1402/8/24 ۱۵:۲۳
اسلام در حدود سال 570 میلادی در شبهجزیره عربستان ظهور كرد و طی گسترش آن به سرزمینهای دیگر در عهد خلفای راشدین یعنی از حدود سال 633 میلادی (12 هجری) تا 711 میلادی (60 هجری) سرزمینهای زیادی از جمله شام و ماوراءالنهر و ایران و لیبی و مصر و مراكش و شمال آفریقا و اسپانیا (اندلس) به دست مسلمانان افتاد.
نگاهی به فتوحات اسلامی و ورود فلسفه به جهان اسلام و آثار و پیامدهای آن
اسلام در حدود سال 570 میلادی در شبهجزیره عربستان ظهور كرد و طی گسترش آن به سرزمینهای دیگر در عهد خلفای راشدین یعنی از حدود سال 633 میلادی (12 هجری) تا 711 میلادی (60 هجری) سرزمینهای زیادی از جمله شام و ماوراءالنهر و ایران و لیبی و مصر و مراكش و شمال آفریقا و اسپانیا (اندلس) به دست مسلمانان افتاد. در پی این فتوحات و نیز روحیه مثبت و جدید اعراب در كشش به سمت دیگر ملتها و آشنایی با فرهنگ و علوم آنها و مهمتر از همه تشویق اسلام و پیامبر (ص) به تعقل و تفكر و كسب علم و دانش و علل دیگر سبب شد تا یك نهضت پویای علمی در سرزمینهای نوظهور اسلام از شرق تا غرب یعنی از عربستان تا اندلس و دیگر سرزمینهای الحاقی شكل بگیرد.
مراكز علمی جهان و فتوحات اسلام
سرزمینهای الحاقی در ذیل چندین تمدن بزرگ از جمله ایران و مصر قرار داشت و بهواسطه حملات اسكندر در پیش از میلاد مسیح (ع) فرهنگ و زبان یونانی نیز در این سرزمینها و بعدا در قلمرو روم شرقی گسترش یافته بود و بعد از فرمان یوستینیانوس در 629 میلادی كه منجر به تعطیلی آكادمی افلاطون شد، مدارس اسكندریه، رها (ادسا)، نصیبین، انطاكیه و حرّان مهمترین مراكز علمی بودند كه اكنون در ذیل قلمرو اسلامی به فعالیت خود ادامه میدادند و بعدا در زمان عباسیان بغداد نیز به آنها اضافه شد. نكته مهمی كه در پس این فتوحات وجود داشت این بود كه سرزمینهایی كه در تحت سیطره زبان و فرهنگ یونانی قرار داشتند بهواسطه ادغام شدن با سرزمینهای جدید از جمله شرق جهان اسلام كه فرهنگ غیریونانی بر آنها حاكم بود به دیگر فرهنگها و زبانها نیز گرایش یافتند و نكته مهمتر اینكه در خود قلمرو اسلام نیز آشنایی با فرهنگهای غیرعربی همچون یونان و ایران سبب كشش و علاقه برخی به علوم غیرعرب و غیراسلامی شد. تاریخ این كشش و علایق ثبت و ضبط شده و دورانی در حدود دو قرن از زمان خلیفه دوم تا انتهای خلافت مامون عباسی (218-198 هجری) را دربرگرفته است.
نخستین ترجمهها در جهان اسلام
پیشینه اولین ترجمهها به همان زمان خلیفه دوم بازمیگردد كه بابت پیشنهاد ترجمه كنّاش اهرن القس (پزشك نامدار اسكندرانی) چنان دچار تردید بود كه گفته شده چهل روز استغاثه كرد تا تصمیم بگیرد. این بدان دلیل بود كه به زعم آنها علوم اسلامی و علوم رایج در خود اعراب كه اغلب مبتنی بر فرهنگ شفاهی بود برای همیشه كفایت میكرد و نیازی به علوم بیگانه نبود. با این حال جریان نسبتا جدیتری از زمان خالد بن یزید بن معاویه (وفات: 85 هجری) شكل گرفته بود كه گروهی را ملزم به ترجمه عربی برخی متون یونانی و قبطی در زمینه كیمیا و نجوم و پزشكی كرد.
اوج نهضت ترجمه در زمان مامون عباسی
در عهد مروانیان نیز ترجمههایی پراكنده صورت گرفت، اما اوج این نهضت در زمان هارون و به خصوص مامون عباسی بود كه پیشتر با خلافت منصور عباسی و ساختن شهر بغداد، این شهر به مرور زمان به مركز بزرگ علم و دانش در قلمرو اسلامی تبدیل شد و آثار بسیاری از دانشهای متنوع دیگر فرهنگها به خصوص از یونانی و ایرانی و هندی به زبان عربی ترجمه شد و علوم بیگانه را وارد قلمرو اسلام كرد.
تنوع دینی در قلمروی یكپارچه جهان اسلام
جالب است بدانیم كه قلمروی یكپارچه جهان اسلام در عهد عباسی دارای تنوعی از مذاهب و فرقههای مختلف دینی اعم از نسطوری و مسیحی و صابئی و زرتشتی و ملحد و ... با ملیتهای متنوع بود و بغداد به عنوان مركز علمی آن روز پذیرای این همه تكثر و چندپارگی بود و ترجمه متون مختلف به عربی به نوعی وحدتبخش این تكثرات میتوانست باشد، چه اینكه متون بسیاری از یونانی و پهلوی و هندی و سریانی به عربی ترجمه شدند. تاریخ این ترجمهها و مشخصات مترجمان و اسامی متون و فهرستهای مرتبط دیگر همگی در كتب مربوطه ضبط شدهاند و بحث بسیار مفصلی است، اما آنچه از ذكر این مقدمه بسیار كوتاه به كار این نوشته میآید، این است كه این جریان پویای علمی چالشی جدید را در جهان اسلام و به خصوص در حوزه تفكر و اندیشه به بار آورد. این چالش مخصوصا در حوزه فلسفه بسیار چشمگیر بود. فلسفه كه معرب واژه یونانی فیلوسوفیا (philosophia) است نوعی دانش عقلی است كه پیرامون وجود بما هو موجود بحث میكند و تاریخ رسمی آغاز آن از حدود شش قرن قبل از میلاد مسیح و اولین متفكران ملطی از جمله تالس ریاضیدان و شاگردش آناكسیمندر و شاگرد وی آناكسیمنس تعیین شده و درنهایت به فیلسوفان بزرگی همچون افلاطون و ارسطو ختم شده است.
نوافلاطونیان و نزاع عقل و دین
باید توجه كنیم كه فرهنگ الحادی در یونان رایج بود و بعد از ظهور مسیحیت همواره چالش جدی بین فرهنگ شرك دوره یونانی و هلنیك كه منادی فلسفه بود و فرهنگ دینی كه مشتمل بر تعالیم مسیحی بود، وجود داشت. از این جهت فیلسوفان دوران متاخر عهد باستان كه عمدتا متاثر از افلاطون و ارسطو بودند و عموم آنها به نوافلاطونیان اشتهار داشتند از حدود قرون سوم میلادی به بعد تصمیم گرفتند به منازعه فلسفه و مذهب یا عقل و ایمان پایان داده و این دو را باهم آشتی دهند. در این مقصود به خصوص فلسفه افلاطون كه صبغه الهیاتی داشت بیشتر مورد توجه بود ولی در نوافلاطونیان متاخر و حتی در اوایل قرون وسطی توجه به آرای ارسطو با عطف توجه به دیدگاههای فوق زمینی افلاطون بیشتر شد تا بتواند پیوندی بین مسیحیت و فلسفه ایجاد كند و فیلسوفانی همچون اسكات اریژن در قرن نهم میلادی به دنبال چنین مقصودی بودند.
ورود فلسفه و آرامش قبل از توفان
پس جنگ بین فلسفه و دین در دوران مسیحیت شكل گرفته بود و ورود فلسفه به عنوان یكی از دانشهای بیگانه از طریق ترجمه به جهان اسلام به نوعی آرامشی قبل از یك توفان بزرگ به نظر میرسید. اینكه اسلام به تعقل و تامل دعوت كرده و هرگز با عقل بیگانه نبوده و بنابراین لزومی نداشت اسلام نیز همچون مسیحیت با فلسفه درگیر شود، سخن دیگری است؛ ولو اینكه بپذیریم مسیحیت و اسلام اختلافات بنیادین داشتند و به همین دلیل احتمالا در مواجهه با فلسفه واكنشهای مشابه نداشتهاند. ما در این نوشته در پی این مطلب نیستیم، بلكه بحث این است كه فلسفه به عنوان یكی از علوم اوایل یا به بیان بهتر علوم غیراسلامی و غیردینی و بیگانه در بدو ورود با چالش جدی مواجه شد؛ اول به دلیل همین بیگانه بودن و در ثانی، با توسعه آن به لحاظ روشی و محتوایی نیز چالشی دیگر آغاز كه بعدا در قرن پنجم هجری به تكفیر فلاسفه منجر شد. حتی از منظری دیگر، میتوان بین مواجهه اسلام و مواجهه مسلمانان با فلسفه تمایز گذاشت؛ از آن جهت كه جهان اسلام در این خصوص دو یا سه پاره شد و برخی به مقابله افراطی با فلسفه پرداختند و اصلا آن را نپذیرفتند كه اینها خود دو دسته بودند؛ كسانی كه دغدغه دین داشتند و میترسیدند از سنّت و حدیث و كتاب فراتر بروند و كسانی كه با میزانی از همین ترس، اما به دلیل ماهیت مشكوك فلسفه كه به شرك و شك مشوب مینمود با آن مقابله كردند و این طبقه البته خود اهل تامل و تعمق بودند منتها روش فلسفه را مخرب میدانستند و سرانجام كسانی كه فلسفه را دوست داشتند و در توسعه آن كوشیدند. هر سه طبقه هم به اسلام اعتقاد داشتند. بنابراین نوع خوانشها و مواجهه با خود اسلام نیز بحث مهمی است و چه بسا در درجه اول اهمیت قرار داشته است.
كندی؛ نخستین فیلسوف عرب
یكی از اولین افراد طبقه سوم كه طبقه فلاسفه است، یعقوب بن اسحاق كندی بود كه در سال 185 هجری (801 م) یعنی دوران خلافت هارون عباسی (حكومت: 193-170 هجری) متولد شد و در حدود سال 252 یا 256 هجری (873 م) یعنی ایام خلافت مستعین تا مهتدی عباسی (256-252 هجری) از دنیا رفت. كندی با توجه به گرایش معتزلی مامون و دانشدوستی او مورد تكریم وی و دو جانشینش معتصم و واثق قرار گرفت، اما با خلافت متوكل (حكومت: 247-232 هجری) كه هرگز علایق دانشورانه و فلسفی نداشت، شرایطش وخیم شد. به گواه مورخان و پژوهشگران، كندی علاوه بر تبحری كه در علوم ریاضی و طبیعی داشت، از بزرگترین نمایندگان فلسفه و كلام اسلامی نیز به شمار میرفت. بنابراین در كنار لقبی كه به او تحت عنوان اولین «فیلسوف عرب» اعطا شده، باید این را هم افزود كه او نخستین كسی بود كه تلاش كرد بین فلسفه و شریعت اسلام پیوند برقرار سازد؛ یعنی نتایج عقل را با متون دینی تطبیق داد.
كلام كندی، ریشه در معتزله داشت
كلام كندی صبغه معتزلی داشت و چنانكه پیشتر گفتیم مورد تكریم خلفای معتزلیمسلك همچون مامون و به خصوص معتصم عباسی بود. او حتی از اسلام در برابر شكیات و شبهات دهریان و مانویان و لاادریها دفاع جانانه میكرد و بهرغم علاقه وافر به ارسطو كه شاید در پی آشنایی با آثار وی و اهتمام به شرح و نشر آنها صورت گرفته بود و گو اینكه آثار ارسطو و دیگر یونانیان دنیای جدیدی را به روی او و دیگر مسلمانان گشوده بود، اما سخت به شریعت اسلام وفادار ماند و عقل را از حوزه نقل فراتر نبرد. همچنین از همین جهت بود كه بهرغم كشش به فلسفه یونان و ارسطو و تفكر محوری آنها یعنی قدیم بودن (غیرمخلوق بودن) عالم ماده، به حدوث زمانی عالم كه با دین منطبق بود، اعتقاد داشت و مقام نبوت را از فلسفه و نبی را از فیلسوف بالاتر میدانست، زیرا انبیا حامل علم الهی و سخنوران خداوند هستند و این علم از توان و طاقت بشری فراتر است. اما جالب اینكه كندی كه گویا در بین یك دوراهی بزرگ و صعب قرار گرفته باشد، از جذابیت و نویی فلسفه ارسطو و یونانیان نیز نمیتواند بگذرد و عقل را از آنها عاریه میگیرد و میپرورد و آن را به دو قسم بالقوه و بالفعل تقسیم میكند. عقل یكی از قوای نفس است و نفس را جوهری بسیط و دارای ذات الهی تعریف میكند.
رویكرد دو وجهی كندی
بنابراین كندی كه در كسوت یك فیلسوف، دوستدار دانشهای جدید بیگانه از جمله فلسفه شده بود و بهشدت از آن حمایت میكرد و بهرغم سختیها و دشمنیهای بسیار برخی، سعی در جذب نظر خلیفه وقت داشت تا بتواند به نشر آثار فلسفی بپردازد، اما همواره همچون یك متكلم معتزلی ارتدوكس (راست كیش) سعی در بسط شریعت اسلام و دفاع از آن داشت و حتی معجزات را نیز پذیرفته بود و خود وحی را نیز معجزه میدانست و از قرآن كریم استشهاداتی علیه منكران و ملحدان آن به دست میداد. این رویكرد دو وجهی كندی كه یكی رو به سمت فلسفه با صبغه و زبان یونانی و بیگانه با جهان اسلام داشت و دیگری رو به جهان اسلام و فرهنگ دینی آن بود، گویا متاثر از شرایط و زمانه كندی نیز بود. دورانهایی كه اسلام در شهر چندفرهنگی و تكثرگرای بغداد با تنوعی از فرقهها و باورهای مختلف و به عنوان دینی نوپا كه كمتر از دویست سال قدمت داشت، همواره آماج شبهات و پرسشهای گوناگون بود و از سوی دیگر، جریان مذهبی غالب در جهان اسلام جریان سنتگرای سنی بود كه تكیهاش فقط بر كتاب و نص و روایت بود و در طرف مقابل آن نیز معتزلیان عقلگرا قرار داشتند كه البته چندان علایق فلسفی نداشتند هرچند در بین معتزلیان نامدار متكلمانی با صبغه فلسفی هم وجود داشت یعنی كسانی همچون ابوالهذیل علّاف و واصل بن عطا كه گویا با فلسفه و منطق آشنا بودند و از مفاهیم آنها همچون جوهر و عرض و جوهر فرد استفاده میكردند و نیز از فلسفه در جهت مقاصد كلامی خود بهره میبردند.
راهِ میانه كندی
این دوگانگی قطعا آزاردهنده بود؛ آیا رویكرد سنتگرا به دین كه فقط به نص كفایت میكرد، كافی بود؟ قطعا از نظر كندی كه معتزلیمسلك بود، نه! همچنین شبهات و اشكالات اتباع غیرمسلمان نیز نباید به اصل اسلام آسیب میزد. بنابراین یك روش میانه لازم بود كه سنتز آن افراط و این تفریط باشد؛ یعنی نه دین با افراط به یكجانبهگرایی كشیده شود و نه با تفریط به اباحهگری و لاادریگری یا لاابالیگری منجر گردد. چون هر دو برای دین اسلام آسیبپذیر بودند. راه میانه كندی كه احتمالا از روح معتزلی او و علایق ارسطوییاش ناشی شده بود، عبارت بود از پیوند دادن بین دین و فلسفه كه پیشتر در مكتب نوافلاطونی اسكندرانی كه به نوعی اخلاف فلوطین (پلوتینوس) فیلسوف افلاطونگرای قرن دوم میلادی بودند نیز رخ داده بود. از همین رو بود كه كندی تلاش میكرد از موقعیت خود در دربار عباسی نهایت بهره را ببرد و به همه ثابت كند كه بین شریعت اسلام و تعالیم یونانی هیچ اختلافی وجود ندارد و هدف هر دو رسیدن به حقیقت است، زیرا فلسفه یونانی به خصوص فلسفه ارسطو به مثابه علم به حقیقت نهایی اشیا معرفی شده است؛ فلسفه اولی یا مابعدالطبیعه علم به والاترین وجود است كه علت نهایی موجودات و هستی است و آن خداست كه قطعا از نظر كندی با خدای دین منافاتی نداشته است. جز اینكه زبان و روش این دو یعنی فلسفه و دین با هم تفاوت دارد. بنابراین زیبایی فلسفه در این است كه ما را به حقیقت رهنمون میسازد و حقیقت والا و برین، برترین نوع حقیقت است كه به تعبیر ارسطو بهترین نوع شناخت هم به همان تعلق میگیرد. پس غایت مابعدالطبیعه یا فلسفه اولی همان الله است كه یگانه فاعل و هستیبخش جهان هستی است.
فارابی؛ نخستین فیلسوفی كه به نظریه سیاسی روی آورد
تقریبا سه یا پنج سال پس از مرگ كندی یعنی حدود 259 هجری دومین فیلسوف جهان اسلام یعنی فارابی از سرزمینهای شرق و شمال شرق ایران ظاهر شد. قطعا غور و تعمقی كه فارابی در آثار ارسطو و افلاطون كرده بود از كندی بیشتر بود، زیرا جریان ترجمه نیز پیشرفت كرده بود. فارابی بیست سال در بغداد به تدریس فلسفه و منطق پرداخت و در كنار پرداختن به آنها از شرایط و اوضاع سیاسی زمانه نیز غافل نبود. بنابراین اولین فیلسوفی شد كه به نظریه سیاسی روی آورد. فارابی در كتاب خود با عنوان احصاء العلوم (شمارش دانشها) تلاش كرد تا انواع مختلف علوم كه در جهان اسلام شكل گرفته بود را معرفی كند. بخشی از این علوم دینی بودند كه شامل فقه و كلام میشدند. فقه استنباط احكام و عقایدی است كه شارع به آنها تصریح مستقیم نكرده و اجتهاد در نص لازم دارد و كلام نیز دفاع از عقاید دینی است. یعنی متكلم از اصولی دفاع میكند كه یا شارع حكم مستقیم دربارهاش داده یا فقیه از روی نصوص استنباط كرده است. اما فلسفه درباره چه سخن میگوید؟ باید توجه كنیم كه مابعدالطبیعه فارابی بنیاد فلسفه سیاسی او نیز هست و فارابی كمال معرفت را با شایستگی برای ریاست مدینه یكی میداند.
مقام نبوت و مقام فیلسوف در فلسفه فارابی
به زعم فارابی، حواس ظاهری (حواس پنجگانه) و باطنی (حس مشترك و همكارانش از قبیل مصوره و حافظه) بالاترین مرتبه ادراكات جزیی یعنی مخیله را تقویت میكنند و كمال قوه متخیله به معنی دریافت جزییات زمان حال و آینده میباشد و كسی كه خیالش قوی شود و به بالاترین مرتبه خیال برسد به حوادث حال و آینده اشراف مییابد و چنین كسی بدون شك نبی و منذر است. آنچه عقل فعال (یا بخشنده صورتها به عالم ماده) به نبی میبخشد كه عبارت از جزییات تمام حوادث گذشته و حال و آینده است، شامل همان معقولات و كلیاتی است كه فیلسوف بعد از اتصال به عقل فعال به آنها دست مییازد. فیلسوف كسی است كه از مرحله خیال به عقل عروج كرده و سپس با عقل فعال كه منشأ افاضه تمام دانشها و واقعیات بشری است، متحد شده است و كسی كه جامع هر دو فیض یعنی خیال و عقل باهم گردد، شایسته است كه رییس اول مدینه و واضع نوامیس آن میشود، زیرا خیال و عقل هر دو مجرای دریافت فیوضات الهی هستند. پس مقام نبی كه در اوج قوت خیال است، بالاترین مقام بعد از فیلسوف است و تركیب این دو منجر به نظریه رییس مدینه یا فیلسوف ـ نبی شده است. به هر روی هرچند فارابی نیز در زمره كسانی است كه بین شریعت و فلسفه پیوند برقرار كردند، اما به تبع هویت فیلسوفمابتر خود در نزاع بین شرع و عقل، عقل را مقدم میشمارد تا از سنّتی خبر دهد كه بهشدت طرفدار فلسفه و روش عقلیاش بود و هرچند دینمدار بود، اما راه و نهج فلسفه را نیز پاسداشت و تبعات آن را پذیرفت و این راه را ابنسینا بعد از فارابی به كمال خود رسانید.
باید توجه كنیم كه اهمیت دادن به روش خاص فلسفه كه روش عقلی است و عقل هم محذورات خود را داراست، هرگز به معنی نفی دین نبوده است ولی تنگنظران ظاهریمذهب این ظرایف را نفهمیدند و نپذیرفتند و بعضا به تكفیر فلاسفه ما پرداختند.
ابنسینا و چالش میان دین و فلسفه
قطعا ابنسینا به عنوان شاخصترین فیلسوف جهان اسلام نیز در چالش بین دین و فلسفه گرفتار آمده بود چه اینكه این چالش همیشگی جهان اسلام باقی ماند. روش ابنسینا كه به مشّایی مشهور شد غالبا ناظر به وفاداری به ارسطو و ارسطوییان بود، مبتنی بر روش عقلی بود و كمتر از نقل بهره میبرد یا اصلا بهره نبرد مگر مواردی كه ابنسینا برخی آیات قرآن را تفسیر كرد كه باز در آنجا روشش فلسفی بود نه كلامی. ابنسینا نیز فلسفه اولی را نوعی علم درجهت شناختن برترین وجود الهی به عنوان مبدا كل هستی واجبالوجود مطلق تعریف و رسیدن به شناخت او را بالاترین مرتبه شناخت و سعادت معرفی كرد. او از این دریچه انسان را نیز با مبادی والا و الهی پیوند داد. انسان دارای نفسی است كه مسیر كمال او را مشخص میسازد و این مسیر با معرفت همراه است و از ادراك جزییات حسی آغاز میشود تا به والاترین درجات معرفت یعنی عقلی میرسد.
عقل قدسی، شرط فرمانروایی در فلسفه سینایی
بالاترین مرتبه شناخت عقلی نیز عقل مستفاد است كه با عقل فعال متحد شده است. عقل فعال دهمین عقل در سلسله صدور موجودات است و عقل اول، صادر اول نیز میباشد. عقل فعال به نوعی صورتهای مورد نیاز برای عالم طبیعی را به آنها افاضه میكند و خودش به سرچشمه اصلی كه مركز فیضان دیگر عقول نیز بوده متصل هست. آنچه عقل فعال افاضه میكند مخصوص نوعی نیروی فطری است كه در همه انسانها وجود ندارد و فقط مختص برخی از آنهاست و عقل قدسی نام دارد. چنین فردی به مدد عقل قدسی نیروی حدسش بسیار قوی شده و امور را بدون حد وسط درك میكند. عقل قدسی همان چیزی است كه برای نظریه نبوت لازم است و نبی آن كسی است كه دارای چنین عقلی است. بنابراین برخی انسانها میتوانند به مرتبهای از عقل برسند كه بدون معلم بتوانند یاد بگیرند و اینها عقلشان قدسی است و میتوانند فرمانروا باشند. این افراد از سه قدرت عقل، نفس و طبیعت توامان برخوردارند و بنابراین به هر سه ساحت عقل و نفس و حس تعلق دارند و اشرافشان به هستی بیش از دیگر انسانهاست و لذا شایسته هستند تا فرمانداری امور مردم را به عهده بگیرند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید