صفحه اصلی / مقالات / شاهنامه /

فهرست مطالب

شاهنامه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 17 خرداد 1401 تاریخچه مقاله

شاهنامه و عشایر

 توجه به شاهنامه و خواندن آن اگرچه در مناطق مختلف شهری و روستایی رواج داشته است، اما عشایر انس و الفت بیشتری با این کتاب داشته‌اند. بسیاری از طوایف و تیره‌های عشایری، نسب خود را به قهرمانان و خاندانهای شاهنامه می‌رسانند. برای نمونه، طایفۀ رستمی از طوایف ممسنی، خود را از اولاد رستم می‌دانند و از‌این‌رو، منطقۀ زندگی خود را نیز رستمی می‌نامند (حبیبی، 179).
اورامانیها نیز خود را از نوادگان رستم می‌شمرند. شاخه‌ای از کردان در لار فارس، خود را از تبار میلاد گرگین می‌شناسند و کردهای پیرانی، نسب خود را به پیران ویسه می‌رسانند؛ کلهرها و گورانیها به ترتیب فرهاد و بهرام گور را قافله‌سالار خود می‌دانند (گورانی، 92-94). قائدگیویها از ایلات بویراحمد نیز از زمانهای گذشته، کلانتران خود را کی می‌نامیده، و این لقب را پیش از نام آنان می‌آورده‌اند، مانند کی‌عطا، یا کی‌سالار؛ براین‌اساس، آنها نسب خود را به کیانیان می‌رسانده‌اند (صفی‌نژاد، 577). کی‌خورشید قائدگیری نیز خود را از نوادگان گیو می‌دانست (همو، 581). 
رواج شاهنامه میان عشایر بویراحمدی به اندازه‌ای است که مردم در زندگی روزمره برای تأیید یا انکار سخن یا رفتار دیگران بیتهایی از شاهنامه نقل می‌کنند و این موضوع برای آنها بسیار بدیهی است. برای نمونه، هنگامی‌که یکی از خوانین بویراحمدی نامه‌ای از خانی دیگر با مضمون اتحاد و همکاری دریافت می‌کند، چون به این سخنان و فرستندۀ نامه اعتماد نداشته است، به نقل از گودرز در پاسخ نامۀ پیران، می‌گوید: دلت با زبان آشنایی نداشت / بدانگه که این گفته بر لب گذاشت / / چو یاد آیدم چون کنم آشتی / که نیکی سراسر بدی داشتی (طاهری، 186، برای نمونه‌های دیگر در این ایل، نک‍ : 15-16، 121، 168، 410).
در بیان بختیاریها نیز این‌گونه استنادات به شاهنامه رایج بوده است (برای نمونه، نک‍ : عکاشه، 316، 327، 337- 338). این موضوع حتى در میان اهالی ایل قشقایی که ترک‌زبان‌اند، نیز رایج است. این مردم با شاهنامه و شخصیتهای آن احساس همدلی می‌کنند و بسیاری از سخنان آنها را ازبر دارند و آنها را سرمشق خود در زندگی قرار می‌دهند (دوستخواه، 169). آنها هنگام جنگ هریک خود را جای یکی از پهلوانان شاهنامه می‌گذاشتند؛ مثلاً یکی رستم، یکی سهراب و یکی سیاوش می‌شد («گپی ... »، 127) و پیش از آغاز جنگ، برای تقویت روحیۀ خود شاهنامه‌خوانی می‌کردند؛ هنگام رویارویی با دشمن نیز بیتهایی متناسب با میدان جنگ بر زبان می‌راندند (عکاشه، همانجا). بختیاریها نیز در جنگهای دورۀ مشروطیت شاهنامه‌خوانی می‌کردند (ز گفتار، گفتار فیلم).
شاهنامه‌خوانی در میدان جنگ با هدف تقویت روحیۀ سربازان خودی و تضعیف روحیۀ دشمن سابقه‌ای تقریباً هزارساله دارد که برای نمونه می‌توان به شاهنامه‌خوانیهای طغرل سلجوقی در جنگ با دشمنانش (میرخواند،4 / 697)، و تشجیع سپاهیان ایران در جنگ چالدران با شاهنامه‌خوانیهای خان‌محمد استاجلو، فرمانده قزلباشان (متز، 301، 387) اشاره کرد.
اهمیت شاهنامه و خواندن آن برای عشایر به اندازه‌ای بوده است که چنانچه شخص باسوادی در میان آنها نبود، گروهی از آنها جاده را می‌بستند و کاروانهای عبوری را محاصره می‌کردند؛ سپس یکی از اشخاص باسواد کاروان را با خود می‌بردند و از او به‌خوبی پذیرایی می‌کردند، به او زن می‌دادند و در عوض از وی می‌خواستند که برایشان شاهنامه‌خوانی کند (صفی‌نژاد، 574-575).
به‌سبب آنکه خواندن شاهنامه روح جنگاوری را در عشایر تحریک می‌کرد، به فرمان رضا شاه و هم‌زمان با یک‌جا‌نشین‌کردن عشایر، شاهنامه‌ها را از میان آنها جمع‌آوری کردند. دراین‌باره گزارشهای فراوانی وجود دارد، حتى در یک مورد صاحب یک شاهنامه به‌سبب مخالفت با تحویل کتاب به دست مأموران دولت کشته می‌شود (همو، 585؛ نیز نک‍ : طاهری، 194؛ «گپی»، همانجا). نکتۀ جالب توجه اینکه چنین موضوعی در بیرون از مرزهای سیاسی ایران امروز نیز وجود داشته است. برای نمونه، شاهنامه‌خوانی در دوره‌های گذشته در باکو به اندازه‌ای رایج بوده است که نیروهای امنیتی از ترس ایجاد قیامهای مردمی، شاهنامه‌خوانی را ممنوع می‌کرده‌اند (نک‍ : آیدنلو، دفتر، 252).
بختیاریها و بویراحمدیها شاهنامه را «هفت‌لشکر» می‌نامند. این اصطلاحی است کـه در میان نقالان نیز رایج است، به گونه‌ای که یکی از طومارهای نقالی به هفت‌لشکر موسوم است. یکی از شاعران محلی بختیاری بخشهایی از شاهنامه را به گویش بختیاری ترجمه کرده است. بسیاری از داستانهای شاهنامه به زبان کردی نیز ترجمه شده است. برخی از این ترجمه‌ها برگرفته از شاهنامه، و برخی دیگر کم‌وبیش به روایتهای نقالیِ فارسی نزدیک است. در کنار این دو گروه داستان، باید از داستانهای حماسی دیگری یاد کرد که روایتی از آنها به زبان فارسی در دست نیست، مانند «رزم‌نامۀ کنیزک»، «رستم و زنون» و «رستم و زردهنگ». البته اینکه از داستانهای یادشده روایتی فارسی موجود نیست، مغایرتی با اصالت آنها ندارد، زیرا مضامین و بن‌مایه‌های این داستانها مبین اصالت آنها ست. برخی از پژوهشگران از مجموعۀ این داستانها با عنوان شاهنامۀ کردی یاد کرده‌اند (نک‍ : شریفی، 947). ضمناً اصطلاحِ هفت‌لشکر، که پیش از این به آن اشاره شد، در زبان کردی نیز رایج است. رساله‌هایی با این عنوان شامل برخی داستانهای حماسی به زبان کردی وجود دارد (برای آگاهی بیشتر، نک‍ : گورانی، سراسر کتاب؛ شریفی، 947-955؛ نیز نک‍ : ه‍ د، زرعلی؛ رستم و زنون؛ رستم و زردهنگ؛ کنیزک، رزم‌نامه).
شمار فراوانی از این داستانها را شاعری به نام الماس خان کندوله‌ای که از سرداران سپاه نادر شاه افشار بوده، به نظم کشیده است. نکتۀ جالب توجه اینکه افسانه‌ای را که مردم دربارۀ فردوسی و سلطان محمود ساخته‌اند، به نوعی دیگر دربارۀ الماس خان و نادر شاه روایت می‌کنند. براساس این روایت، پس از آنکه الماس خان از سوی نادر شاه مورد غضب و آزار قرار می‌گیرد، به کردستان می‌رود و به ترجمه و تصنیف داستانهای شاهنامه مشغول می‌شود. پس از مدتی نادر از کردۀ خود پشیمان می‌شود و خلعتی برای وی می‌فرستد. اما هنگامی که فرستادۀ نادر به نزدیکیهای کندوله می‌رسد، مردم پیکر بی‌جان شاعر را به گورستان می‌برده‌اند (شریفی، 947- 948). افزون‌براین، روایتی نزدیک به روایت نقالان از داستان نبرد هماون به زبان لکی نیز ترجمه شده است (نک‍ : ایزد‌پناه، سراسر کتاب).

مکانهای منسوب به قهرمانان و حوادث شاهنامه

 گفتنی است که در مناطق مختلف ایـران، افغانستان، ‌تاجیکستان، منـاطق تاجیک‌نشین ازبکستان و دیگر سرزمینهای متأثر از فرهنگ ایرانی مکانهای فراوانی وجود دارد که منسوب به قهرمانان شاهنامه است. در این میان، مناطق منسوب به رستم و خاندان او بسامد بسیار بیشتری نسبت به مناطقی با نام دیگران دارد (نک‍ : طوسی، 196، 230، 252؛ تاریخ، 114، 312؛ اسفزاری، 1 / 333؛ ابن‌اسفندیار، 1 / 82- 89؛ انجوی، مردم و شاهنامه، 161-176، 285-297، مردم و قهرمانان،186 بب‍‌ ).
در ارتباط با سبب نام‌گذاری این مناطق، مردم یا به برخی بیتهای شاهنامه که به‌طور عمده از بیتهای الحاقی‌اند، استناد می‌کنند، یا اینکه به بیتهایی استناد می‌کنند که در افواه رایج بوده و به‌رغم آنکه در هیچ‌یک از نسخه‌ها و چاپهای شاهنامه نیامده است، آنها را از فردوسی می‌دانند. برای نمونه، مردم لار و ساحل‌نشینان بنادر خمیر، لنگه و برخی از روستاهای منطقه با استناد به این بیت که در فرهنگ جهانگیری به شاهنامه منسوب است: «سپاهان به گودرز کشواد داد / به گرگین میلاد هم لاد داد» معتقدند که لاد همان لار است و از‌این‌رو، فرمانروایان قدیم لار را از خاندان میلاد می‌دانند که کیخسرو هنگام مُلک‌بخشی، این سرزمین را به آنها داده است (اقتداری، 147).
در منطقۀ بویراحمد، روستایی به نام بهلو و نیز تنگی به نام برین یا پرین وجود دارد و مردم بر این باورند که یکی از جنگهای رستم و افراسیاب در این منطقه روی داده است و برای این باور به این بیتها استناد می‌کنند که در هیچ‌یک از چاپهای شاهنامه وجود ندارد: ز فهلو به بهلو کشیده طناب / سراپردۀ شاه افراسیاب / / که رستم به تنگ پرین اندر است / فرامرز از تنگ بالاتر است. به بـاور آنها، فهلو همان فهلیان ممسنی است (صفی‌نژاد، 581؛ بـرای نمونه‌ای دیگر از این بیت‌سازیها، نک‍ : اقتداری، 147- 148). مردم سیرجان نیز سیرجان را همان سمنگان می‌دانند که مادر سهراب در آنجا زندگی می‌کرده است (بختیاری، 35).

شاهنامه در مدارس و مکتب‌خانه‌ها

 در راحة الصدور (تألیف: 599 ق / 1203 م)، آمده است که یکی از بزرگان عصر به مدارس سرکشی می‌کرده است و اشخاصی را که طبع شعر داشته‌اند، به خواندن چند کتاب از‌جمله شاهنامه تشویق، و بر خواندن شاهنامه تأکید می‌کرده است (راوندی، 58). جدا از این، آگاهی چندانی از خواندن شاهنامه در مدارس قدیم در دست نیست؛ اما براساس گزارشهای موجود در برخی از مکتب‌خانه‌هایی که تا سالهای اخیر در نقاط مختلف ایران دایر بودند، شاهنامه تدریس می‌شده است. برای نمونه، در درتوجان بندرعباس، شاهنامه از ‌جملۀ کتابهایی بوده که در مکتب‌خانه خوانده می‌شده است و مردم مکتب‌رفتۀ آنجا شعرهای زیادی از شاهنامه را از بر داشته‌اند (پیشدادفر، 6 / 85).
در سیرجان نیز برخی ملاها شاهنامه را تدریس می‌کردند (مؤیدمحسنی، 314). برخی از ملاهای مکتب‌خانه دفترچه‌هایی درسی داشتند که آنها را در آموزش کودکان و نوجوانان به کار می‌بردند. یکی از این دفترچه‌ها که متعلق به ملای مکتب‌خانۀ بلواس باغملک خوزستان بوده، شامل چند داستان منظوم است که از‌ جملۀ آنها می‌توان به داستان «ببر بیان»، «مرگ برزو» و داستان «رستم و حضرت سلیمان» اشاره کرد (نک‍ : جعفری، «افسانه‌ها ... »، 567-601).

شاهنامه‌خوانی

 خواندن شاهنامه با صدای بلند و با لحنی خاص در جمع را شاهنامه‌خوانی می‌گویند. این هنر که سابقه‌ای بسیار طولانی در ایران دارد، هنوز نیز در بسیاری از مناطق ایران، به‌ویژه مناطق روستایی و عشایری رایج است. در برخی از مناطق، شاهنامه‌خوانی با بحث و بررسی و توضیح اشعار آن همراه است (نک‍ : طاهری، 193-194؛ صفی‌نژاد، 579؛ دوستخواه، 169-170). در برخی مناطق مانند کردستان، شاهنامه‌خوانی با نواختن تنبور همراه است (جعفری، تحقیقات). شاهنامه‌خوانی در طول تاریخ کارکردها و تأثیراتی فراوان در جامعۀ ایران داشته است که از‌جمله می‌توان به تقویت همبستگی ملی، و گسترش و تقویت زبان فارسی اشاره کرد (همو، درآمدی ... ، 327؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ این هنر، نک‍ : ه‍ د، شاهنامه‌خوانی).

نقالی

نقالی نیز از هنرهای زبانی و نوعی داستان‌گزاری است. نقالْ داستانهای شاهنامه و دیگر منظومه‌های پهلوانی، مانند بهمن‌نامه، برزونامه، گرشاسب‌نامه و جز اینها را به نثرِ آمیخته با نظم، برای مخاطبان خود نقل می‌کند. نقال و نقالی به این مفهوم، اصطلاحی است کاملاً متأخر، زیرا تا چند دهۀ پیش، نقال مترادف قصه‌خوان بود و به اشخاصی می‌گفتند که هر نوع داستانی، اعم از بزمی یا رزمی را برای مخاطبان نقل کند. معمولاً هر نقال یا قصه‌خوانی در نقل داستان یا داستانهایی خاص مهارت بیشتری داشت، برخی در داستان حمزه، برخی در داستان اسکندر و گروهی نیز در نقل داستانهای شاهنامه.
از دورۀ صفوی به بعد و با شکل‌گیری قهوه‌خانه‌ها، محل اصلی نقالی قهوه‌خانه‌ها بود. نقال معمولاً در هر مجلس نقالی، بخشی از داستان را نقل می‌کرد و در بزنگاهی خاص آن را قطع، و ادامۀ آن را به روز یا شب بعد موکول می‌کرد. از لحاظ تاریخی، اوج هنر نقالی در دورۀ صفوی و قاجار، به‌ویژه دورۀ ناصرالدین شاه به بعد بوده است (برای آگاهی بیشتر، نک‍ : محجوب، 1079 بب‍ ؛ آیدنلو، «مقدمه‌ای ... »، 35-64؛ جعفری، همان، 304 بب‍ ؛ نیز نک‍ : ه‍ د، نقالی).

مناقب‌خوانی و سخنوری

 مناقب‌خوانی هنری زبانی بوده است که دارندگان این هنر اشعاری در منقبت حضرت علی ‌(ع) و دیگر امامان شیعه می‌خوانده‌اند. مناقب‌خوانان به‌رغم آنکه نسبت به شاهنامه و فردوسی نظر مساعدی نداشته‌اند، اما در اشعار خود بارها و بارها در وصفهای خود نام پهلوانان شاهنامه را آورده‌اند، مانند: اگر هزار چو اسفندیار زنده شود / که هفت‌خان به یکی گیرودار بگشاید / / عقاب تیر تهمتن‌شکار خیبرگیر / حصار دیدۀ اسفندیار بگشاید (کاشی، 96؛ برای نمونه‌های دیگر، نک‍ : افشار، «اشعار ... »، 202، 215، 229-230).
سخنوری نیز از دیگر هنرهای زبانی است که دارندگان این هنر طی مراسمی خاص با هم مشاعره می‌کردند (نک‍ : محجوب، 1053 بب‍ ؛ نیز نک‍ : ه‍ د، سخنوری). سخنوران که خود نقالی نیز می‌کردند، با شاهنامه انس و الفت داشته، و سخنوری را گونه‌ای جنگ و نبرد می‌پنداشته‌اند؛ اشعارشان نیز همچون شاهنامه رنگ حماسی داشته است (افشاری، 21، نیز برای نمونه‌هایی از این‌گونه اشعار، نک‍ : 27- 29؛ محجوب، 1063-1065).

روایتهای شفاهی

آنچه را مردم داستانهای شاهنامه می‌دانند، به دو گروه می‌توان تقسیم کرد: یکی روایتهای نقالی، و دوم روایتهایی که قصه‌گوها در جمعهای خانوادگی نقل می‌کردند (که در این نوشته از آنها با عنوان روایتهای شفاهی غیرنقالی یاد می‌شود). این دو گروه روایت اگرچه شباهتهایی با هم دارند، اما در زمینه‌هایی به‌ویژه در نوع روایت و زبان و نیز میزان بهره‌گیری از شعر در ضمن روایت، با هم متفاوت‌اند.
روایتهای نقالی که معمولاً در طومارها مکتوب می‌شدند، مفصل‌تر و مشروح‌تر بودند؛ زبان آنها از یک سو، حد فاصل زبان گفتاری و نوشتاری بود، و از سوی دیگر، وجوه حماسی آن برجسته‌تر بود و در آنها شعر بیشتر به کار می‌رفت (برای شرح این ویژگیها، نک‍ : ه‍ د، طومار؛ نقالی).
روایتهای گروه دوم نیز که شمار فراوانی از آنها را انجوی شیرازی گردآوری کرده، واجد ویژگیهایی است که به برخی از آنها اشاره می‌شود. اما پیش از آن، اشاره به مفهوم شاهنامه در میان مردم بایسته می‌نماید. 
همان‌گونه که پیش از این اشاره شد، از نگاه مردم ایران، شاهنامه شامل مجموعه‌داستانهای اساطیری، پهلوانی و حماسی ایران است، صرف‌نظر از اینکه فردوسی آنها را منظوم کرده یا نکرده باشد. از‌این‌رو، روایتهای شفاهی با موضوع حماسی و پهلوانی را از زاویۀ مأخذشناسی به 3 گروه می‌توان تقسیم کرد: 1. روایتهایی که کم‌وبیش شبیه داستانهای شاهنامه‌اند؛ 2. بخشهایی از منظومه‌های پهلوانی پیرو شاهنامه، مانند بهمن‌نامه، برزونامه، کوش‌نامه و نیز داستانهای الحاقی مانند کک کوهزاد و ببر بیان؛ 3. داستانهایی که سابقۀ منظوم ندارند.
این دیدگاه که همۀ منظومه‌های پهلوانی و حماسی سرودۀ فردوسی بوده، نزد بخشی از فعالان ادب رسمی نیز وجود داشته است؛ چنان‌که کاتب نسخه‌ای از شاهنامه، مکتوب در سدۀ 13 ق / 19 م، گرشاسب‌نامه، سام‌نامه، رستم و کک کوهزاد، شبرنگ‌نامه، برزو‌نامه و برخی دیگر از منظومه‌های پهلوانی را در مواضعی از شاهنامه، که از نظر وی مناسب بوده‌اند، جای داده است و در مقدمۀ نسخه نیز همۀ این منظومه‌ها را سرودۀ فردوسی دانسته و اضافه کرده است که فردوسی در مجموع 166 هزار بیت سروده است (نک‍ : خالقی، «معرفی قطعات»، 167؛ خطیبی، مقدمه بر ... ، 66). افزون‌براین، نسخه‌ای دیگر از شاهنامه نیز که در 901 ق / 1496 م نوشته شده است، کم‌وبیش همین وضعیت را دارد (خالقی، همانجا). این‌گونه نسخه‌برداری مبتنی بر یک سنت کهن بوده است که ریشۀ آن به پیش از اسلام و به زمان تدوین خدای‌نامه‌ها می‌رسد. خدای‌نامه‌ها نیز در حقیقت گردآوری آثاری از نویسندگان مختلف بوده است که در هر بازنویسی داستان یا داستانهای دیگری بر آنها می‌افزوده‌اند (همان، 168). این سنت اگر در ادب رسمی به‌طور کامل رعایت نمی‌شده، در ادب عامه موضوعی کاملاً فراگیر بوده است که مصداق آن را هم در طومارهای نقالی و هم در روایتهای شفاهی خانوادگی می‌توان به‌خوبی مشاهده کرد.
اکنون و پس از این توضیحات، برخی از ویژگیهای شکلی و مضمونی روایتهای غیرنقالی را توضیح می‌دهیم:
این روایتها نسبت به روایتهای نقالی و نیز روایتهای منظومِ مشابه کوتاه‌ترند؛ برای نمونه، از میان 15 روایت رستم و سهراب که انجوی ثبت کرده، بلندترین آنها 7 صفحه و تقریباً شامل 270‘2 کلمه است، برخی روایتها نیز یک صفحه یا حتى کمترند (نک‍ : مردم و فردوسی، 78 بب‍ ، مردم و شاهنامه، 127 بب‍‌ ).
درصورتی‌که همین داستان در روایت شاهنامه به تصحیح خالقی مطلق، اندکی بیش از 14 هزار کلمه است و حتى در چاپهای دیگر بیشتر از این شمار است. داستان در روایتهای نقالی، حتى در کوتاه‌ترین آنها، نیز چندبرابر بلندترین روایت ثبت‌شده در کتاب انجوی است. در این روایتها، شعرها بسیار کم و به ندرت‌اند و در ضمن داستان نقل می‌شود. در همین 15 روایت، حتى یک بیت شعر هم وجود ندارد.
در روایتهایی هم که شعر نقل شده، فقط تعداد انگشت‌شماری از آنها سرودۀ فردوسی است و عمدتاً ساخته و پرداختۀ راویان است. در برخی بیتها یک مصراع از شاهنامه، و مصراع دیگر ساختۀ راوی است، مانند: تو اژدر کشی بچه‌اش پروری / ز دیوانگی باشدت داوری (انجوی، مردم و شاهنامه، 150). در روایت شفاهی هنگامی‌که رستم می‌پذیرد بهمن را نزد خود نگه دارد و تربیت کند، زال این بیت را خطاب به او می‌گوید. درصورتی‌که مصراع دوم بیت یادشده در شاهنامه از زبان رستم و خطاب به الوای به این صورت آمده است: چو چشمه بر ژرف‌دریا بری / به دیوانگی ماند این داوری (فردوسی، چ خالقی، 3 / 192؛ برای نمونه‌هایی دیگر از این بیتها، نک‍ : انجوی، همان، 94؛ قس: فردوسی، همان چ، 3 / 177). نکتۀ قابل تأمل اینکه بیتهای موجود در روایتهای شفاهی همه در بحر متقارب سروده شده‌اند و این مؤید آشنایی راویان با نوع ادبی شاهنامه است.
زبان این روایتها کاملاً منطبق بر زبان گفتاری است و از‌ این زاویه، در نقطۀ مقابل روایتهای نقالی‌اند. از حیث لحن نیز تقریباً خنثى، و فاقد وجوه حماسی است. ویژگی دیگر این روایتها گرایش به بوم‌گرایی است؛ به این مفهوم که مردم هر منطقه وقایع شاهنامه و محل زندگی و اسکان شخصیتهای شاهنامه را با ویژگیهای جغرافیایی، تاریخی، مذهبی و آیینی منطقۀ خود تطبیق می‌دهند (نک‍ : بخشهای پیشین مقاله؛ نیز نک‍ : آیدنلو، «پیشینه ... »، 76).
این موضوع منحصر به روایتهایی که در سالهای اخیر ثبت شده‌اند، نیست، بلکه نمونه‌هایی از آن در متون کهن نیز آمده است. نویسندۀ تاریخ طبرستان (تألیف: 613 ق / 1216 م) محل درگیری رستم و سهراب را در منطقۀ رویان، و محل اژدهایی را که سام آن را می‌کشد، منطقۀ طبرستان می‌داند (ابن‌اسفندیار، 1 / 82، 89). 
در برخی از روایتها، بن‌مایه‌هایی وجود دارد که بسیار کهن‌اند و اهمیت خاصی دارند. برای نمونه، در روایتی از داستان رستم و سهراب، تهمینه که عاشق رستم شده است، دستور می‌دهد اسب رستم را بدزدند تا او برای گرفتن اسب خود به سمنگان برود (انجوی، مردم و فردوسی، 84-86؛ برای اهمیت این بن‌مایه، نک‍ : خالقی، «یکی ... »، 53- 98).
در روایتی از چگونگی رویین‌تن‌شدن اسفندیار آمده است که زردشت (و در روایتی دیگر، وزیر گشتاسب) هنگامی‌که اسفندیار کودک بوده است، او را با آب معجزه‌گری می‌شوید و به این ترتیب اسفندیار رویین‌تن می‌شود (انجوی، همان، 205-206، مردم و شاهنامه، 7).
از‌جمله بن‌مایه‌ها و روایتهایی دیگر از این دست می‌توان به این موارد اشاره کرد: 1. رویین‌تنی ضحاک، 2. سوارشدن فریدون بر گاو دریایی هنگام رفتن به جنگ ضحاک، 3. تقدس خروس سفید که با بانگ خود مانع رهایی ضحاک می‌شود (همو، مردم و قهرمانان، 34- 38). این روایتها و برخی روایتهای مشابه دیگر اگرچه در شاهنامه نیامده‌اند، اما روایتهایی کهن و اصیل‌اند (برای آگاهی از روایتهای اصیل، نک‍ : خالقی، «معرفی قطعات»، 136-137).
برخی از پژوهشگران این روایتها و برخی داستانهای الحاقی دیگر را که در نسخه‌های مختلف شاهنامه وارد شده‌اند، روایتهایی شفاهی می‌دانند که شاعرانی آنها را به نظم آورده و به نسخه‌های مختلف شاهنامه افزوده‌اند (آیدنلو، «برخی»، 60). بررسی و تأمل در این‌گونه روایتها، به‌ویژه از‌این‌رو اهمیت دارد که می‌توانند به تشخیص برخی روایتهای الحاقی اصیل به شاهنامه کمک نمایند. افزون‌براین، در برخی از داستانها نکات دیگری وجود دارد که به نظر نمی‌رسد اصالت داشته باشند، مانند این موارد:
1. حضور سیمرغ در چند داستان، افزون‌بر آنچه در شاهنامه آمده است (انجوی، همان، 55، 88، 92). 
2. کشته‌شدن رستم با توطئۀ بهمن و هم‌دستی شغاد (همان، 150 بب‍‌ ، مردم و فردوسی، 74 بب‍‌ )، درصورتی‌که در شاهنامه این کار با توطئۀ پادشاه کابل و شغاد صورت می‌گیرد (فردوسی، چ خالقی، 5 / 325).
3. در این روایتها، منوچهر پسر ایرج است، درصورتی‌که در شاهنامه، منوچهر نوۀ دختری ایرج معرفی می‌شود (انجوی، مردم و قهرمانان، 45؛ قس: فردوسی، همان چ، 1 / 125).
4. نکتۀ جالب توجه اینکه در یک روایت نقالی، نقال ضمن روایت شاهنامه، اضافه می‌کند: «ما می‌گوییم به‌طور یقین این کودک [منوچهر] پسر ایرج بوده است، زیرا اگر بگوییم او نوۀ دختری ایرج بوده است، طعم چندانی ندارد» (سعیدی، 1 / 65).
5. در روایتهای ثبت‌شده از داستان سیاوش، به حملۀ افراسیاب به ایران و مقابلۀ سیاوش با او و سپس استقبال افراسیاب از سیاوش و پی‌آمدهای آن اشاره نشده است، بلکه سیاوش به حالت قهر یا به قصد شکار به مرز توران می‌رود و در آنجا با استقبال افراسیاب روبه‌رو می‌شود (انجوی، همان، 119 بب‍‌ ).
6. کیومرث نه‌فقط نخستین پادشاه، که نخستین پیامبر نیز هست، زیرا خواب می‌بیند که خداوند او را برای هدایت مردم برگزیده است (همان، 3).
در برخی روایتهای ثبت‌شده، شاهد نوعی از بینامتنیت میان این روایتها و افسانه‌های فولکلوریک هستیم که به برخی از مصادیق آن اشاره می‌شود:
1. در یکی از روایتها، رودابه هر بار که آبستن می‌شود، دختر می‌زاید. زال به سیمرغ متوسل می‌شود. سیمرغ سیبی به وی می‌دهد و توصیه می‌کند نصف آن را خودش و نصف دیگر را رودابه بخورد که درنتیجه، رودابه رستم را آبستن می‌شود (همو، مردم و شاهنامه، 204). بن‌مایۀ سیب آبستن‌کننده یا معجزه‌گر از بن‌مایه‌های پرتکرار در افسانه‌های ایرانی است که در تیپهای B302، 303، C507، 550 و برخی تیپهای دیگر شاهد آنیم (نک‍ : مارتسلف، 77- 78، 79-80، 117، 127).
2. در روایتی دیگر، قباد در دورۀ نوجوانی به توصیۀ پدرش پیشۀ شال‌بافی را یاد می‌گیرد. هنگامی‌که به پادشاهی می‌رسد، روزی به شکل ناشناس به دست تورانیان اسیر و زندانی می‌شود. او در زندان شالی می‌بافد و روی آن وضعیت خود را می‌نویسد و به ایران می‌فرستد. ایرانیان از زندانی‌شدن او آگاه می‌شوند و سپس اقدام به آزادی وی می‌کنند (انجوی، مردم و قهرمانان، 64-65). این روایت مطابق با تیپ A888 در فهرست آرنه ـ تامپسون است (که در آن پادشاه پیشه‌ای یاد می‌گیرد). افزون‌بر روایتهای کتبی، چند روایت شفاهی نیز از آن در ایران ثبت شده است (نک‍ : عوفی، 3(1) / 86، 94؛ سادات، 26-27؛ پزشکیان، 31- 39).
3. در یکی از روایتهای «رستم و اکوان دیو»، رستم پس از آنکه از دریا بیرون می‌آید، یک تار مو از رخش را که به همراه دارد، آتش می‌زند و اندکی بعد، رخش نزد وی حاضر می‌شود. این بن‌مایه از دو جهت قابل تأمل است: یکی آتش‌زدن مو، بن‌مایه‌ای که در برخی تیپها از‌جمله تیپ 530 وجود دارد (نک‍ : مارتسلف، 124)، و دیگر آنکه ناظر بر دریایی‌بودن یا سحرآمیز‌بودن رخش است که در این صورت با تیپ 314 آرنه ـ تامپسون، کُرّۀ دریایی، مطابقت دارد (برای نمونه، نک‍ : الول‌ساتن، 21-41؛ دربارۀ نسب دریایی رخش، نک‍ : انجوی، مردم و شاهنامه، 92؛ ه‍ د، رخش).
بینامتنیت محدود به افسانه‌ها نمی‌شود، بلکه بن‌مایه‌هایی از قصه‌های پیامبران نیز در روایتهای ثبت‌شده وجود دارد. در روایتی از داستانِ «آوردن گیو کیخسرو را به ایران»، هنگامی‌که گیو و کیخسرو و فرنگیس به دریا می‌رسند، کشتیبان نمی‌پذیرد که آنها را به آن سوی آب ببرد، آنها پا به دریا می‌گذارند و در همان لحظه «از قدرت خدا دریا به دو نیم شده و راهی خاکی باز می‌شود» و آنها به‌آسانی از دریا عبور می‌کنند. براساس روایتی دیگر، هنگامی‌که کیخسرو کودکی چندماهه است، ‌افراسیاب قصد کشتن او را می‌کند، اما به پیشنهاد پیران تصمیم می‌گیرند او را آزمایش کنند. از‌این‌رو، دو تشت، یکی پر از آتش و دیگری پر از طلا می‌گذارند و کیخسرو را رها می‌کنند. او به سوی تشت آتش می‌رود و دست به درون تشت می‌برد که پیران مانع او می‌شود (همان، 266، مردم و قهرمانان، 142، 155). هر دو روایت متأثر از قصه‌های موسى (ع) است (نک‍ : نیشابوری، 1 / 63-65، 194-195؛ بوشنجی، 246، 263-264؛ بلعمی، 1 / 272-273). ذکر این نکته نیز ضروری است که دیگر روایتهای شفاهی این داستان و نیز اصل آن در شاهنامه (فردوسی، همان چ، 2 / 372-374؛ انجوی، همان، 139-144) منطبق با تیپ A1545 در فهرست آرنه ـ تامپسون است.
یکی دیگر از ویژگیهای این روایتها آمیختگی آنها با عناصر سامی و اسلامی است. این ویژگی در روایتهای نقالی و ادبیات رسمی نیز دیده می‌شود. در تاریخهایی که ایرانیان از سده‌های نخستین دورۀ اسلامی به بعد تألیف کرده‌اند، این آمیختگی دیده می‌شود، از‌جمله اینکه تلاش شده است پادشاهان اساطیری ایران با پیامبران سامی یا تطبیق داده شوند یا اینکه معاصر انگاشته شوند (نک‍ : بلعمی، 1 / 93، 434-437؛ گردیزی، 31 بب‍ ؛ دینوری، 25-26؛ نیز نک‍ : صدیقیان، 281-290). این موضوع سپس به منظومه‌های پهلوانی نیز کشیده شده، و سرانجام در ادبیات عامه به آنجا رسیده که منظومه‌هایی بلند مانند زرین‌قبانامه سروده شده، و در روایتهای شفاهی رستم، پهلوان اصلی حماسۀ ملی، کمربستۀ حضرت علی (ع) گردیده است و برخی از شخصیتها مانند کیخسرو، سیاوش، زال و نیز رستم به‌عنوان یاران امام زمان (ع) معرفی گردیده‌اند (نک‍ : انجوی، مردم و شاهنامه، 107-127، 209، جم‍ ؛ آیدنلو، مقدمه بر ... ، 9-23).
یکی از نکات جالب توجه در فرهنگ مردم، ساختن داستانهایی دربارۀ سبب نام‌گذاری شهرها، روستاها و اشخاص نامدار است. این موضوع در متون ادبی و تاریخی گذشته نیز بازتاب یافته است (نک‍ : ه‍ د، تاریخ بیهقی؛ خالقی، «اشتقاق‌سازی ... »، 313-321). در روایتهای شفاهیِ داستانهای حماسی و پهلوانی نیز مواردی از این داستانها آمده است که از‌جمله می‌توان به‌سبب نام‌گذاری افراسیاب، جمشید و گیو اشاره کرد (انجوی، همان، 96).

صفحه 1 از9

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: