مقالات

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • خلأ | خَلَأ، صورتِ فارسیِ واژۀ عربی «خَلاء»، اصطلاحی در طبیعیات قدیم و فیزیک جدید، که مفهوم کلی آن فضایی سه‌بُعدی است که از هرگونه ماده‌ای تهی باشد.
  • خلاصة الحوادث | خُلاصَةُ ‌الْحَوادِث، نخستین روزنامۀ «یومیۀ» ایران که هفته‌ای 5‌ روز (به‌ استثنای روزهای جمعه و یکشنبه)، در تهران با حروف سربی چاپ و توزیع می‌شد.
  • خلافت الله* |
  • خلافت اللهی* |
  • خلدی* |
  • خلج | خَلَج، از اقوام ترک‌تبار که از پیش از ورود اسلام به ایران تا روزگار مغول در مناطق میان تخارستان و سیستان می‌زیستند؛ از آن پس به‌تدریج کوچ کردند
  • خلخال | خَلْخال، شهرستان و شهری در استان اردبیل. شهرستان خلخال: این شهرستان با وسعتی حدود 980‘ 3 کمـ2‍‍، در جنوب استان اردبیل جای دارد.
  • خُلع |
  • خلجیان | خَلَجیان، دومین سلسله از سلاطین مسلمان دهلی (سل‍ 689- 720 ق / 1290- 1320 م)، که از تختگاه خود، دهلی، بر بخشی از شبه‌قاره فرمان راندند.
  • خلف | خَلَف، ابومحمد خلف بن هشام بن ثعلب اسدی، ملقب به بَزّار (150- جمادی‌الآخر 229 ق / 767- مارس 844 م)، مُقری بزرگ بغداد، قاری دهم از قاریان ده‌گانه، و راوی اول قرائت حمزۀ کوفی از قاریان هفت‌گانه.
  • خلعت | خِلْعَت، یا خَلعت، پارچه و جامه‌ای گران‌بها، که به صورت هديه یا قدردانی و تجلیل به کسی می‌بخشیده‌اند. اصطلاح تشریف نیز به جای خلعت، و به مفهوم آن در گذشته رواج داشته است.
  • خلف اقطع | خَلَفِ اَقْطَع، ابن خلیفۀ باهلی (د ح 125 ق / 743 م) شاعر اموی معاصر با جریر و فرزدق. در برخی منابع، از او به خلف بن خلیفه یاد شده
  • خلف بن احمد* |
  • خلف احمر | خَلَفِ اَحْمَر، ابومُحْرِز خلف بن حیان الاحمر، لغت‌شناس و راوی معروف ایرانی‌تبار (د ح 180 ق / 796 م).
  • خلفای راشدین | خُلَفایِ راشِدین، عنوانی است که بنابر بعضی روایات، پیامبر اکرم (ص) بر جانشینان خود اطلاق کرده، و خطاب به امت اسلامی فرموده است...
  • خلفیه* |
  • خُلق |
  • خلقت* |
  • خلق و امر* |
  • خلم | خُلْم، شهری باستانی در ولایت سمنگان افغانستان. این شهر پیش‌تر، تاشْقَرقان نامیده می‌شد و در 1325 ش / 1946 م، بار دیگر نام تاریخی خود «خلم» را بازیافت
  • خلوت | خَلْوَت، اصطلاحی در عرفان اسلامی به معنای تنهایی جستن و دوری گزیدن از اشخاص و امور، و خالی کردن قلب از آفات و شهوات.
  • خلوتیه | خَلْوَتیّه (ترکی: حَلوِتیه)، از طریقه‌های صوفیانۀ ترک که شاخه‌های پرشمار آن در مناطق مختلف جهان پیروان بسیار دارد
  • خلیع* |
  • خلود | خُلود، آموزه‌ای قرآنی، در قالب بشارت و انذار، مربوط به سرنوشت اخروی انسان و دوام بهشت و دوزخ برای اهل آنها.
  • خلق | خَلْق، اصطلاحی در فرهنگ اسلامی به معنای آفرینش که محوری‌ترین اصطلاح در این حوزۀ معنایی است. در لغت عرب، خلق به عنوان یک مصدر به معنای ساخت و آفریدن است.
  • خلافت | خِلافَت، اصطلاحی در فرهنگ اسلامی که ریشه در قرآن کریم دارد؛ بنیاد آن به خلافت آدم و داوود (ع) بر روی زمین بازمی‌گردد
  • خلیج فارس | خَلیجِ فارْس، پیشرفتگی بزرگ آب در خشکی، و بخشی از دریای پـارس باستان در جنوب ایران. نام و نام‌گذاری: این بدنۀ آبی بزرگ از زمان باستان تاکنون، پیوسته «دریای پارس» یا «خلیج فارس» نام داشته است
  • خانواده | خانِواده، گروهی از افراد که از راه پیوند زناشویی و خونی، و نیز روابط دیگر مانند فرزندخواندگی با هم در اقامتگاهی مشترک زندگی می‌کنند و کوچک‌ترین واحد اجتماعی نهادینه‌شده در جامعه را تشکیل می‌دهند.
  • خاور دور | خاوَرِ دور، یا شرق دور، اصطلاحی جغرافیایی که اروپاییان در سدۀ 19 م، برای مشخص کردن کشورهای آسیای شرقی وضع کردند.
  • خاورمیانه | خاوَرْمیانه، اصطلاحی جغرافیایی که معمولاً برای مشخص کردن کشورهای واقع در جنوب غربی آسیا و شمال شرقی افریقا به کار می‌رود.
  • خاورشناسی* |
  • خاوری | خاوَری، تخلص، نام یا لقب چند شاعر پارسی‌گوی. 1. خاوری شیرازی، میرزا فضل‌الله، فرزند عبدالنبی حسینی فرزند میرزا ابوالقاسم شریفی حسینی شیرازی از بزرگان سادات شیراز، و برادر بزرگ‌تر میرزای راز، از شاعران و فضلای سدۀ 13 ق / 19 م.
  • خانی | خانی، عبدالمجید بن محمد (1263- 1318 ق / 1847-1900 م)، صوفی نقشبندی، عالم، ادیب و شاعر دمشقی.
  • خانیکوف | خانیکوف، نیکلای ولادیمیروویچ1 (1819- 1878 م)، ایران‌شناس، مردم‌شناس و جغرافی‌دان روسی. او در ناحیۀ لیخوین2 (پس از 1944 م چکالین3 نامیده شد
  • خبوشان* |
  • خبر واحد | خَبَرِ واحِد، اصطلاحی در دانش اصول و حدیث، به مثابۀ قسیم خبر متواتر؛ و آن عبارت از خبری است که دست‌کم در یکی از طبقات راویان آن محدود به یک یا قلیلی از رجال باشد و نتواند به حد تواتر برسد.
  • خبر | خَبَـر، اصطلاحی مشترک میان دانش کلام، اصول فقه و حدیث، با همان معنای واژه. کلمۀ خبر در طول دست‌کم 3 سدۀ نخست هجری مراحل مختلفی را از معنای واژه به سمت اصطلاح‌شدگی طی نموده...
  • خبیص* |
  • ختل | خُتَّل، یا خُتَّلان (در گویش تاجیکی: خَتْلان)، سرزمینی کهن در ماوراءالنهر، و امروزه نام استانی (ولایتی) در جنوب تاجیکستان به مرکزیت شهر قرغان‌تپه.
  • ختلانی | خُتَّلانی، خواجه اسحاق، رکن‌الدین ابواسحاق (اسحاق) بن علیشاه (آرامشاه) (مق‍ 826 یا 827 ق / 1423 یا 1424 م)، از مشایخ طریقۀ کبرویه، خلیفه و جانشین میر سید علی همدانی.
  • ختم* |
  • ختن | خُتَن، واحه و شهری کهن در شمال غربی چین، واقع در استان سین‌کیانگ.
  • ختنه سوران* |
  • خجندیان* |
  • خجند | خُجَنْد، شهری کهن در ماوراءالنهر، امروزه مرکز استان (ولایت) سغد در جمهوری تاجیکستان.
  • ختنه | خَتْنه، نوعی عمل جراحی بر روی آلت تناسلی که بنابر سنتهای فرهنگی و دینی رایج در میان برخی از اقوام جهان و پیروان برخی از ادیان صورت می‌گیرد و بر دو گونه است: ختنۀ مردان و ختنۀ زنان.
  • خدابنده | خُدابَنْده، شهرستانی در جنوب استان زنجان، به مرکزیت شهر قیدار نبی. این شهرستان از شمال به ابهر، از خاور به بوئین زهرا (استان قزوین)، از جنوب به کبوتر‌آهنگ (استان همدان)، از جنوب باختری به بیجار (استان کردستان) و از باختر به ایجرود محدود است.
  • خدابنده، سلطان محمد* |
  • خداشناسی* |
  • خداش بن زهیر | خِداشِ بْنِ زُهَیْر (اصغر)، ابن ربیعة بن عَمرو بن عامر بن صَعْصَعۀ عامری، شاعر عصر جاهلی.

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: