1395/5/13 ۰۷:۵۵
غزل یکی از قالبهای جاندار و مایهدار شعر فارسی است. یکی از بهترین و موفقترین قالبها در تمام دورههای تاریخ ادبیات ما هم هست؛ مخصوصاً در ۷۰ـ ۸۰ سال ظهور شیوه شعر نیمایی. قالب غزل به دلیل احتوایی که بر مسائل احساسی و غنایی و عاطفی دارد، شایستگی، کارکرد و توانایی داشته است که تا امروز هویت خود را حفظ کند. مسیر درخشان غزلسرایی با سنگلاخ و دشواری روبرو بوده است؛ اما پایهگذار غزل (به معنی درست و بایسته آن) چند شاعر قرن ششم مثل سنایی، انوری، نظامی و خاقانی بودهاند.
غزل خاقانی از پایههای اصلی غزل سنتی فارسی است که در قرنهای هفتم و هشتم به اوج رسیده و موفق شده است در کنار قصاید پیچیده و هنری با حفظ استواری سخن، مضامین احساسی و عاشقانه را به شیوهای پذیرفتنی و دوستداشتنی بسراید. بیستوششمین مجموعه درسگفتارهایی درباره خاقانی به «بررسی و تحلیل سبک و ساختار غزل خاقانی» اختصاص داشت که در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. ـ آناهید خزیر
مسیر دشوار غزلسرایی
در تاریخ ادبیات ما غزل چند معنا دارد. یکی به معنی «تغزل» است؛ یعنی آن احساسات جوانگرایانهای که با توصیف بهار و شراب و مستی در آغاز قصائد میآمده است. معنی دوم غزل، شعری است که با موسیقی همراه بوده است. به عبارتی دیگر، شعر ملحون را غزل میگفتند. شاعر هم خواننده بود، هم صاحب شعر و هم نوازنده. معنی سوم غزل، مطلقِ شعر عاشقانه است. هر گونه شعر غنایی یا احساسی یا عاشقانه را بهدرستی غزل میگفتند. در نتیجه شما میتوانید حتی «خسرو و شیرین» نظامی را که مثنوی و منظومهای غنایی است، به اعتبار موضوع آن غزل بنامید. شق چهارم غزل آن است که شعری است که از ۷ تا ۱۴ بیت تشکیل شده و حاوی بیان احساس و مسائلی از این دست است. گفتهاند که این ۷ یا ۱۴ بیت، نوعِ استقلالیافته تغزل است. اگر قصیدههای فرخی، کسایی، رودکی و منوچهری را نگاه کنیم، اولش، تصویر و ترسیم فضایی عاشقانه است؛ مثل:
الا یا خیمگی، خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل
بعد در دوره سلجوقی، چون سلاجقه فرهنگ بایسته و شایستهای نداشتند، شاعر رغبت نمیکرد آنها را مدح کند؛ در نتیجه کمکم حالت استقلال برای تغزل پیش آمد. از اواخر غزنویانِ دوم بود که غزل را هم میبینیم. این نشان میدهد که در دوره پایان غزنویان، شاعر برای دل خودش غزل میگفت. مسعود سعد و امیرمعزی و ظهیر فاریابی اینگونه بودند.
حق بزرگ شاعران بر گردن غزل فارسی
این وضع ادامه داشت تا سنایی و انوری. این دو شاعر حق بزرگی بر گردن غزل فارسی دارند. سنایی قصیدههای مدحی خودش را تبدیل کرد به قصائد زهدی و سپس قصائد عرفانی. انوری هم چنین کرد. انوری از شگفتیهای تاریخ ادبیات ماست، با فراز و نشیبهای باور نکردنی؛ یعنی با اوجها و حضیضهایی که باورکردنی نیست. درست است که بسامد لطافتهای غزل انوری کم است، کار به جایی میرسد که از ممدوح، سکنجبین و خربزه و علف و جو و یونجه برای مرکبش میخواهد؛ اما همو میرسد به بیان عارفانه:
نظارگیان روی خـوبت چون درنگرند از کرانها
در آینه روی خویش بینند زین است تفاوت نشانها
ببینید سخن چه علوّی پیدا میکند! این اتفاقی است که در خراسان میافتد. از آرزوهای برآوردهنشدة خاقانی، رفتن به خراسان بود. در آن قصیده معروف «چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند؟ر عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند» نمیخواسته برود خراسان نبات و زعفران بیاورد؛ میخواسته برود آنجا و احتجاجی بکند با شاعران متین، محکم و استواری مثل سنایی و انوری. خاقانی با چنین وضعیتی شاعری خود را شروع میکند و به قول امروزیها، در اوج بدبیاری و بداقبالی. مادرش کنیزک مسیحی نومسلمان است؛ پدرش نجار معمولی است؛ شَروان هم شهر کوچکی است که خیلی نمیشود با آن پُز داد! طبیعی است شهری که کوچک است، شَروانشاه آن هم عددی نیست! خاقانی همه اینها را تحمل میکند و با فراستی که دارد، مسیر شاعری را به سویی میبَرد که از سایه سنگین اتهامات و شائبهها بیرون بیاید؛ اتفاقاً موفق هم میشود. اما نمکش را زیاد میکند و از آن طرف متهم به مفاخره و خودستایی میشود؛ ولی اتفاقاً کم از خودش تعریف کرده است! چون خدمتی که خاقانی به زبان فارسی کرده، بینظیر است. پس هرچه از خودش تعریف کند، ما میپذیریم.
خاقانی بی غزل هم استاد سخن است
علیالقاعده مثل هر شناخت دیگری از متن، با غزل خاقانی باید در سه بخشِ زبان و هنر و اندیشه روبرو شد. خاقانی ۳۳۰ غزل دارد؛ حدود ۶۰ درصد غزلهای حافظ؛ اما اگر غزل نمیگفت، از شأن و اعتبار ادبیاش چیزی کم نمیشد. چون ما قبول داریم که شاعر و هنرمند در یک یا دو قالب ادبی میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد. اگر خاقانی غزل و سعدی رباعی نمیگفت، اتفاقی نمیافتاد. عطار حدود ۶۰ ـ۷۰ قصیده دارد؛ اما تا بهحال یک نفر قصیده عطار را خوانده؟ کسی کاری به قصیده عطار ندارد. خیلی بخواهند به عطار بپردازند، میگویند «منطقالطیر» است و «الهینامه» و ۵۰ تا غزل قلندرانه. قصیده عطار را کسی نمیخواند. خاقانی بی غزل هم استاد سخن است؛ اما اگر غزل خاقانی نبود، سعدی هم نبود، خواجو و حافظ هم نبودند.
بیشک شاعر بزرگی مثل حافظ تفریحش ورقزدن دیوان شاعران پیش از خودش بوده است. میگویند تعبیر «رند» چقدر در دیوان حافظ قشنگ نشسته، اما این را اول خاقانی گفته است. «پیر مغان» را هم خاقانی گفته و حافظ گرفته و با برچسب خودش منتشر کرده است؛ بنابراین درست است که خاقانی شاعر قصیدهپرداز است، درست است که انوری قطعات خوب و قصائد محکمی دارد، اما غزل آنها بازکردن راه و شکافتن کوه بوده است برای حفر تونل و دهلیزی که مسیر و جریان ادبیات و هنر ما را از زیر جبال بیفرهنگی و کوهستان ستبر بیخیالی در همه دورهها عبور بدهد! این شاعر خیلی کلنگ زده و ضربه تحمل کرده و آسیب دیده تا توانسته این مسیر ستبر و دهلیز دشوار را باز کند و ما را به آن سوی روشنایی رهنمون کند. طبیعی است که هر مسیری ابتدا سنگلاخ و ناهموار است. کسانی مثل انوری و خاقانی و حتی نظامی با آن معدود غزلهایی که دارند، راه را باز و مسیر را هموار کردهاند و نشان شاعران قرن هفتم دادهاند. هدیه شاعران قرن ششم به شاعران قرن هفتم دو چیز است: یکی از نظر موضوع که عرفان و عشق است و دیگری قالب غزل.
استاد ترکیبسازی در قصائد
زبان خاقانی در غزل چگونه است؟ ما خاقانی را استاد ترکیبسازی میدانیم، مخصوصاً در قصائد. برای «خورشید» بیش از ۳۰ ترکیب دارد. در غزل هم آن زبان و بیان ترکیبساز خودش را نشان میدهد. پیداست که بسیاری از این ترکیبها در نوع خودش تازگی دارد و منحصر به خود خاقانی است؛ مثلاً به جای اینکه بگوید «خورشید» میگوید: «شمع سرای عیسی». عیسی در فلک چهارم است و فلک چهارم هم فلک خورشید است:
از روی تو فروزد شمع سرای عیسی
وز عارض تو خیزد نور شب تجلی
یا «زلف» به «کمند» تشبیه شده است. مشکین هم هست، اما خاقانی از تعبیر «زاغ زلف» استفاده کرده:
پرّان شود زیر کله، زاغ زلف تو
تا برپرد ز بر دل من چون کبوتری
و تعبیرات دیگری مثل: خار جفا، لعل شکرخند، آه سحری، معجز حُسن، زره زلف، غمزه غماز، طرّه طرار، زلف اژدهافش و مواردی از این قبیل. ترکیبسازیهای خاقانی به گونهای است که او را یکی از پیشروان و بانیان سبک هندی میدانند. تقریباً میشود گفت که در غزلهای خاقانی واژههای کهن و دشوار و کم کاربرد نداریم و آنچه هست، ترکیبهای ادبی است که درصد زیادی از آنها هم برای نخستین بار شکل میگیرد. از نظر ادبی مهم است که خاقانی در تمام این ۳۳۰ غزل به تقریب تخلص خود را میآورد، جز یک جا که مجبور شده است از لقب «افضل» استفاده کند. و نکته اینجاست که خاقانی آن غرور و مباهات قصائد را در غزلهایش ندارد. علیالقاعده انتظار داریم او مثل همه شاعران، ردیفِ اسمی داشته باشد، که دارد؛ ردیفِ فعلی داشته باشد، که دارد.
حق بزرگ خاقانی
خاقانی برای آنکه آن وسوسه برترگویی و برتربینی خودش را حفظ کند، بسامد بیشتر در ردیف غزلهایش با ردیفهای فعلی است. ردیفِ اسمیهای او چندان نیست و ساده است؛ اما تسلطش در ردیفهایی است که ردیف غزل، فعل است. کاری که او کرده، این است که فعلهایی را آورده که آنها را معمولاً در دیوان انوری و ظهیر پیدا نمیکنیم:
دولت عشق تو آمد جان عالم تازه کرد
عقل کافر بود کان رُخ دید، ایمان تازه کرد
یا غزلی دارد با ردیفِ «انگیختن» که کاملاً مصنوعی و هنرمندانه است و به همان اندازه از احساس و لطافت شعر کاسته میشود. به هر حال غزل خاقانی پایهگذار غزلی است که بعدها در قرن هفتم و هشتم دنبال میشود. پس خاقانی حق بزرگی بر گردن شعر پارسی و شاعران بزرگ زبان فارسی، از جمله سعدی و حافظ دارد.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید