1394/7/12 ۱۰:۰۵
سیدعلی صالحی سالها شاعری كرده بیش از سه دهه با كلمات بازی كرده است. او شاعری است كه مصادیق انسانی چون صلح، عشق و دوستی در شعرهایش نمود زیادی دارد. خودش دقیقا به یاد ندارد از چه زمانی این مصادیق انسانی در او راه یافتهاند. شاید زمانی كه چهار یا پنج ساله بوده و در زادگاهش مرغاب ایذه بازی میكرده، وقتی كه شاخهای ترد را در دست داشت، شاخهای كه از درخت مورت كنده بود، وقتی پیش پدر رفت با این سوال مواجه شده كه آیا وقتی كه آن شاخه را میچیده از مادرش اجازه گرفته یا نه؟ و پدر خواسته كه برود و از درخت عذرخواهی كند و دیگر در بهار شاخهای را نشكند
اگر جنگ خالق كابوس است، ادبیات مادر رویا میشود
زینب كاظمخواه: سیدعلی صالحی سالها شاعری كرده بیش از سه دهه با كلمات بازی كرده است. او شاعری است كه مصادیق انسانی چون صلح، عشق و دوستی در شعرهایش نمود زیادی دارد. خودش دقیقا به یاد ندارد از چه زمانی این مصادیق انسانی در او راه یافتهاند. شاید زمانی كه چهار یا پنج ساله بوده و در زادگاهش مرغاب ایذه بازی میكرده، وقتی كه شاخهای ترد را در دست داشت، شاخهای كه از درخت مورت كنده بود، وقتی پیش پدر رفت با این سوال مواجه شده كه آیا وقتی كه آن شاخه را میچیده از مادرش اجازه گرفته یا نه؟ و پدر خواسته كه برود و از درخت عذرخواهی كند و دیگر در بهار شاخهای را نشكند. او به درخت گفته سلام، و شاید همان سلام معجزه درك عشق و مهربانی و صلح را در او كاشته و تا امروز همراهش مانده است. حالا این سالها بر این باور است كه شكوفایی، خلاقیت و بروز و ظهور نوابغ ادبی و هنری مولود آزادی و آزادی بیان است و سانسور در اشكال مختلف به شدت ویرانگرتر از جنگ است. با این شاعر درباره مصادیق شعرش و مصادیق انسانی كه در آنها پررنگ است گفتوگو كردهایم.
*****
به تازگی كتاب «بیانیه برای باران» درباره جهان شعر شما منتشر شده است. بعد از اعلام آن تصمیم كه گفتید فعلا از چاپ اشعارم فاصله میگیرم، درباره این مجموعه نوشتارها بگویید.
بیانیه برای باران، به اهتمام دوستم، همكار شما، پژمان موسوی تهیه و تنظیم و از سوی نشر علم، منتشر شده است.
مجموعهای از نظرها و یادداشتها و نقد و نامه كه در باب وجود واژههای من است. چهرههای درخشانی مثل بهبهانی (سیمین)، ایران درودی، اسفندیار منفردزاده،محمدعلی سپانلو، مفتون امینی، اوجی، تویسركانی، لنگرودی و دیگر اهل قلم نامدار ایران. این سومین كتابی است كه درباره شعر من منتشر میشود، ابتدا نقد مجموعه آثارم از سوی فیض شریفی، سپس ایرج زبردست با نام ارمغان دوست و بیانیه برای باران كه به نوعی ادامه یكدیگرند نه مشابه یكدیگر. چهارمین كتاب (خارج از حوزه شعر من) مصاحبه مفصلی است كه هادی حسینینژاد روزنامهنگار ارشد با من انجام داده است. خود ایشان مثل آقای موسوی، صاحب اختیار كتاب است و نمیدانم به كدام ناشر خواهد سپرد. معمولا دخالتی ندارم.
شعر شما را شعر صلح و تغزل و امید خواندهاند. این هویت در شعر شما چگونه رخ داده است؟
اگر این اشارات محبتآمیز درباره شعر من صحت داشته باشد، من باید بارها از خودم سوال كنم: «این چگونه رخ داده است؟» و سرانجام هم به آن پاسخ قانعكننده نرسم.
بعد از جنگ عراق علیه ایران و پیش از آن؛ بعد از انقلاب ٥٧ ، شعر شما چه تغییراتی داشته است، چه در فرم مستحكم «گفتار» و چه در موضوع و مضمونها؟
باید از موج ناب شروع كنم، نیمه اول دهه ٥٠ خورشیدی. زبانی كانكریتی، صورتی سمبلیك، لحنی بومی و جریانی جمعی! كل تعریف موج ناب همین است. اما امروز كه برمیگردم و آن ایام را مرور میكنم، میبینم موج ناب، شوخیخوشخوشانی بود كه ما را به بازی گرفته بود. بازی تجربه در امری تحت نام آوانگاردیسم روستایی! بخشی از این بازی را منوچهر آتشی، آگاهانه و با نیتی سیاسی به عهده گرفته بود. ما ناخواسته و من به دلیل ناپختگی و جوانی، این سایهسار چندلایه را پذیرفته بودیم و پذیرفته بودم. ما با هدایت آتشی به برند مجله تماشا تبدیل شده بودیم. مجله تلویزیون بود، مستقل نبود لااقل در حد مجله نگین و رودكی. به همین قدر توضیح بسنده میكنم. این زبان كانكریتی كه ویژه طبقه ممتاز فرهنگی و اجتماعی بود، هیچ ربطی با مردم پرسشگر و فعال نداشت. بیشتر موضوعی محفلی بود كه میخواست در سطح ملی، جای پایی پیدا كند، جایزه فروغ را گرفتم، به دلیل كار همین موج و آن زبان ناظر بر نفس زبان. ٢٢ ساله بودم كه انقلاب آغاز شد. به وضوح میدیدم دارد اتفاق عجیبی رخ میدهد. ناگهان حس كردم باید ببینم این موج ناب وشعر خودم چه كاره روزگار است. به صورت غریزی و كاملا غریزی متوجه شدم این زبان و این موج محفلی و برگزیده خواص به چه درد من میخورد! اما در یك ارزیابی و بازخوانی كار خودم از ابتدا تا سال ٥٨ متوجه شدم، رگههای نازك و آهستهای از یك روح دیگر، در زوایایی از این زبان كانكریتی پنهان است. بیشتر كند و كاو كردم، دیدم این رگهها، راه و رویای زبان گفتار است، كه بعد از انقلاب دارد رشد میكند، وسعت میگیرد و به این من درون و بیرون نزدیكتر میشود. پتانسیل و ظرفیت هزار لایه گفتار. اولین مجموعه شعر من به نام منظومهها از سوی انتشارات محیط منتشر شد، سال ١٣٥٩ بود. برگزیدهای از این دفتر در مجموعه شعر هزار صفحهای- جلد اول- انتشارات نگاه منعكس شده است به یادگار آن ایام. سراسر این دفتر شعر گفتار است كه دو سال بعد این جریان را تعریف و تبیین كردم و نام «شعر گفتار» را برای ذات آن برگزیدم. دقیقا لایه دیگری از زبان آرام بود، نه زبان شعر كه شعر زبان بود. البته در دهه هفتاد بعضی شاعران توانا انگشت روی تركیب شعر زبان گذاشتند و بیراهه رفتند، مثل حكایت شعر ساده، كه كلی روی آن بحث میشد و تا همین دهه نیز ادامه دارد، در حالی كه من گفته بودم زبان ساده و نه شعر ساده! ما شعر ساده نداریم. شعر ساده همان شعارهای تودههاست!
جنگ و پیش از آن انقلاب، زمینه را برای ظهور یك جریان نو مهیا كرده بود، فرصت بینظیری بود كه به ثمر نشست و درك من در سراسر این راه و روند، از موج ناب تا شعر گفتار از سر دانش و تئوری و نظریه نبود، نوعی شهود بود كه مرا هدایت میكرد.
شما ازجمله شاعرانی هستید كه مصادیق انسانی ازجمله عشق و صلح در شعرهایش نمودی بارز و روشن دارد. از چه زمانی این تغییر و تحول در شما و شعر شما اتفاق افتاد؟
دقیقا نمیشود آدرس آن مقطع عملی و كلامی را نشان داد، اما یك روز بهار در مرغاب ایذه (زادگاهم) كه احتمالا چهار یا پنج ساله بودم، شاخه ترد و تازهای در دست داشتم، عاشق عطر درختچهای به نام «مورت» بودم. ضمن بازی به پدر نزدیك شدم. نمیدانم درخت كنار بود یا مورت! اما پدر گفت: خودت این شاخه را چیدی!؟ از مادرش اجازه گرفتی!؟ برو و از مادرش عذرخواهی كن، بگو توبه توبه، دیگر در بهار شاخه تر نمیچینم! «رفتم و هرچه فكر كردم جمله پدر را به یاد نداشتم به گمانم فقط به درخت گفتم: «سلام!» آیا معجزه درك عشق و شفقت و صلح از همان روزگاران دور رخ نداده است!؟
چرا پیش از این اعلام کرده بودید كه دیگر به این زودیها كتاب شعر منتشر نمیكنید!؟
همان شهود و حس و حالی كه در من موج ناب و سپس شعر گفتار را به دنیا آورد، دراین ایام مرا به سوی چنین تصمیمی سوق داده است. گفتم تا زمان معینی میروم در سایه، و نه همیشه!
آیا پیش از این خبر، دفتر شعری داشتهاید كه منتظرش باشیم؟
دو دفتر شعر مدتهاست در انتشارات آگاه منتظر رفع موانع هستند.
به چه نام و با چه عناوینی؟
باور كنید یادم رفتهاند.
پرسش نهایی است. تا امروز دو كتاب درباره شعر و زندگی شما منتشر شده است، تا یاد دارم باید انتشارات آگاه منتشر كرده باشد، آیا باز كتابهایی درباره شعر و حیات شما در راه هست؟
بیانیه برای باران، انتشارات علم منتشر خواهد كرد، همین اوایل مهر، كاری از پژمان موسوی است كه بزرگانی مثل سیمین بهبهانی، ایران درودی، سپانلو، اسفندیار منفردزاده و... درباره شعر من نظر دادهاند.
به عنوان یک شاعر ضد جنگ به نظر شما مفهوم جنگ چیست و كینه كدام است، محرك صلح چه میتواند باشد؟
در همه نزاعهای سیاسی و نظامی، به ویژه میان دو تاریخ و دو جامعه و دو تمدن، شروعكننده شرارت، دولتها و پایاندهندگان جنگ نیز باز دولتها بودهاند. در این میان فرزندان جوان مردم در خط مقدم و خود مردم در پهنه تاریخ، قربانیان بیراه و بیمفر بودهاند. به راه و روند جنگهای صد سال اخیر- لااقل- دقت كنید؛ هیچ كس در هیچ جنگی پیروز میدان نیست. زیرا نفس و حضور و معنا و وجود «پیروزی» در دایرهالمعارف «صلح» ممكن است. پیروزی از آن مصلحان است. جنگ، تسلسل و زنجیرهای ازلی است كه علیالظاهر راه گریزی از آن وجود ندارد. گندم یا گوسفند؟ سنگ و سلاح و گور و كلاغ و تقسیم نیكی و بدی، شر و خیر، حق و باطل، نور و ظلمت، هابیل و قابیل. این دو آلیزم كهنسال تا همین امروز، مسوول و دلیل و بانی و موجب سرگشتگی انسان است. این تقسیم تقدیری، حتی خارج از شعاع شعور انسانی، در جان هستی هم قابل رویت است.
شب یا روز، نیمی خاور، نیمی باختر، جزر و مد و تغییر و تقابل و تعامل فصول و اصلا همین دو تعبیر مرگ و زندگی، یا دوزخ و بهشت. همه پدیدارهای حلقه ابژه و همه پندارهای دایره سوبژه. سرود صبح و اندوه غروب. همه هستی در اقیانوسی از استعاره، دم به دم به دنیا میآید و باز میمیرد. راه گریزی نیست جز رفتن به سوی فانوسش فرهنگ بشری، یعنی كرامت صلح!
حالا من هم یك سوال دارم، آیا جهان متوجه شده است كه با مردم و تاریخ و تكلم و تمدن ما جز با زبان صلح نمیتوان سخن گفت!؟ مردم و فرهنگی كه فرزندانی چون مولوی و حافظ را برای حضور در حلاوت تغزل و آزادی آفریده است، یقینا «صلح» ژن غالب اوست. عظمت خرد انسانی كه خود مادر صلح است نیاز به اثبات من ندارد، نیاز به دفاع من ندارد. كافی است به بیكینگی این مردم طی چند دهه اخیر دقت شود. پناه دادن به مهاجران عراقی در بعد از هشت سال جنگ رخ به رخ، نمونه آن است. آغوش گشودن به روی مردم كرد، (دوره بعث عراق) همراهی با مردم افغانستان. یك نمونه بد و خشن بیاورید، نیست! گاهی شنیده میشود كه میگویند «مردم ما حافظه تاریخی ندارند!» چه حرف بیهودهای! «مردم ما كینه تاریخی ندارند!» من از مردم میگویم، نه از دولتها، نه تمایزطلبی ملی، نه هر تعبیر باستانی دیگر در این مجال. نگاه كنید به یخبندان دوزخیخاورمیانه و كوچ ملت مظلوم سوریه و آفریقای شمالی و خاورمیانه. آنها راهشان به عربستان مدعی و مصر صاحبنام نزدیكتر بود یا به آلمان و اتریش!؟ آنها اگر زیر بمباران تبلیغات و جنگ ذهنی و عینی غرق نبودند، حتما به سوی مردم ما میآمدند، مردم ما! همین مردم حتی یارانه غمانگیز خود را با آنها تقسیم میكردند. نگاه كنید بازی ابلهانه آمار را، سازمانی غربی اعلام كرده است مردم ایران خشنترین مردم دنیا هستند! بیخبر! «خشونت» مولود ناامیدی است. مردم ما در بحرانیترین شرایط هرگز نومید نبودند. درست است ما درد بسیار داریم، اما تحمل و آستانه صبرمان هم كم نیست.
آیا چیزی به نام ادبیات صلح و ادبیات جنگ داریم یا نه؟
حتما چنین پدیدهای وجود داشته و دارد كه الان در این پرسش به ذهن شما خطور كرده است. بسیار شنیده و خوانده و حتی دیدهایم كه در تقسیمبندی مجبور كتابت، این تركیبهای خودساخته نسبی و ناقص را استفاده میكنند. ما چیزی به نام ادبیات جنگ نداریم اما ادبیات برای جنگ وجود دارد، ادبیات درباره موضوع جنگ وجود دارد كه ما مجبوریم برای سهولت در رساندن پیام خود به آن، ادبیات جنگ یا ادبیات صلح بگوییم. این خودساختگی، به كار تحقیق و تمایز و بحثهای تاریخی و اجتماعی و خاصه آكادمیك میآید. مثل ادبیات كارگری، ادبیات برای كارگران! كارگری كه بتواند ادبیات خلق كند و به این سطح كیفی و حرفهای برسد كه دیگر كارگر نیست، نویسنده است كه كار سخت را تحمل میكند، اما مثلا ادبیات كارگری گوركی، ادبیات برای كارگران و مبارزان است. ادبیات هم برای كودكان داریم، اما ادبیات كودكان نداریم.
ادبیات در خدمت جنگ، مثل ادبیات در خدمت مقاومت. ادبیات با مضامین مصلحانه، یا تغزلی، یا تهییجكننده به موسم كارگزار، از رجزخوانی تا نقالی. اما در انتها هیچ شعری به صورت مطلق، منادی یك مضمون نیست، اگر غلام یك قصه بود، شعار است حتما.
غلبه مضمون جنگ بر دیگر مضامین در یك اثر، آیا آن را به ادبیات جنگ تبدیل نمیكند؟
مثل ایلیاد و اودیسه، شاهنامه یا جنگ و صلح تولستوی؟!
بله، نمونههای مستدل و مستندی است.
در این آثار نه نمایش جنگ كه نمایش روح رزمی، به خدمت عشق درمیآید. پس غایت یعنی تغزل و نه شرارت، زیرا جنگ چهره مذكر شرارت است، اما رزم، تمرین دفاع از صلح است. بحث عجیب دفاع یا حمله: ظاهرا هر دو معنای جنگ را پوشش میدهند اما در تعریفی تاریخی و عادلانه، تفاوت از زمین تا چند منظومه آنسوتر است. ادبیات در خدمت شرارت نداریم، اگر چیزی با این چهره مكروه وجود دارد به آن نباید ادبیات گفت. نوعی ایدئولوژی شیطانی است كه برای بروز خود از كلمات، بردگی و بیگاری میكشد.
میتوانید برای نمونه، كشور و مملكت و جامعهای را نشان دهید كه در صلح به سر میبرند؟
نه، ابدا...!
جنگ فعلا در خاورمیانه شدید است، غرب آرام است.
بستگی به تعریف و تلقی ما دارد. هركجای جهان، بیخانمانی، نژادپرستی، غم عدالت، سركوب آزادی، كارتنخوابی، تبعیض فرقهها و نقض حقوق بشر باشد، آن جامعه در صلح به سر نمیبرد، بلكه در شرایط صلح مسلح نفس میكشد، صلح مسلح یعنی استرس ملی و این عین جنگ با قنداق تفنگ است نه با سرنیزه آن كه سرانجام انگشت یكی ماشه را خواهد چكاند. در انگلیس، بزرگان مخالف حمله به عراق به شیوه «بیوتروریسم» حذف شدند. الان در جامعه امریكا به ویژه ایام حاكمیت اوباما موضوع «هیپنو تروریسم» به وجود آمده، یعنی انسانی بدون داشتن سابقه شرارت میآید و دست به قتل عام بیگناهان میزند. جنگ، هزار چهره و راهبرد دارد. در حالی كه صلح یك چهره دارد، آن هم همواره از هراس جنگ، در خفا و در كمین به سر میبرد.
در نگاهی بومیتر، ادبیات صلح را اگر بپذیریم كه وجود دارد، در این دوره و در ایام جنگهای منطقه، چه میتواند بكند؟
در توفانهای سیاسی و نظامی، ظاهرا نسیم امید هیچكاره است، اما شاعران خوب میدانند كه همین نسیم امید تو را برای هر مجروحی به پرستار شفاآور بدل میكند. هر هنر دیگری میتواند درمانگر تاریخ پرجراحت جنگ شود. این شعار نیست. ادبیات حتی هنگام گزارش صرف جنگ هم خواهر دلسوز صلح میشود. نهتنها ادبیات، بلكه همه هنرها. گلولهها شلیك میشوند به گذشته، اما هنر و ادبیات رو به آینده دارد. اگر جنگ خالق كابوس است، هنر و ادبیات، مادر رویاها میشود. زرهپوش رویای انسانی میشویم تا هیچ گلولهای از روح ما عبور نكند! چه داروی جاودانهای بهتر و موثرتر از این؟! كیمیای كلمات همین است.
آیا ادبیات به گسترش صلح كمك میكند؟
ادبیات به مفهوم درك دیالوگ، یقینا یاور ذات صلح است. همین درك دیالوگ میان طرفین است كه مذاكره را جانشین رجزخوانی و فحاشی كرده است. این انرژی و ظرفیت ادبیات است كه جنگ غریزی را به مذاكره خردمند بدل كرده است و مذاكره به شرط درك حقیقت دوسویه، یعنی قرض گرفتن از ادبیات به سود رفتار، یعنی لااقل قبول صلح در كمین و فرار عقلانی از دیو جنگ.
بشریت هرچه پیشتر آمده بیشتر به ارزش انرژی ادبیات پی برده است. در نظر بگیرید سلاحهای كشتارجمعی در خدمت چنگیز یا دیگر درندگان در گذشته میبود، دنیا در تاریكی تمام میشد.
صلح همواره از سوی ستمگران سركوب شده و با همت هنر و ادبیات هر ملتی التیام و جان دوباره به خود میگیرد. رسالت هنرمند در این زمینه چیست؟
منظور این است كه این التیامبخشی و شفاآوری، وظیفه هنرمند است! رسالت هنرمند است! خب این سخن شما درست است، به آرمانهای من هم نزدیك است. جالب اینجاست و معجزه تاریخ اینجاست كه بعد از هر جنگی و هر فاجعه طولانی تاریخی، خود تاریخ به صورتی تقدیری، این رسالت را یعنی شفاخوانی روزگار صلح را به عهده نوابغ ادبی میگذارد. به ویژه در بعد از تولد امر كتابت. راه دور نرویم؛ حمله اعراب، فردوسی را از پس روزگارانی چند به دنیا میآورد، بعد از حمله مغول، اول مولوی و سعدی و سپس حافظ پا به عرصه عشق و صلح در مقام التیام میگذارند. انقلاب مشروطیت به معنای جنگ رعایا علیه قدرت، به وجودی مثل نیما نیازمند میشود. جراحات مهمی كه مولود جنبش مشروطه بود، از جمله محل زخم تصادف سنت و مدرنیته نخست، به مرهم ادبیاتی نو به سیاق نیما نیاز داشت. میپرسید امروز چه!؟ پاسخی ندارم جز اینكه بگویم زود است. صبر ادبیات بیش از صبر چند دهه است. هر دورهای و در هر زمینه و رشته و راستهای، حجت خود را دارد، این دستور هستی است.
كشورهایی كه قربانی جنگ بودهاند، شعر صلح بر مردمش چه تاثیری داشته است؟
سعی میكنم مثالی ملموس و نزدیك به زندگی بیاورم. مهاجران و تبعیدیان و كاروان خستگان، ضمن هجرت و فرار از ستم و جنگ، میان راه، بعد از آب و نان، به چه چیزی نیازمندند؟ سرود، شعر و ترانه، عموما با دو گرایش: یكی «مویه» و دیگری «امید»! آن چیزی كه نومیدی را دامن میزند، تهیدست بودن و تنهایی و بیپناهی نیست، آن نداشتن كلامی برای بیان هویت و سرشت و رویا و ماهیت و وجود انسانی یعنی شعر در اشكال مختلف است. برای بازماندگان و جان به در بردگان هم چه در جمع و چه در خلوت، پرستاری و تیمارداری روح مجروح با همین دارو ممكن است. مویه مادران داغدیده سوریه از یك سو، شادی و شعر و آواز مهاجران هنگام ورود به وین اتریش از جانب دیگر، دو رخسار شعر است. زیستن و گریستن یا گریستن و زیستن؟! این دو چهره غم و امید است كه به قولی مهاجرین و بازماندگان را مهیای ادامه حیات میكند. مویه برای فراكنی گذشته و امید برای كشف شادمانی آینده. ملتقای این دو معنا همان صلح شریف است. مللی كه قربانی جنگ میشوند، تنها به نان و آب و دارو نیاز ندارند، شعر در مقام عنصر «رواندرمان» كارایی تاریخی دارد، خاصه شعری كه افق آشتی را نشان انسان میدهد.
در دوران خفقان و جنگ و بعد از پایان این شرایط سخت، ادبیات كشورها و ملتهای مختلف شكوفاتر شده است، مثلا آلمان در بعد از جنگ دوم جهانی. دلیل این اتفاق چیست؟
همیشه این طور نیست. ویتنام، كره، عراق، ایران، حتی ژاپن، كشورهای آفریقایی، روسیه بعد از ١٩٥٠ میلادی، افغانستان، این كشورها نیز جنگ را تجربه كردند، بسی سنگین و غیرقابل تحمل! پس چرا به آن شكوفایی جهانی در ادبیات نرسیدند. شكوفایی، خلاقیت و بروز و ظهور نوابغ ادبی و هنری مولود آزادی و آزادی بیان است. سانسور در اشكال مختلف به شدت ویرانگرتر از جنگ است. خورخه لوییس بورخس اشتباه كرد كه گفت: «سانسور و خفقان باعث شكوفایی میشود.» سانسور و خفقان باعث كشف راه فرار میشود. فرار كه شكوفایی نیست، نوعی مردن در استعاره است. تازه در امریكای لاتین فقط آزادی سیاسی نبوده، آزادی مدنی كه بوده است! ادبیات خلاقه میتواند با استفاده از آزادیهای مدنی، از خط قرمزهای «سانسور سیاسی» عبور كند. نمونه آن صد سال تنهایی ماركز است، نمونه آن شعرهای پابلو نروداست. سخن سوررئال و وهمآلود بورخس، هرگز مصداق عینی و سند اجتماعی و مستند نداشته و ندارد. بله، بعد از جنگ، نه آناً ! بعد از فروگشت انتقام ملی، آرامآرام چهرهها از دل بحرانها به دنیا میآیند.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید