ترکی، ادبیات
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/Fa/article/224202/ترکی،-ادبیات
پنج شنبه 18 اردیبهشت 1404
چاپ شده
15
به عنوان نخستین کسانی که پیش از امیر علیشیر به ترکی جغتایی شعر سرودهاند، میتوان از امیر سیفالدین بارلاس (دولتشاه، 85) و ارسلان خواجه ترخان نام برد که چندانی از آثارشان باز نمانده است (کوپریلی، «تحقیقات...»، II/ 102). امیرعلیشیر در مجالس النفایس (ص 49، 51) و محاکمة اللغتین (ص 34) از شماری از شاعران ترکی گوی چون سکاکی، حیدر خوارزمی، مقیمی، یقینی، امیری، گدایی، اَتایی بلخی، احمد و لطفی نام برده، و تنها لطفی را به سرودن قصاید ماهرانه و غزلهای عاشقانه و صوفیانه ستوده است. لطفی مورد توجه شاهرخ و سلطان حسین بایقرا بوده، و مثنوی گل و نوروز جلالالدین طبیب و ظفرنامۀ یزدی را از فارسی به ترکی جغتایی ترجمه کرده است (III/ 291-292 IA, X/ 721; EI2,؛ دوروکس، 41). از میان نام بردگان حیدر خوارزمی مخزن الاسرار نظامی را به شعرترکیترجمه کرده(علیشیر،مجالس،124؛ IA, III/ 290-291) وگدایی مثنویی به نام دهنامه داشته که به بایسنقر میرزا تقدیم کرده است و مثنوی دیگری به نام مناظرۀ بنگ و چاغر (شراب) سروده است (دولتشاه، 332-333؛ «دائرةالمعارف دیانت»، VIII/ 171) و از یقینی اثری به نام مناظرۀ تیر و کمان بازمانده است (همانجا؛ لوند، همان، I/ 26-27). مرگ شاهرخ که کمابیش بر قلمرو پدر تسلط یافته بود، به جنگ و ستیز میان شاهزادگان رقیب تیموری انجامید و پس از ربع قرن کشاکش و نابسامانی، فرمانروایی سلطان حسین بایقرا بر بخشی از آن قلمرو به پایتختی هرات تحقق یافت و در آنجا آرامشی پدید آمد و این آرامش و امنیت موجب توسعۀ اقتصادی و بهبود وضعیت اجتماعی و فرهنگی گردید و هرات به کانون شکوفایی فرهنگی و هنری تبدیل شد. از آن رو که درگیریهای گاه به گاه بیرون این محدودۀ کوچک در تمامی سرزمینهای گشوده شده به دست تیمور ادامه داشت، دانشمندان و هنرمندان و شاعران و نویسندگان از هر سو روی به هرات نهادند و در جذب آن شخصیتها وزیر شاعر و با فرهنگ سلطانحسین، امیرعلیشیر نوایی نقشچشمگیر داشت و در آنجا و در آن دوران ادبیات واقعی جغتایی در جوار ادبیات فارسی و با بهرهگیری از آن پدید آمد و به کمال رسید (صفا، 4/ 302؛ براون، 3/ 730-744؛یگانیـانس،32-46؛حکمـت،«الـف» ـ «لح»؛349-357/ I IA,؛ دوروکس، 7-12).پیشاهنگ و سرآمد جغتایی سرایان و جغتایینویسان این دوران خود امیرعلیشیرنوایی است. وی به تقلید از منظومه سرایان فارسیزبان مانند نظامی، امیر خسرو دهلوی، خمسهای در 32 هزار بیت به نامهای حیرت الابرار، فرهاد و شیرین، لیلی و مجنون و سبعۀ سیاره (در برابر هفت گنبد) و سدسکندری سروده و دیوان غزلیات خود را که خود مرکب از 4 دیوان بود: «غرایب الصغر»، «نوادر الشباب»، «بدایع الوسط» و «فواید الکبر»، خزائن المعانی نامید؛ همچنین منطق الطیر عطار را با نام لسانالطیر به ترکی ترجمه کرده است و به سبب تکمیل نفحات الانس جامی تذکرهای به همان زبان به نام مجالس النفایس تألیف کرد و در این تألیف از شیوۀ جامی در بهارستان و دولتشاه در تذکرةالشعرا سود جسته است (نک : حکمت، مقدمه؛ «فرهنگ»، VI/ 167-168) و کتابی بر ساخته به نام محاکمة اللغتین برای سنجش کارآیی زبان فارسی با ترکی و به گمان خویش در آن برتری زبان ترکی را بر فارسی به اثبات رسانده است و جالب اینکه 6/ 62٪ واژگان همان کتاب، فارسی یا عربی دخیل در فارسی است (نک : دوروکس، 10-11؛ نیز ایرانیکا، V/ 340). به هر حال آثار امیر علیشیر نوایی که دیوانی هم به زبان فارسی دارد (سرودههای فارسی او متوسط و ضعیف ارزیابی شده؛ نک : براون، 742؛ صفا، 4/ 385)، به ویژه آثار ترکی او در روزگار او و پس از وی در میان ترکی زبانان و ترکیدانان حوزۀ ترکی جغتایی و در ایران و عثمانی مورد توجه و اقبال بوده، و بدان سبب چندین فرهنگ برای فهم آثار او در عثمانی و ایران فراهم آمده است (کوپریلی، همان، 148-149 II/ 143,) که مهمترین و معروفترین آنها بدایعاللغه اثر طالع ایمانی هروی در اواخر روزگار صفویان و به ویژه فرهنگ سنگلاخ تألیف میرزا مهدی خان استرابادی دبیر و وقایع نگار دربار نادرشاهی است. استرابادی برای بیشتر واژگان کتاب از آثار منظوم و گاه منثور امیرعلیشیرنوایی شاهد آورده است (نک : محمدزادۀ صدیق، 22- 29؛ کلاوسن، جم ).اگر چه علیشیر نوایی چه در ترکی جغتایی و چه در فارسی شاهکاری خلق نکرده، اما در پیدایش ادبیات ترکی چه در زبان ترکی جغتایی و چه در زبان ترکمنی و ترکی عثمانی و آذربایجانی نقش آشکار داشته، و ترک زبانان را در به کارگیری زبان خویش در نوشتن و سرودن شعر تشویق و تحریض کرده است (براون، 662؛ دوروکس، همانجا) و پس از او گویندگان هر 4 شاخۀ زبان ترکی از وی تقلید کردهاند. از نمایندگان ادبیات کلاسیک ترکی جغتایی پس از امیرعلیشیر باید از حامدی سرایندۀ مثنوی یوسف و زلیخا، و سلطان حسین بایقرا که دیوان غزلیاتی ازو بازمانده (گویا همه در یک وزن)، باید نام برد (نک : سام میرزا، 14-16؛ «دائرةالمعارف دیانت»، VIII/ 172-173؛ کوپریلی، «تحقیقات»، II/ 144-146).ادبیات جغتایی در هندوستان و در قلمرو شیبانیان در فرارود (ماوراءالنهر) تداوم یافت. تیموریان نتوانستند در برابر شیبانیان ایستادگی کنند و روی به سوی افغانستان و هندوستان نهادند. اینان بر قلمرو تیموریان در آسیای میانه و ماوراءالنهر دست یافتند و هرات در 913 ق/ 1507م به دست آنان و در 917ق/ 1510م به دست صفویان افتاد و از رونق بازماند، اما سمرقند و بخارا به کانون علم و فرهنگ تبدیل شد. پادشاهان شیبانی مردمی ادب دوست و مأنوس با ادبیات فارسی و عربی و ترکی بودند. شیبانیخان فاتح ماوراءالنهر خود به ترکی جغتایی معیار (دیوانی) و گاه به شیوۀ صوفیانۀ عامیانه از گونۀ سرودههای احمد یسوی شعر میسرود و از برادرزادهاش عبیدالله خان نیز سرودههایی به فارسی و ترکی جغتایی بر جای مانده است. در این ایام به تشویق آنان چند متن تاریخی و دینی از فارسی به ترکی ترجمه شد (کوپریلی، همان، II/ 151-162؛ «دائرةالمعارف دیانت»، VIII/ 173-174). اما دولت شیبانیان چندان نپایید و در اواخر سدۀ 10ق از هم پاشید و به 3 امارت بخارا و خیوه و خجند تقسیم و منحصر شد. در خان نشین خیوه ادبیات جغتایی حیاتی نویافت (هیئت، سیری ...، 105) و ابوالغازی بهادرخان (1012-1074ق) که در 1054ق/ 1644م به فرمانروایی رسیده بود، دو کتاب مهم تاریخی شجرۀ ترک و دیگر شجرۀ تراکمه را به این زبان تألیف نمود. محققان نثر زیبا و یکدست و روان او را در ترکی جغتایی ستودهاند و دورۀ او را پس از کلاسیک ترکی جغتایی دانستهاند و برآناند که ادبیات ازبکی در دهۀ سوم سدۀ 20 م تداوم طبیعی ادبیات جغتایی بوده است (نک : اولمز، 31؛ دائرةالمعارف دیانت»، VIII/ 75). ظهیرالدین محمدبابر که به سبب ناتوانی از برابر شیبانیان روی به هندوستان نهاده بود، بخش بزرگی از آن سرزمین را تصرف کرد و در آنجا حکومتی بنا نهاد که 3 قرن پایدار ماند. سرزمین هند کوتاه مدتی به کانون ادبیات جغتایی تبدیل شد. بابر خود بدان زبان شعر میسرود و برخی او را بزرگترین شاعر زبان جغتایی پس از علیشیر نوایی دانستهاند (قاباقلی، II/ 63). او خاطرات خویش را در کتابی به نام وقایع بابری یا بابرنامه به نثر روان و شیرین جغتایی نوشته است و خاطرات او از منابع مهم تاریخی روزگار وی به شمار میرود (دایرةالمعارف فارسی، 1/ 358؛ II/ 184-185 IA,)؛ شاعرانی از هر سوی به دربار او کشانده شدند و در میان آنان، امیرخواجه کلان متخلص به پناهی و میرم بک و میرزا ابراهیم جانی از دیگران مشهورترند. بابر و پسرش میرزا کامران و تمامی شاعران دربارش به ترکی جغتایی و فارسی شعر میسرودهاند. در دورانهای بعد بایرام بیک قراقویونلو و پسر وی عبدالرحیم خان در شعر از دنباله روان ومقلدان او به شمار میرفتند؛ اما در نیمۀ دوم قرن 10ق ترکی سرایی از دربار تیموریان (مغلان) هند رخت بر بست و چون زبان فارسی همواره زبان رسمی دربار تیموریان بود، شعر فارسی نیز به پایمردی آنان در هند پا گرفت و توسعه یافت (کوپریلی، همان، II/ 166-167؛ X/ 722، EI2).
همانگونه که اشاره شد، زبان ترکمنی شاخۀ شرقی زبان ترکی غربی به شمار میرود و این زبان به سبب همجواری چه از نظر واژگانی و چه از نظر ساختاری تحت تأثیر قابل ملاحظۀ زبان ترکی شرقی قرار گرفته است. اگر چه داستانهای بسیاری چون شاه صنم و غریب، یوسف و احمد، یوسف و زلیخا، و طاهر و زهره به عنوان ادبیات شفاهی در میان ترکمنان رواج داشته، و نقل و روایت میشده، اما این داستانها مربوط به ادبیات مشترک شفاهی همۀ ترکان و ترک زبانان است، و ویژۀ زبان ترکمنی نیست و نیز اگر چه شاعرانی ترکمن تبار بودهاند که به ترکی جغتایی شعر سرودهاند، از جمله: محمد بایرام خان و پسرش عبدالرحیمخان شاعران دربار بابریان هند، اما از آنان شعر یا نوشتهای به زبان ترکمنی بازنمانده است (گلی، 245؛ «دائرةالمعارف آذربایجان»، IX/ 408). نخستین شاعر ترکمن که در واقع با ظهور او زبان ادبی و ادبیات ترکمنی شکل گرفت و پدید آمد، مختومقلی (مخدومقلی) فراغی (فراقی) است (1833-1882م). سرودههای مختومقلی که از شعر سنّت صوفیانه ـ عامیانۀ یسویان و شعر جغتایی مایههایی برگرفته است، در اوزان گوناگون عروضی سرده شده است و زبانیساده و روان، با مضامینیاجتماعی ـ انتقادیوانسان دوستانه و روشنگرانه دارد (گلی، 249؛ «فرهنگ»،VI/ 112, VII/ 496 ). او جایگاه ویژهای در میان ترکمنان یافته بود و هنوز هم در میان ترکمنان و ترکزبانان خراسانی (به ویژه درهگزی که به گویشی از زبان ازبکی سخن میگویند)، رواج عام دارد و بخشیهای (خنیاگران) ترکمن شعرهای او را با همراهی دوتار (ساز ترکمنی) میخوانند (نک : وامبری، 411-412). پس از مختومقلی شاعرانی چون سیدی (1775-1836م)، ذلیلی (1795-1850م)، مسکین قیلچ (1850-1906م) و دیگران به زبان ترکمنی شعر سرودهاند و همگی آنان به شدت تحت تأثیر وی بودهاند (گلی، 246 بب ؛X/ 727، EI2). از دیگر شاعران و داستان سرایان ترکمن بدین ترتیب میتوان نام برد: شاه بنده (1720-1800م) مؤلف شاه بهرام، گل و بلبل و صیاد و همراه؛ معروفی (به ترکمن: مقروپی، 1735-1795م) سراینده و راوی داستان سیفالملوک و مدح الجمال؛ شیدایی (1730-1800م) سرایندۀ گل و صنوبر؛ ملانفس (به ترکمنی: نپس، 1810-1862م)، سرایندۀ زهره و طاهر؛ محمود ولی کمینه (1770-1840م) که آثار او مایۀ تندی از طنز داشت («مجموعۀ آثار»، چ 1971م؛ «آثار منتخب»، چ 1991م، در عشقآباد) و کورملا (1872-1934م). اینان همگی ادامهدهندۀ شیوه مختوم قلی بودهاند (گلی، 255-257؛ EI2، همانجا). در دورۀ حکومت شوروری، ترکمنان تحت تأثیر ادبیات روسی، آذربایجانی، تاتاری و ازبکی قرار گرفتند. از نویسندگان و سرایندگان این دوره میتوان از کربابایف، دردی اف، قووشودف، ساریخانف، ککیلوف، ایشانف و علیاف نام برد (هیئت، همان، 281-283؛ «دائرةالمعارف زبان»، VIII/ 446).
در پایان مقاله. رحیم رئیسنیا
در سدۀ 5 ق اغوزها به سوی خراسان سرازیر شدند و پس از غلبه بر سلطان مسعود غزنوی بر سرزمین ایران تسلط یافتند و در سراسر این سرزمین پراکنده شدند و گروههایی از آنان نیز به آذربایجان که به سبب داشتن مرغزارهای پهناور برای زندگی ایلی و چادرنشینی و گلهداری آنان مناسب بود، رفتند و مقیم شدند. سپس جمعی از اینان راهسپار آناتولی شرقی و شاید اران شدند. سلجوقیان که در رأس اغوزان مهاجم قرار داشتند، در ماوراءالنهر پرورشِ ایرانی یافته، و فرهنگ و زبان ایرانی را پذیرفته بودند. بنیانگذار آن خاندان طغرل بک به نیکی فارسی میدانست و هنگامی که او به بغداد و نزد خلیفه رفت، عمیدالملک کندری سخنان خلیفه را برای او به فارسی، و سخنان فارسی او را برای خلیفه به عربی ترجمه میکرد، اگر چه عمیدالملک ترکی نیز میدانست. به همین سبب او و جانشینانش زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی دربار و دیوان خویش برگزیدند. اکثر آنان به ادبیات و شعر فارسی دلبستگی داشتند و برخی از آنان نیز به فارسی شعر میسرودند و از تمام دوران فرمانروایی آنان حتى جملهای و مصراعی که به ترکی نوشته و سروده شده باشد، بازنمانده است. پس از آنان و تسلط کوتاه مدت خوارزمشاهیان، مغولان مهاجم از راه رسیدند. مغولان حتى در مغولستان نیز اقلیتی بیش نبودند و بیشتر سپاه مغول را قبیلههایی تشکیل میدادند که در جوار آنان میزیستند و با ظهور چنگیزخان پس از ستیز و شکست و یا بدون ستیز به تابعیت او درآمدند. بنابراین ترک زبانان بسیاری همراه مغولان راهی ایران شدند و این ترکان نورسیده که شاید از مهاجران غز (اغوز) کمتر نبودند، پس از انتخاب آذربایجان به عنوان مرکز حکومت (مراغه و تبریز) ایلخانان، رهسپار و ساکن آن دیار شدند. با این همه، حمدالله مستوفی که بخش جغرافیای نزهة القلوب را در سدۀ 8ق تألیف کرده، تنها در مورد خوی نوشته است که آن را ترکستان ایران خوانند، اما به سبب سفید چهرگی و خوب صورتی وختای نژادی مردمش، ننوشته است که مردمش ترک زبان بودند. بیرون آن تنها مردم شهرک کوچک نیلان (لیلان) را ترک خوانده، و دربارۀ طسوج که آن هم شهر کوچکی بوده، نوشته است که مردمش از ترک و تاجیک ممزوجاند و دربارۀ کلنبر که روستایی بوده، نوشته است مردمش از ترک و طالش ممزوجاند. او دربارۀ مراغه نوشته است سفید چهره و ترکوش و زبانشان پهلوی معرب است (ص 81- 87)؛ به همین قیاس میتوان دریافت ترکستان خواندن خوی بهسبب چهره و رنگ و روی بوده است و نه زبان. بنابراین در روزگار او در تمام آذربایجان و موغان (مغان) و اران تنها مردم یک شهرک ترک بودهاند و مردم یک شهرک مخلوطی از ترک و فارس، و مردم روستایی دیگر مخلوطی از ترک و طالش بودهاند. جز این روحی اُنار جانی نیز در سالهای آخر سدۀ 10ق نمونههایی از زبان عامۀ شهر تبریز به دست داده است که ترکی نیست. با استناد بدین اسناد باید بپذیریم که شمار ترک زبانان در عصر صفوی به سبب ورود ترکمانان آناتولی که به جهت دوستداری و حمایت از مراد و مرشد خویش در دورانی که فرزندان شیخ صفیالدین اردبیلی را هوای پادشاهی بر سر افتاده بود و گریز از آزار عثمانیان به شهرها و روستاهای آذربایجان مهاجرت کرده بودند، فزونی یافته، و انبوه بومیان نیز ترک زبان شدهاند و این مهاجرت از سدۀ 9ق آغاز شده و در سدۀ 10ق به انجام رسیده، و نقطه اوج آن در سدۀ 10ق بوده است. بنابراین هیچ نوشته و سروده و ادبیات شفاهی عامیانۀ پیش از سدۀ 9ق را نمیتوان به آذربایجان و اران اسناد کرد و آذربایجانی یا ارانی نامید، و از این رو ارتباط داستان معروف دده قورقود با ترکزبانان آذربایجان و اران در حد میراث مشترک همۀ اغوزان (ترکمن، آناتولیایی و آذربایجانی و ارانی و خراسانی) از روزگار زندگی نیاکانشان در آسیای میانه است. اینکه محققان ترک آغاز ادبیات مکتوب آذربایجانی را سدۀ 7 ق انگاشتهاند، به کلی بیاساس است و سرایندگانی چون حسن اوغلو که اسفراینی بوده (نک : دولتشاه، 165؛ کوپریلی، همان، II/ 245) و قاضی برهانالدین سلطان سیواس و قاضی مصطفى ضریر ارزرومی (کوپریلی، «تاریخ...»، II/ 46؛ بانارلی، 367-372) و سولو فقیه سرایندۀ یوسف و زلیخا و یوسف مداح سرایندۀ مثنوی ورقا و گلشاه (نک : قهرمانف و دیگران، 159-167) و نیز سرایندۀ گمنام داستان احمد حرامی (نک : خودییف، 141- 148؛ صفرلی، 144-153؛ حاجییف، 92-94) را نمیتوان آذربایجانی یا ارانی به شمار آورد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید