ساغر صدق / دکتر ایرج شهبازی - بخش‌سوم

1394/12/17 ۰۷:۳۹

ساغر صدق / دکتر ایرج شهبازی - بخش‌سوم

در این چشم‌انداز، ریا به عنوان پدید‌ه‌ای اجتماعی و فرهنگی در نظر گرفته می‌شود. پیش از شروع بحث درباره ریای اجتماعی، لازم است که به سه نکته مهم اشاره کنیم: الف) ریا لازمه زندگی اجتماعی: اصولاً حیات اجتماعی بدون ریا و نفاق ممکن نیست. انسان غالباً در خلوت خود نفاق و ریا نمی‌کند، نقاب‌ها را به کناری می‌گذارد و خود را آن‌گونه که هست، نشان می‌دهد، اما آنگاه که به عنوان موجودی اجتماعی در کنار سایر همنوعان خود قرار می‌گیرد، به ناچار برای حفظ منافع خویش، بخشی از اندیشه‌ها و احساس‌هایش را از دیگران پنهان می‌دارد. به قول تولستوی «چرخ‌دنده‌های زندگی اجتماعی بدون روغن ریا و نفاق نمی‌چرخند!»

 

3) ریا به عنوان پدید‌ه‌ای اجتماعی و فرهنگی

در این چشم‌انداز، ریا به عنوان پدید‌ه‌ای اجتماعی و فرهنگی در نظر گرفته می‌شود. پیش از شروع بحث درباره ریای اجتماعی، لازم است که به سه نکته مهم اشاره کنیم:

الف) ریا لازمه زندگی اجتماعی: اصولاً حیات اجتماعی بدون ریا و نفاق ممکن نیست. انسان غالباً در خلوت خود نفاق و ریا نمی‌کند، نقاب‌ها را به کناری می‌گذارد و خود را آن‌گونه که هست، نشان می‌دهد، اما آنگاه که به عنوان موجودی اجتماعی در کنار سایر همنوعان خود قرار می‌گیرد، به ناچار برای حفظ منافع خویش، بخشی از اندیشه‌ها و احساس‌هایش را از دیگران پنهان می‌دارد. به قول تولستوی «چرخ‌دنده‌های زندگی اجتماعی بدون روغن ریا و نفاق نمی‌چرخند!» (جنگ و صلح، ج۱ر ص۴۳). آن‌گونه که شمس تبریزی می‌گوید: «با مردمان به نفاق باید زیست، وگرنه به کوه و بیابان باید رفت» (مقالات، ج۱ر ص۱۳۹ و نیز کیمیای سعادت، ج۱ر ص۴۳۸). خواننده آگاه به‌خوبی می‌داند که غرض از این سخنان توصیه به ریاکاری نیست، بلکه در اینجا تنها در مقام توصیف این حقیقت تلخیم که صداقت محض بنیان زندگی اجتماعی را از اساس ویران می‌سازد. سرنوشت آدمیان این‌گونه رقم خورده است که برای اینکه بتوانند از مزایای زندگی اجتماعی بهره‌‌مند شوند، همواره باید بخشی از اندیشه‌ها، احساسات و خواسته‌های خود را پنهان کنند.

زندگی اجتماعی انسان تاب فاش‌گویی کامل و صداقت خالص را ندارد. اگر همه آدمیان در همه لحظات زندگی، بدون نقاب زندگی می‌کردند و آنچه در دل داشتند، بدون حذف و کاهش و افزایش آشکار می‌کردند، چه بسا همه از هم متنفر می‌شدند. به نظر می‌رسد که این نقاب‌ها که در روان‌شناسی از آنها با عنوان «نقاب‌های اضطراری» یاد می‌شود، لازمه حیات اجتماعی انسان‌اند و استفاده کردن از آنها غیر اخلاقی نیست؛ اما درباره این نقاب‌ها باید به دو نکته مهم توجه کرد:

نخست آنکه استفاده از نقاب‌های اضطراری تا آنجا مُجاز است که انسان از طریق آنها نقشهای اجتماعی خویش را ایفا کند و از مزایای زندگی جمعی بهره‌مند شود؛ اما به محض اینکه شخص خود را با نقابش یکی بداند و آنچنان در قالب آن نقاب فرو برود که هویت خود را با آن تعریف کند، در این صورت نقاب به نفاق تبدیل می‌شود و آثار بسیار ویرانگری را در زندگی فردی و اجتماعی او پدید می‌آورد (نگ. خودشکوفایی از دیدگاه مولانا و راجرز، صص۱۰۲ـ ۹۸ و زندگینامه من، از یونگ، ص۶۰۴).

دوم آنکه در جامعه سالم تعداد نقاب‌های اضطراری بسیار اندک است؛ اما در جامعه ناسالم که گرفتار انواع سختگیری‌ها و ناامنی‌هاست، تعداد این نقاب‌ها آنقدر زیاد می‌شود که شهروندان ناگزیرند در غالب، یا در همه وضعیت‌های اجتماعی، از نقاب استفاده کنند و این خود باعث می‌شود که بنیان آن جامعه از اساس پوک و پوچ شود.

 

ریا در نظر حافظ

یکی از نکات کلیدی دیوان حافظ که قطعاً ناظر به شرایط عصر اوست، مبارزه با ریاکاری است. هرکه با دیوان حافظ اندک انسی داشته باشد، به‌خوبی می‌داند که مهمترین دغدغه اجتماعی و دینی حافظ مسأله «ریا»ست. شاید بتوان گفت مهمترین جنبه اصلاح‌گری حافظ در جامعه همانا مبارزه با ریاکاری و ریاکاران است.

از آنجا که هر مصلحی اساس اصلاح و مبارزه خود را با توجه به شرایط موجود در جامعه‌اش بنا می‌نهد، از مبارزه‌های بی‌امان حافظ با ریاکاری می‌توان به‌خوبی دریافت که بیماری مهلک ریا، در زمان حافظ، به همه اندام‌های جامعه ـ اعم از حاکمان، عالمان، دینداران و عامه مردم ـ سرایت کرده بوده است؛ لذا حافظ مبارزه با آن را وجهه همت خود قرار داده است. درست است که واژگان مربوط به حوزه معنایی ریا، در دیوان حافظ، از بسامد بالایی برخوردار نیستند و «نفاق» سه بار،‌ «زَرق» هشت بار، «صدق» هفت بار، «ریا» پانزده بار، «تزویر» پنج بار و «سالوس» هفت بار در اشعار حافظ مورد استفاده قرار گرفته است، اما می‌بینیم که حافظ به شکل‌های مختلف، در دیوان خود، از ریا سخن می‌گوید؛ به طوری که ریاستیزی مانند رشته‌ای همه اشعار او را به هم می‌پیوندد. بی‌تردید علت مبارزه‌ مداوم حافظ با ریاکاری این است که جامعه زمان او آکنده از ریا بوده است؛ حافظ در جامعه‌ای می‌‌زیست که فقیه، حافظ قرآن، محتسب، شیخ، صوفی، زاهد و واعظش همه ریاکار بوده‌اند.

همان گونه که قبلاً گفتیم، در سنت اخلاقی و عرفانی ما معمولاً ریا را به عنوان یک گناه فردی در نظر می‌گیرند و آن را جدا از شرایط اجتماعی می‌نگرند؛ ولی به نظر می‌رسد که ریا، آنگاه که به وجه غالب یک جامعه تبدیل شود و بخش عظیمی از مردمان جامعه بدان مبتلا باشند، باید به عنوان یک «پدیده اجتماعی» در نظر گرفته شود و در این صورت، هم عواملی که سبب پدید آمدن آن می‌شوند، اجتماعی‌اند و هم درمان‌های آن باید به صورت جمعی باشند و باز به نظر می‌رسد که در میان متفکران گذشته هیچ‌یک مانند حافظ نتوانسته‌اند ریا را در بافت اجتماعی آن مورد توجه قرار دهند. آری، حافظ بیش از آنکه با ریاکاری فردی بجنگد، با ریای اجتماعی مبارزه می‌کند. وقتی‌که او می‌گوید: «چون نیک بنگری، همه تزویر می‌کنند»، معلوم می‌شود که درک اجتماعی درستی از مسأله ریاکاری در جامعه ایرانی به دست آورده است که در میان قدما به‌کلی بی‌مانند است؛ از این روست که حافظ در نقد همه شخصیت‌های منفی شعر خود، از قبیل صوفی، زاهد، واعظ، حافظ قرآن، شیخ، محتسب، مفتی و مانند آنها از معیار ریاکاری بهره می‌گیرد و در مقابل آنها، مهمترین ویژگی شخصیت‌های مثبت شعر خود؛ یعنی «رند» و «پیر مغان» را یکرنگی، صداقت و دوری از روی و ریا می‌داند. به عنوان نمونه به برخی از شعرهای حافظ درمورد ریاکاری صوفیان و زاهدان و واعظان اشاره می‌کنیم:

۱) صوفیان (خانقاه، صومعه، خرقه):

ـ خوش می‌کنم به باده مُشکین مَشام

جان کز دلق‌پوش صومعه بوی ریا شنید

ـ دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟

ـ دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم

بهْ آنکه بر در میخانه برکشم عَلمی

‏ـ صوفی ز کنج صومعه با پای خُم نشست

تا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش

ـ حافظ! این خرقه بینداز، مگر جان ببری

ـ حافظ، این خرقه که داری، تو بینی فردا

که چه زنّار ز زیرش به دغا بگشاییند

ـ چاک خواهم زدن این دلق ریایی، چه کنم

روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم

ـ در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

 

۲) زاهدان:‏

ـ آتش زهد ریا، خرمن دین خواهد سوخت

حافظ، این خرقه پشمینه بینداز و برو

ـ اگر به باده مشکین دلم کشد، شاید

که بوی خیر ز زهد ریا نمی‌آید

ـ به خاک پای صبوحی‌کشان که تا منِ مست

ستاده بر در میخانه‌ام به دربانی،

به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم

که زیر خرقه، نه زنّار داشت پنهانی!

 

‏ ۳) واعظان:

ـ واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند، آن کار دیگر می‌کنند

مشکلی دارم، ز دانشمند مجلس بازپرس:

توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند؟

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

ـ گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود

ـ مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد

که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی، دامی

 

3)ساختار خرد و ساختار کلان

بین قالب و زبان شعر از یک سو و اوضاع اجتماعی از سوی دیگر پیوندی استوار وجود دارد. از قالب و زبان شعر به‌خوبی می‌توان به بافت اجتماعی و تاریخی آن پی بُرد. زبان ساده، پیراسته و زودیاب، نشان از جامعه‌ای آرام، آزاد و معقول دارد و برعکس، زبان مبهم، لایه‌لایه و دیریاب در بافت اجتماعی استبدادزده، عقل‌گریز، نامتعادل و ناامن پدید می‌آید.

نثر سده‌های چهارم و پنجم حاصل اوضاع اجتماعی آن اعصار است و نثر مصنوع و متکلف دوره مغول، تیموری و صفوی نشان‌دهنده استبداد حاکم بر جامعه و فضای آکنده از زورگویی، سختگیری و ریاکاری است. هرچه جامعه‌ای از عقلانیت، سادگی و آرامش فاصله بگیرد، به همان میزان، زبان مستقیم و سرراست جای خود را به زبان پُر از مَجاز، کنایه و ایهام می‌دهد. آنجا که شفاف سخن گفتن جان آدمی را به خطر اندازد، طبیعی است که با ایما، اشاره و مجاز حرف‌زدن رواج می‌یابد؛ درست از این روست که جامعه ریاکار زبانی ریاکار دارد. عصر حافظ عصر ریاکاری‌ها و تزویرهای سیاسی و اجتماعی بوده است؛ بنابراین شعر حافظ هم پُر است از ایهام، ریاکاری و نقاب.

در چنین جامعه‌ای شاعر باید هم حرف دلش را برای مخاطبان واقعی بیان کند؛ هم باید زندگی کند و چه ترفندی بهتر از ریاکاری در زبان؟ یعنی استفاده از ایهام و تناقض (پارادوکس) و کنایه. در یک جامعه ناامن و بی‌بهره از آزادی و عقلانیت، شاعر چیزی می‌گوید و مخاطب باید چیزی دیگر از آن دریابد؛ لذا ظهور مجاز، کنایه و ایهام در سخن، از منظر جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی می‌تواند نشانه درهم ریختگی و نابسامانی اوضاع اجتماعی باشد. از این حیث می‌توان آرایه‌های ادبی را به دو نوع تقسیم کرد:

آرایه‌هایی که صرفاً مایه آرایش و زیبایی سخن‌اند و در معنای آن تفاوتی ایجاد نمی‌کنند و آرایه‌هایی که علاوه بر آرایش سخن، تفاوت‌های معنایی هم پدید می‌آورند، به طوری که سخن دارای لایه‌های معنایی متعدد می‌شود و معمولاً مخاطب باید از سطح ظاهری کلام درگذرد و به ژرف ساخت آن راه یابد. از منظر جامعه‌شناسی می‌توان گفت که بین میزان استفاده از این آرایه‌ها و ناامنی اجتماعی، استبداد و فقدان آزادی عقیده و بیان در جامعه، نسبت مستقیم وجود دارد. حتی گرایش به آثار تمثیلی نیز می‌تواند از این حیث معنادار باشد؛ وقتی شاعر نمی‌تواند حرف خود را سرراست بزند، به بیان تمثیلی پناه می‌برد.

مقایسه اوضاع اجتماعی و سیاسی دوره اول و دوم زبان فارسی و شیوه استفاده شاعران و نویسندگان از عناصر زبانی، بیانی و بدیعی به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه شاعران و نویسندگان، آگاهانه یا ناآگاهانه، در هر شرایطی زبان و بیانی مناسب آن شرایط را به کار می‌گیرند.

دکتر زرین کوب (از کوچه رندان، ص۵۳) پس از اشاره به دوران آکنده از خفقان و خودکامگی امیر مبارزالدین (پدر شاه شجاع)، فرموده‌اند: «پیکار با این محتسب‌مآبی‌ها کار رندان پاکباز بود، رندان مدرسه که در حقیقت دین و اخلاق را ورای این دروغ‌پردازی‌ها می‌دیدند و این همه فریب و ریا را تهدیدی می‌شمردند برای دین و اخلاق واقعی. شعر حافظ و لطایف عبید زاکانی در این دوره، اعتراض‌هایی بود بر این ریاکاری‌ها. نه آیا وقتی صراحت بیان ناممکن باشد، هنرمند از کنایه بهره می‌گیرد و از مجاز؟ وقتی یک حافظ قرآن، در شهری که از در و دیوار آن بانگ قرآن و نماز برمی‌آید، از خرابات حرف می‌زند و خراباتیان، خرابات‌نشینی او یک انزوای صوفیانه، یک از خودرهایی نیست و دست کم یک اعلان جنگ است به محتسب.

اعلان جنگ به یک زاهد ریایی که قرآن را دام تزویر می‌کند و خم‌شکنی را بهانه‌ای می‌سازد برای آزار و تجاوز٫ در چنان دوره‌ای کدام رند هشیار، کدام متفکر آزاداندیش می‌توانست به صدای دل خویش گوش دارد و به این دروغ‌ها و ریاکاری‌ها نخندد و بر رغم خُم‌شکنی‌ها و سالوس‌بازی‌ها، عمداً «در آستین مرقّع پیاله پنهان» نکند؟ حافظ جوان، بی‌باک و گستاخ، اما با زبان کنایه، با محتسب به جنگ برمی‌خیزد» (برای بحثی زیبا در این باره. نیز٫ نگ. زمینه اجتماعی شعر فارسی، از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، صص۱۲ـ ۳۱۱).

غرض از این بحث مختصر آن بود که نشان دهیم بین زبان شعر و ساختار جامعه پیوندی ناگسستنی وجود دارد و حافظ گذشته از اینکه با صراحت و به طور مستقیم درمورد ریاکاری در جامعه ما سخن می‌گوید، با بهره‌گیری فراوان از ایهام و کنایه و بیان متناقض‌نما و از طریق پدید آوردن شعری بسیار لایه‌لایه، تو در تو، پیچیده و دیریاب، به بهترین شکل ریاکاری جامعه را نشان داده است. به نظر می‌رسد که این کار حافظ، خواه آگاهانه انجام شده باشد و خواه ناآگاهانه، یکی از وجوه اعجاز در شعر او را رقم می‌زند.

در پایان این بخش، باز بر این نکته تأکید می‌کنم که ریاکاری در جامعه ما یک پدیده شخصی و فردی نیست؛ زیرا این‌چنین نیست که بخش اندکی از افراد جامعه ما، صرفاً به خاطر انگیزه‌ها و اهداف شخصی، مبتلا به ریاکاری باشند. ریاکاری در ایران مسأله‌ای اساساً اجتماعی است و یک مسأله اجتماعی را به مسأله‌ای فردی تبدیل کردن خطایی بزرگ است که ممکن است به‌کلی ما را به بیراهه بکشاند. مسائل اجتماعی هم علل اجتماعی دارند و هم درمان‌های اجتماعی و چنانچه یک مسأله اجتماعی را به شکل موضوعی فردی در نظر بگیریم، روشن است که در آن صورت هم علل شکل‌گیری آن را به شکلی شخصی و فردی تبیین می‌کنیم و هم درمان‌های آن را شخصی و فردی می‌دانیم و این خطایی بزرگ است.

ریاکاری در جامعه ایرانی قرنهاست که به شکل یک بیماری همه‌گیر درآمده و بدنه اصلی جامعه گرفتار آن است. چنین پدیده عمومی و فراگیری را به هیچ روی نباید تا سطح یک مسأله شخصی و فردی فرو بکاهیم. به عبارت دیگر معضل ریاکاری در ایران بیش از آنکه به حوزه اخلاق فردی و روان‌شناسی مربوط باشد، به جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی ارتباط دارد؛ یعنی باید با مطالعات تاریخی و جامعه‌شناسانه علل پیدایش، رواج و گسترش آن را به دقت بررسی کرد و آنگاه با ساز و کارها و شیوه‌های فراگیر و سازمان‌یافته به درمان این بیماری مهلک پرداخت. در این مقاله مجالی برای پرداختن به همه این مباحث وجود ندارد. در ادامه می‌کوشیم به شش مورد از مهمترین علل اجتماعی که در تکوین و توسعه ریاکاری در کشور ما نقش اساسی داشته‌اند، اشاره کنیم و بحث درباره راههای درمان ریاکاری را به فرصتی دیگر واگذار کنیم.

 

۳ـ۱) خودکامگی و سختگیری

به نظر می‌رسد که مهمترین پدیده اجتماعی که در سوق دادن مردم به سوی ریا و نفاق نقشی اساسی دارد، استبداد تاریخی و سختگیری است. استبداد و سختگیری در هر جامعه‌ای حاکم شود، لزوماً‌ گروهی از اعضای آن جامعه به ریاکاری، نفاق و دروغگویی روی می‌آورند. برای آنکه بتوانیم تحلیل درستی در این زمینه داشته باشیم، می‌توانیم این پرسش را مطرح کنیم: استبداد چگونه باعث گسترش و ژرفایافتن ریاکاری می‌شود؟ در پاسخ به این پرسش مهم می‌توان گفت که استبداد دست کم از دو راه باعث ترویج ریاکاری می‌شود:

۳ـ۱ـ۱) فردیت‌زدایی از افراد جامعه: در جوامع خودکامه از افراد فردیت‌زدایی می‌شود؛ یعنی افراد برای آنکه در جامعه به رسمیت شناخته شوند، باید بتوانند از ویژگی‌های شخصی خود که مقوّم هویت فردی آنهاست، دست بردارند، وگرنه خیلی زود از متن جامعه طرد، یا حذف می‌شوند. به عبارت دیگر در یک جامعه استبدادی هرچه فرد توانایی بیشتری برای دست کشیدن از تشخّص و تفرّد خود داشته باشد، اقبال بیشتری برای برخوردار شدن از موهبت‌های زندگی جمعی دارد و بیشتر امکان دارد که به عنوان شهروندی مقبول و معقول پذیرفته ‌شود. درواقع یکی از اهداف مهم جوامع خودکامه این است که نوعی یکنواخت‌سازی و همسان‌سازی را در جامعه پدید آورند؛ جامعه‌های یکدست که همه افرادش مانند هم فکر می‌کنند، مانند هم شاد می‌شوند، مانند هم غمگین می‌شوند، مانند هم خشمگین می‌شوند و همه اندیشه‌ها و احساسات و خواسته‌هایشان شبیه هم است!

در چنین جامعه‌ای با چشم خود دیدن، با گوش خود شنیدن و اندیشه‌ای آزاد و احساساتی مستقل داشتن، گناهانی نابخشودنی به شمار می‌آیند. در این جوامع بزرگترین رذائل اخلاقی بخشوده می‌شود، اما اندیشه آزاد و مستقل، حتی از قدیسان اخلاقی، به صورت جرمهای نابخشودنی درمی‌آیند. کاملاً روشن است افرادی که تفرّد و تشخّص خود را از دست داده‌اند، بیش از هر چیزی به عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی تبدیل می‌شوند که هیچ بهره‌ای از زندگی اصیل ندارند. زندگی چنین افرادی، درواقع نمایش و بازی است، تا زیستن راستین و این یکی از بدترین شکلهای ریاکاری است.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: