صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / جبران /

فهرست مطالب

جبران


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 4 آذر 1398 تاریخچه مقاله

جبران در دورۀ اقامت در پاریس، با جنبش نقاشی کوبیسم آشنا شد و آن را یکی از انواع مبهم و نابخردانۀ هنر و انقلاب جنون‌آمیزی بر ضد نقاشی و زیبایی دانست (حاوی، 102، 103؛ جبر، 85). وی احتمالاً در همین دوران آثار سمبولیستها را مطالعه کرد و چندان نپسندید (حاوی، 103). جیوسی دربارۀ ناخشنودی جبران از کوبیسم در نقاشی، و سمبولیسم در ادبیات، توضیح می‌دهد که این فراورده‌های نوظهور اروپایی برای جبران و معاصرانش هنوز ناآشنا و نامقبول بود (ص 95-96). از این‌رو، با وجود نمادهای فراوان در نوشته‌های جبران، نمی‌توان او را یک شاعر یا نویسندۀ سمبولیست به معنای دقیق و مدرن به شمار آورد، زیرا نمادهای سمبولیستهای فرانسوی بر جادوی موسیقی درونی کلمات و قدرتِ انگیزش آن متکی نیست و طیفی از معنا هم با خود ندارد، بلکه وی با آن آموزه‌های پیامبرانه و موعظه‌های اخلاقی که همواره در آثار خویش داشت، هر نماد را به شکلی ملموس برای دلالت بر معنایی مشخص به کار می‌گرفت؛ مثلاً «دریا»، خصوصاً آنجا که دربارۀ مادر به کار می‌رود، نماد پرباری است برای بیان یگانگی همۀ موجودات که در بینشِ وحدت وجودیِ جبران کارکرد دقیق خود را دارد (نک‍ : همو، 102؛ حاوی، 295-296). 
دربارۀ سوررئالیسم هم حاوی تأکید می‌کند که جبران هیچ شناختی نسبت به آن نداشت (ص 255-256) و اظهارنظرهایی دربارۀ بنیان‌گذاری سوررئالیسم در فرهنگ مدرن عربی به دست جبران، بی‌اعتبار است (نک‍ : خالد، جبران، 12). 

فرایند اسطوره شدن

آمیزۀ پیچیده‌ای از احساساتِ نه چندان آگاهانۀ ضعف، حقارت و خودشیفتگی در جبران باعث می‌شد که شبانه‌روز به اثبات وجود از راه نوشتن و نقاشی بپردازد. از دیگر عوارضِ این شرایط روحی، ادعای توفیقاتِ نداشتۀ هنری (حاوی، 72)، تولد در بمبئی (همو، 199) و در روز میلاد مسیح (خالد، همان، 18)، اشراف‌زادگی و تعلق به خانواده‌ای مرفه (حاوی، 81-82، 104؛ براکس، 82-83)، انتساب به مادر فرهیخته‌ای که افزون بر عربی به 4 زبان دیگر هم سخن می‌گفت (همانجا)، و در مجموع، اشتیاق اسطوره شدن بود. جبران به‌ویژه برای ماری هسکل و باربارا یانگ که شناختی از شرایط واقعی زندگی او در لبنان نداشتند، داستانهایی از خانواده و دوران کودکی خود می‌گفت که ــ با توجه به ساده‌دلی و خوش‌باوری آن دو ــ می‌توانست به قول براکس شوخی باشد (ص 83). ولی همین لاف و گزافهای نه چندان جدی با برداشتهای آنان درآمیخت و در خاطراتی که پس از مرگ جبران منتشر کردند، برای زندگی‌نامه‌نویسان باقی ماند. از آن جمله است ماجرای تکفیر جبران و سوزاندن کتاب الارواح المتمردة در بیروت به دستور کلیسای مارونی که باربارا یانگ از وی نقل کرده است (حاوی، 266) و ماجرای معروفِ پریدن او از صخره در دوران کودکی، به آرزوی پرواز، و شکستگی پا و کتف و بسته شدن به صلیب برای مدت 40 روز که با عناصری دراماتیک و کاملاً مناسب اسطوره‌سازی ساخته و پرداخته شده و جبر از خاطرات ماری هسکل نقل کرده (ص 20)، و البته به زندگی‌نامه‌های فارسی (مانند حجازی، 9-10) و حتى مقالات دائرة‌المعارفی فارسی (نک‍ : فوزی، 554-558) نیز راه یافته است. 
منشأ ورود افسانه به زندگی‌نامه‌های جبران فقط ادعاهای خود او نبود، بلکه برخی از هم‌وطنان و هم‌زبانان عرب او نیز، از زمان حیات وی تاکنون، یا به علت نیاز به یک قهرمان برای جبران ضعفهای خود در برابر غربیان، و یا از سر بی‌دقتی علمی، همواره بر این هیاهو افزوده‌اند (نک‍ : «باب...»، 213، که جبران و ترجمۀ «پیامبر» به زبانهای اروپایی را شاهدی بر هماوردی شرقیان با غربیان دانست؛ نیز نک‍ : عون، 170، که انگلیسی‌نویسی او را هم‌ترازِ زبان شکسپیر قلمداد کرد و...). ناگفته نماند که غربیانی همچون باربارا یانگ هم در این کار سهیم شدند. حاوی در ملاقات با بسیاری از شیفتگان آمریکایی جبران، آنان را افراد ضعیفی یافت که در بدوی‌گراییِ پوشیده در پیامبری و فرزانگیِ‌ جبران،‌در پی گریزگاهی از واقعیتهای زندگی بودند‌(ص 313-314). 
با این همه، باید انصاف داد که تواناییهای واقعی جبران نیز، بر این فرایند تأثیر بسیار داشته است. وی افزون بر نبوغ و ابتکار ادبی، قدرت هدایت فکری و جذب و اقناع مخاطبان خویش را نیز داشت. از شواهد آن، تأسیس و مدیریت یک روزنامۀ دانش‌آموزی در زمان تحصیل در لبنان، تأسیس و مدیریت شایستۀ الرابطة القلمیه است. سخنان عبدالمسیح حداد، صاحب مجلۀ السائح و عضو الرابطة القلمیه در وصف سیمای جبران و هیجان خود در هر دیدار با وی (نک‍ : اشتر، 1/ 41-42)، نشان‌دهندۀ نیرویی مرکب از این توانایی با نوعی کاریزمای شخصی است. بدیهی است که این نیرو نیز در تقویت افسانه‌های مربوط به وی مؤثر بوده است. 

زنان زندگی جبران

از میان زنان اثرگذار بر زندگی جبران، یادکردِ 3 تن ضروری است: 

1. ماری الیزابت هسکل (1873-1964م/ 1252-1343ش)

بانوی هنردوست و بافرهنگ آمریکایی که استعداد هنری جبران را تشخیص داد و با حمایت کامل مادی و معنوی خود زمینه‌های شکوفایی این استعداد را فراهم آورد. وی کتابها و مقالات انگلیسی جبران را با دقت تمام بازبینی و تصحیح می‌کرد (قمیر، 19). هسکل پس از ازدواج در 1923م/ 1302ش، از جبران دور شد، ولی همچنان به نامه‌نگاری با او، تصحیح نوشته‌های انگلیسی‌اش و تدوین خاطرات و برداشتهای خویش دربارۀ وی ادامه داد (براکس، 364؛ نجار، 228). این نامه‌ها و خاطرات که 35 سال پس از مرگ جبران به‌زبان عربی ترجمه شد (براکس،17)، اطلاعات مفیدی دربارۀ زندگی و افکار جبران به دست می‌دهد. 

2. مَی (ماری) زیاده (1886-1941م/ 1265-1320ش)

بانوی ادیب و فرهیخته‌ای با هویتی فلسطینی ـ لبنانی ـ سوری ـ مصری که در قاهره می‌زیست (نک‍ : کزبری، مقدمه، 11-12). وی در 1330ق/ 1912م در نخستین نامۀ خود برای جبران، ضمن تحسین سبک ادبی او در الاجنحة، با عقاید وی دربارۀ ازدواج مخالفت کرد (همو و بشرویی، 13). این نامه‌نگاری تا پایان عمر جبران، برقرار بود و اندک اندک عشق دورادور و بدون دیداری را میان آن دو رقم زد. نامه‌های می، بیشتر از میان رفته‌اند و آنچه به‌جا مانده، 37 نامۀ جبران به وی است که در کتاب الشعلة الزرقاء، به چاپ رسیده است. نیاز جبران به یک عشق بدون وصال و یک معشوق دور از دسترس و البته شرقی که الهام‌بخش روح هنرمند و تأملات صوفیانه‌اش باشد، از این نامه‌ها پیدا ست؛ نیاز هنرمندانه‌ای که همۀ زندگی واقعیِ مَی را فدای خود کرد و می‌توان تعبیری از آن را در قطعۀ «تن و جان» در «سرگشته» یافت (دربارۀ زندگی مَی زیاده، نک‍ : ه‍ د، زیاده). 

3. باربارا یانگ (1879-1964م/ 1258-1343ش)

نام مستعار بانوی شاعر آمریکایی است که در غیبت ماری هسکل، با جبران پیوند دوستی بست و در 7 سال پایانی عمر او، یاور و همراه وی گشت (بستانی، 242-250). وی کتاب «گلستان پیامبر» را با سلیقه و در حد بضاعت خویش، تکمیل و چاپ کرد و خود کتابی با عنوان «این مرد لبنانی» نوشت که آمیزه‌ای است از خاطراتِ غالباً تعدیل‌شده یا مبالغه‌آمیز جبران با برداشتهای ارادتمندانه و اخبار عجیب یانگ از زندگی، شخصیت و روحیۀ او. این کتاب سهم عمده‌ای در ارائۀ یک شخصیت معنوی، ملکوتی و اسطوره‌ای از جبران داشت (نک‍ : حاوی، 80-83). با این همه، کتاب وی از اطلاعات باارزش واقعی هم خالی نیست (همو، 83؛ براکس، 364). 

آثـار

کتابهای جبران را می‌توان با توجه به مراحل 3 ‌گانۀ تحول اندیشه، احساس و سبک ادبی وی به 3 دسته تقسیم کرد: 

الف ـ آثار مرحلۀ نخست (ستایش زیبایی و عشق)

در این مرحله، جبران 5 کتاب نوشت که پنجمین آنها الاجنحة المتکسرة (1912م/ 1291ش) است. وی در این کتاب کوشید یک رمان بیافریند، ولی نتوانست از حدود تلاشهای پیشین خود در داستان‌نویسی فراتر رود. الاجنحة شرح عشق جبران در 18 سالگی است و به نظر می‌رسد آنچه وی بعدها دربارۀ واقعی نبودن شخصیتهای کتاب به ماری هسکل گفت (قمیر، 54)، تصنعی و مصلحت‌اندیشانه بوده باشد. 
نعیمه الاجنحة را پایان شورش و تمرد جبران در برابر سنتها، حاکمان و روحانیان می‌داند (مقدمه، 25). دو دلدادۀ داستان (جبران و سَلمى) قربانیان بی‌گناهِ قدرتِ کشیشان‌اند و البته برخلاف دلدادگان داستانهای پیشین به آه و زاری بر این سرنوشت بسنده می‌کنند. کشمکش اصلی داستان میان ایشتر، ایزدبانوی عشق و شور و زیبایی، با مسیح، نماد معنویت و زیرپا گذاشتن خواهشهای نفسانی است که البته با انتخاب دردناک و فداکارانۀ سلمى، مسیح غالب می‌شود. با وجود همۀ ضعفهای فنی، برخی از محققان، به لحاظ ارزشهای زبانی، الاجنحة را خون تازه‌ای در رگهای ادب عربی می‌دانند (مثلاً نک‍ : خوری، رئیف، 405). 

ب ـ آثار مرحلۀ دوم (تمجید قدرت)

1. العواصف (تألیف: 1908-1918م، چ 1920م/ 1299ش)

در مجموعۀ 32 متن شاعرانۀ این کتاب، افکار و احساسات متناقض جبران در مرحلۀ دوم تحولات فکری‌اش آشکار است. می‌توان کشمکش میان مسیح و نیچه و ایجاد وفاق میان آن دو را مهم‌ترین درگیری روانی جبران در این مرحله و العواصف را آینۀ تمام‌نمای آن دانست. 
در «الحفار القبور» شخصیت عجیب، غول‌آسا، قدرتمند و قدرت‌مداری هست که بر رازهای هستی و نیستی واقف است، از اتصاف خود به فرزانگی ابا دارد و خود را «خدای دیوانه» می‌نامد. وی در گفت‌و‌گو با راوی (جبران)، میراث نیاکان، شعر و شاعری، ترس و ضعف، ازدواج، ادامۀ نسل بشر و فرزانگی، همه را محکوم می‌کند و به او می‌آموزد که به عنوان تنها انسان زندۀ جهان، انسانهای دیگر را که همه به خاطر ترس و ضعفشان مرده به شمار می‌روند، دفن کند. جبران در کار دفن این همه مرده، دچار همان تنهایی هولناکی می‌شود که اوژن یونسکو (1912-1994م) در برابر دنیایی پر از کرگدن، در نمایش نامۀ «کرگدنها» شده بود. 
در «نحن و انتم» که در 1910م/ 1289ش به چاپ رسید (حاوی، 198)، کشمکشی که در الاجنحة میان اندوهِ عیسى و شادی ایشتر برپا بود، به تقابل و تخاصمی در جبهه‌ای بسیار گسترده‌تر تبدیل شد: همۀ بزرگان و پیامبران و هنرمندان (= ما) فرزندان اندوه‌اند و ستمگران حقیر (= شما) فرزندان انواع شادی. اینک همۀ شهیدان جبهۀ ما قهرمانانه زنده‌اند و یکی از آنان پولُسِ رسول است که جبران بعدها به صف منتقدان او خواهد پیوست (نک‍ : دنبالۀ مقاله). 
در «یسوع المصلوب» عیسى دیگر فرزند اندوه و اشک و آه نیست، بلکه بر همان بالای صلیب، در جلال و شکوه، از همۀ شاهان و سرداران پیشی می‌گیرد. 
در «الشاعر» جبران بدون هیچ اطلاعی از اصول مکتب سوررئالیسم، چند تصویر فرا واقعی و بسیار اثرگذار ارائه می‌کند: غربت مطلق تا پایان عمر در میان مردمی که هر یک تصوری به خطا از او دارند؛ اتاق شاعر که به غاری تاریک و مخوف، پر از مار و حشره بدل شده است؛ آمیزه‌ای از رؤیاهای شیرین و کابوسهای تب‌آلود مربوط به زمانهای دور و گفت‌و‌گو با ملتهای منقرض‌شده؛ طبیعتی که برخلاف گذشته دیگر مأمن و مأوا نیست، بلکه همۀ مظاهر آن، از چشمه و درخت و پرنده، رفتار غیرعادی و هراس‌آور دارند. 
«یا بنی امی» ابراز نفرت و انزجار جبران است از هموطنان خویش، به خاطر ترس و ضعف و ذلتی که دارند، ولی همو در «مات اهلی» از آسایش خود در زمان جنگ و قحطی و مرگ هم‌وطنان گرسنه‌اش احساس گناه می‌کند. «ظلام اللیل» هم وصف اندوهبار گرسنگی و مرگ هم‌وطنان جنگ‌زده است. 
«البنفسج الطموح» تنها هدف هستی هرکس را چشم داشتن به آن سوی هستیِ مقدر او می‌داند، طبیعت را جلوۀ خارجی آرزوهای پنهان اعلام می‌کند و با تمرد بر تقدیر خویش و تبدیل اشتیاق (از مکانیسمهای تکامل) به اراده‌ای خلاق، یک گل سرخ می‌شود. 

2. «دیوانه» (1918م/ 1297ش)

مجموعه‌ای از 35 قطعۀ ادبی و حکایت نمادین. نخستین قطعه «چگونه دیوانه شدم»، در حکم مقدمه‌ای در تعلیل دیوانگی راوی است. 
دیوانۀ این کتاب، برخلاف خدای دیوانۀ العواصف، در میان جامعۀ بشری است؛ ولی اخلاق خاص خود را که آمیزه‌ای از قدرت سرخوشی و تمسخر شیطانی است، همچنان حفظ کرده است. دیوانه در برابر خدا نیز از مراحل بندگی، آفریدگی یا فرزندی عبور کرده، و تبدیل به دیروز خدا و ریشۀ خدا شده، و هم شأن با او در حال بالیدن است و به ساده‌ترین و متواضعانه‌ترین تعبیر، جویباری است که به دریای خدا می‌پیوندد. 

3. المواکب (1919م/ 1298ش)

مناظره‌ای است میان دو ندای درونی جبران که اولی از جامعۀ بشری و همۀ بدیهای آن ملول است و انسانها را به سخره می‌گیرد، ولی دومی از جهانی سخن می‌گوید که در آن هیچ دوگانگی و خیر و شری نیست، بلکه هر حرکت و رفتار و حادثه‌ای صرفاً اقتضای سرنوشتِ آن جهان و فارغ از هر معیار و ارزش و ضد ارزش است. جبران این دنیای خنثى، غیرقابل تصور و از دید خویش ایدئال را «جنگل» می‌نامد که نماد طبیعت و در عین حال نشانۀ زندگی به معنای اعم کلمه است. سخنان ندای نخست آخرین تظاهرات گرایشهای نیچه‌ای جبران است و سخنان ندای دوم، نخستین علائم آشکار برای آغاز مرحلۀ تعادل روانی وی. 
برخی از پژوهشگران دربارۀ مخالفت جبران با دوگانگیها (نک‍ : عباس، 44) و برخی در دو جهان موجود در این منظومه (حاوی، 245)، نشانه‌های آشکاری از تأثیرپذیری جبران از ویلیام بلیک یافته‌اند. به اعتقاد نعیمه، نقاشیهای این کتاب، برخلاف شعر موزونش، کاملاً بی‌تکلف و در بیان تخیلات جبران بسیار موفق‌تر است (جبران، 190-195). 

ج ـ آثار مرحلۀ سوم (تعادل روانی و محبت فراگیر روحانی)

8 کتاب از آثار جبران در این مرحله به چاپ رسیده است، که 3 کتاب مهم‌تر اینها ست: 

1. «پیشگام» (1920م)

مجموعه‌ای است از 25 قطعۀ ادبی و حکایت نمادین به زبان انگلیسی. اهمیت این کتاب در بررسی تحولات فکری جبران، این است که قدرت و اراده‌ای که تاکنون از آن دم می‌زد، در اینجا در حال پیوند با محبت است. می‌توان قطعۀ «واپسین شب‌بیداری» را تصویر ادیبانه‌ای دانست که جبران، خود از این تحولات ارائه داده است. به تعبیر حاوی، او اینک گوشه‌گیری متکبرانه از مردم و خوار شمردن و استهزای آنان را که رویکرد کلی وی در «دیوانه» بود، با اشتیاق دستیابی به خویشتن بزرگ‌تر و حقیقت مطلق در تناقض می‌بیند و به این نتیجه رسیده است که ارتقای مرتبۀ وجودی فقط با گستردن چارچوب مهرورزی، آن هم مهری جهان‌شمول، ممکن است (ص 242). 
حاوی به نقل از نعیمه تذکر می‌دهد که پیشگامِ این کتاب در واقع طلایه‌دار و راهگشای قهرمان کتاب «پیامبر» یعنی مصطفى است، و این همان نقشی است که یحیای تعمیددهنده نسبت به مسیح‌(ع) داشت (لوقا، 18:7 بب‍ ). 
جبران در نخستین قطعه که با عنوان «پیشگام»، حکم مقدمۀ کتاب را دارد، با بیانی بس شاعرانه و غیر مستقیم و مبتنی بر مفهوم تناسخ، می‌گوید: هر آدمی‌زاده، در دورۀ پیشین زندگی‌اش، پیشگام خودِ کنونی‌اش بوده است و اینک، پیشگام خودِ آینده‌اش است. به این پیشگامی باید با همان معنای انجیلیِ یحیى و عیسى‌(ع) نگریست؛ یعنی انسان، در هر دوره از زندگی خود، زمینه‌ساز ظهور یک خویشتن برتر در دورۀ بعدی زندگی خویش است. جبران وحدت وجود و سخن بودا دربارۀ عطش و اشتیاق آغازینِ باعثِ هستی (نک‍ : شایگان، 1/ 143) را نیز، در قطعۀ «پیشگام»، با قلمی بسیار شاعرانه و عاشقانه مطرح کرده است. دوره‌های تناسخ در این قطعه، برخلاف سایر نوشته‌های جبران، محدودیتی ندارد و بی‌انتها ست. حاوی می‌پندارد که جبران در هیچ جای کتاب از اعتقاد به توقف نهایی گردونۀ تناسخ و غرق و فنای جان آدمی در نیروانا سخن نگفته است، ولی می‌بینیم که در «فراسوی تنهایی‌ام» او از زبان جانی سخن می‌گوید که هنوز در نخستین مراحل این چرخۀ تکامل است و برای رسیدن به خویشتنِ آزاد خود، و وصول به آرامش مطلق و خدشه‌ناپذیر پایانی، بی‌قراری می‌کند. 
 

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: