خواجه نصیر و تئورى اجتماعى اسلامى / آنتونى بلك - ترجمه سید محمدحسین وقار - بخش اول

1402/9/11 ۰۹:۲۷

خواجه نصیر و تئورى اجتماعى اسلامى / آنتونى بلك - ترجمه سید محمدحسین وقار - بخش اول

آنتونی بلک، استاد تاریخ اندیشه سیاسی در دانشگاه داندی اسکاتلند، کارهایی در زمینه تاریخ جهانی اندیشه سیاسی باستان (ایران، مصر، میان رودان، هند، چین، یونان، روم و مسیحیت اولیه) کرده و کتابی نیز درباره تاریخ اندیشه سیاسی اسلامی نوشته است. بررسی تطبیقی اندیشه سیاسی در غرب و جهان اسلام از آغازتا امروز از موضوعات مورد بررسی اوست.

بعد از ایلغار مغول، متفكران سیاسى اصیل در جهان نادر بودند؛ اما آنان كه مطرح گشتند، نابغه بودند. نصیرالدین طوسى آخرین آنان و یكى از اصیل‌‏ترین نمایندگان فرهنگ کهن آسیاى مركزى (خراسان بزرگ) بود. او در نیشابور به تحصیل در فلسفه، كلام و فقه پرداخت و ریاضیدان و منجم بسیار با قریحه‌‏اى بود و بهاى این دانش را نیز پرداخت: او مجبور شد حدود بیست سال به عنوان منجم در قلاع اسماعیلیه نزارى در الموت كار كند. این محل كتابخانه‌ مشهورى داشت و او می‌‏توانست كار خود را به عنوان منجم ادامه دهد. در اینجا و به دور از تهاجم سیل‌‏آساى مغول، وى «اخلاق ناصرى» را به فارسى  نوشت و به ناصر بن على منصور  امیر قُهستان  (کوهستان) تقدیم نمود.

اسماعیلیه اعتقاد داشتند خداوند به وسیله انقلابات الهى كه می‌‏توان آنها را در ستارگان ردیابى نمود، بر جهان حكومت می‌‏كند؛  به نظر می‌‏رسد در خلال حمله مغول بر قلاع اسماعیلی، وقتى طوسى به آنان گفت: «اینك زمان تسلیم فرا‌‏‌‏‌‏رسیده است»، سخنش را پذیرفتند. سقوط الموت به 150سال قدرت اسماعیلیه در منطقه خاتمه داد. از این به بعد، طوسى منجم و مشاور هلاكو گردید و پس از سقوط بغداد و انقراض دستگاه خلافت، ریاست اوقاف را در دوران هلاكو  و جانشینانش عهده‌‏دار گردید. بدین ترتیب او توانست آرمان امامیه را  در عراق و ایران ارتقا دهد. هلاكو فرمان داد رصدخانه‌‏اى براى طوسى بسازند، كه او را قادر می‌‏ساخت جداول جدید سیارات را محاسبه كند.

طوسى كتاب هاى فراوانى راجع به آرمان شیعی‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏نوشت و اوصاف الاشراف را به رشته تحریر كشید  كه متضمن توصیه‌‏هایى درباره مالیه بود. وى در باب عرفان نیز مطالبى نوشت و با رومى، استاد صوفیه، مكاتباتى داشت.در اندیشه دینى، او تعالیم نوافلاطونى ابن سینا و یحیى سهروردى را پذیرفت و آنان را  «حكما»، و نه «فلاسفه»، خطاب می‌‏كرد.  فلسفه سیاسى وى تركیبى از افكار ارسطویى و ایرانى بود. او فلسفه را با اندرزنامه نویسى تلفیق نمود و بدین ترتیب ارتباط تشیع و فلسفه را حفظ كرد. اخلاق ناصرى به مثابه كتابى در باب فلسفه عملى ارائه گردیده است. مطالب این كتاب بدین قرار است: درباره فرد در «مقالت اول، در تهذیب اخلاق»؛ درباره خانواده در «مقالت دوم، در تدبیر منازل»؛ درباره «جماعت» شهر، استان، منطقه یا مملكت در «مقالت سیم، در اقسام سیاست مُدُن». بخش اول مقتبس از اخلاق مسكویه، بخش دوم از ابن‌‏سینا، و بخش سوم از فارابى است؛ طوسى، فارابى را «فیلسوف ثانى»، بعد از ارسطو، می‌‏نامد.

تلفیق حكمت و فقه

خواجه نصیر كمر به تلفیق «حكمت» (یعنى فلسفه) و «فقه» بست،  بر این مبنا كه اعمال خوب یا بر «طبع» مبتنى است یا بر «وضع» . طبع اصولى لایتغیر را به ما عرضه می‌‏داردكه «تفاصیل آن مقتضاى عقول اهل بصارت و تجارت ارباب كیاست بود»؛ اما وضع «اگر سبب وضع، اتفاق رأى جماعتى بود بر آن، آن را  آداب و رسوم خوانند و اگر سبب اقتضاى رأى بزرگى بود، مانند پیغمبرى یا امامى، آن را نوامیس الهى(قوانین الهى) گویند... این نوع علم را علم فقه خوانند». و «آن نیز سه صنف باشد:

(1) آنچه راجع به هر نفسى بوَد به انفراد،

(2) آنچه راجع به اهل منازل بود، به مشاركت و

 (3) آنچه راجع به اهل شهرها و اقلیم‌‏ها بود».

حكمت تنها به حقیقت لایتغیر می‌‏پردازد. نوامیس الهى كه «به تقلب احوال و تغلب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول، در بدل افتد... از روى تفصیل خارج افتد، از اقسام حكمت». تلقى اسماعیلیه از مراحل تاریخى و نسبیت وحى، طوسى را قادر ساخت در مقایسه با مؤلفان سنى، اعتبار بیشترى براى نظریات افلاطون و ارسطو در مورد عدالت و سازمان سیاسى قائل شود. اینها به مرحله متقدمى از خرد انسان تعلق دارد، اگرچه اسلام آن را پشت سر نهاده است؛ اما هنوز چیزى براى عرضه دارند. انسانیت از میان رشته‌‏اى از مشیت‌‏هاى الهى می‌‏گذرد؛ در اینجا به مفهوم دولت یا سلسله به عنوان  «دولت مقدّر» صبغه‌‏اى اسماعیلى داده شده است. ممكن است پیامبران جدید که آمدند قوانین جدیدى هم آورده باشند که مجال تفسیرى معتنابهی برای فقها و به ویژه امامان پدید می آورد. بدین ترتیب او شریعت را مطلق تلقى نمی‌‏كند.

انسانیت

اندیشه سیاسى خواجه بر این نظریه  در قبال انسانیت استوار است كه: «انسان در فطرت، مرتبۀ وسطى یافته... و او را راه است به ارادت به مرتبه اعلى و یا به طبیعت به مرتبه ادنى». انسان می‌‏تواند به سعادت یا شقاوت ابدى برسد؛ ولى این به خودش بستگى دارد. این دیدگاه در قبال آزادى انسان با دیدگاه والایى درباره طبیعت انسان همراه بود. «كمال انسانى و شرف فضیلت او حواله با فكر و رَویّت و عقل و ارادت او آمده، و كلید سعادت و شقاوت... به‌‏‌‏دست كفایت او باز داده». نوع انسان (اشرف مخلوقات) را خدا آفرید، اما اصلاح و اكمالش «به رأى مستقل خود او واگذار گردیده است». این ارتقاى عقل، در توسعه اجتهاد نزد فقهاى امامیه انعكاس یافته است. تنوع در انسان بیش از دیگر انواع است. این دیدگاه در مورد طبیعت انسان، از آن نوعى است كه دو قرن بعد در افكار متفكران رنسانس ایتالیا می‌‏بینیم؛ آنان از نظر تبارشناسى یكتاپرستى نوافلاطونى با طوسى اشتراك عقیده داشتند.

خواجه در باب گرایش اخلاقى انسان، نظر رواقیون را مورد توجه قرار داد كه: «همه مردمان را در فطرت، بر طبیعت خیر آفریدند»؛ و مذهب جالینوس كه: «بعضى از مردمان به طبع اهل خیرند و بعضى به طبع اهل شَر و باقى متوسط میان هر دو و قابل هر دو طرف»؛ و نظر ارسطو كه «مردم را از طینت سفلى و سنخ طبایع آفریدند... و قبول خیر به توسط تعلیم و تأدیب كنند»، یا آن‌‏طور كه طوسى بعدها گفت: «بعض انسان ها طبعاً خوبند  حال آنكه دیگران شرعاً خوبند». نتیجه آنكه رفاه انسان نخست مستلزم سازماندهى جهان مادى با عقل، از طریق پیشه‌‏ها و حِرَف است؛ و آنگاه تعلیم،تدبیر و رهبرى.

ممكن است انسان در نتیجه تلاش و در سایه عقل خود به كمال برسد؛ اما اغلب مردم محتاج تعلیم‌‏اند، و بسیارى نیازمند تدبیر، و «گروهى، عنف. و از جهت آنكه مردم در بدو فطرت مستعد این دو حالت بوَد، احتیاج افتاد به معلمان و داعیان و مؤدِّبان و هادیان، تا او را از توجه به شقاوت و خسران مانع شوند و روى او به جانب سعادت ابدى می‌‏گردانند تا به وسیلت تسدید و تقویم و تأدیب و تعلیم ایشان به مرتبه اعلى از مراتب وجود می‌‏رسند.» این تأكید تا حدودى انعكاس دیدگاه شیعى (اعم از امامیه و اسماعیلیه) در قبال مصائب انسان است.

جامعه سیاسى

نخستین عنصر در تبیین همكارى انسان و تدبیر اجتماعى از منظر نصیرالدین طوسى، اقتصاد و به خصوص حِرَف است. ضروریات زندگى به وسیله «تدبیرى صناعى»، مانند «كِشتن، درودن، پاك كردن و نرم كردن و سرشتن و پختن» مهیا می‌‏گردد. «از این جهت حكمت الهى اقتضاى  تباین همم و آراى ایشان كرد تا هر یكى به شغلى دیگر رغبت نمایند، بعضى شریف و بعضى خسیس و در مباشرت آن خرسند و خوشدل باشند». و شغل به پول وابسته است؛ یعنى «قانون كمتر، میانجى عادل میان انسان ها، اما... عادل خاموش».

پول دقیقاً ابزار عدالت است؛ زیرا «انسان عادل كسى است كه چیزهاى نامتناسب و نامتعادل را تناسب و تعادل می‌‏بخشد و پول، تعادل بخش تنوعات مورد نیاز است؛ زیرا اگر تعدیل نابرابری ها به قیمت هاى متفاوت بوَد، در آن صورت، مشاركت و مذاكره در... دادوستد نمی‌‏توانست تعیین شود»؛ یعنى پول،  فلان مقدار كار مسّاح را با بهمان مقدار كار آجرچین برابر می‌‏سازد؛ این وسیلۀ سنجش است. نتیجه، «اعتدال و عدل مدنى» است. این، تئورى ارزش كار را به ذهن متبادر می‌‏كند.

مشاغل به تدبیر اجتماعى وابسته‌‏اند «و چون وجود نوع بی‌‏معاونت صورت نمی‌‏بندد و معاونت بی‌‏اجتماع محال است، پس نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع؛ و این نوع اجتماع را تمدن خوانند، و تمدن مشتق از مدینه بود، و مدینه موضع اجتماع اشخاصى است كه به انواع حرفت ها و صناعت ها، تعاونى كه سبب تعیش بود، می‌‏كنند»؛ بنابراین «غرض از مدینه نه مسكن اهل مدینه است، بل جمعیتى مخصوص است میان اهل مدینه».طوسى زندگى انفرادى را خودخواهانه دانسته و محكوم می‌‏كند؛ زیرا فقط به گرفتن و ندادن محدود است.

بالاخره آنكه چنین مشاركتى را «نوعى تدبیر باید... و آن تدبیر را سیاست خوانند». در حقیقت احتیاج به دینار گاهى مستلزم قاعده حكمت است؛ بنابراین عامل دوم در تبیین جامعه سیاسى مورد نظر طوسى، عدالت است. او در تلقى عدالت به عنوان «همۀ فضائل»، یا هماهنگى در درون تنوع، از افلاطون پیروى كرد. محبت، مراقبت از خویشان و همنوعى انسانى، همه گونه‌‏هایى از عدالت اند. و  «حفظ عدالت در میان انسان ها، بدون سه چیز تحقق نمی‌‏یابد: ناموس الهى،انسان حاكم و پول».

اصل محبت

حیرت‌‏آور آنكه عامل غایى در تبیین مشاركت انسان محبت است كه در اینجا در مقایسه با هر تئورى اجتماعى اسلامى دیگر، نقشى اساسی‌‏تر ایفا می‌‏كند. محبت موجد تمدن و مجموع و عامل ارتباط جوامع است. محبت از خود طبیعت انسان جارى می‌‏شود: هر چه  خالص‌‏تر باشیم، «جوهرى بسیط‌‏تر» خواهیم داشت كه «هیچ نابرابرى دیگرى را میان استفاده و ترك طبیعت جسمانى»، و به دست  آوردن تركیب باطنى از طریق «محبت انسان هاى خوب به یكدیگر» نمی‌‏شناسد. تحقق آن می‌‏تواند «در مواضع غریب مانند كشتى و سفرها» باشد، و سبب در آن «مؤانستى بوَد كه در طبیعت مركوز است».  محبت نه تنها با حكمت، كه با قانون دین نیز انگیخته می‌‏شود: «و یمكن كه شریعت اسلام نماز جماعت را بر نماز تنها تفضیل بدین علت نهاده باشد كه تا با یكدیگر مستأنس گردند و اشتراك ایشان در عبادات، سبب تأكید آن استیناس شود. باشد كه از درجۀ استیناس به‌‏درجه محبت رسد». و بدان علت  «عموم اهل عالم را به اجتماع در یك موقف، در همه عمر یك دفعت، تكلیف كرد تا اهل بلاد متعابد جمع آیند و از آن سعادت كه اهل شهر و محله را بدان معرْض گردانیده‌‏اند، حظى اكتساب كنند و به انس طبیعى كه در فطرت ایشان موجود است، تظاهر نمایند».

در حقیقت خواجه همۀ مسلمانان را در یك كینونت واحد در معناى ارسطویى آن، شامل می‌‏داند. و كمك متقابل و همكارى، ما را به طرف جامعه‌‏اى از گونه انسانى به منظور دستیابى به كمال، هدایت می‌‏كند كه تركیبى است و به یكى بودن همه در انسان كامل منتهى می‌‏شود. به نظر می‌‏رسد در اینجا طوسى ادغام عمیق‌‏تر ارسطو و اندیشه شیعى را محقق ساخته باشد. در مورد حكومت، خواجه  نصیر مانند همه متفكران اسلامى، بر طبیعت و امتیازات حاكم كه او را مَلِك نامید، متمركز شد. به نظر می‌‏رسد او در مقایسه با اغلب فلاسفه، شناخت بهترى از اندیشه سیاسى ارسطو داشت؛ زیرا در اشاره به فلسفه ارسطو خاطر نشان می‌‏سازد: «حكیم اقسام سیاسات بسیطه چهار نهاده است: سیاست مُلك، سیاست غلبه، سیاست كرامت و سیاست جماعت». این بدان معناست كه براى طوسى هر چهار نوع همزیستى دارند: مَلِك كه: «سیاست سیاسات بوَد»، سه نوع دیگر را اداره می‌‏كند.

در حالى كه سیاست غلبه و سیاست كرامت اشكال فاسقه حكومت اند، «سیاست جماعت» همتاى طبیعى سیاست ملِك است و به نظر می‌‏رسد طوسى آن را با حوزه دینى حكومت برابر یا مرتبط می‌‏داند. سیاست جماعت مثلاً به «وضع قراردادها و معاملات» و «قضاوت فكرى» می‌‏پردازد. اگرچه از قرار معلوم اشاره او به  «حكومت به وسیله بسیارى براى خیرعام» ارسطو بود؛ اما او آن را به معنى حكومت جماعت تفسیر نكرد. بلكه  «در تقدیر احكام به شخصى احتیاج افتد كه به تأییدى الهى ممتاز بوَد از دیگران، تا او را تكمیل ایشان میسر شود»؛ یعنى كسى كه یونانیان باستان او را صاحب ناموس و مسلمانان «شارع» می‌‏نامند. این نحوه برابرسازى، از فارابى و ابن‌‏سینا به بعد نیز ادامه یافت.

 در اینجا به نظر می‌‏رسد طوسى در حال برابرساختن حكومت ارسطو به وسیله مردم با حكومت امامان باشد: از قرار آن را «حكومت جماعتى» می‌‏خواند؛ زیرا متضمن رضایت از قانون است. او تنها متفكر اسلامى است كه «حكومت به‌‏‌‏‌‏وسیله مردم» را بخشى از سیاست فاضله تلقى می‌‏كرد. گفته‌‏هاى او با حكومت مجتهدان كه به وسیله شاگردش ـ علامه ـ ایضاح گردید، سازگار است. و بنابراین می‌‏توان آن را بخشى از تحول در شیعه امامیه دانست كه در نهایت به تأسیس نخستین جمهورى اسلامى منجر گردید.

گروه‌‏بندی هاى سیاسى

در اینجا نیز«اجتماع» یا گروه‌‏بندى افراد می‌‏تواند شامل انواعى بدین قرار باشد: (1)‌‏‌‏‌اجتماع منزلى، (2) اجتماع اهل محله،

(3) اجتماع اهل مدینه، (4) اجتماع امم كبار، (5) اجتماع اهل عالم. از آنجا كه به علت تقسیم اجتناب‌‏ناپذیر كار، هر شخص غذاى خود و دیگر لوازم را بر مبناى روزمره تولید  نمی‌‏كند، ذخیره‌‏سازى مورد نیاز است؛ بدین دلیل محتاج به خانوار هستیم. خواجه با صبغه‌‏اى از برابرگرایى اسلامى، خاطرنشان ساخت «صناعت تدبیر منزل كه آن را حكمت منزلى خوانند، نظر باشد در حال این جماعت... و چون عموم اشخاص نوع... بدین نوع تألیف و تدبیر محتاج اند، و هر كسى در مرتبه خود به تقلّد امر جماعتى كه او راعى ایشان بود و ایشان رعیت او، مكلف...» باشد. هر نوع گروه جاى خود را دارد، و الى آخر. همه زیردست «رئیس الرؤسا» هستند كه او «مَلِك على الاطلاق»  است. بقا و كمال هر فرد انسان به این جامعه غایى بستگى دارد.

این جامعه جهانى به نوبه خود متكى است به  حكمت مدنى، یا «صناعت والا» كه بر همه دیگر صناعات ناظر باشد، «كه مطالعه قوانین عام باشد كه در حدى كه از طریق همكارى در جهت كمال راستین هدایت شود، از آن بهترین منافع عموم خیزد». علم به‌‏‌‏‌‏معنى وسیع خرد، براى نظام اجتماعى گریزناپذیر است.

نظام شهرها به مُلك و نظام مُلك  به سیاست و نظام سیاست به عقل متكى است. هدف علم سیاست،مانند طب، اعتدال است؛ سائس خبره طبیب دنیاست. آنگاه  با عبارتى حیرت‌‏آور روبرو می‌‏شویم: «همه كس مضطر بوَد به تعلم این علم تا بر اقتناى فضیلت قادر تواند بود». این نمونه شگفت‌‏انگیزى از احساس برابری‌‏گرایانه است و معناى آن احتمالاً این است كه هدف سیاست فضیلت است و این كه هر كس باید براى خود یاد بگیرد كه چگونه آن را كسب نماید. قانون‌‏گذار واقعى تنها گهگاه مورد نیاز است؛ اما حاكم براى حفظ نظام حقوقى، همیشه مورد نیاز است.برخى با استفاده از اصطلاحات اسماعیلیه، به این دو نوع حاكم با عناوین سخنگو و بنیاد اشاره می‌‏كنند. «و باید مقرر بود كه مراد از مَلِك در این موضع، نه آن است كه او را خیل و حشمى یا مملكتى باشد، بلكه  مراد آن است كه مستحق مُلك بوَد در حقیقت و اگرچه به صورت، هیچ‌‏كس بدو التفات نكند.» بار دیگر، تا حدودى مانند‌‏‌‏‌‏فارابى، به جامعه آرمانى بازگشته‌‏ایم. در حقیقت طوسى اجتماع جهانى تحت هدایت امام را «مدینه فاضله» نامید. او در بخش سیاسى گفتمان خود تا حدود‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏زیادى از فارابى الگو گرفته است.

ادامه دارد

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: