1394/4/15 ۱۰:۴۳
در آيين علويان اهل حق (يارسان) همان طور که براي اسما و اعداد، ظاهر و باطني قائلند، براي اشيا نيز ـ بهويژه اشياي مقدس ـ ظاهر و باطني قائل ميشوند؛ چنان که در روايتي از مقام کلامي «يار ديدگاني» که از مقامات موسيقي کلامي است، تنبورنوازان و کلامخوانان چنين نغمه حقاني سر ميدهند:
يار ديدگاني بنيامين سازه
پيرموسي سيمه داود آوازه95
ترجمه: اي يار که چشمهاي من هستي [جهان را از ديدگاه تو درک ميکند]، ساز (تنبور) نماد بنيام (پير خرد ازلي) است. سيمهاي آن [که ابزار عمل است،] نماد پيرموسي و صوت و آواز آن [که عکسالعمل زخمههاست،] نماد داوود دادرس است.
اين شخصيت بخشيدن به اشيا به گونهاي معنوي و فلسفي96 چنان نظمي به کردار انسان ميبخشد که بدون مصلحت و ضرورت، از جابجايي يک شاخه و گياه خودداري ميکند که در اين مقوله بحث تقدس محيطزيست در آيين علويان پيش ميآيد که بسيار گسترده است و ربطي به موضوع اين نوشتار ندارد. به هر حال ساز مقدس (تنبور) در اعتقاد اهل حق ابزار راهنمايي است و پيرو بايد در راه پير خرد ازلي (بنيام = رستم در شاهنامه حکيم طوس) خود را منطبق نمايد، تا با کردار درست به جهان و جهانيان، صدايي خوش که نتيجه کردار اوست، عرضه نمايد. در اين سخن سلامت جسم و روح، نظم و ترتيب و برنامه (نت موسيقي) و هدف که تعالي انسان و جامعه است، خلاصه شده است.
در انديشه عرفاي کلامخوان اهل حق همان طور که «تنبور» يک کل است که جزئيات و متفرعات متعدد دارد و ظاهر و باطني، شاهنامه حکيم طوس نيز در اين عقيده يک کل است که «رستم» نماد کلي آن و خرد و ارادة جمعي ملت ايران در شخصيت ملي و اعتقادي و اجتماعي او خلاصه شده و به مرتبه متعالي انساني و شکستناپذيري دست يافته است و با تمام تواناييها و تسلطي که بر نفس و جهل و ظلمت و خواستههاي خود دارد، همواره از اندوه آدم رنج ميبرد. لذتبخشترين لحظات زندگي خود را که بهره بردن عاطفي از ديدار ميوة زندگاني و حاصل پيوندي اصيل و مشروع و به ياد ماندني است و ثمرهاي به نام «سهراب» را دارد، به عنوان «نفس امارة» رستم نام ميبرند؛ زيرا با پيروزي سهراب همانند نيرويي فرماندار و مسلط، تمام قوانين شاهنامه و رستم درهم ميريزد؛ شالودهشکني و مقابله با فرّ کياني، جنگ داخلي، جهانگيري و جهانخواري و تماميتخواهي و... که همه و همه مخالف اعتقاد و انديشه شاهنامه (= رستم) است:
چنين گفت سهراب کاندر جهان
کسي اين سخن را ندارد نهان
بزرگان جنگاور از باستان
ز رستم زنند اين زمان داستان
نهان کردن از من چه آيين بود؟
نبرده نژادي که چونين بود
کنون من ز ترکان جنگاوران
فراز آورم لشکري بيکران
برانگيزم از گاه، کاوس را
از ايران ببرّم پي طوس را
به رستم دهم تخت و گرز و کلاه
نشانمْش بر گاه کاوسشاه
از ايران به توران شوم جنگجوي
ابا شاه روي اندر آرم به روي
بگيرم سر تخت افراسياب
سرنيزه بگذارم از آفتاب
چو رستم پدر باشد و من پسر
نبايد به گيتي کسي تاجور
چـو روشن بوَد روي خورشيد و ماه
ستاره چرا برفرازد کلاه؟97
و در اين کل شاهنامه فردوسي(= رستم) که نماد خرد و ارادة جمعي ملت ايران است، به اعتقاد کلامدانان، اسفنديار چون نفس لوامة رستم (= شاهنامه) است. گزينش آيين نو و اصرار بر پذيرش آن براي رستم (نماد خرد و اراده جمعي ملت = شاهنامه) نمونه بارزي از نهيب نفس لوامه است که ميخواهد رستم را از ادامه آيين کهن، که در اعتقاد و تصور اسفنديار مردود است، بازدارد! و زماني که رستم در خوان پنجم بدون يار و ياور از تاريکي (= خور و خواب و خشم و شهوت) ميگذرد، اسفنديار در خوان پنجم، سيمرغ (نماد ازلي عقل فعال و راهنما و پير عرفان شاهنامه) را ميکشد، هرچند سيمرغ ثانوي است. راهنماي رستم در هفتخوان (اولاد)، دليلي راستگوست و دليل و رهنماي اسفنديار (گرگسار) دروغگويي است که دريا را خشکي جلوه ميدهد و در نهايت رستم با وفاي به عهد، «شرط» خويش به جا ميآورد و دليل خويش را به شاهي مازندران منصوب ميکند؛ اما اسفنديار دليل خود را ميکشد و تا ثريا ميرود ديوار کج و...
همراهي «رخش» در هفتخوان و اطاعت رستم از صاحب فرّه (ذره ذات) که اصل عرفان يارساني است و فقدان آن در وجود و مأموريت اسفنديار، و نيز روشني چشم کيکاووس از خون ديو که نتيجه «هفتخوان رستم» است و اين چشم روشني (يار ديدگاني) که در اصطلاح بخشيدن بينش معنوي و باطني از سوي «پير خرد» به «پادشاه» است، در آيين اهل حق سايهروشني تمام دارد و در واقع اسفنديار با تمام کوتاهيها براي آيين جديد (مزديسنا) ميخواهد «رستم» باشد و در شاهنامه نيز از پرداختهايي که براي شخصيت او از سوي موبدان تدارک ديده شده است، اين جايگزيني ناموفق آشکار است؛ زيرا بي«پير» به خرابات رفتن، نتيجهاي جز عدم ندارد، در حالي که رستم از راهنما و پيري، همانند زال برخوردار است و چنان که گفتيم «زال» و «زر» دو شکل يک کلمهاند و هر دو به معناي «پير» به کار رفتهاند98 که صاحبان قاموس و فرهنگ از آن واژه فرسودگي را برداشت کردهاند، در حالي که «پير» در آيين علويان (يارسان) مقام و معني والا و بالايي دارد که بر دانايان آشکار است.
زر (طلا) که با خود بحثي گسترده در اين نحله دارد و در تلاقي انديشه اسلام و باستان ايران چنان که در خردهشاهنامهها ميبينم، زر+ علي (زرعلي)، داريم مترادف «پير علي» که اسامي تعدادي از خلفاي طرايق بهتيمن و تبرک بود و... و سرزنشهاي مکرر و پي در پي اسفنديار در مقابله با رستم که: «به رستم چنين گفت کاي سرگراي و...» نشاندهندة «لوّامه» بودن اوست تا شايد رستم را از مرگ خويش بازدارد و شومبختي او را با پذيرش آيين مزديسنا مانع شود؛ اما او از «نفس مطمئنه»اي برخوردار است که پايان کار را فراچشم دارد و نوعي تقديرپذيري که خاص آيين علويان اهل حق (يارسان) نيز هست و بدين ترتيب متن «سرانجام» و اعتقاد پيروان او با شاهنامه حکيم طوس در هم تنيده است.
پير ابراهيم تبريزي از قديسان علويان اهل حق (يارسان) در «بارگه بارگه» درباره شاپور سابقالذکر ميگويد:
يــاران مــزگاني شام نهکـــوي ميـرهن
ميـرم نوشزادهن سهرمــايهي خــهيرهن
شام ها شاپــوورهن پـــوور ئهردهشيرهن
پهري دوشمهنان چوين وهچکهي شيرهن
ميـــرش سهنجهني وهچشمهي يـــاري
نه بهرش ئورمــهزد ويش دا ديــــاري
چـــــاگا وه ئهرهما و ئاشکـــاري
ميـــردانش جهم بـين پــهي رهسگاري
«مهولام» رهنگبازهن رهنگ مهدهو وهکوچ
کــوچش تاري شهو مهکهرو وه روچ99
ترجمه: ياران مژده باد شما را که پادشاهم در کوي مهرک است/ [فرمانرواي جهرم] مهر من نوشزاده است که سرمايه خير است + پادشاهم شاپور است فرزند اردشير/ که براي دشمنان چون بچه شير است. + مهرک چون سنجه زورمند و همراه ديو سپيد در آيين ياري است [سنجه که رستم گردن او را زد، همانند مهرک که اردشير سر او را از تن جدا کرد]/ اما در ميوه او اورمزد پيدا شد.+ آنجا به فرمان و دستور و به آشکارا،/ مردان حقيقتبين براي آزادي و رستگاري گرد هم آمدند. + مولا و خداوندگارم رنگباز است و به حرکات جهان و مرگ و زندگي رنگ ميدهد/ و حرکت تاريکي شب را به روشني روز تبديل ميکند [در ديدگاه علويان اهل حق (يارسان) جهان سراسر يکپارچه حرکت است.]
ادامه دارد
پينوشتها:
95ـ روايت اصلي اين مقام: «يار ديدگاني بنيامين پيره/ پيرموسي وزير، داود دستگيره» ترجمه: اي يار ازلي که چشمهاي من هستي، بنيام (پير ازلي)، پير موسي ناظر و ثبات کردار و داود دادرس است.
96ـ در تأييد اين بينش، مولاناي بلخي فرمايد:
... کــوهها هم لحن داوودي کُند جــوهر آهن به کف، مومي بُود
بــاد حمـــال سليمــــاني شود بحـــر با موسي سخنداني شود
مـاه با احمـــد اشارت بـين شود نــار، ابــراهيم را نسرين شود
خـاک، قارن را چو ماري درکشد اُستن حنـــانه آيــد در رشد
سنگ بر احمـــد سلامي ميکند کوه، يحيي را پـيامي ميکنــد
مـا سميعيم و بصيريم و خوشيم با شما نامحرمـان ما خاموشيم
چون شما سوي جمادي ميرويد محرم جان جمادان چون شويد؟
از جمــادي، عالم جـانها رويد غُلغُل اجـــزاي عالم بشنويد...
(مولانا بلخي، مثنوي معنوي، به اهتمام کريم زماني، دفتر سوم، انتشارات اطلاعات، تهران، 1387، ص251)
97ـ شاهنامه فردوسي (براساس چاپ مسکو)، ج2، ص179.
98 ـ محمدحسين خلف تبريزي، برهانقاطع، به اهتمام دکتر محمد معين، انتشارات اميرکبير، تهران، 1357، ص998.
99ـ سرانجام، همان، ص387.
اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید