حماسه ملی ایران / دکتر محمدعلی سلطانی ـ بخش دوازدهم

1394/3/30 ۰۹:۲۹

حماسه ملی ایران / دکتر محمدعلی سلطانی ـ بخش دوازدهم

«رنگباز»، یعنی آن که در تغییر و تعویض رنگها زبردست است، همه رنگ است. اینکه در بعضی متون چون زبده‌التواریخ کاشانی از قول پارسیان (علویان اهل حق، یارسان) نقل شده است: «محمد(ص) و علی(ع) و سلمان هر سه اَلَه‌اند؛ آن نور گاه در یک شخص ظهور کند و وقتی در دو و گاهی در سه…» این اَلَه به معنی «الله» و نعوذبالله خداوند نیست، بلکه به همین معنی اصطلاحی (رنگباز) است که در متن سرانجام بسیار به کار رفته است. و در تأیید این سخن، حضرت استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب قلندریه در تاریخ در توضیح همین عبارت زبده‌التواریخ آورده‌اند: «اَلَه به معنی هر چیزی است که در آن بیش از یک رنگ وجود داشته باشد. هم‌اکنون در کدکن به همین معنی به کار می‌رود.» (قلندریه در تاریخ، ص۶۰) رنگ او زنگ و غبار دلها را می‌زداید.

 

«رنگباز»، یعنی آن که در تغییر و تعویض رنگها زبردست است، همه رنگ است. اینکه در بعضی متون چون زبده‌التواریخ کاشانی از قول پارسیان (علویان اهل حق، یارسان) نقل شده است: «محمد(ص) و علی(ع) و سلمان هر سه اَلَه‌اند؛ آن نور گاه در یک شخص ظهور کند و وقتی در دو و گاهی در سه…» این اَلَه به معنی «الله» و نعوذبالله خداوند نیست، بلکه به همین معنی اصطلاحی (رنگباز) است که در متن سرانجام بسیار به کار رفته است. و در تأیید این سخن، حضرت استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب قلندریه در تاریخ در توضیح همین عبارت زبده‌التواریخ آورده‌اند: «اَلَه به معنی هر چیزی است که در آن بیش از یک رنگ وجود داشته باشد. هم‌اکنون در کدکن به همین معنی به کار می‌رود.» (قلندریه در تاریخ، ص۶۰) رنگ او زنگ و غبار دلها را می‌زداید.۵۳

 

«بارگه بارگه» در اینجا با داستان هوشنگ و پیدایش آتش آغاز می‌شود. نخستین روشنایی و نور سرآغاز عقلانیت و کشف انسان، آتش مترادف فرّ است. فرّ دانش، شکوه که از سوی خداوند بخشیده می‌شود به آنان که شایسته و درخورند و مار (الف) و آغاز آفرینش، حامل سختی‌ها و بار گران ظلمات جهان، یاری‌دهنده انسان در برهه و بست‌ها. پیر نالی در پیوند هند و شاهنامه فردوسی و عقیده علویان در بارگه‌بارگه می‌گوید:

وست ئه‌و کوی جمهوور…

بارگه‌ی شام لوا وست ئه‌و کوی جمهوور

شام نامش «گو» بی، نه‌هند که‌رد ز هوور

ساقی نمانا جام ئه‌نته‌هــــوور

«شه‌تره‌نج» به‌ر ئاورد ئه‌و په‌ری په‌نجی

هه‌ر «په‌نج» ستیزان نه ده‌وره‌ی گه‌نجی

سه‌ر جه‌م نه جه‌مدا، ئی په‌نجه سه‌نجی

نام خاوه‌ندکار وانا وه خنجی۵۴

ترجمه: به کوی جمهور پادشاه هندوستان انداخت. شکوه پادشاهم (فرّ، ذره ذات) رفت و به کوی جمهور افتاد. شاه من «گو» نام داشت که در هند ظهور کرد. ساقی جام شراب طهور نمایان ساخت. (شراب طهور منظور مراتب تجلیات است. چنان که شیخ عطار گوید:

پیش از آن کاندرجهان باغ رز و انگور بود

از شراب لایزالی جان ما مخمور بود

ما به بغداد ازل لاف اناالحق می‌زدیم

پیش از آن کاین دار و گیر و نکته و منصور بود…

و شطرنج را برای هماهنگی و توازن آشکار ساخت؛ زیرا «پنج» عددِ مرکز و نماد توازن، نماد انسان و تمامیت علم محسوس و در هندوستان نماد وصلت مقدس است.) پنج حس در دور گنجینه شطرنج که توانمندسازقدرت و توانایی تفکر و اندیشه است، به رقابت پرداختند. در پایان در عبادت این پنج نیرو را آزمایش کرد و نام خداوندگار را به زیبایی تمام ستود.

و چنان که می‌دانیم؛ جمهور و فرزند او (گو) از پادشاهان هندوستان در شاهنامه حکیم طوس هستند:

پدر چون بدید آن جهاندار نَوْ هم اندر زمان نام او کرد «گَوْ»

«گو» و «طلحند» فرزندان جمهور بودند و بر سرقدرت به رقابت برخاستند. «گو» که مصلح بود و راه صلح می‌پیمود (زیرا از ذره فر و ذات بهره‌مند بود)، بارها برادر را به توافق خواند؛ اما توفیق نیافت. کار به نبرد کشید و در چند نوبت «گو» پیروز شد و با «طلحند» نپذیرفت تا در نبردی بر پشت «پیل» جان باخت و همه سرزمین هند «گو» را سپرد. مادر که خبر مرگ طلحند را شنید، اندیشید که «گو» در مرگ برادر دخالت داشته است؛ اما «گو» که مرگ برادر را تنها خواسته خداوند می‌دانست، با موبدان به چاره‌جویی برخاست و دانایان و موبدان صحنة نبرد «طلحند» و «گو» را بر تخته «شطرنج» آراستند و مادر از «گو» خشنود گشت و پیوسته با شطرنج سرگرم بود و «گو» بدین سان توانست بی‌گناهی خود را در مرگ برادر به مادر نشان دهد.۵۵

در اینجا مطلب تطبیقی پروفسور آچاریا دارمندرانات را که پیش از این ارائه شد، از یاد نبریم. پیر راستگو در «بارگه بارگه» درباره ظهور زردشت می‌گوید:

میردان خواجام…

په‌ری ئازمایی، میردان خواجام

زه‌ردشت په‌یدابی وه فه‌رمان شام

ئه‌وستاش ئاورد په‌ری خاس و عام

چه‌نی گومراهان ستیزا وه کوچ

مه‌کوشا په‌ری یـاری شه‌وروچ۵۶

انسان کامل، برای آزمایش انسان کامل، به فرمان پادشاهم (خداوندگار)، زردشت آشکار شد و اوستا را آورد برای خاص و عام، با گمراهان مبارزه کرد با مهاجرت برای «گسترش و اثبات» آیین (یارسان) روز و شب تلاش و کوشش می‌کرد.

علویان اهل حق (یارسان) دین تمامی پیامبران از آدم تا خاتم را دین خود می‌دانند و مطابق نص صریح قرآن، برای تمامی پیامبران پیشین احترام و تقدس قائلند و معتقدند که ادیان سیر تکاملی طی کرده و در دین اسلام (آل علی) به کمال رسیده است؛ بنابراین از تمام پیامبران به عنوان یارانی نام می‌برند که برای دین «یاری» (یارسان) کوشیده‌اند و در اینجا نیز زردشت را مروج آیین یاری می‌داند. اینکه در متن سرانجام خداوند را «پادشاه» می‌خواند، از آن روست که پیروان یارسان، خداوند را پادشاه واقعی می‌دانند و این سبک و سیاق نیز از تأثیر اندیشه حکیم طوس است؛ زیرا «خداینامه» را مترادف «شاهنامه‌» قرار داد و این واژه به حوزه اعتقاد و عرفان اهل حق (یارسان) راه یافت.

در توضیح این بند، گفتنی است که در شاهنامه جایگاه زردشت به عنوان پیامبر، مسلّم است. او در زمان پادشاهی گشتاسب ظهور کرد و داستان رستم و اسفندیار، پیامد ظهور اوست و چون این تأثیر آشکار است، نیازی به توضیح نیست. پیر سلیمان درباره دارا و پادشاهی او و بنای شهر دارابگرد می‌گوید:

نه ئه‌و کوی «ناهید» نه ئه‌و کوی «ناهید»

بارگه‌ی شام وسته‌ن نه ئه‌و کوی «ناهید»

شام ویش «دارا» بی سه‌رچشمه‌ی ئـومید

چه‌رووش مه‌وارا پرشنگ خورشید

شاری دارابگرد ئه‌و که‌ردش په‌دید

چه‌نی گومراهان ستیــزا نه‌زید

خواجام وه ره‌نگ کارخانه‌ی ته‌وحید

وراستش نه‌وشار و کو ده‌شت و بید۵۷

ترجمه: پادشاه (خداوندگار) شکوه را از کوی «ناهید» برانداخت. «دارا» به شکوه ذره ذات و فرّ پادشاه بود و سرچشمه امید از سیمای او چون خورشید نور می‌تراوید، شهر «دارابگرد» را به وجود آورد و در وطن خود با گمراهان مبارزه کرد. خداوندگارم با یگانگی و خلاقیت خود آن شهر را پرداخته و منظم ساخت.

«وراستش» در زبان اورامی یعنی «آن را دوخت». دوختن و پرداختن و منظم کردن با واژة پهلوی «وراستن» یکسان است. «ویراسته» و «ویراستار» نیز از همین ریشه است.

در شاهنامه نیز داراب از ناهید جدا می‌شود و زن دیگری می‌گیرد. از او کودکی متولد می‌شود به نام دارا که برادر ناتنی اسکندر است؛ زیرا اسکندر از بطن ناهید بود. داراب که مرگ خود را نزدیک دید، دارا را به پادشاهی برگزید:

یکی مرد بُد تیز و برنا و تند شده با زبان و دلش تیغ کُند

سپس دارا با برادرش اسکندر نبردهای پی در پی کرد تا اینکه وزیرانش ـ جانوسیار و ماهیار ـ شبانه او را دشنه زدند و به قتل آوردند و سپاهش را پراکندند. اسکندر چون آگاه شد، به بالین دارا آمد و سرش در کنار نهاد و جامه و سلاحش از تن بگشود و به زاری بر وی گریست که:

تو برخیز و بر مهد زرین نشین وگر هست نیروت، بر زین نشین

ز هند و ز رومت پزشک آورم ز درد تــو خونین سرشک آورم

آنگاه دارا را از کشتن جانوسیار و ماهیار آگاه ساخت و از پیوند خود با دارا سخن گفت. دارا از اسکندر خواست تا فرزندان و خاندان وی را گرامی دارد و با دختر وی (روشنک) پیوند زناشویی بندد و اسکندر پذیرفت و دارا درگذشت. اسکندر دخمه‌ای شاهانه برایش ساخت و خود پیاده تا ستودان دارا در پیش تابوت راه سپرد و در نامه‌ای که پس از مرگ دارا به اطراف کشور نگاشت، خود را در مرگ او بی‌گناه دانست:

بـه دارنـدة آفتـاب بلنـد که بر جان دارا نجستم گزند

مر آن شاه را دشمن از خانه بود یکی بنده بودش که بیگانه بود

و دارا چهارده سال پادشاهی کرد.۵۸

 

پی‌نوشتها:

۵۳ ـ ترجمه‌ها از نگارنده است.

۵۴ ـ سرانجام، همان، ص۳۶۹٫

۵۵ ـ دکتر رستگار فسایی، منصور، فرهنگ نامهای شاهنامه، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۰، ج۲، ص۹۱۱٫

۵۶ ـ سرانجام، همان، ص۳۷۰٫

۵۷ ـ همان، ص۳۷۳ـ۳۷۴٫

۵۸ ـ رستگار فسایی، منصور، همان، ص۳۷۱ ـ ۳۷۲٫

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: