اندیشه خراسان / شادروان دکتر غلامحسین یوسفی

1394/10/23 ۰۹:۰۰

اندیشه خراسان / شادروان دکتر غلامحسین یوسفی

«کمتر کسی است که در این دوره‌های اخیر با شعر و ادبیات سر و کار داشته باشد و نام محمود فرّخ ـ شاعر دانشمند خراسان ـ را نشنیده و یا او را ندیده باشد. فرّخ بدون تردید یکی از نامورترین شعرای زمان خود بود و در انواع شعر کمال مهارت و استادی را داشت. او در تمام عمر در خدمت علم و ادب مجاهدت می‌نمود و خانه‌اش مجمع اهل ذوق و شعر و هنر بود.

 

«کمتر کسی است که در این دوره‌های اخیر با شعر و ادبیات سر و کار داشته باشد و نام محمود فرّخ ـ شاعر دانشمند خراسان ـ را نشنیده و یا او را ندیده باشد. فرّخ بدون تردید یکی از نامورترین شعرای زمان خود بود و در انواع شعر کمال مهارت و استادی را داشت. او در تمام عمر در خدمت علم و ادب مجاهدت می‌نمود و خانه‌اش مجمع اهل ذوق و شعر و هنر بود. او از پاسداران زبان فارسی و وارث و علمدار سلسله شعرایی بود که از قرنها پیش در سرزمین خراسان ودیعه فضل و ادب را سینه به سینه و دست به دست به یکدیگر منتقل می‌ساختند و چراغ فضیلت را مانند مشعل بازیهای المپیک یکی بعد از دیگری به دست هم می‌دادند و از گذشتگان به آیندگان می‌سپردند و انتقال می‌دادند. زبان و شعر فارسی حافظ و حامی وحدت قومیت و ملیت ایران و استقلال و حیات این کشور بود.

محمود فرّخ به واسطه طول مدت عمر و معاشرت فراوان با اهل ذوق و ادب و خط و ربط، رشته اتصالی بود بین شعرا و فضلای این قرن و جوانان صاحب ذوق و ادب دوست عصر حاضر و به همین جهت می‌توانست بسیاری از نکات ادبی و ذوقی را که از پیشینیان فرا گرفته بود، به دانش‌طلبان و جوانان شعردوست منتقل سازد. در خانه او هر هفته عده‌ای از شعرا و اهل ذوق فراهم می‌آمدند و در حقیقت خانه او یک مکتب آموزنده برای شعرای جوان بود.

فرّخ علاوه بر مراتب علمی و ادبی، مردی شریف و اصیل و جوانمرد بود. من در تمام مدت معاشرت عملی برخلاف اخلاق و بزرگواری از او ندیدم. امانت و درستکاری و مردم‌دوستی از عالیترین صفات او بود. او حقیقتاً مردم را دوست داشت و این دوستی به تمام طول مدت عمر او درخشش خاص داده بود و در بین مردم احترام و اعتبار بسیار داشت.»

وقتی می‌خواستم این فصل را درباره شعر محمود فرّخ (۱۲۷۶ـ۱۳۶۰ش) ‌آغاز کنم، بی‌اختیار همان مطالبی به ذهنم گذشت که آقای علی مؤیّد ثابتی ـ شاعر استاد خراسانی و دوست و معاشر دیرین فرّخ ـ پس از درگذشت وی، با عنوان «پنجاه و پنج سال با محمود فرّخ»، به قلم آورده است۱ و بهتر دیدم برخی از همان سخنان را که من نیز بر آن عقیده‌ام، مطلع این گفتار قرار دهم.

در نیم قرن اخیر هرکس در خراسان در زمینه شعر و ادب قدمی برداشته، به طور مستقیم یا غیرمستقیم مرهون فرّخ و محفل ادبی او بوده است. بنابراین وی علاوه بر احراز پایگاهی بلند در شعر و شاعری، در ادب‌پروری و حمایت از زبان و ادب فارسی در آن خطّه هنرخیز نیز تأثیر فراوان داشته است. شرح حال و تربیت ادبی و حشر و نشر فرّخ با بزرگان ادب و وصف مجمع ادبی صبحهای جمعه در خانه وی و نیز فهرست آثار و شیوه خلق و خوی و رفتار و بسیاری نکات مربوط به او را در «سرگذشت فرّخ» نوشته‌ام و در کتاب «هفتادسالگی فرّخ»۲ چاپ و منتشر شده است و می‌توان به آن مقاله رجوع کرد.۳ من قریب سی‌سال از محبت و دوستی فرّخ برخوردار بوده‌ام و معاشرت و مصاحبت دائم و مفاوضات ادبی و شاعرانه با وی داشته‌ام؛ هرگاه پس از درگذشت او به زادگاه خود خراسان سفر می‌کنم، اگر محیط ادبی آنجا در نظرم کم‌فروغ می‌نماید، شگفت نیست. فرّخ شمع جمع و عاشق و مروّج شعر و هنر و مایه دلگرمی و امید همگان و تکیه‌گاه یاران بود و برتر از همه، دلی داشت به صافی آسمان و سینه‌ای بی‌کینه به گستردگی دریا. حق با مؤیّد ثابتی است که نوشته است: «گاهی در محیط ما افراد مانند بارقه‌ای ظاهر می‌شوند و به مثال یک شهاب افق تاریک را روشن می‌سازند، اما به حکم طبیعت دیر یا زود نابود می‌گردند و با کمال تأسف این افراد کمتر عوض و جانشینی دارند و کسی با آن کیفیّات و آن شرایط جای آنها را نمی‌تواند گرفت.»

فرّخ به برکت قریحه خداداد و بر اثر یک عمر تتبع در اشعار استادان زبان فارسی و شمّ انتقادی که داشت، انواع شعر ـ از قصیده و قطعه و غزل و مثنوی و رباعی ـ را استادانه می‌سرود. وقتی شادروان محمد قزوینی، با همه وسواس در اظهار عقیده، به مناسبتی درباره شعر فرّخ با تحسین فراوان نوشته بود: «در این شماره اخیر مجلّه یغما، یک غزل بسیار باحال فصیح بلیغ از آقای محمود فرّخ، دوست عزیز قدیمی خودمان، دیدم که به عقیده من هیچ دست کمی از بهترین غزلهای سعدی ندارد.»۴ فرّخ به سبک خراسانی گرایشی بیشتر نشان می‌داد و در سرودن قصیده و قطعه و غزل قدرت و مهارت فراوان داشت و می‌توانست هر موضوع و مضمونی را هنرمندانه در شعر بپرورد و به‌خوبی از عهده برآید. قطعه‌ای که در وصف دریاچه لوگانو (سوئیس) سروده و بسیاری از دیگر اشعار او، نموداری از آن است.

فرّخ از جوانی احساساتی پرشور و آزادی‌خواهانه و روحی انتقادی داشت. قصیده مستزاد او در انتقاد از نظام‌السلطنه مافی ـ حکمران وقت خراسان ـ ، قصیده در رثای سرهنگ محمدحسین جهانبانی و انتقاد از سردار سپه (۱۳۴۲ق)، قطعه شکوائیّه از ستمکاری‌های جان محمّدخان ـ فرمانده لشکر خراسان که سبب خلع وی شد۵ و نیز قصیده «به فرومایگان جاه‌طلب»، قطعات «خاک پا»، «اثر تلقین»، قصاید «بت‌پرستی»، «همّت عالی» و غیره از این گونه آثار اوست. فرّخ اشعار اجتماعی و انتقادی فراوان سروده است. بسیاری از آنها در دو جلد «سفینه فرّخ» درج است و برخی دیگر که از او شنیده‌ام، در دیوان کامل اوست که هنوز چاپ و منتشر نشده است.

آنچه در اینجا از اشعار او نقل می‌کنم، قصیده‌ای است مربوط به سال ۱۳۲۵ش که تازه جنگ جهانی دوم پایان یافته بود. فرخ در مقدمه این قصیده نوشته است: «در تابستان ۱۳۲۵ که هنوز ایران از عساکر اجنبی تخلیه نشده و من در پاریس بودم، اخبار جراید خارجی وقایع ایران و خراسان را طوری جلوه می‌داد که برای ایرانیان دور از وطن امیدی به امکان بازگشت استقلال ایران باقی نمی‌گذاشت.۶ این قصیده را تحت تأثیر آن اوضاع و احوال سروده‌ام.»

 

روحیات فرخ

در این چکامه چند نکته از روحیات فرّخ منعکس است که در زندگانی عملی نیز چنین بود: نخست دلبستگی او به خراسان و وطن‌دوستی. فرخ به ایران و فرهنگ ایران و زبان فارسی و هموطنان خویش عشق می‌ورزید و به خراسان که بیشتر عمر خود را در آنجا گذراند، علاقه‌ای وافر داشت. از این رو نگرانی او از اوضاع وطن، دور از زادبوم، واکنشی است صمیمانه و طبیعی از جانب او. کسانی که آن روزهای تیره را دیده‌اند و پریشانی‌ها و نابسامانی‌های کشور و دخالت بیگانگان در امور کلی و جزئی و بسیاری مظاهر جور و تباهی را به یاد دارند، روح شعر فرخ را بهتر درک می‌کنند.

پیوستگی قلبی به خانه و خانواده، زیبادوستی و عشق به زندگی و نیز مهرورزی به دوستان که همه از خصائص اخلاقی فرخ بود، در این شعر دیده می‌شود و هر یک از جاذبه‌هایی است که او را به سوی وطن می‌کشد. این است آن قصیده:

نمود خونْ دلم اندیشه‌ خراسان باز

غم دیار شبیخون نمود بر جان باز

میسرم نشد امروز نیز خاطرجمع

که دوش بُد همه رؤیای من پریشان باز

نماند تاب شنیدن، خدای را مدهید

به من اگر خبری بد رسد ز ایران باز

معاشران، ز پی مصلحت مرا به گزاف

دهید مژده‌ای از جانب خراسان باز

در این دیار مرا طاقت شکیب نماند

که دل هوای وطن کرد و یاد یاران باز

به خویشتن نتواند فریفت پاریسم

گرش جمال بوَد صدهزار چندان باز

که من فریفته زادبوم خویشتنم

به باختر نکشد دل ز خاورستان باز

بپروراند به دامانِ مهر خورشیدم

چه سان گرفت توانم دل از خور آسان باز؟

مراست مشکلی و چون بپرسم از دل خویش

به من نیارد دادن جواب شایان باز:

کنون که جمله جهان قُلزمی است طوفان‌زای

بوَد که کشتی ایران رهد ز طوفان باز؟

بوَد که فرخ بنهد به خاک ایران پای؟

بود که این سر، آخر رسد به سامان باز؟

بود که روی عزیزان به خرّمی بینم؟

بود که دیده نمایم به روی جانان باز؟

بود که از پس یک چند چون به خانه شوم

مرا عزیز بدارند همچون مهمان باز؟

ز دیده، مادر من اشک شادی افشاند

پدر کند ز دعایش به بنده احسان باز

پی پذیره من، کودکان مه رویم

سَبق بجویند این یک به جهد بر آن باز

ز دور با لب خندان به سوی من بپرد

چون من نمایم آغوش بر فروزان۷ باز

فرشته۸ برشمرد با شتاب فهرستی

از آنچه یاد گرفته ز کودکستان باز

هزار منّت بر جان نهد فریدونم۹

ز امتحان خوش خویش در دبستان باز

سخن ز علت طول سفر چو شد یارم

نهد همی به من بی‌گناه، بهتان باز

به گرد باغچه‌ام زان سپس بگردانند

گلی به هدیه دهد نیز بوستان‌بان باز

کنند وصف از آن گل که در بهاران بود

وزان گلی که شود اول زمستان باز

رسند از پی هم بهر دیدنم یاران

الهی آنکه نگیرد خدا ز منشان باز

شعر با قافیه «خراسان» آغاز می‌شود و با ردیف «باز»: اولی اندیشه اصلی است و چون نام معشوق در قافیه غزل بقیه ابیات را تحت نفوذ قرار می‌دهد، دومی با توجه به تأثیری که ردیف در ایجاد معانی و پیوستگی آنها با یکدیگر دارد، بند و ردیفی است مناسب برای شوق بازگشت. وزن شعر در «بحر مجتث» به‌واسطه قبول تعدد هجاهای کوتاه با بیان شور و اضطراب سازگار و هماهنگ است.

در ذهن شاعری ورزیده مانند فرخ از همان آغاز، کلمات آماده‌اند و اجزای متناسب خود را متداعی می‌کنند: «خون و شبیخون، دل و جان، فم و دل و جان». ابیات دوم تا چهارم مضمون‌هایی صمیمی و مأنوس را در بر دارد و نیز شاعر با لحنی خودمانی خواهش می‌کند خبرهای بد راجع به ایران را به او نگویند و برعکس، خواستار مژده‌ای است از جانب خراسان، هرچند به گزاف و از پی مصلحت باشد. آنگاه پس از بیان نگرانی‌ها، با ناشکیبایی آرزوی بازگشت به وطن می‌کند (بیت۵).

در نظر شاعر وطن‌خواه که فریفته زادبوم خویش است، پاریس با همه زیبایی‌ها جاذبه‌ای بیش از وطن نمی‌تواند داشت (ب۶)؛ زیرا به قول جرج سانتایانا۱۰

ـ فیلسوف و شاعر آمریکایی ـ ترجیح کشور و زادبوم‌مان بر همه سرزمینهای دیگر کاری درست و صواب است؛ «زیرا ما پیش از آنکه جهانگرد یا فیلسوف توانیم بود، فرزندان کشور خویش و اتباع اوییم.»

بسیاری از افراد نسل فرخ و متقدمان بر او، در حوادث و دشواری‌ها که پیش می‌آمد، ترجیح می‌دادند در وطن در کنار کسان و یاران و مردم دیار خویش بمانند، نه آنکه مانند برخی روشنفکران بعد به هر ناملایمی، بدون موجب اضطرار، رهسپار سرزمینهای دیگر شوند و گلیم خویش را از موج به در برند.

«باختر و خاورستان»، با تقابل معنی که دارد و نمودار دو کران جهان است، در شعر منظور (ب۷) تعبیری از غربت است و دیار مألوف، و بیت بعد حسن تعلیلی است شاعرانه با استفاده از جناس لفظی برای ترجیح خاستگاه خورشید دل‌افروز، خورآسان (خراسان) بر سردمهری سرزمین بیگانه، غرب.

سپس نگرانی نسبت به زادگاه و یار و دیار به ‌صورتی دیگر طرح می‌شود: پرسش از آینده ایران و امید به رهایی آن با لحن استفهام و آرزومندی «بوَد که» (ب۹ ـ۱۰)، پرسش و آرزویی که در آن ایام در دل و جان همه دوستاران ایران موج می‌زد. و تصویر «قلزم طوفان‌زای و طوفان و کشتی»، با همه مأنوس و معهود بودن، تصویری است گویا از اوضاع مملکت در آن روزگار سراسر دهشت.

بدیهی است در دوری و غربت، اشتیاق بازگشت به کانون خانواده شعله‌ای است فروزان در دل شاعر (ب۱۱ـ۱۲). از آن پس وصف بازآمدن به خانه است؛ وصفی از سر شوق و آرزومندی از همه زیبایی‌ها و شادی‌ها که به خود وعده می‌دهد: دیدار پدر و مادر (ب۱۴)، یکایک فرزندان و واکنش هر یک از آنان به مقتضای سن (ب۱۵ـ۱۸)، یادکرد همسر از سبب طول سفر با تعبیر رندانه شاعر (ب۱۹). عشق به خانه و زیبایی و گل و بستان (ب۲۰ ـ۲۱)، جلوه‌ای است از روحیه فرخ که زندگی و مظاهر زیبای آن را بسیار دوست می‌داشت و فرصت عمر را مغتنم می‌شمرد و کامیاب زیست. سرانجام حسن ختام شعر نوید دیدار یاران است که فرخ آن‌همه به آنان محبت می‌ورزید و در هم جا مورد علاقه آنان نیز بود.

قصیده فرخ شعری است دارای وحدتی معنوی که همه اجزا را به هم پیوند داده است. احساسات اجتماعی و خانوادگی و شخصی در آن چنان به هم پیوسته و جوش خورده است که بر روی هم یک کل واحد را به وجود آورده است. به‌علاوه نمودار روح و طرز اندیشه و احساس فرخ است، همان‌گونه که بود و زیست.

در این چکامه نیز فرخ آنچه را در ضمیر داشته، در قالبی سنتی به سبک خراسانی به آسانی و توانایی بیان کرده است؛ سبکی که پس از بهار، فرخ استاد مسلم آن بود. بی‌گمان بسیاری از شعرهای فرخ پرجاذبه و دلکش و از آثار ماندگار زبان فارسی است.

* چشمه روشن

 

پی‌نوشتها:

۱ـ رک: آینده، سال هفتم، شماره۴ (تیر۱۳۶۰)، ص۳۲۱ـ۳۲۶٫

۲ـ زیر نظر مجتبی مینوی، از انتشارات مجلّه یغما، تهران،۱۳۴۴،ص۱ـ۲۳٫

۳ـ اینجا این نکته را باید بیفزایم که پایه‌گذاران عمده و مؤثر دانشکده ادبیات مشهد، به سال ۱۳۳۴ش، مؤیّد ثابتی و محمود فرخ بودند و هم بر اثر اهتمام و اقدام ایشان بود که شادروان استاد دکتر علی‌اکبر فیّاض از تهران به مشهد آمد و این دستگاه علمی آبرومند را پی افکند. از آنجا که از نخستین اقدامات در این باب آگاهی مستقیم داشته‌ام و از نخستین روز تأسیس در این دانشکده درس داده‌ام، ادای این حقیقت را از نظر حق‌گزاری در اینجا لازم دانستم.

۴ـ یغما، سال اول، شماره۱۰(دی۱۳۲۷)،ص۴۴۹٫

۵ـ علی مؤیّد ثابتی، آینده، ۷ر۳۲۳٫

۶ـ مربوط به حوادث ۱۹۴۶ بعد از جنگ بین‌المللی است [و مسائل آذربایجان]، م.ف.

۷ـ فروزان فرخ در آن وقت دو ساله بود، م.ف.

۸ـ فرشته فرخ در آن وقت هفت ساله بود، م.ف.

۹ـ فریدون فرخ یازده سال داشت، م.ف.

۱۰ـ (۱۹۵۲ـ۱۸۶۳) George Santayana

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: