سیدجمال، آغازگر بیدارسازى / استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری ـ بخش دوم

1393/12/18 ۰۹:۵۵

سیدجمال، آغازگر بیدارسازى / استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری ـ بخش دوم

سید براى چاره این دردها و بدبختی‌ها از همه وسائل ممکن: مسافرتها‌، تماسها‌، سخنرانیها‌، نشر کتاب‌، مجله‌، تشکیل حزب و جمعیت‌، حتى ورود و خدمت در ارتش بهره جست. در عمر شصت ساله خود ازدواج نکرد و تشکیل عائله نداد‌؛ زیرا با وضع غیر ثابتى که داشت که هر چندى در کشورى به سر می‌برد و گاهى در تحصن یا تبعید یا تحت نظر بود نمى‌توانست مسئولیت تشکیل خانواده را بر عهده گیرد. سید چاره دردهائى که تشخیص داده بود، در امور ذیل می‌دانست:

 

 

دردهائى که سیدجمال در جامعه اسلامى تشخیص داد عبارت بود از:

۱ ـ استبداد حکام

۲ ـ جهالت و بى‌خبرى توده مسلمان و عقب‌ماندن آنها از کاروان علم و تمدن

۳ ـ نفوذ عقائد خرافى در اندیشه مسلمانان و دورافتادن آنها از اسلام نخستین

۴ ـ جدائى و تفرقه میان مسلمانان‌، به عناوین مذهبى و غیر مذهبى

۵ ـ نفوذ استعمار غربى

سید براى چاره این دردها و بدبختی‌ها از همه وسائل ممکن: مسافرتها‌، تماسها‌، سخنرانیها‌، نشر کتاب‌، مجله‌، تشکیل حزب و جمعیت‌، حتى ورود و خدمت در ارتش بهره جست. در عمر شصت ساله خود ازدواج نکرد و تشکیل عائله نداد‌؛ زیرا با وضع غیر ثابتى که داشت که هر چندى در کشورى به سر می‌برد و گاهى در تحصن یا تبعید یا تحت نظر بود نمى‌توانست مسئولیت تشکیل خانواده را بر عهده گیرد. سید چاره دردهائى که تشخیص داده بود، در امور ذیل می‌دانست:

۱ ـ مبارزه با خودکامگى مستبدان.

۲ ـ این مبارزه را چه کسى باید انجام دهد؟ مردم. مردم را چگونه باید وارد میدان مبارزه کرد؟ آیا از این راه که به حقوق پامال شده‌شان آگاه گردند؟ بدون شک این کار لازم است، اما کافى نیست. پس چه باید کرد؟

کار اساسى این است که مردم ایمان پیدا کنند که مبارزه سیاسى یک وظیفه شرعى و مذهبى است. تنها در این صورت است که تا رسیدن به هدف از پاى نخواهند نشست. مردم در غفلتند که از نظر اسلام‌، سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست. پس همبستگى دین و سیاست را باید به مردم تفهیم کرد.

اعلام همبستگى دین و سیاست و اعلام ضرورت شرعى آگاهى سیاسى براى فرد مسلمان و ضرورت دخالت او در سرنوشت سیاسى کشور خودش و جامعه اسلامى یکى از طرحهاى سید براى چاره جویى دردهاى موجود بود. خود سید عملا با مستبدان زمان درگیرى داشت‌، مریدان خود را به مبارزه تحریک می‌کرد‌، تا آنجا که قتل ناصرالدین شاه به تحریک او منتسب شد.

۲ ـ مجهز شدن به علوم و فنون جدید. ظاهراً سید در این زمینه هیچ اقدام عملى از قبیل تأسیس و تشکیل مدرسه یا انجمن‌هاى علمى انجام نداده‌، همان بوده که در خطابه‌ها و نوشته‌هاى خود مردم را می‌خوانده است.

۳ ـ بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایه‌ها و ساز و برگهائى که به اسلام در طول تاریخ بسته شده است. بازگشت مسلمانان به اسلام نخستین از نظر سید به معنى بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سیره سلف صالح است. سید در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نکرده است‌؛ زیرا او به‌خوبى می‌دانست که خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده و به علاوه او به خطرات «حسبنا کتاب‌الله» که در هر عصر و زمانى به شکلى بهانه براى مسخ اسلام شده است، کاملا پى برده بود.

۴ ـ ایمان و اعتماد به مکتب. سید در نشریات و خطابه‌هاى خود کوشش داشت مسلمانان را عمیقاً مؤمن سازد که اسلام قادر است به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژى مسلمانان را نجات و رهائى بخشد و به استبداد داخلى و استعمار خارجى پایان دهد و بالاخره به مسلمانان عزت و سعادت ارزانى دارد. مسلمانان باید مطمئن باشند که براى تأمین سعادت خود نیاز به مکتب دیگر ندارند و نباید به جانب مکتب دیگر دست دراز کنند.

از این رو در آثار و نوشته‌هاى خود به ذکر مزایاى اسلام می‌پرداخت؛ از قبیل اعتبار دادن به عقل و برهان و استدلال‌، و از قبیل اینکه تعلیمات اسلام بر اساس شرافت فرد انسانى و قابلیت او براى رسیدن به هر تعالى به استثناى نبوت است‌، و از قبیل اینکه اسلام دین علم است‌، دین عمل و سختکوشى است‌، دین جهاد و مبارزه است‌، دین اصلاح و مبارزه با فساد و امر به معروف و نهى از منکر است‌، دین عزت و عدم قبول ذلت است‌، دین مسئولیت است و…

سید مخصوصاً روى توحید اسلامى و اینکه اسلام توحید را جز بر مبناى یقین برهانى پذیرفته نمى‌داند و اینکه توحید برهانى و استدلالى ریشه‌سوز همه عقائد باطله است تکیه فراوان داشت و معتقد بود جامعه‌اى که معتقد باشد اساسی‌ترین معتقداتش را باید با نیروى برهان و یقین‌، نه ظن و تخمین و نه تعبد و تقلید به دست آورد کافى است که زیر بار خرافه و اوهام نرود. پس باید مردم را به توحید برهانى دعوت کرد تا احترام و اعتبار عقل از نظر دینى براى آنها مسلم و مسجل گردد.

به همین جهت سید براى فلسفه الهى اسلامى ارزش قائل بود. فلسفه تدریس می‌کرد و پیروان خویش را به آموختن حکمت الهى اسلامى تشویق می‌کرد. شاگرد وفادارش محمد عبده را به مطالعه فلسفه وادار نمود. گویند عبده دو دستنویس از «اشارات» بوعلى به خط خود نوشته و یکى را به ستایش از سید پایان داده است. ظاهراً بر اثر همین تشویق سید بود که عبده به چاپ و نشر برخى کتب فلسفى پرداخت‌، «نجات» بوعلى و همچنین «البصائر النصیریه» ابن سهلان ساوجى و على‌الظاهر قسمتى از «منطق المشرقیین» بوعلى را براى اولین بار چاپ و نشر کرد. احمد امین در کتاب «ظهر الاسلام» می‌گوید فلسفه با فکر شیعى سازگارتر است تا فکر سنى. بعد این‌چنین دلیل می‌آورد: «در زمان فاطمیان که شیعه بودند و بر مصر حکومت می‌کردند‌، فلسفه در مصر رواج داشت. با رفتن فاطمیان و حلول روح سنى‌، فلسفه از مصر رخت بربست. در عصر اخیر سیدجمال که گرایش شیعى داشت، به مصر آمد‌، بار دیگر فلسفه در مصر رواج یافت.»

و باز به دنبال همین برنامه که می‌خواست اسلام را مکتب و ایدئولوژى جامع و بى‌نیازکننده معرفى کند، به دفاع از انتقادهائى که از اسلام در اروپا می‌شد، پرداخت. در اروپا علیه اسلام تبلیغ مى شد که اسلام دین جبرى و قضا و قدرى است و آزادى فرد را نفى می‌کند و علت انحطاط مسلمانان اعتقاد آنها به قضا و قدر جبرى و کور است و می‌گفتند اسلام ضد علم است‌، دورى مسلمانان از علم را باید در تعلیمات خود اسلام جست. سید در مجله عروه‌الوثقى و در مقاله‌اى مستقل‌، از نظریه اسلام در باره قضا و قدر دفاع کرد و آن را در شکل اسلامی‌اش نه تنها عامل انحطاط ندانست‌، برعکس عامل ترقى و تعالى شمرد‌، و همچنین به ارنست رنان فیلسوف فرانسوى معاصرش که به اسلام تاخته بود و آن را ضد علم و عامل انحطاط مسلمین به حساب آورده بود، پاسخ داد.

 

مبارزه با استعمار

۵ ـ مبارزه با استعمار خارجى اعم از استعمار سیاسى که در مسائل داخلى کشورهاى اسلامى دخالت می‌کرد‌، و استعمار اقتصادى که منجر به کسب امتیازات ظالمانه و غارت کردن منابع مالى و اقتصادى جهان اسلام می‌شد‌، و استعمار فرهنگى که به نوعى فرهنگ زدائى از نظر فرهنگ اسلامى می‌پرداخت و آنها را به آنچه خود داشته و دارند بى‌اعتقاد می‌کرد‌، و بر عکس‌، فرهنگ غربى را یگانه فرهنگ انسانى و سعادت‌بخش معرفى می‌کرد تا آنجا که برخى روشنفکران مسلمان را معتقد ساخت که اگر شرقى می‌خواهد متمدن شود باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگى شود‌، خطش خط فرنگى‌، زبانش زبان فرنگى‌، طرز لباس پوشیدنش همان طرز لباس پوشیدن فرنگى‌، آدابش‌، مراسمش‌، تشریفاتش‌، ادبیاتش‌، عقائدش‌، فلسفه‌اش‌، هنرش‌، اخلاقش همه فرنگى شود!

سید طرح همبستگى دین و سیاست را براى دو جبهه لازم می‌دانست: جبهه استبداد داخلى و جبهه استعمار خارجى. کوشش فراوان داشت که شعور مذهبى مسلمانان را براى مبارزه با استبداد و استعمار بیدار سازد و براى این برنامه‌، نسبت به هر برنامه اصلاحى دیگر حق تقدم قائل بود.

کوششهائى که بعدها متقابلا از طرف عمال استعمار در جهت جدائى دین و سیاست (سکولاریسم) به عمل آمد که به نام «علمانیت» معروف شد و آتاتورک را قهرمان بزرگ آن باید به شمار آورد‌، براى مقابله با همین طرح بود. اندیشه علمانیت را در جهان عرب‌، مسیحیان عرب تبلیغ کردند. واضح است که اگر همبستگى دین و سیاست اصل مسلم شناخته شود‌، مسیحیان عرب نقشى در جامعه نخواهند داشت؛ ولى تنها مسیحیان عرب نبودند که اندیشه علمانیت را تبلیغ می‌کردند‌، عده‌اى از مسلمانان نیز سخت طرفدار آن بودند‌، آنهم مسلمانان روشنفکر متدین. چرا؟

این مسلمانان در حقیقت از یک جریان دیگر رنج می‌بردند‌، و آن اینکه در جهان تسنن به حکم اینکه خلفا و سلاطین را «اولوالامر» می‌دانستند و اطاعت آنها را از جنبه دینى واجب می‌شمردند‌، همبستگى دین و سیاست به صورت در خدمت قرارگرفتن دین از طرف سیاست بود. آنان که طرفدار جدائى دین از سیاست بودند، این‌چنین جدائى را می‌خواستند؛ یعنى می‌خواستند خلیفه عثمانى یا حاکم مصرى صرفاً یک مقام دنیائى شناخته شود نه یک مقام دینى‌، و وجدان مذهبى و ملى مردم در انتقاد از او آزاد باشد. و این سخنى درست بود.

همبستگى دین و سیاست که امثال سیدجمال مطرح می‌کردند، به معنى این نبود که به قول کواکبى استبداد سیاسى به خود قداست دینى بدهد‌، بلکه برعکس به معنى این است که توده مسلمان دخالت در سرنوشت سیاسى خود را یک وظیفه و مسئولیت مهم دینى بشمارد. همبستگى دین و سیاست به معنى وابستگى دین به سیاست نیست، بلکه به معنى وابستگى سیاست به دین است.

عده اى از مسلمانان عرب که از علمانیت و جدائى دین از سیاست دفاع می‌کردند‌، نمى‌خواستند دخالت توده را در سیاست به عنوان یک وظیفه دینى انکار کنند‌، می‌خواستند اعتبار دینى و مذهبى مقامات سیاسى را نفى نمایند. البته جدائى دین و سیاست به مفهومى که آتاتورک قهرمان آن بود که ترکیه را به بدبختى کشانید و به شکلى که در ایران عمل شد، به معنى بیرون کردن دین از صحنه سیاست بود که مساوى است با جدا کردن یکى از عزیزترین اعضای پیکر اسلام از اسلام.

چنان‌که می‌دانیم، وابستگى دین به سیاست به مفهومى که در بالا طرح شد، یعنى مقام قدسى داشتن حکام‌، اختصاص به جهان تسنن دارد. در شیعه هیچ‌گاه چنین مفهومى وجود نداشته است. تفسیر شیعه از «اولوالامر» هرگز به صورت بالا نبوده است.

 

اتحاد اسلام

۶ ـ ظاهراً نداى اتحاد اسلام را در برابر غرب اولین بار سیدجمال بلند کرده. منظور از اتحاد اسلام‌، اتحاد مذهبى که امرى غیرعملى است‌، نبود. منظور اتحاد جبهه‌اى و سیاسى بود؛ یعنى تشکیل صف واحد در مقابل دشمن غارتگر. سید به مسلمانان هشدار می‌داد که «روح صلیبى» همچنان در غرب مسیحى‌، بالاخص در انگلستان زنده و شعله‌ور است. غرب على رغم اینکه با ماسک آزادمنشى‌، تعصب را نکوهش می‌کند، خود در دام تعصب (خصوصاً تعصب مذهبى علیه مسلمانان) سخت گرفتار است. سید على رغم آنچه فرنگى‌مآبان‌، تعصب را نکوهش می‌کنند‌، مدعى بود تعصب بد نیست‌، تعصب مانند هر چیز دیگر افراط و تفریط و اعتدال دارد. افراط در تعصب که در انسان حس جانبدارى بى‌منطق و کور ایجاد می‌کند، بد است‌؛ اما تعصب به معنى «تصلب» و غیرت حمایت از معتقدات معقول و منطقى نه تنها بد نیست‌، بسیار مستحسن است.

سید می‌گفت: «اروپائیان‌، چون اعتقاد دینى مسلمانان را استوارترین پیوند میان آنان می‌بینند‌، می‌کوشند تا با نام مخالفت با تعصب، این پیوند را سست کنند؛ ولى خود بیش از هر گروه و کیش به تعصب دینى گرفتارند. گلادستون ترجمانى است از روح پترس راهب‌، یعنى بازنماى جنگهاى صلیبى.»

واقع‌بینى سید پس از حدود نیم قرن به خوبى آشکار شد. آنگاه که افسر اروپائى فرمانده ارتش یهود در جنگ اول اعراب و اسرائیل بیت‌المقدس را از مسلمانان گرفت و تحویل یهودیان داد و دولت صهیونیستى اسرائیل تشکیل شد، گفت: «الان جنگهاى صلیبى پایان یافت!»

رواج اندیشه قومیت‌پرستى و ملیت‌پرستى و به اصطلاح ناسیونالیسم که به صورتهاى پان عربیسم‌، پان‌ایرانیسم‌، پان ترکیسم‌، پان هندوئیسم و غیره در کشورهاى اسلامى با وسوسه استعمار تبلیغ شد‌، و همچنین سیاست تشدید نزاعهاى مذهبى شیعه و سنى‌، و همچنین قطعه قطعه کردن سرزمین اسلامى به صورت کشورهاى کوچک و قهراً رقیب‌، همه براى مبارزه با آن اندیشه ریشه‌کن کننده استعمار‌، یعنى «اتحاد اسلام» بوده و هست.

 

دمیدن روح جهاد

۷ـ دمیدن روح پرخاشگرى و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه‌جان جامعه اسلامى. سید جمال که می‌خواست مسیح‌وار بار دیگر روح اسلام راستین را به پیکر مسلمین بدمد و غیرت اسلامى آنان را به جوش آورد‌، اصل فراموش‌شدة جهاد را پیش کشید و فراموش شدن این اصل را عامل بزرگى براى انحطاط مسلمین تلقى کرد. اگر روح صلیبى هنوز در رگ و پیوند غربى هست‌، چرا مسلمان روح مجاهدگرى خود را از یاد ببرد؟ در کتاب «سیرى در اندیشه‌هاى سیاسى عرب» می‌نویسد:

«سید انگلستان را نه تنها قدرتى استعمارى‌، بلکه دشمن صلبى مسلمانان می‌دانست و معتقد بود که هدف انگلستان نابودى اسلام است؛ چنان که یک بار نوشت: انگلستان از این رو دشمن مسلمانان است که اینان از دین اسلام پیروى می‌کنند. انگلستان همیشه به نیرنگهاى گوناگون می‌کوشد تا بخشى از سرزمینهاى اسلامى را بگیرد و به قومى دیگر بدهد. گوئى شکست و دشمن‌کامى اهل دین را خوش دارد و سعادت خویش را در زبونى آنان و نابودى دار و ندارشان می‌جوید… یک نتیجه بینش ضد انگلیسى سید تمایل او به این بود که اسلام را دین پیکار و سختکوشى بداند و از این رو به روى فریضه جهاد بسیار تأکید کند. به نظر او، در برابر حکومتى که مصمم به نابودى اسلام است، مسلمانان راهى جز توسل به زور ندارند.»

۸ ـ مبارزه با خودباختگى در برابر غرب: مسلمانان در قرن سیزدهم هجرى و نوزدهم مسیحى‌، یا از آنچه در غرب می‌گذشت بى‌خبر بودند‌، و یا اگر سفرى به غرب رفته بودند و کم و بیش از آنچه در جهان پیشرفته غرب می‌گذشت آگاه می‌شدند‌، سخت مرعوب یا مجذوب می‌شدند و از اینکه شرق اسلامى بتواند در برابر غرب مسیحى به نحوى‌، چه به شکل رقابت‌، و چه به شکل مبارزه قد علم کند مأیوس بودند. گویند ناصرالدین شاه در بازگشت از یکى از مسافرتهاى فرنگ‌، به صدراعظم خود گفت: «صدراعظم! ما هرگز به غرب نخواهیم رسید. تو فقط کارى بکن تا من زنده هستم صدائى از کسى بلند نشود!»

سر سید احمدخان هندى که در عصر خود رهبر مسلمانان هند به شمار می‌رفت و در ابتدا با استعمار مبارزه می‌کرد، در سال ۱۲۸۴ هجرى سفرى به انگلستان رفت. به اقرار دوست و دشمن‌، آن سفر اثرى عمیق در روحیه او باقى گذاشت. اندیشه مبارزه با استعمار انگلستان پس از مشاهده آن تمدن گسترده و وسیع و آن قدرت سیاسى و اقتصادى و نظامى و فرهنگى‌، به‌کلى از دماغ سید احمدخان خارج شد. او آنچنان مرعوب فرهنگ و تمدن غرب شد که آن را غیر قابل خدشه و چون و چرا‌، و قدرت انگلستان را مقاومت ناپذیر و مبارزه با آن را بیهوده دانست. از آن پس نه تنها همکارى با هندوان هم‌زنجیر مسلمانان را که با استعمار انگلستان مبارزه می‌کردند، ترک گفت‌، مبارزه حزب «مسلم لیک» را که اقبال نیز یکى از ارکان آن بود، تخطئه کرد و از تأیید و همکارى با آنها خوددارى نمود. به نظرش رسید که تنها راه براى مسلمانان، جلب حمایت انگلستان در مقابل هندوان است. سید احمدخان از این پس تبدیل شد به یک فرد مبلغ تمدن و فرهنگ غرب! قرآن را هم با دید حسى و احیاناً دید مادى غربى تفسیر می‌کرد.

اما سید جمال برعکس‌، نه مجذوب تمدن غرب بود و نه مرعوب‌، همواره مسلمانان را هشدار می‌داد که ترس و نومیدى را به خود راه ندهند و در مقابل ابوالهول استعمار غربى ایستادگى نمایند. آقاى دکتر حمید عنایت می‌نویسد: «سیدجمال در زمانى می‌خواست از راه عروه‌الوثقى (مجله‌اى که به زبان عربى در پاریس منتشر می‌کرد) بر دامنه این مبارزه (مبارزه با ترس و نومیدى) بیفزاید که استعمار انگلیس در آسیا به کامیابیهاى بزرگى دست یافته بود‌، و بر اثر شکست ایران در جنگ هرات ( ۱۲۷۳ق و ۱۸۵۶م) و نافرجامى شورش هند (۱۲۷۴قر ۱۸۵۷م) و اشغال مصر (۱۳۰۰قر۱۸۸۲م)‌، در نظر توده مسلمان همچون قدرتى شکست‌ناپذیر می‌نمود. سید می‌دانست که مسلمانان تا زمانى که خویشتن را از عقده بیچارگى در برابر استعمار انگلیس نرهانند‌، از ایشان نمى‌توان چشم داشت که بر ضد استعمار بیگانه و امیران ستمکار و ظلم‌شعار (استبداد داخلى) به پیکار برخیزند. از این رو در سراسر زندگى خویش می‌کوشد تا مسلمانان را در مبارزه با انگلستان قویدل کند و نشان دهد که اگر مسلمانان به‌راستى یگانه و بسیج شوند (اتحاد اسلام)، می‌توانند انگلستان را از گسترش‌خواهى و زورگویى بازدارند. نمونه‌اى از این اعتقاد سید‌، مقاله‌اى به عنوان «اسطوره» در عروه‌الوثقى است که خلاصه‌اش این است:

بیرون شهر استخر پرستشگاهى بود که مسافران به هنگام شب از ترس تاریکى به درون آن پناه می‌بردند؛ ولى هر کس که درون آن می‌رفت، به طرزى مرموز درمی‌گذشت. کم‌کم همه مسافران از این پرستشگاه ترسیدند و هیچ کس پرواى آن را نداشت که شب را در آنجا بگذراند‌، تا سرانجام مردى که از زندگى بیزار و خسته شده بود ولى اراده‌اى نیرومند داشت، به درون پرستشگاه رفت. صداهاى سهمگین و هراس‌انگیز از هر گوشه برخاست که او را به مرگ تهدید می‌کرد؛ ولى مرد نترسید و فریاد زد: پیش آئید که از زندگى خسته شده‌ام. با همین فریاد یکباره صداى انفجارى برخاست و طلسم پرستشگاه شکسته شد و از شکاف دیوارهایش گنجینه‌هاى معبد پیش پاى مرد فرو ریخت. بدین سان آشکار شد آنچه مسافران را می‌کشته، ترس از خطرى موهوم بوده است… بریتانیاى کبیر چنین پرستشگاهى بزرگ است که گمراهان چون از تاریکى سیاسى بترسند به درون آن پناه می‌برند و آنگاه اوهام هراس‌انگیز‌، ایشان را از پاى درمی‌آورد. می‌ترسم روزى مردى که از زندگى نومید شده ولى همتى استوار دارد، به درون این پرستشگاه برود و یکباره در آن فریاد نومیدى بر آورد‌، پس دیوارها بشکافد و طلسم اعظم بشکند.»

این اسطوره همان داستان «مسجد مهمان کش» است که در مثنوى آمده است و على‌الظاهر سید این داستان را از همان کتاب اقتباس کرده ولى نخواسته است در محیطى غیر اسلامى این اسطوره را با نام مسجد بیان کند.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: