صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه فرهنگ مردم ایران / فرهنگ مردم (فولکلور) / دانش عامه / پدیده های طبیعی / باران خواهی /

فهرست مطالب

باران خواهی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 23 دی 1398 تاریخچه مقاله

2. پختن آش

   یکی دیگر از آیینهای باران‌خواهی، پختن آش یا حلیم و تقسیم آن میان اهالی یا مستمندان است که به‌صورت گروهی و با مقدمات و تشریفات خاصی انجام می‌گیرد.
در بیرجند بر سر یکی از گذرهای پررفت‌و‌آمد یا نزدیک به مسجد محله، گلیم یا پلاسی می‌گستردند، علم سیاه‌پوشی بر پا می‌داشتند و به جای «تیغ»، بر سر علم یک «پنجۀ» باز نصب می‌کردند؛ این پنجه نشانۀ دستی بود که به سوی آسمان برای دعا بلند شده است. چند نفر از معتمدان محل در کنار آن می‌ایستادند و از مردم می‌خواستند که برای پختن «قلور» (بلغور) کمک کنند. مردم نیز متناسب با توانایی خود، مواد مورد نیاز مانند گندم، آرد، روغن و هیزم می‌آوردند. برخی هم پول می‌دادند که با آن گوسفندی خریداری می‌شد. پس از تهیۀ مواد از ابتدای غروب در همان محل، شروع به پختن آش می‌کردند. عده‌ای محتویات دیگها را به هم می‌زدند و پیوسته دعای باران می‌خواندند. پختن آش تا سحر ادامه می‌یافت. مردم پس از گزاردن نماز صبح، پای علم جمع می‌شدند و ملای محل روضه‌خوانی می‌کرد؛ پس از آن نیز مراسم دعای باران را به جا می‌آوردند و در پایان، آش را میان اهالی تقسیم می‌کردند (رضایی، 619-622).
رسم پختن آش در بیشتر شهرها و روستاهای خراسان، به‌ویژه مناطق مرکزی و جنوبی آن، با تفاوتهایی اجرا می‌شود. برای نمونه، این رسم در کدکن ــ از توابع تربت حیدریه ــ و کاشمر در کنار برخی از زیارتگاهها، و در دشت بیاض ــ از توابع قائن ــ در کنار قنات روستا برگزار می‌‌شود. در فریمان، بانیان مراسم از کشاورزان پول جمع‌آوری می‌کنند و از آن پول، مواد ضروری آش را می‌خرند. بدین‌ترتیب در مسجد جامع شهر، مراسم برگزار می‌شود (پاپلی، 195). در طبس «حلیم باران» می‌پزند که آن را در خارج از شهر و یا در مسجد محل تهیه می‌کنند (همو، 193).
پختن آش به‌عنوان یک آیین مستقل، اگرچه بیشتر در شهرها و روستاهای خراسان معمول است، اما در برخی مناطق دیگر ایران نیز رواج دارد. در روستای سیرچ از استان کرمان، این آش را «آش حسین» می‌گویند؛ در اسکو نیز به آن «آش فاطمه» می‌گویند و آن را در خانقاه می‌پزند (مقیمی، 292). در تفرش آشی به نام «تُرماج» تهیه می‌کنند و پیش از تقسیم در میان اهالی، مقداری از آن را از ناودان خانه‌ای پایین می‌ریزند (حسنی، 317). در برخی از روستاهای کازرون از 7 نوع دانۀ خوراکی و 7 نوع سبزی، ‌آشی به نام «اُو آش» با همیاری مردم در یکی از زیارتگاهها تهیه می‌کنند؛ نمک آش را از خانۀ تازه‌ترین عروس روستا می‌گیرند و اول کسی که آش را می‌چشد، همو ست؛ بخشی از آش را زیارت‌کنندگان می‌خورند و بقیه را میان مستمندان تقسیم می‌کنند. در پایان مراسم، خاکستر اجاق را برداشته، به سمت قبلۀ روستا می‌برند و چنین می‌خوانند: اُو نداریم/ نون نداریم/ گشنمونه/ تشنه‌مونه/ ابرِ نو در آسمونه؛ آن گاه خاکستر را بر روی مزرعۀ پایین ده می‌پاشند و با این امید که خداوند بر آنها رحم آورد و باران بباراند، بازمی‌گردند (حاتمی، 93-94).
در ایزدخواست فارس، مراسم پختن آش را برای باران‌خواهی «دیگ‌جوش» می‌گویند و آن را به دو صورت برگزار می‌کنند: یکی به‌صورت ساده و دیگر به‌همراه ختم انعام؛ در هر دو صورت مواد لازم با همیاری مردم فراهم می‌شود. در دیگ‌جوش ساده وقتی آش )«آش‌ ماسوا=آش کشک» یا «آش بَلگ=آش ‌رشته») آماده می‌شد، «دعای سرِ دیگ‌جوش» را می‌خواندند و می‌گفتند: «خداوندا! اگرچه ما گناهکار هستیم، ولی امید به رحمت و بخشش تو داریم؛ باران رحمتی بر ما بفرست و ما را از خشک‌سالی نجات ده». پس از آن، آش را میان اهالی تقسیم می‌کردند. هرکس هم که آش می‌خورد، پس از آن برای بارش باران دعا می‌کرد (رنجبر، 337- 338).
در استهبان آش باران را در یکی از حسینیه‌ها یا مساجد شهر می‌پزند؛ از اول غروب آن را روی آتش می‌‌گذارند و گروهی ضمن هم‌زدن آش، پیوسته می‌گویند: «ای پروردگار! ما گنهکاریم». مردم معتقدند که اگر خداوند نذر آنها را قبول کرده باشد، باید بامدادان هم‌زمان با آماده‌شدن آش، باران ببارد. این آش در میان مستمندان تقسیم می‌شود. در برخی از مناطق مازندران آش یا شیربرنجی را که مواد آن را اهالی محل فراهم کرده‌اند، در مکان مقدسی مانند مسجد، تکیه، امامزاده یا اطراف درختی مقدس می‌پزند؛ پیش از تقسیم نیز مقداری از آن را روی پشت‌بام می‌ریزند (وفایی، 63).
در روستای ولاسجرد فراهان برای طلب‌ باران، آش رشته می‌پزند و مواد آن با کمک خانواده‌هایی که از آب قنات روستا برای زراعت استفاده می‌کنند، تهیه می‌شود. پس از آنکه آش آماده شد، چند مرد و زن هریک ظرفی آش را به بالای بام مسجد می‌برند و آن را به داخل ناودان می‌ریزند و در همان حال، این شعر را می‌خوانند: این آش آش رونه/ ‌خوراک پیر و جوونه// هرکه می‌خوره بکنه دعا/ برای جو و گندما// همه بگید به یک صدا/ خدا! قبول کن نذر ما// تو ای خدای مهربون!/ بارون بده از آسمون؛ بعد صلوات می‌فرستند و پایین می‌آیند و آش را میان مردم تقسیم می‌کنند. مردم معتقدند که خدا برای شستن بام خانه‌اش هم که شده باشد، باران می‌باراند.
پختن آش یا حلیم باران در برزُکِ کاشان اهمیت فراوانی دارد. از چند روز قبل، افرادی کمکهای مالی یا جنسی مردم را جمع‌آوری می‌کنند؛ برخی هم نذر می‌کنند که گوسفندی برای تهیۀ این آش اهدا کنند. آش باران در گذشته فقط در مواقع خشک‌سالی تهیه می‌شد، اما اکنون آن را هرساله می‌پزند و زمان و مکان تهیۀ آن آخر پاییز یا اول زمستان در شب جمعه، در سر چشمه یا در محل نزدیک‌ترین قنات است. همۀ مردم تلاش می‌کنند که در تهیۀ آن مشارکت داشته باشند. آنها معتقدند که این آش را باید با پاکی نیت پخت، چه، در غیر این صورت کارساز نخواهد بود. مردم برزک همچنین به شفابخش‌بودن این آش اعتقاد دارند. پختن آن از شب جمعه تا صبح جمعه ادامه می‌یابد. بعد از سپیده‌دم، درِ دیگهای آش را با سلام و صلوات و دعا باز می‌کنند و آن را میان مردم تقسیم می‌کنند. همۀ اهالی حتى آنهایی که در شهر هستند، برای گرفتن آش به محل پخت می‌روند (جهانی، 61-62).
در آباده پختن آش از آخرین اقدامات باران‌خواهی، و محل آن در مسجد آبادی است. اهالی هنگام به هم زدن آش، این شعر را می‌خوانند: ای خدا! بده بارون / بده بارون بی‌پایون// گندموکا تشنه‌شونه / بزوکا گشنه‌شونه // ای خدا! بده بارون؛ سپس آش را کاسه‌کاسه میان مردم تقسیم می‌کنند. مردم هم پس از خوردن آش، دست به سوی آسمان بلند و از خدا طلب باران می‌کنند. آنها معتقدند که پس از یک هفته باران می‌آید. در روستاهای اطراف دلیجان مواد مورد نیاز آش باران به‌همین‌صورت جمع‌آوری می‌شود. زنان آش را در مسجد محل می‌پزند و پیش از تقسیم، کاسه‌ای از آن را در ناودان پشت‌بام یکی از خانه‌ها می‌ریزند، به این نیت که باران ببارد. در روستای راوه (بخش مرکزی شهرستان محلات) کاسه‌ای از آش را روی پشت‌بام یکی از خانه‌ها می‌ریختند، به این نیت که پرندگان از آن بخورند و باران ببارد. در روستای زُر (بخش مرکزی شهرستان دلیجان) آش باران را مردان در کنار قنات می‌پختند و پیش از تقسیم، اندکی از آن را در دهانۀ قنات می‌ریختند (نوبان، 308). در تویسرکان دختران و کودکان مقداری از آبی را که در تهیۀ آش به کار می‌رود، در ناودانی که رو به قبله است، می‌ریزند و با صدای ریزش آب شادی می‌کنند (معمار، 1140).
در بیشتر مناطقی که آش باران می‌پزند، یک یا چند گوسفند نیز ذبح، و گوشت آن را به آش اضافه می‌کنند. پختن آش و قربانی گوسفند را باید نوعی پیشکش به ایزد باران به ‌شمار آورد. ازاین‌رو، برگزارکنندگان مراسم تلاش می‌کنند که مرغوب‌ترین مواد را در تهیۀ آش به‌ کار گیرند. برای نمونه، مردم ولاسجرد فراهان مرغوب‌ترین نوع روغن را در آش باران می‌ریزند، زیرا معتقدند در غیر این صورت نذرشان پذیرفته نمی‌شود.

3. گاوربایی

  در مناطق غرب کشور، شامل استانهای ایلام، لرستان، کرمانشاه، کردستان و برخی از شهرهای همدان، هنگامی که برای مدت زیادی باران نبارد، گروهی از زنان و دختران گاوهای روستای مجاور را به‌صورت صوری می‌دزدند. در سرفیروزآباد از توابع کنگاور، گاوی را می‌دزدند و معمولاً پیش از آغاز مراسم، این خبر را به روستای مجاور می‌رسانند تا از هرگونه سوء‌تفاهم احتمالی جلوگیری شود. گاو مورد نظر غالباً از چراگاهها و مراتع مشترکِ نزدیک دو دهکده، توسط زنهایی که به چوب‌دستی و چماق مجهز شده‌اند و اغلب زنی تنومندتر سرکردگی آنها را به عهده دارد، ربوده می‌شود (همو، 1136-1137).
در لرستان پس از اینکه شماری گاو دزدیده شد، زنان روستاهای دیگر که از ماجرا باخبرند، با چوب‌دستی برای مقابله با زنانی که گاوها را برده‌اند، به صحرا رفته و دعوایی صوری راه می‌اندازند. سرانجام کسی ضامن می‌شود و بدان شرط گاوها را به صاحبانشان برمی‌گردانند که باران ببارد (اسدیان و دیگران، 146؛ عسکری، 1/53). براساس برخی از گزارشها موضوع به این سادگی پایان نمی‌یابد؛ زیرا آنهایی که گاوها را دزدیده‌اند، با شادی به روستای خود بازمی‌گردند، گاوها را می‌شمرند و میان مردم قسمت می‌کنند تا از آنها نگهداری کنند. بعد از چند روز، از میان صاحبان گاوها تعدادی ریش‌سفید سراغ بزرگان روستایی که گاوها را برده‌اند، می‌آیند و با خواهش و تمنا گاوهایشان را طلب می‌کنند. گاوها پس داده می‌شود، با این شرط که آن ریش‌سفیدان ضمانت کنند که باران ببارد. مدت زمان ضمانت با چانه‌زدن تعیین می‌شود، ولی این زمان درهر‌حال بیش از 10 روز نیست (فرسیو، 14).
در کردستان به این مراسم «گابان هینان»، یعنی آوردن گلۀ گاو، می‌گویند و همان‌گونه که از عنوان آن مشخص است، گله‌ای گاو دزدیده می‌شود. جزئیات آن با آنچه که پیش از این گفته شده،‌ اندکی متفاوت است. زنان و دختران یک روستا هریک چوبی به دست می‌گیرند و کاسه‌ای مسین مانند کلاه‌خود بر سر می‌گذارند. آنها به چراگاه ده همسایه می‌روند و گلۀ گاو آنها را ربوده و به ده خویش می‌آورند. چوپان که با این مراسم آشنا ست، زنان و دختران ده خود را از ماجرا آگاه می‌کند. آنها نیز با چوبهایی در دست و کاسه‌ای مسین بر سر، برای باز پس‌گیری گاوهایشان حرکت می‌کنند. نمایشی جَنگ‌گونه میان زنان دو روستا انجام می‌گیرد که باید به شکست دستۀ گاوربایان بینجامد. در این جنگ باید قطره‌خونی بر زمین ریخته شود، زیرا مردم معتقدند که برای شستن این قطره‌خون حتماً باران می‌بارد (معمار، 1139).
گاوربایی از معدود آیینهای باران‌خواهی است که فقط در غرب ایران رایج بوده و تاکنون گزارشی مبنی بر اجرای آن در مناطق مرکزی و شرق ایران منتشر نشده است. میرشکرایی رواج این رسم را در منطقه‌ای که معبد بزرگ کنگاور در آنجا قرار دارد و رود بزرگ گاماسیاب (گاوماسی‌آب) تمام طول آن را طی می‌کند، قابل تأمل می‌داند. وی احتمال می‌دهد که گاوربایی امروزی بازماندۀ رسمی کهن بوده باشد. در این رسم هنگام خشک‌سالی، زنان که محرمان درگاه اناهیتا بوده‌‌اند، در نمایشی آیینی، گاوی را از رمۀ گاوان معبد می‌ربوده‌اند و به این طریق برای بارش باران گروکشی می‌کرده‌اند (ص 103-104). شاملو از یک سو این مراسم را با نبرد تشتر با اپوشه، دیو خشک‌سالی، مرتبط می‌داند و از سوی دیگر آن را به اسطورۀ دزدیده‌شدن گاوهای آسمان (ابرها) توسط وریتره ربط می‌دهد (1/267-270؛ قس: میرشکرایی، 104).
آقاعباسی ضمن بررسی دقیق مصداقهای مختلف گاوربایی در فرهنگ ایرانی، آن را به نبرد شیر و گاو مرتبط می‌کند و آن‌گاه نتیجه می‌گیرد که این آیین مبین این است که ایرانیان از چند هزار سال پیش، اعتقاد به مشارکت در سرنوشت جهان داشته‌اند و بر همین اساس، آنها با این اسطوره‌سازی به یاری ایزد مورد نظر خود برخاسته و به عبارتی در سرنوشت خود فعالانه شرکت کرده‌اند (ص 14-16).
یکی از پژوهشگران این آیین را به یکی از چهره‌های سه‌گانۀ تشتر یعنی گاو زرین‌شاخ مرتبط دانسته و اضافه می‌کند که گروگرفتن گاو یعنی گروگرفتن فرشتۀ باران. وی در عین حال برای رواج این آیین در غرب ایران، دو علت برمی‌شمارد: اول اینکه یکی از جایگاههای اصلی اهلی‌شدن گاو، غرب ایران بوده است؛ دیگر اینکه در این منطقه، کشاورزی گسترش بیشتری نسبت به شرق داشته است (پاپلی، 204). پژوهشگر دیگری برخلاف، با استناد به پیمان‌بستن روستاییان و ارائۀ ضمانت از سوی صاحبان گاوها، این آیین را با ایزدِ مهر مرتبط می‌داند؛ زیرا مهر از یک‌سو از پیمانها نگهبانی می‌کند و از سوی دیگر باران‌ساز نیز هست. از نظر وی، روستاییان با این کار به ایزد مهر می‌گویند که اگر دعایشان برای بارش باران بی‌نتیجه بماند، پیمان‌شکن خواهند بود (فرسیو، 14-17).
آنچه دربارۀ آیین گاوربایی می‌توان گفت، این است که این مراسم با آنکه به اسطورۀ نبرد تشتر و اپوشه شباهت چندانی ندارد، اما حاصل عناصر اساطیری متفاوتی است؛ از یک سو با اسطورۀ ربوده‌شدن گاوهای آسمانی (ابرها) ارتباط دارد و از سوی دیگر با برخی از کارکردهای ایزد مهر، ازجمله حمایت وی از پیمان و وظایف جنگی او (نک‍ : بهار، از اسطوره ... ، 34-35، 263-264) بسیار نزدیک است. شاید با جست‌وجوی بیشتر و ثبت روایتهای دیگری از این مراسم، برخی از زوایای پنهان آن روشن‌تر شود.

4. حرمت‌شکنی

هنگامی که زمان خشک‌سالی طولانی شود و اجرای آیینهای مختلف تأثیری در بارش باران نداشته باشد، آیینهایی اجرا می‌شود که درظاهر، شکستن حرمت پدیده‌های مقدس است. باستانی پاریزی از این اعمال با عنوان «تحریک غیرت خدایی» یاد می‌کند (ص 363). درحقیقت، مردم با این کارها تظاهر به عصیان می‌کنند تا آب‌سالارانِ باران‌کردار را به کار بارش رحمت برانگیزند (میرشکرایی، 104).
در دیسفان گناباد، بچۀ یتیم 12 ساله‌ای را درون قنات نگه می‌دارند تا جایی که آن بچه گریه کند و اشک چشمش داخل قنات بریزد. آنها معتقدند که به این ترتیب خداوند به آنها رحمت می‌آورد و به‌زودی باران می‌بارد. در کلخوران ویند از توابع اردبیل، هنگامی که زن و مرد در حال رفتن به مصلا هستند تا دعا و نماز باران به جا بیاورند، زنها گیسوان خود را پریشان کرده و ضمن گریه و زاری، خداوند را به پنج‌تن(ه‍ م) قسم می‌دهند که باران نازل کند (عناصری، «آیین»، 40). پریشان‌کردن گیسو در بیرون از خانه و آن هم در مقابل جمع مردان، غیر از آنکه از لحاظ مذهبی گناه است، از نظر عرفی نیز عمل پسندیده‌ای نیست.
در «حصار» از توابع تربت حیدریه، گروهی از زنها اقدام به دزدیدن تنبان یک پیرزن می‌کنند. آنها با خمیر نان، عروسکی نیز به اسم «عروس خمیری» درست می‌کنند و با دهل و ساز و بزن‌بکوب به سوی گودال آبی در بیرون از محل می‌روند. در آنجا تنبانی را که از پیرزن دزدیده‌اند، به عروس خمیری می‌پوشانند و آن را در گودال می‌اندازند. زنها فردا صبح به سراغ گودال می‌روند؛ اگر تنبان پیرزن بالا آمده باشد، نشانۀ آمدن باران است (تحقیقات ... ؛ نیز نک‍ : باشگوز، شم‍ 18، ص 123). دزدیدن شلیتۀ پیرزن بیوه نیز در همین چهارچوب قابل بررسی است. نیاز به توضیح ندارد که در فرهنگ ما عمل دزدیدن شلوار زنان تا چه حد قبیح و غیرقابل توجیه است.
در روستای کلانتری گِرمی از استان اردبیل، در سالهای خشک‌سالی، دو زنِ فاطمه‌نام را یوغ بر گردن می‌نهادند و در زمین می‌گرداندند. با توجه به تقدس نام فاطمه در ایران، تظاهر به شکستن حرمت این نام بدین معنی است که سختی به غایت رسیده است (میرشکرایی، 104-105).
در برخی از توابع بهبهان به هنگام خشک‌سالی، یکی از اهالی شبانه به‌طور پنهانی به خانۀ مؤمن‌ترین شخص محل می‌رفت، مشک آب او را پاره می‌کرد، و همۀ آب ذخیره‌شده را به زمین می‌ریخت. شخص مؤمن که سحرگاهان از خواب بیدار می‌شد، می‌دید که قطره‌ای آب در خانه ندارد و حتى نمی‌تواند وضو بگیرد. ازاین‌رو، به درگاه خدا ناله می‌کرد و خداوند نیز به حال او رحمت می‌آورد و باران می‌فرستاد (عناصری، همان، 53-54).
براساس گزارشی که از روستای «گرفهلیان» نورآباد ممسنی در دست است، به هنگام خشک‌سالی مراسمی به‌عنوان «حراره‌خُشکه» راه می‌اندازند. گروهی از جوانان در ساعت معینی از شب، اسباب نان‌پزی، دیگ، سینی، کاسه و نیز چوب‌دستی‌ای به‌همراه یک حلب را به جای طبل برمی‌دارند و به ده همسایه می‌روند. نزدیک ده بر یک بلندی می‌ایستند و با آوای بلند، چند نفر از ریش‌سفیدان آن روستا را صدا می‌زنند. وقتی ریش‌سفیدان جواب دادند، آنها شروع به طبل‌زدن و هوکردن می‌کنند و با صدای بلند می‌خوانند: ریشِ‌تونِ اُو برد/ حرارِ خشکِ تونِ اُو برد (ریشتان را آب برد/ رودخانۀ خشکتان را
آب برد)؛ پس از آن پا به فرار می‌گذارند. جوانان روستا با چوب و چماق آنها را دنبال می‌کنند؛ اگر به آنها رسیدند، تنبیهشان می‌کنند، اما اگر آنها به روستای خود رسیدند، در امان هستند. در این زمان افرادی که هو کشیده‌‌اند و موفق به فرار شده‌اند، طی یک آیین نمایشی، بدون آب شروع به پختن غذا و نان می‌کنند. بچه‌های روستا می‌آیند و از آنها نان و غذا مطالبه می‌کنند؛ آنها هم از بچه‌ها می‌خواهند که دعا کنند تا باران بیاید و مطبخشان پر از غذا شود. روایتهای متفاوتی از این آیین در فارس و کهگیلویه ثبت شده است. در اینجا نیز از یک‌سو بی‌حرمتی به ریش‌سفیدان دیده می‌شود و از سوی دیگر، عمل غیرمنطقی و عجیب غذاپختنِ بدون آب، نوعی سنت‌شکنی را القا می‌کند.
در برخی از روستاهای الموت، به هنگام خشک‌سالی مردم با اطلاع قبلی در محلی از روستا گرد می‌آمدند و قرار می‌گذاشتند که قهر کرده و از روستا مهاجرت کنند؛ آنها دسته‌جمعی از روستا بیرون می‌رفتند. در این موقع یکی از بزرگان روستا پیش می‌رفت و ضمن ممانعت از ادامۀ حرکت آنها، خواهش می‌کرد که به جای این کار برای طلب باران دست به دعا بردارند. بر اثر اصرار وی، مردم نیز از تصمیم خود منصرف می‌شدند (حمیدی، 321). این کار در عرف روستاییان ما بی‌احترامی به بزرگان منطقه است؛ بدین معنی که آن منطقه مناسب ادامۀ زندگی نیست.
گِل‌آلودکردن آب چشمه‌ها در روستاها و دامنه‌های اطراف سپیدرود که تظاهر به بی‌ادبی نسبت به صاحب آب است نیز باید نوعی حرمت‌شکنی به شمار آید؛ زیرا بنابه باورهای کهن، اناهیتا ایزدبانوی موکل بر آبها ست؛ در باورهای امروزی مردم نیز آب مهریۀ حضرت فاطمۀ زهرا (ع) و به عبارت دیگر متعلق به ایشان است (میرشکرایی، 105).
آب پاشیدن بر روی سید و انداختن او در آب، و گذاشتن منبر مسجد یا برگهایی از قرآن کریم در آب ــ که در بسیاری از نقاط ایران رایج بوده ــ نیز در همین چهارچوب معنی می‌یابد. پیش از این هم به جداکردن کودکان شیرخوار و نیز بره‌ها از مادرانشان که باعث ضجه و نالۀ آنها می‌شود، اشاره کردیم. اما اگر باران نبارد و خشک‌سالی ادامه یابد، آزار و کشتن حیوانات در قالب آیینهای نمایشی گسترده‌تر می‌شود. مثلاً در قریۀ شوراب از توابع مشهد، چوپانها ریسمانی به گردن سوسماری می‌بندند و به شاخۀ درختی آویزان می‌کنند، با این اعتقاد که سوسمار برای آمدن باران دعا کند. اگر باران آمد، رهایش می‌کنند و در غیر این صورت، همچنان به شاخۀ درخت بسته می‌ماند تا بمیرد. در مشهد و تربت حیدریه نیز پیش‌تر، 3 عدد «بدبده» (بلدرچین) را زیر طشتی مسین زندانی می‌کردند تا به صدا درآیند. در ایل قرایی سیرجان، لاک‌پشتی را از درخت آویزان می‌کنند تا باران بیاید؛ حتى به لاک‌پشت می‌گویند: «تا باران نبارد آزادت نمی‌کنیم» (فرهادی، 67). در عزت‌آباد سیرجان، سوسکی را زیر کاسه‌ای مسی زندانی می‌کنند، با این نیت که باران بیاید (همو، 68).
این‌گونه اذیت و آزار انسانها و حیوانات محدود به ایران نمی‌شود و در برخی دیگر از فرهنگها وجود دارد. در مناطقی از تاجیکستان قورباغه را به درخت می‌آویختند (رحیم‌اف، 51؛ فرغانی، 169). به نوشتۀ خواندمیر، در ارمینیه آتشکده‌ای وجود داشت که به هنگام خشک‌سالی، خادمان آن دیوارهایش را با آبِ آمیخته به نجاست می‌شستند (4/657). در میان اعراب جاهلی رسم بود که به هنگام خشک‌سالی، چند گاو وحشی و اهلی را می‌گرفتند و بر دُم آنها بوته‌های خشک می‌بستند وآتش می‌زدند؛ آن‌گاه گاوها را از کوه به پایین می‌انداختند و در این زمان، گاوها به فریاد و فغان می‌آمدند. اعراب اعتقاد داشتند که اگر خداوند رحمش بیاید و باران نازل کند، بوته‌های مشتعل خاموش می‌شوند و این گاوها به واسطۀ باران از سوختن نجات می‌یابند (باستانی، 367).

صفحه 1 از6

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: