتایون) را نیز در میان حماسه ها و نبردها می آورد که همین، بر جاذبه های شاهنامه اش می افزاید.

 

فردوسی چگونه زبان فارسی را زنده کرد؟

شاهنامه فردوسی، چنانکه درهمین بخش نشان داده خواهد شد، اثری ژرف بر شکوفایی زبان فارسی داشته است؛ اما نگارش شاهنامه، خود بخشی از جنبشی فرهنگی و اجتماعی بود که از سال ها پیش در ایران آغاز شده بود و فردوسی نیز در بستر چنین جنبشی اقدام به سرودن شاهنامه کرد.

در ادامه، به روندی که پیش از فردوسی آغاز شد و سرانجام، به سرایش شاهنامه انجامید، اشاره می شود:

 

جنبش احیای زبان در حوزه دانش

پس از ورود اسلام به ایران، شهروندان ایرانی که از ستم شاهان اواخر دوره ساسانی و مغ های مذهبی به تنگ آمده بودند، جذب آزادی ها و حرمتی شدند که اسلام و قرآن برای همه اقوام و نژادها قائل بود. متاسفانه آنچه عرب ها رفتار می کردند، با چیزی که در قرآن و سیره ی پیامبر (ص) دیده می شد، هماهنگی نداشت.

در یکی دو قرن نخست پس از اشغال ایران، عرب های فاتح همان کاری را با ایرانیان کردند که با ملت های دیگر، مانند عراق، شام، مصر و... می کردند. آنان از هیچ کوششی برای نابودی فرهنگ و تمدن ملت های شکست خورده فروگذار نکردند و سوزاندن کتاب های ارزشمند فارسی میانه، تنها یکی از نمونه ها بود.

عرب ها سخنوران زبان رسمی ایران (فارسی) را با واژه ای تحقیرآمیز (اعجمی) خطاب می کردند.

از سوی دیگر، ایرانیان که هرگز در تاریخ امپراتوری های خود  برده داری نکرده بودند و به این پیشینه ی درخشان خود می بالیدند، اکنون باید بردگی اشراف زادگان عرب را هم تجربه می کردند. خلیفه دوم مسلمانان که فاتح ایران بود نیز به دست یکی از همین برده های ایرانی تبار (پیروز نهاوندی، معروف به ابولولو) کشته شد.

زبان عربی در قرن های نخست پس از اشغال ایران، به تدریج (و نه یکباره) در امور حکومتی، دیوانی، علمی و ادبی جایگزین زبان فارسی شد. بیهوده نیست که زبانشناسان، چند قرن نخست هجری را دوران فترت زبان فارسی می نامند.

اما ایرانیان، بر خلاف ملت های عراق و مصر که تسلیم شده بودند، هویت خویش را نباختند و برعکس، برای استقلال کشورشان دست به شورش های پی در پی زدند. اگرچه برخی شورش ها، مانند قیام بابک خرمدین، از غرب ایران (آذربایجان) سرچشمه می گرفت، اما خاستگاه بیشتر نافرمانی ها در شرق و خراسان بزرگ بود. قیام ابومسلم خراسانی و سپس قیام طاهریان و صفاریان از معروف ترین موارد یادشده است. سپس نوبت به سامانیان رسید.

زمانی که سامانیان در بخارا قدرت را به دست گرفتند، «عربی» نه تنها زبان حکومت، بلکه زبان علم، زبان ادبیات و زبان فاخر نیز بود. «فارسی» زبان عوام و بی سوادان شمرده می شد. ایرانیانی هم که به دنبال علم و دانش می رفتند، همه ی آثارشان را به زبان فاخر (عربی) می نوشتند. شاید بسیاری ندانند که «سیبویه»، بزرگترین زبانشناس و دستورنویس تاریخ عرب، ایرانی بوده، در ایران زاده شده و در ایران دفن شده است!

سامانیان دانشمندان و ادیبان ایرانی را تشویق کردند که به زبان فارسی بها دهند. زمانی که ابوالقاسم سمرقندی، کتاب دینی خود به نام «السواد الاعظم»، شامل باورهای مذهبی حنفیان را نزد امیر اسماعیل سامانی برد، بنیانگذار سامانیان در کمال تعجب بدو دستور داد که کتابش را به فارسی ترجمه کند و گفت: «این کتاب را به فارسی برگردانید تا چنانکه خاص را بُوَد، عام را نیز بُوَد.»

فردوسی، ابن سینا و ابوریحان بیرونی که اندیشمندان معاصر یکدیگرند، همگی از بستر چنین اندیشه ای شکوفا شدند. ابن سینا و ابوریحان، اگرچه بیشتر آثار علمی شان را به عربی نوشته اند، اما از نخستین دانشمندانی هستند که به فارسی نیز کتاب هایی نوشتند و اتفاقا آنجا که به فارسی می نوشتند، بسیار کوشش می کردند که از به کار گرفتن واژه ها و عبارت های بیگانه بپرهیزند.

ابوریحان در کتاب «التفهیم» که پیرامون ریاضیات و نجوم است، آنچنان به پارسی نویسی اهتمام دارد که این اثرش را به جرات می توان به عنوان نمونه ای کلاسیک در رشته های مترجمی و زبانشناسی در ایران تدریس کرد. ابوریحان در این کتاب، زاویه منفرجه را زاویه گشاده، زاویه حاده را زاویه تیز، متساوی الاضلاع را راست پهلو، اسطرلاب را ستاره یاب، زحل را کیوان، مریخ را بهرام و وسط را میانگاه می نامد.

ابوریحان کتاب هایی هم در گیاهشناسی و مطالعه فلزات و جواهر به زبان فارسی دارد.

جالب اینجاست که از مقایسه کتاب های ابوریحان با دانشمندان معاصرش می توان دریافت که آنان برای پدیده های علمی، واژه سازی هم می کردند؛ چنانکه واژه هایشان گاه با یکدیگر فرق داشت. برای مثال، به تفاوت های واژگان التفهیم، اثر ابوریحان و هدایه المتعلمین فی الطب، اثر ابوبکر ربیع بن احمد الاخوینی البخاری توجه کنید:

واژه عربی معادل فارسی در التفهیم معادل فارسی در الهدایه

عرق ضارب (شریان)رگ جهنده رگ جنبنده

عرق غیرضارب (ورید)رگ ناجهنده رگ خون ایستاده

کوکب سیارستاره جنبنده ستاره رونده

کوکب ثابت ستاره ناجنبنده ستاره ایستاده

در همین بستر، ابن سینا نیز شکوفا شد. وی در کتاب «مخارج الحروف» که یکی از کامل ترین منابع کهن در علم آواشناسی است، سنت شکنی می کند و اگرچه کتاب به عربی نوشته شده است، اما آواهای زبان پارسی نیز در آن معرفی و آواشناسی می شوند.

ابن سینا هم کتاب هایی به زبان فارسی نوشته است که از آن جمله می توان به دانشنامه علایی اشاره کرد.

 

 فردوسی و جنبش ادبی

اندکی پیش از فردوسی، شاعرانی چون رودکی در دربار سامانیان سروده هایی به زبان فارسی آفریده بودند و حتی برخی، شاهنامه هایی کوچک نوشته بودند که البته گیرایی و اثرگذاری شاهنامه فردوسی را نداشته است.

فردوسی با شاهنامه اش، ادب فارسی را به معنای واقعی کلمه زیر و رو کرد. او به گونه ای بی نظیر، تا جایی که ممکن بود، از کاربرد واژگان غیرفارسی پرهیز نمود.

این اثر ارزشمند،با حفظ وزن شعری و واژه آرایی حماسی اش، سرشار از آرایه های ادبی است.تصویرسازی (imagery) که در بسیاری از داستان ها، به ویژه در آغاز داستان بیژن و منیژه موج می زند را نگارنده در کمتر اثر ادب فارسی دیده است. شاهنامه فردوسی همچنین سرشار از آرایه های تشبیه، استعاره، جناس، ایهام و... است.

ابوالقاسم فردوسی شعرهایی خارج از شاهنامه، از جمله در قالب غزل دارد که جز چند نمونه، بیشتر آنها از میان رفته اند.

فردوسی در زمان حیات خویش، دست کم در میان قدرتمندان، شخصیتی نامحبوب بود. بسیاری وی را به خاطر زنده کردن اسطوره های ملی ایرانی (که مخالفت با دربار خلیفه اعراب شمرده می شد)، سرزنش یا حتی تکفیر می کردند. سلطان محمود غزنوی هم به دو دلیل از فردوسی دل خوشی نداشت؛ نخست آنکه فردوسی شیعه بود و تعصب شیعی خود را در شاهنامه نشان داده بود؛ حال آنکه غزنویان سنی بودند. دوم آنکه فردوسی اصرار داشت که اسطوره های کهن ایرانی را در شاهنامه بگنجاند و نامی از سلسله های معاصر خود نیاورد؛ در حالی که سلطان محمود هم به دلیل تعصب قومی و هم به دلایل دیگر، با این رویکرد موافق نبود.

فردوسی را حتی پس از مرگش اجازه ندادند که در قبرستان مسلمانان دفن شود و گویا یک روحانی به نام «واعظ کرگانی» در این زمینه پیشگام بود. بدین ترتیب، او را در باغ خودش (جایی که امروز آرامگاه اوست)، به خاک سپردند.

بر پایه ی اختلاف فردوسی و سلطان محمود، داستان های بسیاری گفته شده که البته بیشترشان افسانه است.

جالب این است که فردوسی در واکنش به نامهربانی هایی که در زمان حیاتش در حق او روا داشته شد، شعری سروده و در آن، هم به کاخ نشینان طعنه زده و هم پیش بینی کرده است که پس از مرگ، ارزش کار وی را خواهند دانست. بخش هایی از آن شعر را در زیر می خوانید:

بناهای آباد، گردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم، کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

هرآنکس که دارد هش و رای و دین

پس از مرگ، بر من کند آفرین

پیش بینی فردوسی کاملا درست بود. اثری که وی با شاهنامه بر ادبیات فارسی داشت را هیچ ادیبی در تاریخ ایران نداشته است. بسیاری از نویسندگان و شاعران هم عصر فردوسی، نه تنها از او تاثیر پذیرفته اند، بلکه نام وی یا بخشی از شعرهای وی را به صورت تلمیح در سروده هایشان به کار گرفته اند. ناصرخسرو قبادیانی، قطران تبریزی، ازرقی، و مسعود سعد از آن جمله اند. فخرالدین اسعد گرگانی در بخش هایی از ویس و رامین، کاملا تحت تاثیر شاهنامه فردوسی بوده است.

این اثرگذاری در شاعران دوره های بعد نیز ادامه داشت. سعدی بوستان را کاملا به پیروی از سبک ادبی فردوسی سروده است. ارادت سعدی به فردوسی را زمانی می توان دید که وی می خواهد بیتی از شاهنامه را به تلمیح در شعر خود استفاده کند: چنین گفت فردوسی پاکزاد، که رحمت بر آن تربت پاک باد: ...

سراینده ی فرامرزنامه، خود را غلام دلپاک فردوسی می نامد.

خسرو و شیرین و اسکندرنامه، هر دو اثر نظامی گنجوی؛ برخی مثنوی های عطار نیشابوری و نیز کلیله و دمنه ی منظوم، اثر قانعی طوسی، کاملا پیرو سبک و زبان شاهنامه هستند.

نظامی گنجوی در اسکندرنامه با ادبیاتی فروتنانه توضیح می دهد که چرا این جسارت را کرده و وارد بخشی از تاریخ شده است که فردوسی بدان پرداخته بود:

سخنگوی پیشینه، دانای توس

که آراست روی سخن چون عروس

درآن نامه کان گوهر سفته راند

بسی گفتنی های ناگفته ماند

اگر هرچه بشنیدی از باستان

بگفتی، دراز آمدی داستان

نگفت آنچه رغبت پذیرش نبود

همان گفت کز وی گریزش نبود

سهروردی برای ایجاد برخی حکایت های عرفانی، از شاهنامه فردوسی استفاده کرده است. حتی از احمد غزالی نقل است که در منبر می گفت: ای مسلمانان! من هر چه در 40 سال بر این منبر به شما گفته ام، فردوسی در یک بیت گفته بود؛ اگر بدان گوش فرا دهید، از همه مستغنی می شوید: «ز روز گذر کردن اندیشه کن، پرستیدن دادگر پیشه کن».

مولوی، حافظ و عبدالرحمن جامی نیز از تاثیر شاهنامه فردوسی برکنار نمانده اند. امروزه ادیبان و زبانشناسان معتقدند که آبشخور برخی اندیشه های خیام و حافظ در ناپایداری و بی اعتباری جهان نیز شاهنامه فردوسی بوده است.

و بالاخره، عبدالرحمن جامی، چند قرن پس از فردوسی، در نگارش ˈبهارستانˈ، زمانی که می خواهد از ناپایداری جهان سخن بگوید، چنین می سراید: «برفت شوکت محمود و در زمانه نماند، جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی».

برای مطالعه بیشتر:

خالقی مطلق، جلال. 1391. شاهنامه فردوسی. دانشنامه زبان و ادب فارسی

ناتل خانلری، پرویز. 1365. تاریخ زبان فارسی. نشر سیمرغ

مصریان، علی. 1384. بازنگری کارنامه بیرونی در زبان فارسی. مجله ی نامه فرهنگستان 1.7

تارخ زبانشناسی، دوره باستان، دانشنامه دنبلید: www.donbelid.com

خبرگزاری ایرنا

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: