صفحه اصلی / مقالات / شاهنامه /

فهرست مطالب

شاهنامه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 17 خرداد 1401 تاریخچه مقاله

II. شاهنامه در فرهنگ مردم

شاهنامه و تاریخ

از دیرباز شاهنامه را تاریخ ایران می‌دانسته‌اند؛ تاریخی که از کهن‌ترین دوران تا پایان دوران ساسانیان و فتح ایران از سوی سپاه اسلام را شامل می‌شود. بسیاری از تاریخ‌نویسان و نویسندگان حوزه‌های دیگر، این دیدگاه را داشته و به آن اشاره کرده‌اند. برای نمونه، نویسندۀ مجمل التواریخ و القصص ضمن توضیح قصد خود که نوشتن «تاریخ شاهان عجم و نسب و رفتار و سیرت ایشان» بوده است، از شاهنامۀ فردوسی به‌عنوان منبع اصلی خود یاد می‌کند (ص 2؛ برای آگاهی از دیدگاههای مشابه، نک‍ : ابن‌اسفندیار، 1 / 82- 89؛ خواندمیر، 1 / 184، 252).
این دیدگاه کم‌وبیش تا اواخر دورۀ قاجار میان نخبگان ایران رایج بـوده است. امروزه نیـز ــ با تفاوتـی که میان مفهوم تـاریخ واقعی و تـاریخ ملی ـ روایـی بـرای پـژوهشگران وجـود دارد ــ شاهنامه را باید تاریخ ملی ـ روایی ایران محسوب کرد کـه حتى «بخش تاریخی» آن سرشار از افسانه و داستان است (برای توضیح مشروح این مقوله، نک‍ : یارشاطر، 471 ff.؛ آیدنلو، دفتر، 213- 219؛ آموزگار، 185-200). اما میان مردم این تفاوت جایگاهی ندارد. مردم ایران، به‌ویژه روستاییان و عشایر هنوز هم شاهنامه را تاریخ ایران باستان می‌دانند. برای نمونه، در فیلم مستند ز گفتار دهقان، یکی از شاهنامه‌خوانان در پاسخ به اینکه شاهنامه افسانۀ دروغ است، می‌گوید: اگر اینها دروغ‌اند، پس جنگ ایران و عراق هم دروغ است. در حقیقت برای مردم، واقعی‌بودنِ داستانهای شاهنامه به همان اندازۀ واقعیتِ جنگ ایران و عراق است.
شاهنامه‌خوان دیگری می‌گوید: اگر شاهنامه دروغ بود، شخصیتی مثل آیت‌الله بروجردی سر منبر نمی‌گفت که زال زر از دنیا رفت. این خبر اشاره به باوری است که براساس آن مردم لر می‌گویند: در اواخر دهۀ 1330 ش، زال زر می‌میرد. در همان زمان به آیت‌الله بروجردی که سر منبر مشغول وعظ بوده است، الهام می‌شود، وی نیز خبر مرگ زال را اعلام می‌کند.
شاهنامه‌خوان دیگری در پاسخ به اینکه چگونه امکان دارد رستم 600 سال عمر کند، می‌گوید حضرت نوح (ع) هم 900 سال عمر کرد. همچنین یکی از روستاییان در پاسخ به اینکه چگونه سیاوش از آتش به سلامتی عبور کرد، می‌گوید: خوب حضرت ابراهیم (ع) هم از آتش عبور کرد و به خواست خدا آتش بر او گلستان شد (گفتار فیلم).
این پاسخها دقیقاً شبیه مطلبی است که در مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری آمده است: «و چیزها اندرین نامه بیابند که سهمگین نماید و این نیکو ست و چون مغز او بدانی، تو را درست آید و دلپذیر گردد. چون دستبرد آرش و چون همان سنگ کجا افریدون به پای بازداشت و چون آن ماران که از دوش ضحاک برآمدند ... و اندر جهان شگفتی فراوان است، چنان چون پیغامبر ما (ص) فرمود: هرچه از بنی‌اسرائیل گویند، همه بشنوید که بوده است و دروغ نیست» (نک‍ : ریاحی، سرچشمه‌ها، 173-174).
یکی از شاهنامه‌خوانان ایل بچاقچی می‌گفت: «فلانی گفته است شاهنامه قصه است، آدم با شنیدن این حرفها اشکمش پاره میشه». همین شاهنامه‌خوان با دیدن تصویر رستم در یکی از شاهنامه‌های مصور گفت: ماشاءالله، رستم هم خیلی رشید بوده است (پورمختار). مصطفى سعیدی، نقال مشهور، ضمن تأکید بر واقعی‌بودن گزارشهای شاهنامه، می‌گوید که امیدوار است به‌زودی قبر رستم و دیگر پهلوانان کشف شود تا آنهایی که می‌گویند شاهنامه افسانه است، حرفی برای گفتن نداشته باشند (جعفری، تحقیقات).
در بسیاری از مناطق ایران، برخی از پدیده‌های طبیعی از‌جمله کوهها، چشمه‌ها، تپه‌ها و جز اینها به قهرمانان شاهنامه و حوادث این کتاب منسوب‌اند. عشایر و روستانشینان کهگیلویه و بویراحمد روایتهایی پیوسته دربارۀ حوادث پایان زندگی کیخسرو نقل می‌کنند و محل هر حادثه‌ای را با یکی از مناطق محل زندگی خود تطبیق می‌دهند. روایت آنها به‌گونه‌ای است که گویی رویدادی تاریخی و بسیار متأخر را که خود یا نزدیکانشان شاهد آن بوده‌اند، نقل می‌کنند (دوستخواه، 167-177).
مثلاً می‌گویند: هنگامی که کیخسرو به قصد ناپدیدشدن به راه افتاد، ابتدا به چشمه‌ای رسید و در آن غسل کرد، از‌این‌رو آن چشمه را «مِشی (شستن)» می‌گویند، سپس روی تخته‌سنگی برای ایرانیان سخنرانی کرد؛ این تخته را که تا امروز باقی مانده است، «بَرد (سنگ) شاه» می‌گویند. پس از آن، با ایرانیان خداحافظی کرد و به راه خود ادامه داد، اما 30 تن از پهلوانان ایرانی، به‌رغم نهی و منع کیخسرو، با وی همراه شدند تا به نقطه‌ای رسیدند که خسرو از چشم آنها ناپدید شد. در این نقطه سرما و برف فراوان پهلوانان را از میان برد، از‌این‌رو، این منطقه به «سی‌سخت» معروف شد (انجوی، مردم و شاهنامه، 290-293، برای آگاهی از سبب نام‌گذاری نقاط دیگر منطقه و ارتباط آن با کیخسرو، نک‍ : 276- 288). شبیه این حکایتها در خمین، جیرفت، سرپل ذهاب و اسلام‌آباد غرب هم با تفاوتهایی رایج است (همو، مردم و قهرمانان ... ، 168-176).
در نزدیک کوه شازند (ه‍ م) اراک، روستایی به نام گورزار هست که شماری سنگ قبر قدیمی در آنجا موجود است. این سنگها مورد احترام مردم منطقه، به‌ویژه زردشتیان است. به باور مردم، پهلوانان همراه کیخسرو در این منطقه گرفتار برف سنگین شدند و از پا درآمدند و این گورها به آنها تعلق دارد (شاه‌محمدی، 34). در فشندک نیز قلعه‌ای قدیمی و ویرانه به نام ارژنگ‌قلعه هست که به روایت مردم متعلق به ارژنگ‌دیو بوده است که رستم او را در هفت‌خان از پای درآورد (پورکریم، 18- 19).
در سیستان نیز منطقه‌ای به نام «دارزین» وجود دارد که به باور مردم، بهمن در این محل فرامرز را به دار کشید و نام صحیح آن دارزنان بوده که به مرور به دارزین تغییر یافته است (سایکس، 251؛ برای آشنایی با مناطقی دیگر از این دست، نک‍ : دنبالۀ مقاله).
در یکی از حکایات شفاهی آمده است که بدخواهان فردوسی به سلطان محمود می‌گویند که فردوسی در داستان بیژن و منیژه اغراق کرده، زیرا گفته است رستم سنگ چاه را بلند کرد و به بیشه‌ای در چین انداخت. فردوسی نیز هیئتی از معتمدان سلطان محمود را به محل چاه می‌فرستد و آنها می‌بینند که چاه در دو قدمی مرز چین است و آن سوی مرز، در چین، بیشه‌ای وجود دارد و سنگ در آن افتاده است. این موضوع باعث خجلت بدخواهان فردوسی می‌شود (انجوی، مردم و فردوسی، 27).
از‌جمله حکایتهای دیگری که ناظر بر واقعی‌بودن شخصیتها و حوادث شاهنامه از دیدگاه مردم است، این موارد را می‌توان یاد کرد: آمدنِ رستم به خواب فردوسی، فردوسی و پسر وزیر، آمدن افراسیاب به خواب فردوسی (همان، 44-46، 48-54) و گروگذاشتن رستم گرز خود را در تهران (هدایت، 128- 129).

حکایات و افسانه‌ها دربارۀ شاهنامه

 داستان‌پردازی دربارۀ اشخاص صاحب‌نام و مؤثر در تاریخ، اعم از اشخاص سیاسی یا فرهنگی، در سراسر جهان و از‌جمله ایران از دیرباز رایج بوده است (برای نمونه، نک‍ : ه‍ د، ابن‌سینا؛ بهرام گور؛ حافظ؛ شاه عباس). شمار این حکایات و افسانه‌ها، میزان پراکندگی جغرافیایی آنها، و فراگیربودن یا نبودن آنها میان طبقات و آحاد مختلف جامعه، همه به شخصیت صاحب‌نام و میزان تأثیرگذاری و نقش وی مربوط می‌شود. افسانه‌ها و حکایاتی که دربارۀ فردوسی و شاهنامه ساخته شده، از چند زاویه منحصربه‌فرد است.
این افسانه‌ها از یک زاویه به دو گروه کلی تقسیم می‌شوند: بخشـی دربـارۀ شخص فـردوسـی و زندگـی وی است (نک‍ : ه‍ د، فردوسی) و برخی دیگر دربارۀ اثر جاودانه‌اش شاهنامه (نک‍ : دنبالۀ مقاله). حکایاتی که دربارۀ شاعران و نویسندگان دیگر ساخته شده است، معمولاً فقط دربارۀ شخص آنها ست. در این زمینه فقط تاحدودی می‌توان حافظ را از دیگران متمایز کرد. از سوی دیگر، آنچه دربارۀ فردوسی و شاهنامه ساخته شده، نه‌فقط در همۀ مناطق ایران، که در سراسر مناطق زندگی مردم فارسی‌زبان رایج است. هم‌چنین این حکایات میان همۀ طبقات جامعه، اعم از تحصیل‌کرده و بی‌سواد، شهری و روستایی و عشایری، حکومتگران و مردم عامی و نیز معتقدان به مذاهب مختلف رواج دارد. اینها همه اهمیت و عظمت فردوسی و شاهنامه و نقش و کارکرد آنها را در طول هزار سال گذشتۀ تاریخ ایران نشان می‌دهد.
وجه دیگر اهمیت این افسانه‌ها رواج و نقل مستمر آنها از تقریباً هزار سال پیش تا روزگار معاصر است. برای نمونه می‌توان از ثبتِ حکایت آمدنِ رستم به خواب فردوسی یاد کرد که طی سالیان اخیر روایتهای شفاهی آن در گوشه‌وکنار ایران و در زبان تاجیکان آسیای میانه مشاهده می‌شود (انجوی، همان، 48-53؛ شیرمحمدیان، 48- 49) و در عجایب المخلوقات (تألیف: 550 ق / 1155 م) نیز آمده است (طوسی، 45). بخشی از این حکایات و افسانه‌ها در مقدمه‌های برخی از نسخه‌های شاهنامه و نیز بعضی از متون تاریخی و ادبی نیز ثبت شده‌اند (نک‍ : متینی، 121-146؛ ریاحی، سرچشمه‌ها، سراسر کتاب؛ دبیرسیاقی، 201 بب‍‌ ).
همان‌گونه که یکی از پژوهشگران تأکید کرده است، نقل این حکایات را در متونِ گذشته نمی‌توان جعل نویسندگان این کتابها دانست، بلکه در حقیقت اینها روایاتی رایج در میان مردم بوده است که نویسندگان کتابها آنها را مکتوب کرده‌اند (متینی، 123). به این نکتۀ درست باید این را نیز اضافه کرد که مکتوب‌شدن این روایات تأثیری فراوان در حفظ و نیز رواج بیشتر آنها در میان مردم داشته است؛ زیرا همان‌گونه که گفته شد، برخی نسخه‌های شاهنامه در مقدمه‌های خود این حکایات را نقل کرده‌اند. شباهت فراوان برخی از حکایات مکتوب با روایتهایی که طی سالیان اخیر از زبان مردم ثبت شده، مؤید این موضوع است. از‌جمله می‌توان به حکایت پیش‌بینی شهرت عالم‌گیر فردوسی به هنگام تولد او در مقدمۀ بایسنقری و نیز حکایت مشاعرۀ فردوسی با 3 تن از شاعران درباری که در بسیاری از منابع آمده است، اشاره کرد (نک‍ : ریاحی، همان، 375 بب‍ ؛ قس: انجوی، مردم و فردوسی، 28-34).
به عبارت دیگر آنچه در متون ادبی و تاریخی آمده، و آنچه طی سالیان اخیر مستقیماً از زبان مردم ثبت شده است، از اساس با هم تفاوت ندارند و هر دو دسته را باید حکایاتی فولکلوریک به شمار آورد. مجموع این افسانه‌ها شامل نکات جامعه‌شناختی فراوانی دربارۀ پسندها و ناپسندهای مردم ایران طی هزار سال گذشته است (آیدنلو، دفتر، 102).
افزون‌بر نکات جامعه‌شناختی، گاه دیدگاههای ادبی مردم نیز در این افسانه‌ها بازتاب یافته است (نک‍ : دنبالۀ مقاله). برخی دیگر از مطالب مهم این افسانه‌ها اینها ست:

علت سرایش شاهنامه

 روایتهای مربوط به علت سرایش شاهنامه را به‌طورکلی می‌توان به دو گروه تقسیم کرد:
الف ـ در گـروه نخست، سـرودن شاهنامـه بـه دستـور سلطان محمود و براساس قراردادی زبانی صورت می‌گیرد. در این قرارداد، سلطان می‌پذیرد که مقداری معین زر در قبال سرودن شاهنامه به فردوسی بدهد.
در روایتهای مختلف، میزان این زر متفاوت است. در برخی روایتها، به‌ازای هر بیت یک سکۀ زر، در برخی روایتها، در قبال هر بیت یک مثقال طلا و در برخی نیز 30 مثقال طلا ست. در روایتی نیز آمده است که سلطان می‌پذیرد که پس از سرایش شاهنامه، فردوسی را در گودالی بگذارد و تا زانویش طلا بریزد و آن طلا را به او دهد.
در شماری از همین روایتها، سلطان محمود که به عالم‌بودن فردوسی پی برده است، خود درخواست سرودن شاهنامه را از فردوسی می‌کند. فردوسی نخست نمی‌پذیرد، سلطان نیز او را به مدت 3 سال با چوپانی نادان در زندان می‌اندازد. فردوسی از هم‌نشینی با این چوپان به تنگ می‌آید و می‌پذیرد.
در شماری دیگر از همین روایتها، فردوسی که برای تهیۀ جهیزیۀ دخترش در تنگنای مالی است، به سلطان محمود مراجعه می‌کند، سلطان نیز ضمن پذیرش کمک به شاعر، از وی می‌خواهد که شاهنامه را به نظم بکشاند.
در برخی از روایتها مراجعۀ فردوسی به سلطان شکایت از جور و ستم حاکم طوس بیان شده است. در شماری دیگر از این روایتها، داستان مشاعرۀ فردوسی با شاعران درباری و برتری فردوسی در این مشاعره نیز ذکر شده است (انجوی، همان، 12-35).
این روایتها کم‌وبیش شبیه روایتهایی است که در مقدمه‌های برخی نسخه‌های شاهنامه و نیز بعضی متون دیگر آمده است (نک‍ : ریاحی، همان، 364 بب‍ ؛ دبیرسیاقی، 126 بب‍‌ )؛ با این تفاوت که در بیشتر روایتهای کتبی بر مأخذ مکتوب شاهنامه و اینکه اصل آن از خدای‌نامه‌های دورۀ ساسانی بوده، تأکید شده است.
ب ـ گروه دوم روایتها به این صورت است که فردوسی خود، تحت‌تأثیر عوامل مختلف و پیش از آشنایی با سلطان محمود، سرودن شاهنامه را آغاز می‌کند (انجوی، همان، 12-13). در برخی از روایتهای این گروه، شاهنامه جنبۀ قدسی پیدا کرده است. براساس روایتی، فردوسی که از ظلم و ستم بر ایرانیان به تنگ آمده است و نمی‌تواند این وضعیت را تحمل کند، مقداری گرد تنباکو در چشمانش می‌ریزد تا کور شود و این وضعیت را نبیند. این عمل باعث چشم‌درد شدیدی می‌شود. پس از مدتی به خواب می‌رود و در خواب حضرت علی (ع) بر وی ظاهر می‌شود و مقداری آب دهان خود را به چشمان او می‌زند و می‌گوید: ما به تو چشم بینا، گوش شنوا و زبان گویا می‌دهیم که با نوشتن شاهنامه، ایران را زنده نگاه داری. براساس این روایت، مردم معتقدند که پس از آن، فردوسی از چنان قدرتی برخوردار شد که هنگام وصف جنگهای رستم و دیگر دلاوران، صدای شمشیر آنها را نیز می‌شنیده است (همان، 10-12). 
در روایتی دیگر از همین داستان، روزی فردوسی در مزرعۀ خود کار می‌کرده است که پیرمردی نورانی نزد وی می‌آید. پس از گفت‌وگویی که دربارۀ ضرورت شناخت وطن میان آن دو درمی‌گیرد، پیرمرد غیب می‌شود. فردوسی پس از برگشت به خانه، تحت‌تأثیر سخنان پیر، دست از کار و زندگی می‌کشد و مدت 30 سال به سرودن شاهنامه مشغول می‌شود. پس از آن، روزی در‌حالی‌که شاهنامه را در بغل داشته و در مزرعه قدم می‌زده است، همان پیرمرد «از میان باد سرخ ظاهر» می‌شود و در بالای سر فردوسی در هوا معلق می‌ماند و پس از آن سر و ریش فردوسی و نیز شاهنامه را می‌بوسد و از نظر ناپدید می‌شود (عسکری‌عالم، فرهنگ ... ، 1 / 62-63).

برخورد محمود با شاهنامه

در روایتهای شفاهی آمده است که فردوسی پس از سرایش شاهنامه، آن را به سلطان محمود تقدیم می‌کند، اما شاهنامه مورد توجه او قرار نمی‌گیرد و برخلاف تعهد پیشین، پاداش درخوری به فردوسی نمی‌دهد. برای این موضوع در روایتهای مختلف علتهای متفاوتی ذکر شده است:
در برخی از روایتها با تأکید بر اختلاف مذهبی فردوسی و سلطان محمود آمده است که دشمنان فردوسی با استناد به این موضوع، به سلطان گفتند که فردوسی در مدح علی (ع) شعر گفته است و به این ترتیب، او را از چشم سلطان انداختند (انجوی، مردم و فردوسی، 11)؛ در برخی از روایتها بر بخل محمود تأکید شده است (همان، 16، 32، 36، 37). در برخی روایتها علت اصلی قدرنشناسی محمود را تحریکات وزیر دانسته‌اند (همان، 23). 
در همۀ این روایتها تأکید شده است که سلطان محمود پس از مدتی، بنابر علتهای مختلف، از کار خود پشیمان می‌شود و تلاش می‌کند که کوتاهی خود را جبران کند (نک‍ : همان، 24، 33-34، جم‍‌ ). این روایتها با اندکی تفاوت شبیه به روایتهایی است که در مقدمه‌های مختلف شاهنامه و نیز برخی متون ادبی و تاریخی آمده است (نک‍ : ریاحی، سرچشمه‌ها، 187- 188).
افزون‌بر اینها در برخی از روایتها، بر مخالفت و دشمنی محمود با ایران و فرهنگ ایرانی تأکید شده است. در روایتی سلطان محمود به وزیرش می‌گوید که قصد او ازبین‌بردن نام پادشاهان و پهلوانان ایران بوده، به گونه‌ای که همه‌چیز به نام خود وی تمام شود و درعین‌حال فکر می‌کرده است که فردوسی نمی‌تواند این کار را انجام دهد و به این ترتیب، او را نیز که «رافضی است، گوشمالی» می‌دهد. اما فردوسی در سراسر شاهنامه فقط مدح رستم را گفته است، در‌حالی‌که «الآن در لشکر من هزاران رستم وجود دارد» (انجوی، همان، 27). جالب است که این برخورد در مقدمه‌های شاهنامه‌ها نیامده، اما جملۀ پایانی آن در تاریخ سیستان آمده و سپس اضافه شده است که فردوسی در پاسخ گفت: «زندگانی خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد. اما این دانم که خدای تعالى، خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید» (ص 53-54).
یکی از شاهنامه‌شناسان به‌درستی نشان داده که این قسمت، یعنی گفتار محمود و پاسخ فردوسی از الحاقات تاریخ سیستان است (امیدسالار، «نکته‌ای ... »، 190-193). درعین‌حال، همان‌گونه که خود این پژوهشگر و دیگر شاهنامه‌شناسان نیز تأکید کرده‌اند، این داستان از اساس غیرواقعی بوده است و افسانه‌ای بیش نیست (همانجا؛ صفا، 188؛ ریاحی، همان، 187).
در بسیاری از روایتهای شفاهی آمده است که فردوسی پس از قدرناشناسی محمود، دو یا چند بیت در هجو وی سرود و سپس فرار کرد؛ در برخی روایتها آمده است که این ابیات را به پایان شاهنامه اضافه کرد؛ در شماری از روایتها آمده است که فردوسی آنها را در کیسه‌ای دربسته می‌گذارد و به ایاز می‌دهد تا به سلطان برساند؛ و در روایتی نیز آمده است که آنها را در بالای سردر مسجدی که محمود در آنجا نماز می‌خوانده است، می‌نویسد. در این روایتها، 2 تا 4 بیت از هجو‌نامه بیشتر نقل نشده است. آنچه در میان همۀ این روایتها مشترک است، این دو بیت است که در هر روایت با اختلافاتی آمده است: اگر مادر شاه بانو بُدی / مرا سیم و زر تا به زانو بدی / / همانا که شه نانوازاده است / به جای طلا نقره‌ام داده است. سلطان محمود با خواندن این ابیات به تحقیق می‌پردازد و مادرش به وی می‌گوید که او نانوازاده بوده است. سلطان پس از آن تصمیم به دلجویی از فردوسی می‌گیرد (انجوی، همان، 22-23، 32- 38).
موضوع هجو سلطان محمود از سوی فردوسی و بیتهای آن در منابع کتبی، از‌جمله در مقدمه یا مؤخرۀ برخی نسخه‌های شاهنامه نیز آمده است. در منابع متفاوت، شمار این بیتها از 6 تا 160 بیت است (برای آشنایی با تحقیقی مفصل در این زمینه، نک‍ : خطیبی، آیا فردوسی ... ، سراسر کتاب). برخی از بیتهایی که در روایتهای شفاهی آمده است، با اندک تفاوتی در روایتهای کتبی نیز وجود دارند. بعضی از پژوهشگران در اصل هجونامه تردید کرده‌اند و آن را مجعول می‌دانند (دبیرسیاقی، 328- 329؛ شیرانی، 101-106) و در مقابل، برخی از شاهنامه‌شناسان نیز اصل هجو و هجونامه را قبول دارند، با این توضیح که بعدها کاتبان بیتهای فراوانی به آن افزوده‌اند (تقی‌زاده، 114-115؛ صفـا، 190-191؛ ریاحی، فردوسی، 142-144؛ آیدنلو، دفتر، 106-107).
همان‌گونه که گفته شد، برخی از بیتهایی که در روایتهای شفاهی آمده است، از‌جمله دو بیتی که نقل شد، با اندکی تفاوت در منابع کتبی نیز وجود دارند. این دو بیت، همان‌گونه که یکی از شاهنامه‌شناسان به‌درستی نشان داده، براساس افسانه‌ای سروده شده که مطابق با تیپ 655 فهرست آرنه ـ تامپسون است و روایتهای مختلفی از آن در برخی کشورها ثبت شده است (امیدسالار، «درباره ... »، 66-75)؛ همچنین بی‌آنکه به این دو بیت منسوب شوند نیز در برخی افسانه‌های مناطق ایران ثبت شده است (نک‍ : انجوی، تمثیل ... ، 120-121؛ میهن‌دوست، 23-25). مَثَل سائر «شتر دیدی ندیدی» نیز براساس همین افسانه ساخته شده است. روایت کتبی آن را نیز امیرخسرو دهلوی در هشت‌بهشت آورده است (ص 270). نکتۀ بااهمیت دیگر دراین‌باره رواج فراوان بیتهای هجونامه میان مردم است. براساس آنچه یکی از مقدمه‌نویسان شاهنامه در نیمۀ نخست سدۀ 11 ق / 17 م نوشته است، مردم این هجویه را بر سر کوچه‌ها و بازارها به آهنگ دوگاه حسینی، و گاهی در پردۀ راست پنج‌گاه به آواز می‌خواندند (هرندی، 80). 

واژه‌های عربی

 براساس باور عمومی مردم، در شاهنامه واژه‌ای عربی وجود ندارد، یا اینکه فردوسی تعهد کرده بوده است که در اثر خود هیچ واژۀ عربی به کار نبرد. بر همین اساس نیز مردم حکایتی ساخته‌اند، به این ترتیب که درباریان محمود برای اینکه وی «60 هزار سکۀ طلا به فردوسی ندهند»، با استناد به این بیت: «قضا گفت گیر و قدر گفت ده / فلک گفت احسن، ملک گفت زه»، می‌گویند کلمۀ «احسن» عربی است، در‌حالی‌که یکی از شروط سلطان این بوده است که هیچ کلمۀ عربی نباید در شاهنامه به کار رود. فردوسی نیـز بلافاصله پاسخ می‌دهد کـه احسن را او نگفته، بلکه فلک گفته است و اختیـار فلک هم کـه به عربـی یـا فارسی صحبت کند، در دست خودش است (انجوی، مردم و فردوسی، 27). این حکایت از لحاظ وجود دیدگاههای منتقدانه و دقیق در ادبیات شفاهی نیز قابل تأمل است. گفتنی است که برخلاف تصور رایج و ساده‌انگارانه، همۀ پردازندگان و سازندگان داستانهای شفاهی انسانهای بی‌سواد نیستند. 
در این حکایات موضوعات مهم دیگری نیز وجود دارد، مانند سختی و رنجهای فردوسی در سرایش شاهنامه، مدت زمان نظم شاهنامه، شمار ابیات شاهنامه، تجسم عینی داستانهای شاهنامه در نظر فردوسی، رواج و شهرت زودهنگام شاهنامه و نیز مطالبی دربـارۀ زندگـی فردوسـی (نک‍ : آیدنلو، «مردم ... »، 59- 78؛ نیز نک‍ : متینی، 121-146).

تقدس شاهنامه و قهرمانان آن

افزون‌بر باورهای مختلفی که دربارۀ شاهنامه و داستانهای آن در فرهنگ مردم ایران وجود دارد، نگاهی تقدس‌آمیز نیز نسبت به این کتاب و برخی شخصیتهای آن در مناطق مختلف ایران رایج است. یکی از شاهنامه‌خوانان بختیاری می‌گوید: بعد از قرآن و نهج البلاغه برای ملت ایران، شاهنامه یک کتاب آسمانی است و باید همۀ مردم در خانۀ خود این کتاب را داشته باشند و از آن استفاده کنند (جعفری، تحقیقات).
پیش از این دربارۀ نقش حضرت علی (ع) و نیز «پیری نورانی» در تشویق فردوسی به نگارش شاهنامه حکایتهایی نقل کردیم. یکی از شاهنامه‌خوانان ایل بچاقچی نیز در کنار قَسَمهایی مانند به ارواح خاک پدرم، به شاهنامه نیز قسم می‌خورد (پورمختار). براساس روایتی از بروجرد، سیاوش، کیخسرو و زال از پیامبران نامرسل‌اند، یعنی پیامبرانی‌اند که کتاب آسمانی ندارند، اما ارتباط باطنی با خداوند دارند (عسکری‌عالم، افسانه‌ها ... ، 131-133).
براساس روایتی دیگر، سام و زال و رستم هر 3 نظرکرده و کمربسته بوده‌اند و در هرجا دفن باشند، اجسادشان صحیح و سالم است و ابزار جنگ آنها در کنارشان قرار دارد و گویی در خواب‌اند و روزی که امام زمان (ع) ظهور کند، این 3 پهلوان در کنار آن حضرت خواهند بود (انجوی، مردم و شاهنامه، 209). 
حکایتهایی نیز وجود دارد که براساس آنها کیخسرو زنده است و در غاری به‌تنهایی یا همراه با برخی از یارانش، غیب شده است و به هنگام ظهور امام زمان (ع)، از غار بیرون می‌آید و در رکاب امام شمشیر می‌زند. کوه شازند محل غایب‌شدن کیخسرو معرفی شده است. در برخی از روایتها آمده است که گروهی از پهلوانان نامی ایران به همراه گرز گاوسر رستم، علم کاوه، کمان گرشاسب، شمشیر سام نریمان، تخت کیکاووس و تاج کیخسرو نیز در همان غارند. در برخی از روایتها، حتى از ملاقات با کیخسرو و اینکه از غیب به او غذا می‌رسیده، سخن رفته است. در بعضی از روایتها، به جای کیخسرو از برزو یا جهانبخش، نوادگان رستم، یاد شده است (نک‍ : همان، 266-270، مردم و قهرمانان، 181-182؛ شاه‌محمدی، 35؛ نیز نک‍ : ه‍ د، کیخسرو؛ شازند).
در برخی از روایتها آمده است: هنگامی‌که رستم بر اثر مکر شغاد در چاه افتاد، به امر حق تعالى زنده ماند تا در آخرالزمان از چاه بیرون بیاید و در رکاب امام زمان (ع) بجنگد (انجوی، مردم و فردوسی، 77).
در ایران، مناطق فراوانی وجود دارند که منسوب به قهرمانان شاهنامه‌اند (نک‍ : دنبالۀ مقاله). برخی از این مناطق از نظر مردم مقدس‌اند و مردم برای حاجت‌خواهی به آنها متوسل می‌شوند. در قریۀ گلالی از توابع قروه، سنگی هست که وسط آن سوراخی نسبتاً بزرگ دارد؛ به فاصلۀ نیم فرسنگی از این سنگ نیز محلی به نام سبزپوش است. می‌گویند روزی رستم تیری رها می‌کند، این تیر پس از سوراخ‌کردن سنگِ یادشده، نیم فرسخ دورتر از آن بر زمین می‌افتد. از معجزۀ خداوند آن تیر سبز می‌گردد و به درختی تبدیل می‌شود که تا هم‌اکنون نیز سبز است و از ریشۀ آن درخت چند درخت دیگر نیز سبز می‌شود. این درخت از زیارتگاههای مردم محلی است و به آن سبزپوش می‌گویند. اگر بچه‌ای بیمار شود، با این نیت که شفا یابد، او را از سوراخ سنگ عبور می‌دهند؛ و چنان‌چه بیماری بچه سخت باشد که نتوانند او را به آنجا ببرند، قطعه‌ای از لباس او را می‌برند و از سوراخ سنگ عبور می‌دهند (همو، مردم و شاهنامه، 173).
در نزدیکی شریف‌آباد ابهر، تپه‌ای است که در پای آن گودالی به نام آخور رخش وجود دارد. در پیش این گودال، حوضی مدور دیده می‌شود که می‌گویند: جای سُم رخش است. آبی که به‌صورت آبشار از تپه سرازیر می‌شود، در آخور و جای سم رخش می‌ریزد و در آنجا جمع می‌شود و هیچ‌گاه نیز سرریز نمی‌کند. کسی تاکنون نفهمیده که این آبها به کجا می‌روند. مردم عقیده دارند که رستم جوانمرد بوده و به کسی به جز بدخواهان وطنش بد نمی‌کرده است، از‌این‌رو، او همیشه زنده است. با همین باور، اگر کسی بیمار شود، او را به این محل می‌برند و گوسفندِ نذری خود را نیز در آنجا قربانی، و گوشتش را میان مردم تقسیم می‌کنند. هم‌چنین معتقدند هرکس در آب حوض شنا کند، هیچ‌گاه مریض نمی‌شود (همان، 176).
در شمال غربیِ سی‌سخت و در قلۀ دنا، 3 برآمدگی وجود دارد که مردم به آن سه‌قُب دنا می‌گویند و برخی از زنان به آن قسم یاد می‌کنند، زیرا بر این باور‌ند که کیخسرو با اسب خود در غاری میان آن 3 قب است (همو، مردم و قهرمانان، 176). به باور مردم، به‌سبب دفن 30 پهلوان ایرانی در سی‌سخت، آفت سن به زراعت این محل آسیب نمی‌رساند (همو، مردم و شاهنامه، 282). برخی از مردم کوهستان دالاهو، در کرمانشاه، این کوه را مقدس می‌دانند، زیرا معتقدند برخی از اولیا، از‌جمله کیخسرو در این کوه غایب شده‌اند (همو، مردم و قهرمانان، 3 / 170-171، برای نمونه‌های دیگر، نک‍ : مردم و شاهنامه، 170-171، 275؛ عسکری‌عالم، افسانه‌ها، 132-133). تقدیس قهرمانان شاهنامه در برخی اشعار شفاهی نیز بازتاب یافته است، مانند این دوبیتی: روزی که نفس بر تن آدم دادند / اول به زبان سورۀ الحم دادند / / دادند شب معراج براقی به نبی / دلدل به علی، رخش به رستم دادند (جعفری، تحقیقات).

صفحه 1 از9

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: