ابوالحسن نجفی هم رفت / مجدالدین کیوانی

1394/11/11 ۱۰:۱۳

ابوالحسن نجفی هم رفت / مجدالدین کیوانی

هفت روز است که از ابوالحسن نجفی (1308-2 بهمن 1394) تنها خاطراتی و نامی از آثار قلمیِ او بر سر زبانهاست و دیگر کسی چهرۀ نجیب استخوانی او را نمی بیند. آخرین بار که استاد را می دیدم در محل شهر کتاب، خیابان بخارست، بود. قرار بود آنجا ترجمۀ کتاب اشکال یک اسطوره ،گونه گونی شخصیت ادبی حضرت یوسف،نوشتۀ روانشاد دکتر سعید ارباب شیرانی (د. اسفند 1389) را در خدمت او، دکتر رضا نیلی پور و دکتر فرزان سجودی معرفی و بررسی کنیم. ارباب از یاران قدیم و همشهری نجفی بود او دو سالی می شد که از میان یاران رخت به سرای دیگر کشیده بود. به توصیۀ استاد نجفی و پیگیری نیلی پور، من کتاب ارباب را ترجمه کرده بودم که در 1391 نشر شد.


 دکتر مجدالدین کیوانی، سردبیر نشریۀ آینه میراث و عضو شورای علمی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی یادداشتی را به مناسبت درگذشت استاد ابوالحسن نجفی ارسال کرده اند که در زیر می خوانید:
اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما ببرد
نــهیب حادثه بنیادِ ما ز جا ببرد
وگر نه عقل به مستی فرو کشد لنگر
چگونه کشتیِ ازین ورطۀ بلا ببرد
هفت روز است که از ابوالحسن نجفی (1308-2 بهمن 1394) تنها خاطراتی و نامی از آثار قلمیِ او بر سر زبانهاست و دیگر کسی چهرۀ نجیب استخوانی او را نمی بیند. آخرین بار که استاد را می دیدم در محل شهر کتاب، خیابان بخارست، بود. قرار بود آنجا ترجمۀ کتاب اشکال یک اسطوره ،گونه گونی شخصیت ادبی حضرت یوسف،نوشتۀ روانشاد دکتر سعید ارباب شیرانی (د. اسفند 1389) را در خدمت او، دکتر رضا نیلی پور و دکتر فرزان سجودی معرفی و بررسی کنیم. ارباب از یاران قدیم و همشهری نجفی بود او دو سالی می شد که از میان یاران رخت به سرای دیگر کشیده بود. به توصیۀ استاد نجفی و پیگیری نیلی پور، من کتاب ارباب را ترجمه کرده بودم که در 1391 نشر شد. دکتر نجفی آن شب بسیار شکسته تر و ناتوان تر از آخرین باری که او را دیده بودم به نظر می آمد. اندام لاغرش لاغرتر و چهرۀ استخوانیش استخوانی تر می نمود. صدایش که معمولاً همیشه آرام و خالی از هیجان زدگیِ تند بود، ضعیف تر ونفسش کم توان تر به گوش می رسید. با این همه، به یاری ذهن توانا و دقت موشکافانه آنچه را که باید و شاید دربارۀ کتاب ارباب بگوید گفت و، به مناسبت، از فنّ ترجمه و کیفیت ترجمه های او با بیانی روشن سخن راند. آن شب مستمعان حاضر در شهر کتاب مقداری از لُبّ تجارب و نظرات استاد در باب ترجمه آگاه شدند.
نجفی یکی از آن دانشمندان خِردورزی بود که بسیار کمتر از آنچه بود می نمود، زیرا اهل نمایش و میدان داری نبود. جز بعضی از خواص، جامعه به تمامیت و ژرفای وجودی او پی نبرد. وی اصولاً شخصیت آرام، معتدل متواضع،و جنجال گریزی داشت. اهل مرید پروری نبود. برعکسِ بسیاری از استادان دانشگاه و داعیه داران عالم فرهنگ و ادب در گذشته و حال، که به لطایف الحیل کوشیده و می کوشند افرادی را از دانشجو و غیر دانشجو گرد خود بیاورند تا "پامنبری" هایی دائمی برای خود داشته باشند، نجفی از این وادی ها به کلی به دور بود. او با اینکه بسیار می دانست، هرگز دیده و شنیده نشد که به قصد جلب توجه و احترام عاری از معرفتِ دیگران، دعوی های بی پایه و «گُنده گویی» های عوام پسندی کرده باشد.او از مرید تراشی های استادانه بیزار بود، و «استاد بازی در آوردن» را خوش نداشت. برای او کشف و عرضۀ واقعیت های علمی مهم بود.نه خوش آمد های ِ احساسات زده ای که با سخنوری های پر آب و تاب و مجلس آرایی های هیجان برانگیز نسبت به استادانِ آن چنانی پیدا می شود. او بیشتر اهل خلوت و قلم بود تا جلوت و سخن. کم به مجامع عمومی می رفت و کمتر به عرضۀ سخن رانی رغبت نشان می داد، گر چه به حلقه هایی از ارباب اندیشه و فرهنگ که با طبیعت و معیارهایش سازگار بودند، می پیوست و نقش معتنابهی در پرورش و پیشبرد فعالیت های آنان ایفا می کرد.
با همۀ این احوال، پُر بیراه نیست که بپرسیم آیا این واقعاً «طبیعت» نجفی بود که او را از میان به کنار می راند یا «مصلحت دیدِ» وی.؟ آیا به سائقۀ طبیعی از مطرح شدن زیاد و پُر طاق و طُرُنب می گریخت یا از غوغا وجار و جنجال های به اصطلاح ادبی، که اغلب آلودۀ سیاست بازی و اَنگ زدن های ایدئولوژیکی می شود، پروا داشت؟ یکی از راه های نسبتاً مطمئن داوری دربارۀ یک فرد، تآمل در نوع و سنخ کسانی است که با وی معاشرت نزدیک دارند و صادقانه به وی ارادت می ورزند. می گویند المَرءُ یُعرفُ بِجلیسهِ ؛ بنده می خواهم اضافه کنم که فقط ارادتمندان صدیق، منصف و با معرفت اند که می توانند ملاک های قابلی برای تحلیل شخصیت افراد و ارزش های خُلقی و نظری آنان باشند.بنابراین، باید دید معاشران و دوستداران محرمِ روانشاد نجفی از گذشته تا دمِ رفتن چه کسانی بوده اند. مثلاً از آنهایی که در دوران رونق بازار جُنگ اصفهان با او بودند و آنهایی که در تهران روزان و شبان با او مصاحبت داشتند. دریغا که امثال احمد میرعلایی (د. 2 آبان 1374، اصفهان)، هوشنگ گلشیری (د.16خرداد 1379، تهران)،مصطفی رحیمی ( 9 مرداد 1381، تهران)، محمد حقوقی (8 تیرماه 1388، اصفهان)، و رضا سید حسینی (د. 11 اردیبهشت 1388، تهران) پیش از نجفی رفتند و الّا شاید پاسخ هایی برای سؤالات ما می داشتند. این روزها بسیاری دربارۀ ابوالحسن نجفی اظهار نظر می کنند از سابقۀ سی تا پنجاه سال آشنایی خود با او در مصاحبه ها و مطبوعات می گویند. باز و باز عبارات تکراری، کلیشه ای و نخ نما شده.که تقریباً در وصف هر که از مُلک سخن و ادب رفته، شنیده ایم. بنده نمی توانم از زبان گویندگان این حرف های قالبی برای پرسشی که در بالا مطرح کردم، پاسخی بگیرم. آن مصاحبان صمیم و حریفان گرمابه و گلستانِ سال های سالِ استاد نجفی که هنوز هستند باید به حرف بیایند و به ما بگویند چرا او در حاشیه بودن را بر میدان داری و صلح را بر "جنگ و داوری" ترجیح می داد. آیا در درون او خبرهایی نبود که نمی توانست آنها را بر زبان بیاورد؟ آیا او اصولاً آدمی عافیت طلب و بانگ و هوار گریز بود یا مصداقی از این بیت خواجۀ شیراز که:
گرچه از آتش دل چون خُمِ می در جوشم
مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
از ظاهر رفتار و گفتار نجفی این طور بر می آمد که در مباحث ادبی و آنچه در حوزۀ علائقش بود، سعی می کرد جانب اعتدال و ملایمت را بگیرد و در مباحث علمی فقط به اصل قضایا بپردازد، حاشیه نرود، و از هیجان زدگی بپرهیزد. در نوشته هایش فقط به اندازه ای از کلمات استفاده می کرد که لازم بود. پاکیزه می نوشت، دراز نفسی نمی کرد و تنها به مسائلی می پرداخت که باید بپردازد. تا حد زیادی نیز به همین سب - به قول مطبوعات امروزی- پژوهشگری «بی حاشیه» بود. یک بار هم که کتاب غلط ننویسیم او حاشیه پیدا کرد، او خود به آتشِ آن دامن نزد. دیگرانی پُر حاشیه اش کردند. او آن اندازه انصاف علمی داشت که حتی مقداری از نظرات درستِ منتقدان غلط ننویسیم را در چاپ های بعدی آن منظور کرد و در پاره ای از پیشنهاد های قبلی خود تجدید نظر فرمود. محمد رضا باطنی که آغازگرِ ماجرا بود و جرقۀ جرّ و بحث ها را بر سر غلط ننویسیم برافروخت، بر خلاف نجفی که کفّ نفس و اعتدال نشان می دهد، گاه در مباحثات تندی می کند و بی طاقت می شود. جالب آنکه او نیز مانند نجفی پاکیزه نویس، طرفدار وضوح ، دقت و صراحت در گفتار و نوشتار و، از همه مهم تر، ملتزم به رعایت صداقت نسبت به خوانندگان خود است. هر دو سخت به وجدان علمی و اخلاق پایبندند. وجه اختلاف این دو همشهری در این بود که نجفی به سبب مطالعات زیادی که در زبان و ادبیات فارسی داشت و عشقی که به آن می ورزید، نمی توانست از الگوهای نگارش و کاربردهای واژگانی که به مرور زمان در فارسیِ رسمی و ادبی تثبیت شده، و در ذائقۀ وی خوش نشسته اند راحت فاصله بگیرد وکاربردهای نحوی و لغوی نوظهور در نثر فارسی امروزی را دربست بپذیرد؛ حال آنکه باطنی به کاربردهای روزمرّۀ فارسی زبانان بیشتر بها می داد. علی القاعده او فرهنگ سخن را بر فرهنگ فارسی محمد معین ترجیح می داد؛ تعهّد چندان سفت و سختی به کاربردهای سنتی و ریشه دار در نوشته های فارسی احساس نمی کرد و ملاکش بیشتر و بالاتر فارسیِ معاصرِ هر دوره بود. با این حساب، نجفی مختصری به دستور زبان تجویزی متمایل بود و باطنی به دستور زبان توصیفی. مع ذلک، اینکه به رغم اختلاف دیدگاه زبان شناختی میان نجفی و باطنی، هر دو نثری روشن، پخته و خالی از ابهام و ناهمواری دارند، نشان می دهد که مشکل لزوماً در گرایش به دستور تجویزی یا توصیفی و یا ورود مشتی مفردات و ترکیبات ظاهراً جدید به فارسی و، به قول شادروان نجفی، "گَرته برداری" شده، نیست. راز کار در احاطه نویسنده بر ظرائف و امکانات فارسی و ذهن روشن او است، گو چند میهمان ناخوانده هم در زبان جا خوش کرده باشند.
باری، آنچه این چند روزه دربارۀ نجفی خواندیم و شنیدیم به مقداری خاطره، فهرست تآلیفات و ترجمه ها، و کلیاتی راجع به شخصیت او محدود می شد: همه در حدّ یادداشت هایی برای نصب در سایت ها و دست به سر کردنِ خبرنگارهای سِمج تلفنی. شاید مجال بیش از این گفتن هم نبوده است. امیدواریم در فرصت مناسب، ولی نه چندان دیر و دور، آنهایی که با روحیات و اندیشه های روانشاد نجفی از نزدیک و بی واسطه آشنایی داشته اند، تصویری دقیق تر و مبسوط تر از شخصیت و دنیای او ترسیم کنند؛ ترجمه های او را نقد و بررسی کنند و شیوه ها و شگردهایش را در ترجمه باز نمایند، و به ما بگویند چه عواملی دست به دست هم داد تا از او مترجمی چنان توانا ساخت که ترجمه های وی، به قضاوت آنهایی که هم زبان فرانسه می دانند و هم خود مترجم اند، از دو صفت صحت و روانی برخوردارند: یعنی امانت داریِ کامل در نقل پیام ها از زبان مبدء از سویی و سلاست وهمواریِ نثر در زبان مقصد از دیگر سو. حیف است که تجربه های عملی او، تا تازه است، جایی ثبت و ضبط نشود و در اختیار تازه واردان به عرصۀ ترجمه قرار نگیرد.
یادش به خیر و روانش شاد باد.
مجدالدین کیوانی
ده بهمن ماه 1394

منبع: میراث مکتوب

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: