گفتگو با حسین مسرّت دربارۀ جایگاه خاکسپاری وحشی بافقی و فرّخی یزدی

1402/6/19 ۱۱:۳۰

گفتگو با حسین مسرّت دربارۀ جایگاه خاکسپاری وحشی بافقی و فرّخی یزدی

شاعران و ادیبان هر شهر، شناسنامۀ آن شهر هستند. شناسنامه‌ای که هویّت مردمان دور و دیرین آن شهر را نشان می‌دهند. پاسداشت این بزرگان نیز جزو کارنامۀ مدیران آن دیار است که تا چه اندازه توانستند این میراث را حفظ کنند. فرّخی یزدی، شاعر آزادی‌خواه یکی از همین بزرگان است که متأسفانه مزارش گم است.

عاطفۀ ابراهیمی : شاعران و ادیبان هر شهر، شناسنامۀ آن شهر هستند. شناسنامه‌ای که هویّت مردمان دور و دیرین آن شهر را نشان می‌دهند. پاسداشت این بزرگان نیز جزو کارنامۀ مدیران آن دیار است که تا چه اندازه توانستند این میراث را حفظ کنند. فرّخی یزدی، شاعر آزادی‌خواه یکی از همین بزرگان است که متأسفانه مزارش گم است. افزون بر این، بنای یادبودی که شایستۀ او باشد در یزد دیده نمی‌شود. این یعنی مدیران یزد، نگاه و دغدغۀ فرهنگی ندارند. با حسین مسرّت، ادیب، نسخه‌شناس و پژوهشگر در کارگاه یزد پژوهی‌ (کاریز) او که مملو از ادب و تاریخ و عشق به یزد بود، دربارۀ جایگاه  خاکسپاری فرّخی یزدی یزدی گفتگو کردیم و سخن ‌ها به آرامگاه وحشی بافقی رسید.

********

- به نظرتان هنگامی که بحثی از ادیبان و شاعران یزد می‌شود، همگی مصداق این عبارتِ «در وطن خویش غریب» نمی‌شوند؟، به ‌ویژه در بارۀ فرّخی و وحشی، آیا به درستی در وطن خودشان غریب نیستند؟

این ویژگی شهرستان‌هاست که بزرگان خود را برنمی‌تابند. نمونۀ‌ امروزی‌اش یکی از بزرگان ادب کنونی ایران آقای دکتر یدالله جلالی پندری است. بارها آقای دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی از ایشان درخواست کردند و گفتند: به تهران بیایید، جایگاه شما در دانشگاه تهران است. دکتر جلالی یکی از برجسته‌ترین شاگردان دکتر شفیعی کدکنی است. دارای کتاب ها و گفتارهای بسیار ارزنده و چهره ای علمی، فرزانه  و شاخص در جامعۀ ادبی ایران . ولی در شهر خودش گمنام است. فقط بیشتر دانشگاهی‌ها که با او درس داشتند و دارند او را می‌شناسند. هرچند خودش هم یک فروتنی دارد و خیلی خود را مطرح نمی‌کند. حدود 30-20 سال پیش گفته بودند:  دکتر اسلامی ندوشن وقتی به تهران و پاریس رفت، چهرۀ جهانی ادبیّات ایران شد؛ اگر در یزد می‌ماند، شاید این‌گونه نبود. شهر بزرگ یا به گفتۀ پیشینیان «سواد اعظم» که می‌روی، این ویژگی ها و مزیّت‌ها را دارد.

 اکنون آقای دکتر پیام شمس‌الدینی رفته تهران و در دانشگاه فرهنگیان و دانشگاه علوم پزشکی درس می‌دهد، عضو جامعۀ ویراستاران ایران و نویسندۀ چندین دانشنامه است، ارتباط ها، منابع، کتابخانه‌ها، مراکز فرهنگی و هنری  به‌ویژه پیوندی که با بزرگان و مراکز فرهنگی می‌گیرد. این ها همه برتری شهرهای بزرگ به ویژه پایتخت است. شوربختانه بسیاری از امکانات در تهران متمرکز است. به این دلیل اکنون آقای دکتر جلالی پندری به‌عنوان یک استاد ممتاز گروه ادبیّات دانشگاه یزد شناخته می‌شود، ولی وقتی کسی که اهلش است، می‌رود و بررسی می‌کند، کتاب های علمی و گفتارهای جامع، پرمایه و استخوان‌دار ایشان را به ویژه در دانشنامه ها را می‌بیند، از خود می‌پرسد: این چهرۀ علمی چرا تاکنون در یزد مانده است؟! ضمن این‌که شهر یزد، شهر اقتصاد است، شهر کار و زحمت است. مردم بیشتر دنبال کاسبی و کارگری هستند . می‌دانید که بزرگ‌ترین کارخانه‌داران و بزرگ‌ترین سرمایه‌داران ایران یا یزدی هستند یا در یزد هستند. شاید شمار کارخانه‌ها و شرکت‌های صنعتی که در یزد است، چندین برابر برخی استان‌ها باشد. شهر یزد این‌طور است. نمی‌گوییم بی‌فرهنگ هستند، ولی شهر، شهر فرهنگ نیست. برخلاف شیراز که شهر فرهنگی است، شهر یزد فرهنگی نیست.

- اقلیمش هم تأثیر دارد؟

گویا در وجود مردم یزد نهادینه شده که مردان موفقی در اقتصاد باشند، یعنی همین شمار کارخانه‌دار و سرمایه‌دار که در یزد هستند، همین‌ اندازه هم در تهران و مشهد هستند و همه‌شان موفق هستند. برخی هم به بمبئی، کویت ، بندرعبّاس ، زاهدان، کرمان و اصفهان رفته اند. حاج محمّدتقی رسولیان، دارندۀ شرکت یزد باف ، فیلکو ، هوور و رنگین؛ سید محمّد گرامی بنیانگذار شرکت گلستان و ده ها شرکت دیگر ، آقای محمّدصادق فاتح، دارندۀ پتو بافی جهان، روغن موتور جهان ، جهان چیت، روغن جهان، چای جهان، شهرک جهان شهر کرج، حتی سرمایه‌دارانی که در یزد بودند و به تهران رفته‌‌اند و باز هم جزو کلان سرمایه‌داران هستند. مانند آقای محمّدتقی برخوردار که شرکت بزرگ توشیبا و ده ها شرکت دیگر را داشت، بزرگ‌ترین شریک تجاری ژاپن با ایران بود که دولت ژاپن می‌گفت: من فقط برخوردار را می‌شناسم و کاری به نام شرکت ندارم که توشیبا بوده و شده پارس خزر ، من برخوردار را می‌شناسم. این ویژگی یزد هست که می‌گویند بزرگان را برنمی‌تابد و اگر کسی می‌خواهد چیزی بشود، ناچار باید برود تهران.

- این موضوع که در زمان حیات صدق می‌کند؛ ولی برخی مانند فرّخی و وحشی پس از مرگ هم چندان به آن‌ها پرداخته نشده، مثلاً نه یک نشانه (اِلمان) خاصّی در شهر می‌بینیم، نه بزرگداشت آن شکلی، حالا یا مدیران فرهنگی خیلی درگیر این مسئله نبودند و یا شهر کلاً به سمت صنعت و اقتصاد رفته است.

یکی از دوستان پیکر‌ساز، آقای حاجی‌پور به سفارش شهرداری، مجسّمۀ بسیار خوب مِفرغی از فرّخی یزدی برای نصب در خیابان فرّخی ساخت و قرار بود نصب شود. آن زمان یکی از این آقایان مخالفت کرد و این مجسّمه سال‌ها در انبار شهرداری یزد بود تا اینکه گم شد، یعنی اکنون اگر از کسی بپرسید: مجسّمه کجاست؟ می‌گوید: نمی‌دانم. ولی نیم‌تنۀ وحشی بافقی در بوستان وحشی بافقی شهر یزد نصب است و خوشبختانه بافقی‌ها یک پیکرۀ بسیار بزرگی از وحشی در یکی از خیابان‌های بزرگشان نصب کرده‌اند. بافقی‌ها اکنون به دلیل وابستگی که به وحشی بافقی دارند، بیشتر ارج می‌گذارند.

-در دربارۀ محل دفن فرّخی یزدی چه اطلاعاتی در دست است؟ یک بحثی بود که در مسگر آباد دفن شده است. باتوجّه‌به این‌که در سال 1318 ش درگذشته بود، چرا اطلاعاتی دربارۀ فرّخی این‌ اندازه کم است؟

دربارۀ فرّخی آگاهی کم نیست،  دربارۀ شیوه مرگش هم آگاهی کم نیست، تنها چیزی که کم است، جایگاه  خاکسپاری اوست. زنده یاد حسین مکّی، تاریخنگار نامی که اصالتاً زادۀ مهرجرد یزد است، پس از شهریور 1320 و رفتن رضاشاه از ایران، که آن هنگام شهردار تهران شده بود با یک تلاش دوباره دست به کار به گردآوری اشعار فرّخی شد. (زیرا در سال 1311 ش دیوان ناقصی را از او چاپ کرده بود)  و از سویی پیگیر می‌شود که فرّخی را کجا به خاک سپرده اند. برخی به او می‌گویند: در بیابان‌های مسگرآباد؛ چون جزو زندانیان سیاسی بوده و این گونه ‌افراد را سربه‌نیست می کردند و طبعاً نمی‌گذاشتند جایی هم برایشان آرامگاه ساخته شود. و برخی می گویند: در زندان شهربانی و در باغچۀ روبروی زندان، بعد از این‌که کندوکاو می‌کنند، بسیاری استخوان‌ در آنجا پیدا می‌شود که می‌گویند: شاید همین زندانی‌هایی که کشته شده و گمنام دفن شده، شاید یکی از آن ها فرّخی باشد؛ بنابراین به گفتۀ مولوی بزرگ : «در سینه‌های مردم عارف مزار» اوست. اکنون خیلی فرق نمی‌کند، مزارش کجا  باشد، به‌هر روی  هدف و آرمان او،  آزادی ، رهایی و استقلال ایران بود و به‌خاطر این جنگید و کوشید و سرانجام جانش را بر سر آن راه گذاشت، این مهم است و آثار خوبی که از او برجای‌مانده است. مانند دورۀ روزنامۀ طوفان، پیکار، آیینۀ افکار ، نهضت، قیام و دیگر نشریاتی که از فرّخی برجامانده که دو نشریه‌اش نامی‌تر است، یکی روزنامۀ طوفان و یکی مجلۀ طوفان هفتگی است. به ویژه دیوان اشعارش را که خودم گردآوری کردم و ویرایش سوم آن را نشر مولی در سال 1391 چاپ کرده است.

اگر بخواهیم؛ یک مقدار دقیق‌تر شویم در این بحث، آیا منبع مکتوبی یا کسی هست که بتوانیم به او برخورد کنیم؟

ببینید حسین مکی که سال 1320 خورشیدی یعنی 82 سال پیش اقدام کرده بود، با موقعیّت خوبی که در شهرداری داشت، نتوانست پیدا کند؛ ما اکنون دنبال چه هستیم؟ یعنی او رفت و با زندانی‌ها، هم‌بندان و هر کسی که می‌توانست و دسترسی به او داشت؛ صحبت کرد. بسیاری از کسانی که می‌دانستند، اکنون دیگر نیستند، پزشک احمدی هم که آمپول هوا به فرّخی زد، سال 1323 اعدام شد، بقیّه کسانی که کارمند بودند، نگهبان زندان بودند و می‌دانستند این‌ها را کجا خاک کردند، مانند یاور نیرومند از ترس نیامدند حرفی بزنند. مثلاً فرض کنید کسی که نگهبان یا کارگر زندان بوده و به او گفته‌اند: برو این چهار، پنج نفر را یک جایی خاک کن و بیا. شاید او هم اصلاً نمی‌دانسته و یا نمی شناخته فرّخی در میان این‌هاست.

به ‌هر روی دو سال پس از درگذشت یا شهادت فرّخی، حسین مکی دست به کار شد،  ولی  به نتیجه‌ای نرسید. ما پس از 82 سال به کجا خواهیم رسید؟ من تنها کاری که کردم، در این کتاب‌هایی که در بارۀ فرّخی کار کردم که اکنون به نام «پیشوای آزادی» در دسترس مردم است، توانستم با دو نفر از کسانی که فرّخی را از نزدیک دیده بودند، گفتگو کنم. یکی رضا سخندان همشهری خودمان که خوشبختانه هنوز هم زنده است. ایشان زادۀ 1300 ش است و اکنون 102 سالشان است و یکی هم زنده یاد انور خامه‌ای که از اعضای گروه 53 نفر معروف و سال  1318ش همراه فرّخی در زندان قصر بود. خاطراتش را من نوشتم، اشعاری را که در زندان سروده بود و در دیوانش نبود از او و زنده یاد محمد گلبن گرفتم . من در سال 1381 به دیدن آقای انور خامه‌ای در شهر کرج رفتم. یعنی پس از 62 سال من رفتم او به غیر از خطرات یکی، دو بیت از فرّخی هم یادش بود و می‌گفت: من در سلولی بودم و فرّخی روبروی من در سلولی بود. یک روز فرّخی با لباس پاره و پوره و بدن خون‌آلود که کتک‌خورده بود، آمد وسط بند ایستاد و با صدای بلند گفت:

محال است این که من خاموش گردم                  دهان را بهر گفتن آفریدند

مگر باز هم دهانم بدوزند                                  وگرنه خلق، خاموشم ندیدند

می‌گفت: این یکی همچنان در ذهنم است و روزی که آمدند و وسایلش را در بند روبرو جمع کردند، فهمیدیم که دیگر کارش تمام است و او را به زندان شهربانی بردند و در حمّام زندان ، شبانه به گونۀ بسیار دردناکی به زندگی‌اش پایان دادند.

-در خصوص محل دفن وحشی بافقی نیز بفرمایید.

آقای رضا سخندان می‌گوید: قبر وحشی بافقی در پیاده‌روی جنب مغازۀ عطاری آقای بهجت روبروی شاهزاده فاضل است. آقای دکتر عبدالحسین جلالیان به من می‌گفت: قبرش اکنون درست وسط خیابان افتاده؛ آقای جلالیان، زادۀ  1308 ش است و آقای رضا سخندان، زادۀ 1300 است؛ هر دو این‌ها هم با اطمینان می‌گویند. یکی می گوید در  پیاده‌رو است، یکی می‌گوید: درست وسط خیابان است و یادم است مردم  به زیارت قبرش می‌رفتند.

- شما خودتان چقدر حرف‌هایی را که زده شده است، قابل‌استناد می‌دانید؟

من از زمانی که حدود سال 1370 آغاز به پژوهش دربارۀ زندگی وحشی بافقی کردم، آقایی بود به نام سیدرضا بادی در آن زمان حدود ۱۰۰ساله بود می‌گفت: سر کوچه‌ای که مغازۀ عطاری بهجت است، یک سنگ سیاهی بود، وحشی عصرها روی آن می‌نشسته و شعر می‌خوانده؛ بعد از این‌که خیابان‌سازی شروع شده، این سنگ را زیر خاک می‌کنند. من این را با آقای مصطفی فاطمی، مدیرکل وقت میراث فرهنگی یزد پیگیری کردیم وآن  سنگ سیاه بزرگ را در یکی از انبارهای سازمان آب یزد پیدا کردیم. درباره آرامگاه  وحشی آن دو گفته وجود دارد. در کتاب  جامع جعفری ،می‌گوید: روبروی شاهزاده فاضل ، میدان وحشی بوده. چون وحشی بافقی در آن جا دفن شده بود.

- چه سند مکتوبی در خصوص مرگ و آرامگاه وحشی وجود دارد؟

سال‌ مرگ وحشي در تذكرة حسيني سال 961 قمری و در کتاب های سُلّم‌السّموات و فهرست مشترك نسخه‌هاي خطّي فارسي پاكستان 999 تا 1000 قمری، در جامع مفيدي سال 997 قمری و در قاموس‌الاعلام سال 992 قمری است، امّا بیشترینه بر اين باورند كه وحشی در 52 سالگي و به سال 991 قمری در محلّة پير و برج يزد درگذشته است. گفته شده در همان محلّة پير و برج و كوچة روبروي شاهزاده فاضل كه اكنون معروف به كوچۀ آروك (اَهرُك) است، زندگي مي‌كرده است. يكي از ساكنان آنجا مي‌گفت: سنگ بزرگِ مزار وحشي را سر همان كوچه به زير خاك كرده است تا محفوظ بماند. در جامع مفيدي درج شده كه نخستين ساختمان آرامگاه وحشي به پايمردي محمّدعلي بيگ، ناظر بيوتات يزد در زمان آخرين پادشاهان صفويّه برپا شده و پس از آن شمس‌الدّين محمّد بافقي، گنبدي بر فراز آن ساخته و تا سال 1082 قمری، كه مستوفي بافقي اين ساختمان را ديده برقرار بوده است.  

سید رضا بادي يزدي نقل مي‌كند: روبروي شاهزاده فاضل، آرامگاهي بود كه مردم به آنجا آمده، شمع روشن مي‌كردند. اين بنا در تير 1310 ش به دليل احداث خيابان‌ پهلوي ويران شد. طرب نائینی هم در کتاب  جامع جعفری که 1245 قمری نوشته شده، می‌گوید: ميدان روبروي دروازة شاهزاده فاضل به «ميدان وحشي» مشهور بوده است.

حسین کوهی کرمانی در کتابش می‌نویسد: «در سال 1312 ش، كه خوانين بختياري مورد قهر و غضب رضاشاه واقع شدند، حكومت يزد كه آن سال با آقاي مدبّرِ نوري بود، براي خوش‌خدمتی به دولت، مقبرة وحشي را خراب كرد و سنگ قبر او را به جهودان يزد فروخت.» محمد شکوهی نیز اشاره می‌کند در سال 1338 قمری، امير حسین‌خان بختياري، فرمانروايِ يزد، سنگ مزار وحشي را از گُلخن حمّام صدر بيرون كرده و دستور داد بناي يادبودي در تلگراف‌خانه (روبروي خيابان فرمانداري کنونی كه بعدها ادارۀ ماليّه و دارايي يزد شد) و نزديك دارالحكومه بود، بسازند. فرماندار بعدی یعنی مدبرالسلطنه، به دلیل مخالفتی که دستگاه‌ها با بختیاری‌ها داشته، هرچه آثار بختیاری‌ها بوده، از بین می‌بردند، از جمله این آرامگاهی که امیرحسین خان بختیاری ساخته بوده، آرامگاهش را خراب می‌کنند، سنگ مرمرش را می‌فرستند تهران برای کاخ گلستان یا جایی دیگر و از بین می‌رود و این بنای نمادین بوده است.

در سال 1356 ش، بنايي به يادبود وحشي، روبروي محلّة پير و برج، واقع در بوستان (پارك) وحشي بافقي پی‌ریزی شد كه در سال 1358 ش به پايان رسيد. هر چند اين بنا به‌پاس و يادبود وحشی بافقي ساخته شده، امّا چنان‌که مشخص  است، نیمه‌کاره سرهم‌بندی شده است. در دي 1372 ش نیز به همّت شهرداري يزد، پيكره‌اي از وحشي، كار حميدرضا قوی‌پنجه در ورودي اين بوستان نصب شد.

سال‌ها بافقی‌ها تلاش ‌کردند جایی را که آقای سخندان می‌گوید، حفر شود، و سپس سیمان و بتن کنند و استخوان‌های وحشی را بردارند و ببرند در بافق خاک کنند که پیگیری نشد. فرماندار وقت بافق آقای محمّد زاده رحمانی داشت پیگیری می‌کرد که این‌ کار  بشود، آقای مصطفی فاطمی هم می‌خواست در همین پیاده‌رو یک بنایی درست کند. نه آن کار شد و نه این کار و پیگیری نشد و این کار ماند.

-اصلاً بحث مقایسۀ بین بزرگان نیست، امّا آرامگاه عطار، خیّام، باباطاهر، یک مکان گردشگری شناخته‌شده در ایران است، ولی در یزد چنین چیزی نداریم. آرامگاه فرّخی و وحشی که مشخص نیست و یادبود درخوری هم ندارند؛ ولی آرامگاه آذر یزدی که مشخص است چرا، در گردشگری جایگاهی ندارد، کمااینکه در دوران کودکی بسیاری از آدم‌های این کشور تأثیرگذار بوده است؟

شوربختانه همه چیز در ایران و از جمله یزد، قائم به شخص است. فلانی مدیرکلّ میراث فرهنگی می‌شود، در دورۀ مدیریّت او بهترین کارها در یزد می‌شود. نفر دیگر مدیر دانشگاه یزد یا آموزش و پرورش یا ارشاد می شود به همین گونه است. به عقیده من آقای کاظمینی، که مدیرکلّ فرهنگ و ارشاد یزد بود، طلایی‌ترین و بهترین و پرکارترین دوره بود و بیشترین جشنواره‌ها، بیشترین بزرگداشت‌ها (فرّخی یزدی ، آذر یزدی، وزیری) و کارهای فرهنگی در یزد برگزار شد. این مدیریت‌ها و قائم به شخص بودن‌ها و نبودن یک دستورنامه‌، مشکل اساسی استان یزد است. مثلاً در زمان آقای کاظمینی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یزد فعال شد. سه، چهار تا کتاب چاپ کرد. اکنون سال‌هاست انجمن آثار مفاخر فرهنگی یزد، خبری از آن نیست . سالی یک‌بار می‌گویند قرار است یکی جلسه برگزار کند. تقریباً از سال هشتاد و خرده‌ای که آقای کاظمینی رفته، شاید چند بار جلسه برگزار شده و اعضا را معرّفی کرده‌اند، بدون این‌که هیچ کاری کنند و خروجی‌ای داشته باشد ؛ بنابر این می‌بینید؛ مثلاً در دورۀ مدیریّت آقای دکتر محمّدرضا اولیاء یکی از دوران بسیار خوب میراث ‌فرهنگی یزد یا دورۀ مدیریّت دکتر محمّدعلی وحدت در دانشگاه یزد همچنین است.

- بنابراین دغدغه‌های شخص مطرح است؟

بهتر است بگوییم: علاقه‌مندی‌ها. من تقریباً از سال 1363 که به‌گونۀ پیوسته با میراث‌فرهنگی در پیوند هستم، میراث ‌فرهنگی یزد، نزدیک به 20 مدیر دیده است. شما تفاوت‌ها را در دوره‌های افراد می‌توانید ببینید. در شهرداری ناحیه تاریخی همچنین. اصلاً در خود شهرداری، یک شهردار می‌آید و علاقه به آثار تاریخی دارد، در آن دوره می‌بینید که آثار تاریخی دست ‌نخورده است، یک شهردار دیگر می‌آید و معتقد است که هرچه بنای خشت و گِلی است باعث نازیبایی شهر می شود ، از این رو باید ویران شود . می‌بینید که در دورۀ مدیریّت آن شهردار، بدترین آسیب‌ها به بافت تاریخی شهر یزد می‌خورد.

- بنابراین معتقدید باید یک دستورالعمل یکسانی باشد که هر مدیری که آمد، بنابر آن دستورالعمل کار کند؟

بله. باید دستورنامۀ یکسانی باشد، یک شرح وظایف ، یعنی شاید شهرداری‌ها شرح وظایفی دارند، ولی این شرح وظایف به درستی تعریف‌شده نیست. اگر تعریف‌شده بود، یک شهردار به خودش اجازه نمی‌داد که به‌ آسانی بافت تاریخی را ویران کند و یک شهرداری با توجه ‌به علاقه‌مندی‌اش به حفظ بافت تاریخی یاری برساند . یا به‌ عنوان‌ مثال، مدیر یک کتابخانۀ دانشگاهی تحصیلات ساختمان دارد. آن دوره می‌بینید بیشترین کتاب‌ها در زمینۀ ساختمان را برای کتابخانه می‌خرند؛ کتاب‌های تاریخی، فرهنگی و ادبی را می‌گوید به درد نمی‌خورد. مدیر بعدی می‌آید و اهل ادب است و آن دوره بیشترین کتاب‌های ادبیّات خریداری می‌شود. چون دستورنامه‌ای نیست یا اگر شرح وظایفی هست، تعریف‌شده نیست. همۀ این ها برمی‌گردد به علاقه‌ها. در مدیریّت کلان استانی اگر یک فرد متخصّص آن موضوع و علاقه‌مند آن موضوع بر سرکار باشد، بهترین رخدادها را در آن حوزه  شاهد هستیم.

کسانی که در این 50-40 ساله در یزد زندگی کرده‌اند، می‌دانند که به دورۀ فلانی بر سازمان فرهنگی، هنری شهرداری یزد می‌گویند: دورۀ طلایی. بهترین کارهای فرهنگی، فعالیت‌های در آن دوره انجام می‌شود. نفر بعدی می‌آید، علاقه به فلان موضوع دارد. کار‌ها به آن سمت سوق داده می‌شود و از فعالیت اصلی جلوگیری شود. یا مثلاً یک سازمان پنج وظیفه دارد. هر مدیری که می‌آید، تمرکز روی یکی از آن‌ها دارد و زمینه‌های دیگر کم‌رنگ می‌شود. سازمان فرهنگی، هنری شهرداری، نخستین عبارتش سازمان فرهنگی است. ولی یک‌وقتی است که فرهنگ کنار می‌رود. به این دلیل است که من با قاطعیّت می‌گویم که اگر درگذشت آذر یزدی در زمان مدیریّت آقای کاظمینی در ادارۀ ارشاد یزد بود، یک بنای فاخر چشم‌نوازی در یزد ساخته می‌شد که همچون بنای خیّام و دیگری برای بازدید بیایند. این تأثیر و نقش مدیریّت‌ها است. حالا هم که آرامگاهی ساخته شده، به گفتۀ مردم: کاچی به از هیچی است. یعنی با آن وضع بدی که داشت، الان بهتر است، ولی بهتر از این هم می‌شود باشد.

- اگر بخواهیم یک درس از زندگی فرّخی یزدی و وحشی بافقی بگیریم، بزرگ‌ترین درس چیست؟

فرّخی چنان که اشاره شد، درس آزادگی، میهن‌دوستی، علاقه به آبادانی ایران و سربلندی مردم ایران به ما می‌دهد. اگر شما سخنرانی‌های فرّخی را در مجلس هفتم مجلس شورای ملی یا سرمقاله‌های روزنامۀ طوفان را که بین شهریور 1300 تا بهمن 1307 چاپ می‌شد بخوانید، یک راهنما و راهکار برای ایران شکوفا را نشان می‌دهد. تکیه بر آرای مردم، رشد صنایع بومی، توجّه به توده های مردم، اعم از کارگر و کشاورز و گروه های خرده پا. عدم وابستگی به خارج، عدم وابستگی مدیران سیاسی کشور به کشورهای بیگانه کاملاً مشخص است. دغدغه‌های فرّخی که آزادی و استقلال و سربلندی میهن بود، بزرگ‌ترین درس است. فرّخی ثابت کرد تا پای جان بر باورهای خودش می‌ایستد. برخی از همراهان فرّخی پس از این‌که از طرف دربار، پست‌های خوبی به آن ها پیشنهاد می‌شود، می‌پذیرند و می‌روند. بسیاری به فرّخی می گویند: چرا دم خوشت را به ناخوش می‌دهی؟ می‌گویند: از طرف تیمورتاش پول می‌فرستند برای او و قبول نمی‌کند و می‌گوید: بروید پس بدهید. و بگویید :

برو این دام را بر مرغ دگر نِه             که عنقا را بلند است آشیانه

پیام و پیشنهاد می‌دهند که بیا به تو زمین و ملک می‌دهند و مسئولیت می‌دهند. نمی پذیرد . مانند عبدالحسین هژیر که با فرّخی در روزنامۀ طوفان کار می کرد  و پذیرفت ، و او نپذیرفت و به زندان قصر راضی می‌شود و پس از آن هم به‌هیچ‌وجه کوتاه نمی‌آید.

 بسیاری از زندانیان قصر زندانی‌شان را کشیدند و آزاد شدند، ولی او به این هم خرسند نبود . در گفتگو‌های زندانیان هم‌بند فرّخی هست که می گویند: فرّخی پیوسته اشعاری اعتراضی و سیاسی می‌ سرود که یا زندانیانی که جاسوس بودند، به گوش رئیس زندان می‌رساندند و یا به دیوار سلول خودش این اشعار را نوشته بود. هر کدام از این شعرها پرونده می‌شد. مثلاً یکی دو، سه ماه پیش از قتلش شعری علیه رضاشاه و پسرش گفته بود. این‌ها همه پرونده شد، دیدند که فرّخی سر سازگاری ندارد و بهتر است که دیگر سربه‌نیست شود. دلیل دهان دوختن فرخی یزدی این بود که در در دورۀ مشروطه و در نوروز 1289 ش که همه شاعران یزد به دیدار ضیغم الدولۀ قشقایی که حاکم ستمگری بوده رفته و اشعاری را در ستایش او سروده بودند، می خواندند. ولی فرّخی هجو نامه اش را می‌خواند. آن‌ها همه در آسایش بودند، ولی فرّخی را می‌گیرند و در زندان می‌اندازند و دهانش را هم می‌دوزند.

امّا پیام وحشی بافقی، آزادگی، قناعت، بی نیازی  و عدم وابستگی به فریبندگی دنیاست و به این دلیل شعرش ماندگار شد، یعنی بسیاری شاعر هم‌ دورۀ وحشی بافقی بودند؛ دیوانشان هست، ولی ماندگار نیست. منظومه‌های جاودانی وحشی بافقی، فرهاد و شیرین، ناظر و منظور و خلدبرین و دیوان اشعارش، سال‌های سال ماندگار شده. وحشی بافقی هم در شعرهایش سربلندی و آزادگی و وارستگی دیده می‌شود و این، دلیل ماندگاری وحشی بافقی است.

منبع: پرگار سال دهم، شماره 191( خرداد 1402)

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: