1394/10/14 ۱۰:۱۳
محمد حسین ملایری، دبیر کل کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت و استاد مدعو دپارتمانهای فلسفه علم دانشگاههای تهران و قم، از معدود اندیشمندانی است که از منظری قارهای به مطالعات علم پرداختهاست. از ملایری اثری نیز در همین باب به چاپ رسیده است تحت عنوان «فلسفه علم پدیدار شناسی هرمنوتیک» که به نوعی رساله دکترای او نیز محسوب میشود؛ ملایری این کتاب را در سال 1390 با مقدمه دکتر حسن روحانی و پرفسور پاتریک هیلان منتشر ساخت. در گفت و گویی که پیش رو دارید، برخی از محورهای اصلی اندیشه ملایری در مورد فلسفه علم و نسبت آن با گرایشهای تحلیلی و قارهای مورد پرسش قرار گرفتهاند.
من
محمد حسین ملایری، دبیر کل کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت و استاد مدعو دپارتمانهای فلسفه علم دانشگاههای تهران و قم، از معدود اندیشمندانی است که از منظری قارهای به مطالعات علم پرداختهاست. از ملایری اثری نیز در همین باب به چاپ رسیده است تحت عنوان «فلسفه علم پدیدار شناسی هرمنوتیک» که به نوعی رساله دکترای او نیز محسوب میشود؛ ملایری این کتاب را در سال 1390 با مقدمه دکتر حسن روحانی و پرفسور پاتریک هیلان منتشر ساخت. در گفت و گویی که پیش رو دارید، برخی از محورهای اصلی اندیشه ملایری در مورد فلسفه علم و نسبت آن با گرایشهای تحلیلی و قارهای مورد پرسش قرار گرفتهاند. پاسخهای ملایری به این پرسشها نماینده شکل خاصی از فلسفه قارهای علم است که بیشتر در سنت هرمنوتیک به مطالعات علم و فناوری میپردازد. او این سنت را ذیل جریانی موسوم به زمینهگرا میبیند که در تقسیمبندی او از گرایشهای پدیدارشناختی ریشه گرفتهاست. البته در خلال این گفت و گو، گریزی نیز به برخی از دیگر جریانهای قارهای پیرامون علم همچون شناختشناسی مارکسیستی و یا فمینیستی نیز زدهشدهاست. ملایری در این گفت و گو خطوط اصلی گرایش هرمنوتیک را طرح و نگاهی منتقد به وضعیت فعلی تدریس فلسفه علم در ایران دارد.
*****
شما مولف تنها کتاب به زبان پارسی در زمینه فلسفه قارهای علم هستید که به گرایش قارهای پدیدارشناسی هرمنوتیک میپردازد. شـاید بتوان سه چهره محوری این اثر را مارتین هایدگر، ادموند هوسرل و پاتریک هیلان دانست. لطفـا در مورد جایگاه و نسبت این فیلسوفان در سنت پدیدارشناسی هرمنوتیک علم توضیحاتی ارایه بفرمایید.
البته هایدگر، هوسرل و پاتریک هیلان در پیدایش و بسط فلسفه علم پدیدارشناسی هرمنوتیک نقش مهمی دارند، اما محدود به این فیلسوفان نیست، در واقع باید گفت جریانها و آرای فلاسفه بزرگ به هم پیوسته هستند و برای مثال پیشاهوسرلیان (برنتانو، دیلتای، ماینونگ و...)، هوسرل، هایدگر، گادامر، هیلان، مرلوپونتی، بابیچ، استفان تولمین، جنیک و دیگران در بالیدگی آن نقش داشتهاند. در ضمن هایدگر، فیلسوف علم «هرمنوتیک» و هوسرل قائل به فلسفه علم «پدیدارشناسی» است در حالی که فلسفه علم «پدیدارشناسی هرمنوتیک» به تمامی آرای هایدگر و هوسرل در حوزه علم ملتزم نیست.
از گفته شما اینطور برداشت میشود كه ما با فلسفه مفردی که بتوان آن را «فلسفه علم قارهای» نامید روبهرو نیستیم، بلکه با «فلسفههای علم قارهای» مواجهیم. آیا چنین وضعیتی در مورد فلسفه تحلیلی هم صدق میکند؟
برای پاسخ به این سوال ابتدا باید ببینیم موضوع فلسفه علم چیست؟ البته هر فیلسوف علمی، تعریفی از فلسفه علم ارایه میدهد، با این حال بررسیها نشان میدهد وجه مشترک همه تعریفها، پاسخ به این سوال است که «نظریه چیست؟» چهبسا برخی، باوجود محوری بودن این پرسش، تقدم را به چیز دیگری (برای مثال منطق) بدهند، با این وجود اگر هر فیلسوف علمی در نهایت به این پرسش پاسخ ندهد، نمیتوان او را فیلسوف علم دانست. به این ترتیب روشن میشود که فلسفه علم تا چه اندازه بااهمیت است، زیرا تنها فلسفه علم است که به ما امکان نقد و ارزیابی پایگان فلسفی نظریهها را میدهد.
نکته مهم دیگر این است که هم فلسفههای علم قارهای (اروپای قارهای) و هم فلسفههای علم تحلیلی (انگلوساکسون) متکثر هستند بنابراین اینکه هر کدام را به صورت مفرد به کار میبرند، درست نیست و در واقع اشتباهی رایج است. این اشتباه در یک دورهای به شکل دیگری مطرح بود و برای مثال وقتی میگفتند فلسفه علم، مرادشان صرفا «فلسفه تحلیلی» بود ولی من ترجیح میدهم از «سنت تحلیلی» و «سنت قارهای» استفاده شود.
در حال حاضر تصویر عمومی در مورد آرایش سنتهای فلسفه علم چگونه است؟
هر دو سنت، نسب به کانت و نوکانتیها میبرند. میدانیم دو جریان نوکانتی کوشیدند یک گام نظام کانتی را جلوتر ببرند و هر دو مخالف روانشناسیگرایی بودند و فلسفه را روشنگری نظاممند آپریوریها میدانستند ولی با این وجود اختلافات مهمی با یکدیگر داشتند. جریان موسوم به مکتب ماربورگ (با کسانی چون هرمان کوهن و کاسیرر)، منطقگرا و در مسیر علوم طبیعی (دقیقه) گام برمیداشتند و پانلوژیست بودند. جریان دیگر مکتب هایدلبرگ بود و کسانی چون ویندلباند، ریکرت، زیمل و لاسک بودند که در مسیر علوم طبیعی حرکت نمیکردند و بیشتر دنبال تفاوت پیشینیهای علوم طبیعی و علوم اجتماعی انسانی بودند.
اعضای مکتب ماربورگ تحت شرایط قبل از جنگ آلمان نازی، مجبور به مهاجرت به آمریکا، بریتانیا و کشورهای دیگر شدند، اما اعضای مکتب هایدلبرگ در آلمان ماندند. با مهاجرت دسته اول به دنیای آنگلوساکسون، دانشگاهها تحت تاثیر مستقیم مکتب ماربورگ قرار گرفتند و احساس عقلانیت، سیاست و فناوری متاثر از الگوی علوم طبیعی فراگیر شد، در حالی که آرای مکتب هایدلبرگ خیلی دیر به سواحل آمریکا و بریتانیا رسید. به این ترتیب میبینیم که سنتهای تحلیلی و قارهای، هر کدام نسب به یک مکتب نوکانتی میبرند: تحلیلی به مکتب ماربورگ و قارهای به مکتب هایدلبرگ.
حال اگر بخواهیم تصویری از سنت تحلیلی ارایه دهیم باید بگوییم در میان برجستگان سنت تحلیلی، ما حلقه وین را داریم که تاثیرات تاریخی مهمی به جای گذاشتند و نباید به دلیل نقدهایی که به ایشان وارد میشود، خدماتشان را دستکم گرفت. سپس پوپر را داریم که اساسا ضربه بزرگی بر استقراگرایی پوزیتیویستی وارد کرد، طومار «علم محصل» را درهم پیچید و فرایند حدس و ابطال را جایگزین کرد. این تفکر بسط پیدا کرد و فلسفه علم «عقلانیت نقاد» را شکل داد که به نظر من جدیترین فلسفه علم در سنت تحلیلی است.
این تفکر در سالهای نخست انقلاب دستمایه خوبی برای نقد مارکسیسم برای آقای دکتر سروش پدید آورد. اساسا در آن سالها هنوز فلسفه علم مارکسیستی به ایران نرسیده بود و مارکسیستهای ایرانی آمادگی کافی نداشتند که نقدهای پوپری را جواب بدهند. نه آقای طبری چیزی از مباحث فلسفه علم میدانست و نه بقیه مارکسیستها. اساسا مارکسیستهای قدیم از منظر علمشناختی عمدتا پوزیتیویست خام بودند.
فلسفه علم مارکسیستی چگونه میاندیشد؟
فلسفه علم مارکسیستی در اصل تحت تاثیر آدورنو، هورکهایمر و دیگران به عنوان مکتب انتقادی در اروپا رشد پیدا کرد و به کمک افرادی همچون هابرماس به مکتب «انتقادی جدید» رسید و بر پایه آن به کمک افرادی چون گوبا و لینکلن، در نهایت صاحب پارادایم پژوهشی هم شد. باسکار رویکردی را تحت عنوان رئالیسم استعلایی برای خود انتخاب کرد و در علوم اجتماعی انسانی عنوان «ناتورالیسم انتقادی» را برگزید و سپس از ترکیب این دو «رئالیسم انتقادی» به وجود آمد. این فلسفه علم ترکیبی از مارکسیسم، هرمنوتیک، فمینیسم و هگلگرایی است. دکتر علی پایا بخوبی نشان داده که با وجود نقدهای فراوانی که باسکار به پوپر وارد کرده، در موارد متعددی به طابق النعل بالنعل از نظرات «عقلانیت نقاد» استفاده کرده است.آقای دکتر علی پایا نقدهای محکمی بر این فلسفه دارد که امیدوارم روزی آنها را تدوین و منتشر کنند.
سنت تحلیلی پس از پوپر چگونه دنبال میشود؟
ویتگنشتاین متقدم و متاخر را داریم که دومی180 درجه نسبت به اولی چرخش دارد. نزد اولی زبان تصویر جهان است و نزد دومی، جهان تصویر زبان. به همین دلیل هنوز این بحث به انجام خودش نرسیده که اگر ویتگنشتاین متقدم در سنت تحلیلی باشد آیا میتوانیم ویتگنشتاین متاخر را هم در همین سنت به حساب بیاوریم یا خیر؟
اما راسل نظرات ویتگنشتاین متاخر را مهمل میخواند...
بلی، روشن است چرا. راسل به این امر قائل بود که میتوان از تحلیل زبان، به ساختار واقعیت پی برد. ویتگنشتاین متاخر، نه اینکه مخالف تحلیل زبان بود، بلکه زبان را جهانساز میدانست. چنین زبانی نمیتواند ساختار واقعیت را ارایه بدهد و به همین دلیل هم از نظر راسل مهمل به حساب میآمد. در واقع در تحلیل زبان ویتگنشتاین متاخر، منطق که بسیار جنبه محورین دارد، لق میشود. این تحلیل دیگر به هیچ عنوان ساختار واقعیت را ارایه نمیدهد و در واقع کاری میکند که در سنت قارهای به آن «پدیدارشناسی» میگویند و به شکلی دیگر، فوکو در «تحلیل گفتمان» آن را پیش کشید. به این صورت که برخی ویتگنشتاین متاخر را متعلق به سنت قارهای میدانند. اگر بخواهیم بحث قبلیمان را دنبال کنیم، فراز بعدی در سنت تحلیلی به کوهن تعلق دارد. اکنــون کاملا مشخص شده که کوهن بحث پـارادایم و انقلاب علمی را از لودویگ فلک ( Ludwig fleck ) و مـایکل پولانی (Michael Polanyi) گرفته که هر دو در زمره سنت قارهای محسوب میشوند.
برخی معتقدند که کوهن نخستین کسی بوده که عنصر «هرمنوتیک» را وارد فلسفه علم کرد، یعنی همان عنصری که نبودش در سنت تحلیلی همواره، مورد انتقاد بوده است، البته برخی ورود عنصر هرمنوتیک به فلسفه علم را به نویرات نسبت میدهند و میگویند توجه او به جایگاه «اجتماع علمی» که در آن اواخر صورت گرفت، به معنای پذیرش عنصر هرمنوتیکی در سنت تحلیلی است.
آیا میتوانیم درون سنت تحلیلی به دنبال وجهی یا امری مشترک باشیم؟
آیر استدلال، برهان و منطق (و نه کلمات خطابی و بلاغی) را امر مشترک میان فلسفههای تحلیلی میداند. این در حالی است که تراکتاتوس ویتگنشتاین متقدم، خیلی بیش از بحران علوم اروپایی هوسرل، حالت بلاغی و خطابی دارد و کمتر از آن استدلالی است. برخی اشتراک در سیانتیسم، نفی آگاهی عامل شناسا در معرفت، نفی تاریخیت و نفی متافیزیک (ضمن قول به ماتریالیسم)، موجبیتگرایی (Determinism) و عینیتگرایی (objectivism) را نشان سنت تحلیلی دانستهاند. برخی هم به ناچار آن را شباهت خانوادگی ویتگنشتاینی به شمار آوردهاند. اگر چنین باشد از آنجایی که ویتگنشتاین با بیان شباهت بازی در بازیهای زبانی، به نفی «ساختار مشترک زبانها » رسید، اینجا هم ناگزیر به فقدان امر مشترک میان فلسفههای تحلیلی میرسیم. با این حال برخی مانند هیلان آنقدرها هم ناامید نیستند و معتقدند که تمامی فلسفههای علم تحلیلی به رغم تفاوتها به «پوزیتیویسم» و «مبناگروی» قابل فروکاستن هستند.
آیا در سنت قارهای هم با تکثری مشابه تحلیلی مواجه هستیم؟
تحت تاثیر همان مکتب نوکانتی هایدلبرگ و فرارسیدن آرای هوسرل، فلک، هایدگر، گادامر، مرلوپونتی، پولانی، هیلان و دیگران شاهد پیدایش سه شاخه فلسفه علم مهم قارهای هستیم: فلسفه علم هرمنوتیک (هایدگر و گادامر) و فلسفه علم پدیدارشناسی و فلسفه علم پدیدارشناسی هرمنوتیک (هوسرل، هایدگر، مرلوپونتی، هیلان، بابیچ، و دیگران). اینها را میتوانیم فلسفههای علم زمینهگرا (contextual) بدانیم. نبض فلسفه علم قارهای مشخصا در دست زمینهگرایی میزند البته در سنت قارهای ادعاهای دیگری هم هست برای مثال همان مارکسیستها که عرض کردم...
شما به فلسفه علم مارکسیستی اشاره کردید، اما فمینیسم هم مدعی فلسفه علم است. پستمدرنها هم میتوانند ادعای فلسفه علم داشته باشند. وضعیت اینها در سنت قارهای چگونه است؟
فمینیستها میکوشند جایگاه زنانگی و رجولیت را در علمشناسی پیجویی کنند . فرادیدگرایان هم کوشیدهاند تحت تاثیر نیچه گامهایی بردارند. با این حال باید توجه کنیم که اولا مشهورترین پستمدرنها در سنت تحلیلی هستند. رورتی و دیویدسون در زمره پستمدرنهای سنت تحلیلی هستند. رورتی حتی پایان سنت تحلیلی را اعلام کرد و مانند ویتگنشتاین متاخر، زبان را به مثابه تصویر جهان نفی کرد . ثانیا اگر منظورتان دریدا و لیوتار و بودریار هستند که اینها فیلسوف علم شناخته نمیشوند. صرف اینکه اگر دریدا بازیهای زبانی ویتگنشتاین متاخر یا قصدیت (intentionality) هوسرل و « در – جهان – هستن »هایدگر را بردارد و « فراروایت»ها را ارائه دهد، فیلسوف علم نیست البته به نظر من داستان فوکو فرق دارد. او اگرچه به سنت فلسفی فرانسوی تعلق دارد اما با این حال باید او را دارای قرابت با تفکر پدیدارشناسی هرمنوتیک قرار داد.
شما شوخی سوکال در مجله «سوشال تکست» و تهیوارگی حرفهای پستمدرنیست را که او نشان داد، چگونه توجیه میکنید؟
سوکال، فلسفه علم نمیداند و کسی او را در این حوزه جدی نمیگیرد.
اما او میگوید هر کس راست میگوید و علم را قبول ندارد بیاید از طبقه 20 آپارتمان او خودش را بیندازد پایین.
همین اداعا، عوامی او را نشان میدهد. او «تئوری گرانش» را با «تجربه سقوط سنگ » یکسان میگیرد.
به نظر میرسد مشابه سنت تحلیلی، در سنت قارهای هم خبر چندانی از اشتراکات نباشد.
اگر جریانهای ضعیف در سنت قارهای را جدی بگیریم، همینطور است اما اگر میان سه فلسفه علم که زمینهگرایان باشند در جستوجوی مشترکات باشید، بله اشتراکاتی دارند. اشتراکات آنها از این قرار است:
1. علم نمیتواند آینهدار طبیعت باشد.
2. هرگز مشاهدهگران خنثایی در کار نیست.
3. تمام تجارب، تئوری باره هستند.
4. واقعیات برهنه وجود ندارد.
نکته کلیدی در سه فلسفه علم زمینهگرا، نفی «عینیتگرایی» است که برخی فلسفههای تحلیلی بر آن پافشاری میکنند. از دیدگاه زمینهگرایی، منش موضوعی و مکانی تاثیرگذار است و امر شناخت و موضوع شناسایی را متغیر میکند. قضیه در علوم انسانی روشن است. در فیزیک کوانتوم هم دانستهایم که اندازهگیری، پریشانی اوبژه اندازهگیری شده را به دنبال دارد . مکانیک کوانتومی، عینیت متفاوتی را نسبت به مکانیک کلاسیک، پیش روی قرار میدهد.
این حذف «عینیتگرایی» به «نسبیگرایی» منتهی نخواهد شد؟
به نظر من اولا در فلسفههای زمینهگرا، نسبیگرایی مطرح نیست، زیرا اگرچه در آنجا فهم، تفسیر است، اما هر تفسیری هم مجاز نیست. ثانیا اتهام «نسبیگرایی» حکم بوسه مرگ را پیدا کرده که حتی کسی مثل کوهن را که از انقلاب علمیحرف میزد، رمانده بود! اصرار بر عینیتگرایی مقبول نیست. تصور نمیکنم هر کسی مجاز باشد از چشم خداوند به هستی نظر کند. بنده با تولمین هم نظرم که نسبیگرایی و مطلقگرایی هر دو مردودند.
ظاهرا سه فلسفه علم زمینهگرا، باوجود آن چهار اشتراک، اختلافاتی هم با یکدیگر دارند. میتوانید برایمان مثالی بزنید؟
فلسفه علم پدیدارشناسی هرمنوتیک برای مثال نه «آیدوس» هوسرل متقدم را قبول دارد و نه «طرح افکنش ما ته ماتیکال» هایدگری را. همچنین برخی از فیلسوفان علم قارهای بر این نظر رفتهاند که علوم طبیعی هرمنوتیکی نیستند. گادامر مفسر هرمنوتیکی تفکر هایدگر این نظر را داشت. با این حال، آنطور که تولمین و جنیک میگویند، این پاتریک هیلان بود که در یک مباحثه طولانی، او را به دریافت هرمنوتیکی بودن علوم طبیعی، مودی شد و گادامر این مطلب را در ترجمه انگلیسی اثرش «حقیقت و روش» منعکس کرد.
آنچه من از اثر شما دریافت کردم در مجموع نگرشی هایدگری به مقوله علم است و از این رو تصور میکنم جنابعالی را میتوان اندیشمندی هایدگری محسوب کرد. با این حال پرسش من از این قرار است که آیا شما نقدی بر تفسیر هایدگری از علم وارد میدانید؟
همانطور که عرض کردم تاثیرگذارترین افراد در فلسفه علم پدیدارشناسی هرمنوتیک (پس از مکتب هایدلبرگ)، هوسرل (به ویژه بحران علوم اروپایی او) است و در مرحله بعد، هایدگر است. بنده به تاسی از مرلوپونتی، معتقدم هایدگر خیلی بر حرفهای هوسرل نیفزوده، الا اینکه آنها را خوب شرح کرده است. اگرچه چنان خوب شرح کرده که گویی به نام خود کرده است! با این حال مواردی از نوآوری وجود دارد، حتی برخی معتقدند تحولاتی که در دوره دوم حیات فلسفی هوسرل پدید آمد، محصول انتقادات شاگردش هایدگر بوده است. با این همه نقد بر علمشناسی فلسفی هایدگر متعدد است. او اگرچه در بحث از «در – جهان – هستن» زودتر و مطلوبتر از کوهن بحث جابهجایی پارادایمها را توضیح میدهد یا بحثهای مفید او در باب هستیشناسی بنیادین و هستیشناسی ناحیهای، نظراتی هم دارد که مقبول فلسفه علم پدیدارشناسی هرمنوتیک نیست. در این مورد گلیزر بروک (Glazer Brook) کتابی در نقد فلسفه علم هایدگر دارد که خواندنی است.
پاتریک هیلان از دیگر تاثیرگذاران در فلسفه علم پدیدارشناسی هرمنوتیک است. او که پایاننامهاش را با هایزنبرگ گذرانده و هممباحثه او بوده، دو اثر عمده دارد: یکی «مکانیک کوانتومیو عینیت: مطالعهای در باب فلسفه فیزیک ورنرهایزنبرگ» و دیگری «ادراک فضا و فلسفه علم». کریز (Crease) توضیح میدهد که چگونه زمینه اشتیاق هیلان برانگیخته شد تا مطالعات خود را در زمینه مکانیک کوانتوم، با آرای هوسرل، مرلوپونتی و دیگران بسط دهد و منجر به اثر مشهور او «مکانیک کوانتوم و عینیت» شود. هیلان در این اثر به ساختار التفاوتی کوانتوم مکانیک ذیل آرای بور –هایزنبرگ میپردازد و آرای نیومان و ویگنر را نقد کرد که تئوری کوانتومی را تئوریای کلی در فیزیک خواندند.
فیلسوفانی چون دان آیدی خود را از دسته فلاسفه دوزبانهای میدانند که در مرز فلسفههای تحلیلی و قارهای اندیشهورزی میکنند. آیا شما به چنین مفهومی قائل هستید؟ اصولا به نظر شما امکان نوعی گفتمان سازنده بین این دو نگرش وجود دارد و اگر بله، راهکار تحقق چنین چیزی چیست؟
بله هرمنوتیک و فرونتیک، و نفی عینیت و وضوحگرایی مقولاتی است که باید اندیشه تحلیلی راه رسیدن خود را به آن آسانتر کند. اگر دان آیدی صریحا از این موقعیت سخن میگوید، دیگرانی هم در سنت تحلیلی هستند که دیدگاههایشان به فلسفه علم پدیدارشناسی هرمنوتیک میل کرده است از جمله کواین، پاتنم و رورتی کــــه به پراگماتیسم گرایش پیدا کردهاند. مطالعات اخیر، قرابت پراگماتیسم و فلسفه علم پدیدارشناسی را نشان داده و به نظر من، راهکار نزدیک شدن دیدگاهها، دامن زدن به بحثهای فلسفه علم است.
اهمیت رشته فلسفه علم را تا چه اندازه ارزیابی میکنید؟
بدون فلسفه علم، پژوهشگران در انواع رشتههای علوم، قابلیت نقد و نظریهپردازی نخواهند داشت و اسیر روالهای سنتی خواهند ماند.
وضعیت فلسفه علم را در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟
فلسفه علم در ایران اسیر کمعمقی برخی مدرسان و زیادهگویی آنها شده است. درسهای فلسفه علم اساسا باید منظومهای در اطراف «ماهیت نظریه» باشد، این در حالی است که وزارت آموزش عالی بهطور رسمی، ماموریت این رشته را «نسبت میان سنت فلسفی- دینی در جامعه ما و علوم جدید» اعلام کرده است. یک «روبان دینی» روی آن گذاردهاند تا همه را راضی کرده باشند! سنت تحلیلی قضایا را حل یا منحل میکند، بنابراین چنان ماموریتی از همان آغاز محکوم به شکست است. هنوز محوریت دروس در این رشته از آن منطق است . با این وضعیت فلسفه علم در دانشگاههای ما، دانشجویان ما باید ناامید باشند.
از وقتی که در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید