صوفیان شیعه در خراسان دوره تیموریان / سید مرتضی حسینی شاه‌ ترابی

1394/10/1 ۱۳:۲۰

صوفیان شیعه در خراسان دوره تیموریان / سید مرتضی حسینی شاه‌ ترابی

محدوده‌ امروزین كشور افغانستان كه در گذشته خراسان نام داشت، در دوران تیموریان(771- 911ق.) محل حضور سه فرقه‌ مهم صوفیانه‌ شیعی این عصر بود. این سه فرقه‌، در همین دوران شكل گرفتند و گسترش یافتند. طریقه‌ نعمت¬اللهیه، نخستین این فرقه‌هاست كه شاه نعمت الله ولی بنیان گذار آن بود. طریقه حروفیه، دومین این فرقه‌هاست كه فضل الله استرآبادی بنیان گذار آن بود و پیروان آن در هرات به جان شاهرخ خان تیموری سوء قصد كردند. نوربخشیه نیز سومین فرقه‌ است كه در این مقطع و در این منطقه از سرزمین های اسلامی حضور و نفوذ داشت و سید محمد نوربخش، رهبر آن بود.

محدوده‌ امروزین كشور افغانستان كه در گذشته خراسان نام داشت، در دوران تیموریان(771- 911ق.) محل حضور سه فرقه‌ مهم صوفیانه‌ شیعی این عصر بود. این سه فرقه‌، در همین دوران شكل گرفتند و گسترش یافتند. طریقه‌ نعمت¬اللهیه، نخستین این فرقه‌هاست كه شاه نعمت الله ولی بنیان گذار آن بود. طریقه حروفیه، دومین این فرقه‌هاست كه فضل الله استرآبادی بنیان گذار آن بود و پیروان آن در هرات به جان شاهرخ خان تیموری سوء قصد كردند. نوربخشیه نیز سومین فرقه‌ است كه در این مقطع و در این منطقه از سرزمین های اسلامی حضور و نفوذ داشت و سید محمد نوربخش، رهبر آن بود.

 

مقدمه

افغانستان امروز همان مناطقی است كه در گذشته خراسان نامیده می‌شد و در جغرافیای امروز، این سرزمین محصور میان كشورهای ایران، ازبكستان، تاجیكستان، تركمنستان و پاكستان است و فاصله‌ شمالی‌ترین تا جنوبی‌ترین نقطه‌ آن، حدود ششصد كیلومتر و حدفاصل شرقی‌ترین تا غربی‌ترین مكان آن نزدیك ۱۲۴۰ كیلومتر است. این سرزمین پیشینه‌ای پر فراز و نشیب دارد و دوران تیموریان از مهم ترین دوره‌های تاریخی آن است. در سال 771 قمری، امیرتیمور گوركانی در ماوراءالنهر، تیموریان را بنیان گذاشت كه برخی از آن، با عنوان گوركانیان خراسان یاد می‌كنند. و پس از گسترش تا حدود سال ۹۲۰ دوام آورد. بنابراین، به تعبیر دقیق باید گفت: محدوده‌ مكانی این تحقیق، خراسان است و مناطقی را شامل می‌گردد كه ذیل مرزهای سیاسی - جغرافیایی امروز افغانستان جای می‌گیرد. محدوده‌ زمانی آن نیز دوران حكم رانی تیموریان از سال 771 تا 911 قمری است.

در تبیین عنوان شیعه نیز باید در نظر داشت: گرچه شیعه در منابع  امامیه  بیش از یك معنا و مفهوم ندارد و به كسی اطلاق می‌شود كه به جانشینی و امامت علی بن ابی‌طالب7و یازده فرزند او معتقد است. دانش مندان و رجال‌نویسان اهل سنت، آن را در معنایی گسترده‌تر به‌كار برده‌اند و به پیروان تمامی فرقه‌هایی كه از پیكره‌ تشیع منشعب شده‌اند و نیز به دوست داران خاندان رسالت، اطلاق كرده‌اند. این تحقیق، معنایی بین این دو مفهوم را انتخاب می‌كند؛ یعنی شیعیانِ اعتقادی را لحاظ می‌نماید و به پیروان تمامی فرقه‌هایی می‌پردازد كه از بدنه‌ تشیع جدا شده‌اند و به تشیع منسوبند. بنابراین، از میان فرق تصوف، به آنهایی توجه دارد كه با این تعریف، در ذیل عنوان تشیع جای می‌گیرند و در مناطق مورد نظر پیروانی دارند. با این توضیح، در دوره ‌یادشده، سه فرقه‌ صوفیانه‌ مهم شیعی مطرح است كه هرسه در مناطق مورد نظر این تحقیق، پیروانی دارند. این سه فرقه عبارتند از:

الف. نعمت اللهیان

این فرقه، پیروان "شاه نعمت ‌الله ‌ولی" هستند. نعمت ‌الله ‌بن عبدالله كه نسب خود را به امام صادق7می‌رساند، درسال 731 در قصبه‌‌ كهسان هرات زاده ‌شد. پس از پشت ‌سرگذاشتن دوران كودكی و فراگیری علوم نزد شیخ ركن الدین، شیخ شمس الدین، سید جلال الدین و قاضی عضد الدین، برای دیدار بزرگان و عارفان، به شهرهای متعددی از جمله مكه، مدینه، بلخ، ماوراءالنهر و خراسان سفر كرد و با عارفان و دانش مندان آن دیارها دیدار و گفت وگو نمود.

او در سال 790 هجری، یعنی در حدود شصت سالگی به شهر هرات آمد. در هرات، به محله‌"سید حسینی ‌سادات"رفت. پس از مدتی دختر سید حمزه‌ حسینی هروی، یكی از بزرگان و علویان آن جا را برای خویش خواستگاری‌ كرد. این خواستگاری پذیرفته ‌شد و در هرات ازدواج نمود. می‌گویند: سیدحسینی، پدربزرگ دختر كه محله به نام‌ او ‌بود پیش از مرگ چنین وصیت‌ كرد:

چون سید نعمت الله نامی از سلسله‌ سیادت در تاریخ 790 هجرت به این منزل رسد و صبیه‌زاده‌ ما را كه صبیه‌‌ سید حمزه‌ دستاربند است، بطلبد، تسلیم نمایید كه آن امانتی است از آن جناب نزد ما. .

او پس از ازدواج به سوی مرغاب رفت و یك ‌سال در مرغاب بود و سپس به كرمان بازگشت.

قاضی نورالله داستانی را درباره‌ شاه‌ نعمت¬الله ولی نقل‌ می‌كند كه بیان گر حضور وی در دارالسلطنه‌ شاهرخ است. وی می‌نویسد:

زمانی كه شاه‌‌ نعمت ‌الله به دعوت شاهرخ در هرات می‌زیست، پادشاهان سرزمین‌های مختلف برایش هدیه می‌فرستادند. او هم خود استفاده ‌می‌كرد و هم به نیازمندان بخشش ‌می‌نمود. روزی شاهرخ از او پرسید: «می‌شنویم كه شما لقمه‌های شبهه-آمیز می‌خورید، حكمت آن چیست؟» پاسخ‌ داد:

گر شود از خون دو عالم مالامال           كی خورد مرد خدا الا حلال

شاهرخ از این سخن رنجیده¬خاطر شد. پس از مدتی سربازانش گوسفندی را به ‌زور تازیانه از پیرزنی گرفتند و با آن سفره‌ای رنگین مهیا ساختند و شاه ‌نعمت ‌الله را فراخواندند. پادشاه گوركانی و پیشوای نعمت‌ اللهیان، هردو با هم در كنار سفره نشستند و مشغول خوردن غذا شدند. پس از مدتی شاهرخ گفت: «شما می‌گفتید غذایی جز غذای حلال نمی‌خورید در حالی كه از گوشت گوسفندی می‌خورید كه ما به‌ زور از یك پیرزن گرفتیم.» پاسخ ‌داد: «در این ‌باره بیشتر پرس و جو و تحقیق كنید تا واقعیت مطلب را  دریابید.» پیرزن را طلبیدند و از او بازجویی‌ كردند. گفت: «گوسفندی را نذر شاه ‌نعمت الله كرده‌ بودم تا تقدیمش كنم. می‌خواستم به نذر خود وفا كنم كه شما گوسفند را از دستم گرفتید.»

این داستان، نشان می دهد كه شاه ‌‌نعمت‌الله پس از تاریخ 790 یعنی زمان پادشاهی تیمور، در دوران پادشاهی شاهرخ نیز به هرات آمده ‌است.

     شاه ‌نعمت الله ولی از رهبران مهم متصوفه‌ شیعی است. مهم ترین شواهدی كه بر اثبات تشیع وی لحاظ كرده‌اند، عبارتند از:

1. تاج دوازده ترك: شاه‌ نعمت الله ولی تاجی دوازده‌ ترك داشته ‌است كه برخی آن را شاهدی بر تشیع وی گرفته اند و گفته‌اند: «عدد دوازده اشارتی ‌است به دوازده‌ امام.»

2. پیشگویی ظهور دولت صفویه: گفته می‌شود كه او در پیشگویی های خود، به ظهور سلطنت صفویه‌ شیعی اشاره كرده ‌است. علاوه‌ بر آن، هریك از بازماندگان او كه در قلمرو دولت صفویه زندگی می‌كردند، مورد لطف و عنایت صفویه قرار گرفتند؛ چنان كه یكی از آنها به نام امیر نظام الدین عبدالباقیدر دربار شاه اسماعیل، به مقام صدارت عظمی رسید.

   3. سروده‌های او: شاه نعمت الله اشعار متعددی در مدح حضرت علی7سروده ‌است كه آنها را شواهدی بر تشیع وی می دانند؛. مانند قصیده‌ ذیل:

از نور روی اوست كه عالم منور است       حسنی چنین لطیف چه حاجت به زیور است

زوج بتول باب امامین مرتضی                سردار اولیا و وصی پیمبر است

گیسو گشاد و گشت معطر دماغ روح          رو را نمود و عالم از آن رو مصور است

جودش وجود دارد به عالم از آن سبب        عالم به یمن جود وجودش منور است

خورشید لمعه‌ای است ز نور ولایتش    صد چشمه حیات و دو صد حوض كوثر است

نزدیك ما خلیفه برحق امام ماست         مجموع آسمان و زمینش مسخر است

مداح اهل‌بیت به نزدیك شرع و عقل           دنیا و آخرت همه او را میسر است

هرمؤمنی كه لاف ولای علی زند            توقیع آل به نامش مقرر است

با دست جود او چه بود كان مختصر             با همتش سرابی محقر است

او را بشر مخوان تو كه سر خداست او        او دیگر است و حالت او نیز دگر است

هر بیت ازین قصیده كه گفتم به عشق      می‌خوان كه هر یكی ز یكی خوب وخوشتر است

سید كه دوست دار رسول است و آل او           بر دشمنان دین محمد مظفر است.

علاوه‌ بر این، سروده‌ای از او برجای مانده كه در آن به مذهب خویش تصریح می‌كند و می‌گوید:

پرسند ز من چه كیش داری      ای بی‌خبران چه كیش دارم؟

از شافعی و ابوحنیفه           آیین خویش پیش دارم

ایشان همه بر طریق جدند     من مذهب جد خویش دارم

در علم نبوت و ولایت     از جمله كمال بیش دارم.

او علاوه‌ بر هرات و مرغاب، به مناطق دیگر جغرافیای امروز افغانستان نیز سفر کرد، به‌ ویژه ‌جوزجانان، زیرا می‌نویسند:

در جوزجانان، نزدیك شبرغان، نهری است و بر كنار آن منطقه‌ای است به نام سرپل، مشهور به سرپل ‌سید نعمت‌الله ‌ولی، كه در آن جا زراعت می‌كنند از جوی باری كه از دریای میمنه می‌آید، و چون آن حضرت در آن موضع چند روزی اقامت فرموده‌اند، منتسب و مسمی به آن ولی می‌دانند.

شاه نعمت الله از رهبران به‌نام طریقت و عرفان محسوب می شود و شیعی گری و جعفری مذهب بودنش، از ویژگی هایی است که خود و پیروانش بدان مباهات می‌كنند. بنابر این، شاه‌ نعمت‌الله كه به اذعان پژوهش گران شیعه‌ معتقد بود، از هرات تا جوزجانان سفر كرده و به یقین در این سفر، با افراد متعددی دیدار و گفت وگو داشت و توانسته ‌است افرادی را كم یا زیاد به طریقه‌ خویش دعوت و جذب ‌كند.

برای پی‌بردن به دامنه‌ نفوذ نعمت‌اللهیه ‌در افغانستان، توجه به چند ویژگی مهم این طریقه لازم است:

- پایبندی به احكام ظاهری دین: شاه ‌نعمت‌الله برخلاف پاره‌ای از فرقه‌های صوفیان كه شریعت را پوسته‌ طریقت می‌شمردند و بدان چندان اعتنایی نداشتند، خود و پیروانش را به رعایت احكام شرعی مقید ساخته‌ بود. وی تلاش‌كرد تا روش های سیر و سلوك نیز در چارچوب ظواهر شرع باقی ‌بماند و شائبه‌های غیردینی و آداب راه‌یافته از مكاتب هندی از آن دور شود.  این اقدام او، گام بسیار مهمی برای كاستن فاصله و اختلاف میان فقها و صوفیان بود و شاید یكی از عوامل ادامه‌ حیات نعمت‌اللهیه همین نكته باشد.

- همگانی‌دانستن تصوف و همگانی‌كردن آن: بزرگان صوفیه در آن روزگار و پیش از آن، هركسی را به حلقه‌های ذكر و اجتماعات صوفیانه‌ ‌خود راه ‌نمی‌دادند. تنها كسانی را می‌پذیرفتند كه از نظر آنها دارای استعداد و توانایی بودند؛ اما شاه ‌نعمت‌الله با همه‌ طبقات در هر شهر و دیار، معاشرت و گفت‌ و شنود می‌كرد و تصوف را ویژه‌ یك دسته و طبقه‌ معین از مردم نمی‌دانست و با همه سخن می‌گفت و می‌شنید. او با این‌ باور كه هركس فراخور حال خویش دارای استعدادی است، هیچ‌كس را از خود نمی‌راند. او به آموزش و ارشاد مردم و از میان بردن مصداق های انحطاط اخلاقی اهتمام ویژه‌ای داشت و آن را مأموریتی الهی برای‌ خویش‌ می‌پنداشت. این روحیه سبب ‌شد تا وی پیشرفت چشمگیری در راهنمایی مردم داشته ‌باشد؛  این پیشرفت نیز رواج و نفوذ كم‌نظیر طریقه‌ نعمت‌اللهیه را در آن عصر به‌ دنبال ‌داشت.

- اهتمام ویژه به مردم: مردمی بودن، معاشرت و همنشینی با مردم برای حل مشكلات آنها، از دیگر ویژگی های او بود كه بی ‌شك در افزایش محبوبیت او تأثیر داشت.  این ویژگی شخصیتی، شاه نعمت‌الله ولی را در كنار دیگر ویژگی های ذكرشده‌ او، می‌توان عامل مهمی برای جذب مردم و اشاعه‌ روش عرفانی او در سفرهایش به مناطق مختلف محسوب نمود و مؤیدی بر نفوذ نعمت اللهیه در هرات و مناطق نظیر آن دانست.

راه و روش عرفانی شاه نعمت الله كه به‌ نام نعمت اللهیه خوانده ‌می‌شد، پس از مرگ وی ادامه‌ یافت. پسرش شاه ‌برهان ‌الدین ‌خلیل‌الله، در كرمان راه او را پی‌گرفت؛ اما شاهرخ میرزا او را به هرات فراخواند. در هرات، ارادت، احترام و بزرگی بسیار از  شاهرخ دید. رفت و آمدش به ‌دربار آزاد و بدون تشریفات درباری بود؛ به‌ گونه‌ای كه روزی یكی از درباریان به‌ نام امیر فیروزشاه از این شیوه ناراضی شد و گفت:

مخدوما! برشما سه اعتراض وارد است: اول آن‌كه حضرت خاقانی شاهرخ سلطان پادشاه جهان است و تعظیم اولوالامر بر كافّه‌ برایا واجب و لازم، و شما به محفّه بر در بارگاه می‌آیید. دویم آن كه رعایت ادب پادشاهی ننموده، در پهلوی آن حضرت می‌نشینید. سوم آن كه خراج رسد حق دیوانی از املاك كرمان، به وكلای پادشاه زمان نمی‌دهید.

خلیل‌الله با زیركی پاسخ‌ داد:

شاهرخ سلطان از والد عالیشان خود عظیم ‌القدرتر نیست. پدر من با محفّه بر در بارگاه او می‌رفت و نوبتی بر روی حضرت خاقان صاحب قران این بیت خواند:

ملك من عالمی است بی‌پایان          و آن تو از خطاست تا شیراز

و من از پدر خود شنیدم كه فرمود كه «حدیث نبوی است كه هركه را دغدغه آن شود كه فرزندان من در پیش او بایستند، به تحقیق حرام زاده‌ است.» و من به یقین می‌دانم كه شاهرخ سلطان حرام زاده‌ نیست. اگر تو را دغدغه هست ما نمی‌دانیم؛ و جهت خراج، منازعت یزید و جدم امام حسین بر سر همین بود. هرچه تو از من خراج می‌طلبی، من آن را به تومسلّم داشتم. برو و تصرف نمای!

شاهرخ با این پاسخ، از امیر خود خشمگین شد و به او بانگ ‌زد: «تو را با این فضولی چه‌كار؟»

سپس از فرزند شاه ‌نعمت‌الله پوزش خواست. بایسنقر میرزا پسر بزرگ شاهرخ، به شاه‌ خلیل ارادت و اخلاص فراوانی داشت و در میهمانی ها، شخصاً تشت و آفتابه‌ طلا به ‌دست‌ می‌گرفت تا شاه‌ برهان الدین دست خویش را بشوید.

نعمت الله یك صوفی خالص وحدت وجودی بود؛ از انسان كامل و سلسله‌ اولی سخن می‌گفت و در مقام مفاخره به فصوص الحكم اشاره می‌كرد و از حلاج و دیگران نام می‌برد و در بزرگداشت بایزید بسطامی مبالغه می‌كرد و حتی او را با امام علی7مقایسه می‌نمود.  او از نام خود، یك معنای حروفی انتزاع كرد و "نعمت الله" را به مثابه صفتی الهی در برابر "فضل الله" گذاشت. وی در دیوان خود مكرر این معنا را آورده است. طریقه‌ او نیز با شیوه‌ ذكر خفی متمایز می‌شد؛ به این ترتیب كه مرید به حالت نشسته، دست راست را بر زانوی چپ و دست چپ را بر زانوی راست قرار می‌داد و بدن را از چپ به راست می‌گرداند و كلمه‌ لا اله الا الله را در دل می گذراند. این كار برای اجتناب از رقص و صیحه كشیدن و پایكوبی و جست وخیز مرسوم صوفیان"سماع" بود كه متشرعان از آنان، بسیار خرده‌ و ایراد می‌گرفتند.

ب. حروفیان

اینان پیروان ابومحمد فضل‌الله¬‌بن ‌عبدالرحمن‌ حسینی، متخلص به "نعیمی" بودند كه در شروان یا استرآباد به ‌سال 740 در خانواده‌ ای صوفی زاده ‌شد. مردم وی را «سید فضل‌الله ‌حلال‌خور» می‌نامیدند؛ زیرا طاقیه‌های عجمی می‌دوخت و با درآمد آن، گذران زندگی ‌می‌كرد و در تمام عمر، نه از غذای كسی خورد و نه هدیه‌ای پذیرفت. او در این مرحله از زندگی، توانست شیفتگان و مریدانی گرد آورد. سپس در سال 786 در جمع  یاران مخصوص خویش، خود را مهدی موعود خواند و از آنان بیعت‌ گرفت تا در آینده‌ای نزدیك  با شمشیر قیام‌ كنند. وی به شهرهای مختلفی چون: اصفهان، دامغان، بروجرد و باكو سفر كرد  تا مرام خویش را تبلیغ ‌نماید. با اوج‌گرفتن كارش، مخالفانی یافت و از این مخالفت ها به میرانشاه، پسر تیمور، پناه ‌برد. بازتاب مخالفت ها به دربار تیمور رسید. تیمور نیز از میرانشاه خواست سید فضل‌الله‌ حروفی را به قتل‌ برساند. میرانشاه در سال 804 به‌دست خویش فضل الله را كشت. مردم از شدت شادمانی ریسمان به پای وی بستند و جسدش را در كوچه و بازار كشیدند. سر بریده و جسد بی‌سر او را نیز بنابر دستور تیمور به تبریز بردند و در آنجا به ‌آتش كشیدند.

فضل‌الله ‌حروفی در روزهای ‌نشر دعوت خود، به گستردگی از ستم های تیموریان سخن‌ گفته‌ و مردم را آگاه كرده بود؛ جان خود را نیز بر سر همین امر نهاد و دستور قتل او، به‌ جای آنكه به دلیل باورهای ویژه‌اش، از سوی فقیهان باشد، به ‌سبب فعالیت های سیاسی‌اش در برابر تیمور بود.

 روند فعالیت های او نیز بدین‌گونه بود كه در ابتدا خود را در تعبیر خواب ها، صاحب نظر معرفی كرد و آن را نوعی موهبت الهی به خویش قلمداد نمود. بعدها نكات غالیانه‌ای بر تشیع رسمی دوازده امامی افزود و خود را مهدی موعود خواند. البته، پس از مرگ وی، پیروانش بعضاً به اعتدال برگشتند و وعده‌ ظهور مهدی(عج) و انتقام گیری از دشمنان خودشان را سر ‌دادند، ولی از شیعیان امامی گله‌مند بودند كه چرا با آنها هم راه نمی‌شوند.

حروفی گری، چنانكه از نامش برمی‌آید، فرقه‌ جدیدی بود بر پایه‌ نتایجی كه جست وجوگران حروف از دیرباز بدان رسیده بودند. حروفیان تكامل این جریان را تسریع كردند و از آن سود جستند، به طوری كه یك مذهب تمام عیار از آن به وجود آوردند كه از ارزش عددی به حروف و دست كاری در ارقام آن، ریشه می‌گرفت. فضل الله دریافته بود كه حرف "ض" از اسم او برابر عدد هشتصد می‌شود و نیز كلمه‌ "فضل الله" در قرآن بسیار تكرار شده است. لذا از آن استفاده كرد و ادعا نمود که وی، مجدد اسلام در ابتدای سده‌ نهم است.  او ادیان را به بحث كشید و از خویش سخن راند. ابتدا گفت:

یهودیان و مسیحیان هردو به ظهور مسیح معتقدند. یهود انتظار خود او را دارند و نصارا، ظهور مجدد او را انتظار می‌كشند.

 آن‌گاه گفت:

 وظیفه‌ مسیح، یكی كردن ادیان بوده كه چون این هدف متحقق نشده، پس معلوم می‌شود مسیح ظهور نكرده و بنابراین فضل الله همان مسیح است.

حروفیه در ادامه ادعا کردند که نام فضل الله، در نور ماه شب چهارده نوشته شده است؛ زیرا همو بود كه پیغمبر در شب معراجش دید. آنها جهاد را به معنای "وجه الله" توجیه كردند كه مراد آنان باز هم فضل الله حروفی بود. برخی از مظاهر طریقه‌ آنان عبارت بود از:

 1. جهاد حقیقی یعنی نماز چهار ركعتی؛

 2. روزه یعنی بازداشتن زبان از غیبت مردم و همواره ذكر خداگفتن؛

 3. ربا یعنی لواط، و مجازات طرفین عمل، قتل است.

 حروفیه حتی اذكار مخصوص وضو و نماز را از تلاوت عادی و عربی به فارسی تغییر دادند كه هركدام به نحوی به فضل الله برمی‌گشت.

قتل فضل الله و پیروان او به دست میرانشاه، به طرز ناگواری بوده است. به گونه ای كه پیروانش رنگ سرخ احساساتی و عاطفی شدیدی از سنت شهادت شیعی بدان داده اند و حتی برای فضل الله روضه می خواندند.

پس از مرگ فضل الله حروفی، رهبران این گروه به اطراف و اكناف پراكنده شدند تا هم از بگیر و ببندهای كارگزاران گوركانی در امان باشند، هم اندیشه‌ رهبر خویش را نشر و ترویج نمایند. در همین جهت، رهبر حروفیان خراسان با نام "سیدالسادات امیر اسحاق" بر فعالیت تبلیغی خویشتن افزود و شگرد همیشگی حروفیان یعنی نفوذ و رخنه در دستگاه حكومتی را در پیش گرفت.

در هرات، گروهی از حروفیان بودند كه توانستند در جغتای كه لشكر شاهرخ بود، رخنه ‌كنند و دولت گوركانیان را تهدید ‌نمایند. شاهرخ كوشید با تبعید آنان، از این خطر رها شود؛ اما حروفیان كه خواستار بازیافتن قدرت و نفوذ پیشین خود بودند، شكیبایی خویش را ازدست‌ دادند و طرح ترور شاهرخ را پی‌ریزی ‌نمودند. آنها تصمیم گرفتند انتقام خون پیشوایشان را از بازمانده‌ تیمور بگیرند.

در روز 23 ربیع الثانی 830  در هرات، شاهرخ به منظور شركت در نماز جمعه به مسجد جامع هرات می‌رفت. مهد علیا، همسر شاهرخ، او را از رفتن منع ‌كرد كه «در این ‌وقت بارندگی بسیار واقع‌ شده ‌است و دیوارها نم ‌كشیده، به میان شهر و دیواربست ها در می‌نروید، مبادا المی به ذات همایون رسد!»

شاهرخ میرزا نپذیرفت و به سوی مسجد رفت. پس از ادای نماز، می‌خواست به كاخ برگردد كه شخصی به ‌نام احمدلر، از مریدان فضل‌الله ‌حروفی، كاغذ به دست، به بهانه‌ دادخواهی به ‌سوی پادشاه گوركانی آمد. شاهرخ به یكی از هم راهان خویش دستور داد درباره ادعای او  تحقیق ‌كند و نتیجه را  گزارش نماید؛ اما احمدلر، ناگهان به سوی پادشاه دوید و با كارد به او حمله ‌كرد. ضربه‌ای به شكم او وارد ساخت؛ اما، بی‌درنگ به‌دست "علی‌ سلطان ‌قوچین" یكی از همراهان و محافظان شاهرخ، به ‌قتل ‌رسید. پادشاه را به سرعت از مسجد خارج كردند و سوار بر محفه  به كاخ بردند. زخم كاری‌ نبود و طبیبان و جراحان زخم را مداوا نمودند. میرزا بایسنقر و امیران گوركانی به جست وجو درباره‌ احمدلر مشغول شدند تا بدانند كه كیست و چرا چنین كرد. كسی او را نمی‌شناخت. از میان وسایلی كه همراهش بود كلیدی یافتند كه به خانه‌ای در "تیمچه" متعلق بود. اهل تیمچه گفتند:

شخصی با این هیأت در این خانه، طاقیه(كلاه)دوزی می‌كرد و مردم بسیار پیش او می‌رفتند كه از آن جمله مولانا معروف خطاط بود كه با او معاشرت داشت.

بنابر نقلی دیگر:

هیچ‌كس را نیافتند از او نشانی دهد تا بعد از سه روز، كاروان سراداری تقریركرد كه شخصی بدین هیأت در این كاروان سرا حجره داشت و از روز جمعه، باز به‌در رفته ‌است و در نیامده.

در بازجویی از گواهان، روشن شد كه معروف‌ بغدادی، مشهور به مولانا معروف خطاط، به دیدن او می‌رفته ‌است. معروف را بازداشت‌ نمودند و با شكنجه‌ او كشف‌ كردند که آن مهاجم- احمدلر- از مریدان سید فضل‌الله ‌حروفی بوده و به دستور عضدالدین- نوه‌ دختری سید فضل‌الله- به چنین اقدامی دست زده ‌است. گویی چندین نفر از حروفیان، خود را برای اجرای نقشه‌ ترور آماده ‌كرده ‌بودند؛ اما احمدلر بر دیگران پیش‌دستی كرده ‌بود. هم چنین اظهار داشتند: احمدلر گاهی به منزل میرقاسم انوار می‌رفته و با میرمخدوم كه ‌ مانند فرزند او بود، گفت وگوهایی داشته ‌است. سرانجام عده‌ای ازحروفیان مرتبط با احمد را كشتند؛ ازجمله: عضدالدین. نزدیك بود كشتار انتقام جویانه از حروفیان، دامن معروف و میر قاسم انوار(755-838) را بگیرد؛ اما با تبعید میرقاسم به سمرقند و زندانی ‌شدن معروف در قلعه‌ اختیارالدین پایان گرفت.

     در ماجرای احمدلر، سید صائن‌الدین علی تركه، از علما و نویسندگان آن زمان، نیز به زندان افتاد. او در كتاب نفثه‌المصدور ثانی درباره‌ آزارهایی كه درپی  دست گیری به‌دست ایلچیان شاهد بود، چنین نوشت:

ناگه شخصی از قلعه رسید كه ایلچی آمده است و به حضور شما احتیاج دارند جهت مشورت. همان بود، دیگر نه خانه را دید، نه یاران و نه فرزندان و عیال مگر به بدترین اوضاع و احوال. هركس كه روزی سلامی بدین فقیر كرده بود، روی سلامت ندید. همه را به تعذیب گرفتند و خانه را مُهر كرده، بنده را در قلعه به جایی محبوس داشتند و هیچ آفریده را نمی‌گذاشتند كه پیش این فقیر آید، مگر جمعی محصّلان متشدّد كه چیزی می‌طلبیدند تا كاغذها [و] املاك، همه را ستدند…

وی مدتی زندانی بود و آزارهای بسیار دید. پس از آزادی، او را از هرات تبعید كردند و آواره‌ شهرها شد و سرانجام در سال 836 قمری (شش سال پس از ماجرای احمدلر) در دربه‌دری درگذشت.

حضور شخصیت هایی چون عضدالدین در هرات به ‌همراه فداییانی همچون احمدلر، نشان ‌می‌دهد که حروفیان در هرات و مناطق اطراف آن كم نبوده ‌اند، گرچه فعالیت هایشان پنهانی بوده ‌است. ‌

 

 ج. نوربخشیان

سیاه‌پوشی، از ممیزات طریقه‌ نوربخشیه بود، چون این رنگ، نماد نور و زندگی غیبیان به شمار می‌رفت و نوربخشیان را از حروفیان كه سپید می‌پوشیدند، جدا می‌كرد. بعد نوربخشیان، این شعار را به عمامه‌ سیاه بدل كردند كه به شعار نهضت تبدیل شد و مایه‌ افزایش هیجان مردم در پیوستن بدان گردید.

سید محمد نوربخش پیشوای نوربخشیه، یك صوفی وحدت وجودی بود كه به بیان انتقال ولایت از آدم و انبیا به اقطاب تصوف پرداخت. از این اندیشه، عنوان تناسخ را برداشت و به جای آن اصطلاح "بروز" را به‌كار برد. در نظر وی، دمیده شدن روح به جنین در چهارماهگی، نوعی معاد انسانی است كه وجود بشر را به وجود حقیقی یعنی خدا پیوند می‌زند.  او نهضت خود را جامع تصوف و تشیع می‌دانست و مردم را به طرفداری از خود فرامی‌خواند و می‌گفت که ولایت و نبوت را با هم دارد.

نسبت رهبر این فرقه، با هفده واسطه، به امام موسی‌كاظم7می‌‌رسید. پدرش در قطیف چشم ‌به‌ جهان ‌گشود‌، برای زیارت حرم امام رضا7به خراسان آمد و در قاین ماندگار شد. سید محمد در سال 795 در قاین به دنیا آمد. پس از پشت‌ سرگذاشتن دوران كودكی و فراگیری علوم، به تصوف پیوست و مرید خواجه اسحاق ‌ختلانی گشت. خواجه ‌اسحاق از مریدان سیدعلی ‌همدانی و از سران سلسله‌ كبرویه ذهبیه بود. او به ‌سرعت به سید محمد دل ‌بست و چون استعدادش را دید، خرقه‌ سیدعلی را بر تن او پوشانید و گفت: «هركه را داعیه‌ سلوك است، به خدمت میر رجوع‌ نماید كه اگرچه به ‌ظاهر او مرید ماست، اما در حقیقت پیر ماست. او را برمسند ارشاد نشاند و لقب نوربخش داد. خواجه اسحاق مخالفتی با شاهرخ دیرینه داشت و می‌خواست در برابر او قیام كند، اما آمادگی لازم را در خود نمی‌دید. بنابراین، نوربخش را به ادعای مهدویت برانگیخت و به مخالفت شاهرخ واداشت. نوربخش در روز جمعه چهاردهم سال 826 ادعای مهدویت كرد، خود را مهدی موعود خواند و علیه حكومت وقت قیام كرد.  این قیام نابه‌هنگام، در كوه تیری- واقع در مغرب بدخشان- آغاز شد. سلطان ‌بایزید، فرمانروای ختلان و گماشته‌ شاهرخ، خواجه اسحاق و برادرش را همراه با سیدمحمد نوربخش اسیر كرد و به دربار هرات فرستاد. به فرمان پادشاه گوركانی، خواجه و برادرش را در نیمه‌راه هرات در بلخ كشتند و نوربخش را به هرات آوردند.

شاهرخ كه پیش از این، از انتشار دعوت حروفیه در ارتش خود خشمگین شده‌ بود، با وضعیت پیش‌آمده تصمیم ‌گرفت هر دو مشكل را ریشه‌كن‌ كند؛ اما نوربخش به ‌اندازه‌ای مورد علاقه‌ مردم بود كه نتوانست او را بكشد. بنابراین، دستور داد به شیراز تبعیدش كنند. سیدمحمد در تبعید نیز به كارخود ادامه داد تا جایی كه بار دیگر بازداشت و زندانی ‌شد و به هرات منتقل‌ گردید. در هرات به سال 840 زنجیر بر پا، بر فراز منبر رفت و اعلان ‌كرد که ادعای خلافت و هرچه‌ بدان مربوط می‌شود، نداشته و ندارد. در نتیجه‌ این اعتراف، اجازه‌ یافت به تدریس - فقط علوم رسمی- بپردازد، به شرط آنكه شاگرد بسیار نپذیرد و عمامه‌ سیاه بر سر نگذارد؛ زیرا رنگ سیاه شعار و نشانه‌ نوربخشیان بود. 

تأثیر این جنبش به ‌ویژه در صوفیان، چنان قوی بود كه طرفداران نوربخش، او را «امام و خلیفه‌ همه‌ مسلمانان» لقب ‌دادند. از همین رو، یكی‌ از علویان به شاهرخ نامه‌ای نوشت و در آن از زندانی‌شدن و ناگواری های بیست ساله‌ نوربخش یاد كرد و شاهرخ را به‌ سبب نپذیرفتن دعوت نوربخش سرزنش نمود و جایگاه نوربخش را چنین‌ تعریف‌ كرد: «او به گواهی صوفیان بزرگ و سه ‌بار تأیید یوسف پیغمبر(در خواب) مظهر راستین خداست.» و از شاهرخ خواست دعوت نوربخش را بپذیرد.

نوربخشیان پیشوای خود را مهدی موعود می‌دانستند، اما گفته می‌شود که مرحوم مجلسی سیدمحمد نوربخش را تكفیر كرده است.  سیدمحمد چون دعوی مهدویت كرد، خود را به "مظهر موعود" و "مظهر جامع" ملقب ساخت، اما با شكست از شاهرخ، دعوی مهدویت را رها نمود و مُراد و مرشد شد. او از كسانی است كه عرفان شیعی را رواج داده‌اند.

نتیجه

این نگاشته، حضور فرقه‌های صوفی شیعه در خراسان دوره تیموریان را بررسی کرد. در این میان، به مناطقی كه ذیل جغرافیای امروز افغانستان جای می‌گیرد، توجه شد. در این جهت، به اطلاعاتی درباره سه فرقه‌ "نعمت اللهیه"، "حروفیه" و "نوربخشیه" دست یافت كه هریك از آنها در زمره‌ مهم ترین و مؤثرترین فرق تصوف بر جریان های سیاسی - اجتماعی عصر تیموریان بودند.

فرقه‌ نعمت اللهیه، پیرو شاه نعمت الله ولی است. شاه نعمت الله بنابر شواهد، شیعه‌ اثنا‌عشری بوده و اهتمام بر همگانی نمودن تصوف داشته است. در ضمن، وی متولد هرات بود؛ در عین‌ حال پس از بنا نهادن طریقه‌ی صوفیانه‌ی خویش در هرات ازدواج كرد. او به مناطق مختلف خراسان از جمله مرغاب و جوزجانان مسافرت نمود و شیوه‌ی عرفانی خویش را منتشر كرد.

حروفیه پیرو سید فضل الله استرآبادی بودند كه داعیه‌ی مهدویت داشت و علیه حكومت تیموریان فعالیت سیاسی می‌نمود. او به‌دست "میرانشاه"، پسر امیر تیمور، كشته شد، اما پیروانش به فعالیت خود ادامه دادندف و حتی در بدنه‌ی حكومت رخنه كردند. سپس در هرات به ترور شاهرخ میرزا اقدام نمودند كه نافرجام باقی ماند و موجب قلع و قمع حروفیان هرات شد.

نوربخشیه پیروان سید محمد نوربخش بودند كه نضت خود را جامع تصوف و تشیع می‌دانست. او ادعا داشت كه مهدی موعود است و با این باور علیه حكومت قیام كرد، اما شكست خود و كاری از پیش نبرد و پس از ناكامی و اسارت در هرات، بر فراز منبر اعلان ‌كرد ادعای خلافت و هرچه‌ بدان مربوط می‌شود نداشته و ندارد.

        این سه فرقه‌ی صوفیانه‌ی شیعی در خراسان عصر تیموریان نفوذ داشتند و پیروانی یافتند؛ اما پرسشی كه مطرح می‌شود و پاسخش برای دیگر محققان باقی می‌ماند این است كه در دوره‌های بعد از تیموریان بر سر پیروان این فرق چه آمد؟ چرا در روزگار كنونی هیچ اثری از این فرقه‌ها و حتی گرایش به دیگر فرق تصوف در میان شیعیان كشور افغانستان نمی‌بینیم؟ 

منابع

1. حافظ ابرو؛ زبدة التواریخ؛ تصحیح: حاج سیدجوادی، سیدكمال؛ تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ1، 1380ه.ش.

2. خندان، محسن؛ زندگی فرهنگی و اندیشه‌های‌سیاسی شیعیان از سقوط بغداد تا صفویه(رساله دكتری)؛ دانشگاه تهران: دانشكده الهیات و معارف اسلامی، 1376ه.ش.

3. خیاوی، روشن؛ حروفیه؛ تهران: نشرآتیه، چ1، 1379ه.ش.

4. ذكاوتی قراگزلو، علی؛ جنبش حروفیه؛ قم: نشر ادیان، چ1، 1383ه.ش.

5. ژان اوبن؛ مجموعه‌ی ترجمه‌ی احوال شاه‌ نعمت الله ولی؛ تهران: كتابخانه‌ طهوری؛ چ1، 1361ه.ش.

6. سجادی، سیدضیاءالدین؛ مقدمه‌ای بر مبانی عرفان و تصوف؛ تهران: انتشارات سمت، چ11، 1384ه.ش.

7. شیبی، مصطفی كامل؛ تشیع و تصوف؛ ترجمه: ذكاوتی قراگزلو، علیرضا؛ تهران: انتشارات امیركبیر، چ3 ، 1380ه.ش.

8. قاضی نورالله شوشتری؛ مجالس المؤمنین؛ تهران: انتشارت اسلامیه، چ4، 1377ه.ش.

9. كسروی، احمد؛ مشعشعیان؛ انتشارات سحر.

10. مبلغی آبادانی، عبدالله؛ تاریخ صوفی و صوفیگری؛ انتشارات حر، چ1، 1376ه.ش.

11. ملك‌الشعرای بهار؛ سبك‌شناسی؛ تهران: 1349.

12. میر خواند بلخی؛ روضة الصفا؛ تهذیب: زریاب، عباس؛ تهران: انتشارات علمی، چ2، 1375ه.ش.

13. نوربخش كرمانی، جواد؛ زندگانی و آثار جناب شاه نعمت الله ولی؛ تهران: انتشارات خانقاه نعمت اللهی، 1377ه.ش.

منبع: انجمن علمی دانش پژوهان تاریخ

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: