نقد نواندیشی دینی از «فقه» تا «ایران»/ حسن انصاری – بخش اول

1402/5/16 ۱۲:۰۱

نقد نواندیشی دینی از «فقه» تا «ایران»/ حسن انصاری – بخش اول

نواندیشی دینی را می‌توان در مجموع به جریان‌های فكری و اشخاصی اطلاق كرد كه در پی ارایه تفسیری نو و متناسب با تجدد و نیازها و مقتضیات جهان جدیدند. به دیگر سخن دفاع از دین عقلانی یا دست‌كم عقلایی بودن آن در دنیای مدرن.

نگاهی انتقادی به نواندیشی دینی

مقدمه: نواندیشی دینی را می‌توان در مجموع به جریان‌های فكری و اشخاصی اطلاق كرد كه در پی ارایه تفسیری نو و متناسب با تجدد و نیازها و مقتضیات جهان جدیدند. به دیگر سخن دفاع از دین عقلانی یا دست‌كم عقلایی بودن آن در دنیای مدرن. این تفسیر در مجموع بر نمایندگان مختلف این جریان در مصر و ایران و مغرب عربی و غیره راست می‌آید. سابقه آن هم به رافع رفاعه طهطاوی و نسل او و شاگردانش می‌رسد. در این میان به ویژه با عنایت به آنچه بعد از انقلاب اسلامی در ایران و در سه دهه گذشته تحت این عنوان شناخته است در بسیاری از مصادیق یا مدعیان آن از دو مشكل اصلی رنج می‌برد:

1- نخست اینكه بیشتر نمایندگان این جریان از تخصص یا دست‌كم از مرجعیت علمی در امر دین برخوردار نیستند. به دیگر سخن بیشتر نمایندگان این جریان در ایران متخصص در دو رشته اصلی مرتبط با امر تفسیر دین یعنی الهیات (كلام) و فقه (و اصول) نیستند یا بدان شناخته نیستند و مرجعیتی یا نوشته قابل اعتنایی در این رشته‌ها ندارند. روشن است كه هرگونه مساهمت در ارایه تفسیری از دین كه با مدرنیت سازگاری داشته باشد بیش و پیش از آنكه آشنایی با فلسفه‌های تجدد را اقتضا كند مستلزم داشتن تخصص در امر دین است و در مورد دیانتی كه محوریت اصلی آن با فقه و شریعت است و الهیات و كلام آن هم پیوسته با فقه و تكالیف شرعی است عدم آشنایی یا تخصص در این دو رشته تنها آب در هاون كوبیدن است و ازسوی مومنان طبعا جز در مقام پاره‌ای از پیشنهادات یا تأملات نظری جدی گرفته نمی‌شود. هرگونه نواندیشی دینی در اسلام مستلزم اجتهاد در اصول و فروع است و این با عدم تخصص در این دو رشته سازگار نیست. وانگهی در فقه و شریعت مساله مرجعیت شرعی و اتوریته مذهبی بسیار مهم است. اصلاح و بازاندیشی‌ها را باید مراجع فقه و شریعت و الهیات مورد توجه قرار دهند، كسانی كه هم توجه به اجماعات دارند و هم خود داخل در اجماعند و این نكته‌ای است كه اگر نواندیشی دینی بدان معترض باشد با این اعتراضش باز مهر تاییدی بر سخن ما می‌زند كه بسیاری از روشنفكران دینی ما متاسفانه با فقه و كلام و اصول آشنایی لازم را ندارند.

2- مشكل دوم نواندیشی دینی فقر تاریخی‌نگری در میان بسیاری از نمایندگان این جریان است. بسیاری از اجتهادات نو و بازنگری‌ها در امر دین و شریعت و الهیات و اجتهاد در اصول و فروع نیازمند تحقیق تاریخی در حول و حوش مسائل است و این نیازمند تخصص در تاریخ و منابع تاریخی است. متاسفانه در این قسمت نواندیشی دینی بسیار كم كاری كرده است. بسیاری از اظهارنظرهای دینی جریان نواندیشی دینی متكی بر مطالعات جدی تاریخی در حوزه اسلام و تشیع نیست و این همه تأملات نظری بسیاری از این دوستان را بیشتر به حد راه‌حل‌های گذرا و سطحی و غیرموثر فروكاسته است.

نواندیشی دینی البته در مقابل بر عناصری متفاوت در فرهنگ اسلامی تاكید می‌كند. در این میان به ‌طور خاص تاكید می‌كند بر سهم عرفان و تفكر معنوی و ضرورت برجسته شدن این عنصر در مقابل اسلام و شریعتی حداقلی. این البته در جای خود قابل بحث است منتها دو نكته در اینجا معمولا از سوی نواندیشی دینی مغفول می‌ماند:

1- نخست اینكه همین تغییر كاركرد هم نیازمند داشتن دو پیش نیاز یاد شده بالاست. یعنی بدون تخصص و مرجعیت در فقه و كلام و همچنین تخصص در تاریخ نگاری اندیشه دینی این مهم به دست نمی‌آید.

2- دوم اینكه اسلام به شهادت تاریخ خود دیانتی است فقه محور است و فقه بر پایه اجماع می‌نشیند. جایگاه و محوریت عرفان و فربه كردن آن به جای فقه فربه شده را یا اجماعات امت تعیین می‌كند یا تاریخ و تحول تمدنی یا هر دو با هم. بازسازی فكر دینی تنها با پیشنهادات یا تأملات نظری حاصل نمی‌شود و نیازمند فرآیندهای دینی و اجتماعی و سیاسی و تاریخی و تمدنی پیچیده‌تری است.

اگر این دو نكته مورد توجه نواندیشی دینی قرار نگیرد كه گویا تاكنون كمتر مورد اقبال و توجه دست‌كم بخشی از نمایندگان این جریان با همه تنوعی كه در آن است قرار داشته نواندیشی دینی را نمی‌توان جریان صاحب تاثیری درازآهنگ و عمیق در سطوح مختلف لایه‌های اجتماعی جوامع دینی دانست. در آن صورت نواندیشی دینی به سطحی از ادبیات و شعر و معنویت‌گرایی ادیبانه فرو می‌كاهد.

نواندیشی دینی و «فقه»

برخی روشنفكران عرب تمدن اسلامی را «تمدن فقه» توصیف كرده‌اند. این سخن از جنبه‌های مختلف سخن درستی است. از فقه در این تعبیر، طبیعی است كه تعبد شخصی به فروع فقهی مراد نیست، بلكه جنبه تمدنی فقه در اسلام است كه مقصود است. روشنفكری دینی در ایران چند دهه‌ای است كه در برابر توجه به جنبه‌های معنوی دین اهمیت فقه را كم جلوه می‌دهد. البته آنچه از گفتمان روشنفكری دینی در ایران بر می‌آید، این است كه منظورشان از فقه، فقه به مثابه دانش است. به نظرم این باور ناشی از دو فهم نادرست است: یكی از خود اسلام به مثابه دین و دیگری اسلام به مثابه تمدن. اسلام به مثابه دین بیش از آنكه نظامی الهیاتی باشد كه از طریق مرجعیتی رسمی مانند كلیسا تحدید و مرزبندی شود، دیانتی است كه در واقع در حوزه عمل مومنانه (مقوله ایمان) و مطابق «سنت» معنا می‌یابد و از اینجاست كه شریعت در اسلام اهمیت دارد. اهمیت فقه در اسلام نیز ریشه در همین امر دارد.

با این وجود در تمدن اسلامی فقه به دلیل اهمیت شریعت از همان سده نخست تبدیل شد به بستر پویایی علوم و دانش‌ها در اسلام. فقهاء از سده اول قمری از جایگاه اجتماعی بسیار مهمی برخوردار شدند. در اندیشه سیاسی اسلامی و در عصر خلفای اموی و عباسی فقیهان در مشروعیت بخشی به حاكمیت‌ها به شكل‌های مختلف سهم مهمی ایفا می‌كردند. اجتهاد خودش دست‌كم در مقام نظر و تئوری، یكی از شروط خلافت بود و امام الحرمین جوینی هم كه سهم این شرط را در مشروعیت خلافت كم كرد در مقابل معتقد بود كه خلیفه می‌تواند با كمك فقهاء، امور دینی حكومت را سامان دهد و هرگاه به اجتهاد نیازمند شد از آنان كمك بگیرد. بنابراین فقهاء سهم مهمی در اجتماع و سیاست و تدوین «قانون» در طول تاریخ تمدن و حاكمیت‌های اسلامی داشتند. اما این همه ماجرا نیست. فقه دانشی بود كه خیلی زود از همان سده اول و اوایل سده دوم رو به رشد و گسترش نهاد. بسیاری دیگر از علوم در اسلام به دلیل فقه رشد كردند و بالیدند: از تفسیر قرآن گرفته تا حدیث و علم كلام. در این میان از همه مهم‌تر دانش اصول بود كه به دلیل فقه شكل گرفت و در حقیقت تبدیل شد به زمینه‌ای برای آنكه فقه، مادرِ علوم شود. علم اصول در بستر تاریخی خود مرتبط بود با علوم لغت و ادب و تمام علوم دینی و همچنین با كلام و منطق و فلسفه. نمونه اعلای این را باید در غزالی دید كه از اصول آغاز كرد با كتاب منخولش كه حاصل درس‌های استادش بود و تقریبا بعد از نوشتن همه آثار دیگرش از فقه و اخلاق و منطق و فلسفه و تصوف باز در آخر عمر به عنوان نتیجه همه آنها باز به علم اصول بازگشت و كتاب مستصفی را نوشت كه پایه بسیاری از كتاب‌های بعدی در این دانش است. حتی منطق و فلسفه هم در بسیاری از حوزه‌های دینی به دلیل علم اصول مجال رشد داشت. به هر حال فقه به این ترتیب مادر علوم بود. حتی امروزه روشن شده كه علوم ریاضی و بخش‌هایی از دانش‌های هیات و فیزیك به دلیل اهمیت فقه بود كه مجالی برای رشد و مطالعه و سرمایه‌گذاری از سوی حكومت‌ها و اوقاف و مدارس یافت.

اهمیت فقه و مدارس آموزش فقه

اهمیت فقه در اسلام را از اهمیت نهاد مدرسه هم می‌توان فهمید. مهم‌ترین نهادهای آموزشی در تاریخ اسلام مدارس بودند. مدرسه نظامیه كه خواجه نظام الملك در بغداد و نیشابور و برخی شهرهای دیگر بنیاد نهاد در واقع نهاد آموزش فقه بود (و علم اصول). مدرس نظامیه طبق وقفنامه می‌بایست فقیه برجسته دوران باشد. اما در همین نظامیه آموزش فقه و اصول موجب شد كه دانش‌های جدل و كلام و فلسفه و حتی ریاضیات رونق گیرد. می‌دانیم كه بعد از خواجه حتی در همین نظامیه‌ها به منطق و حتی گاه فلسفه توجه می‌شد. دانش فقه با دانش‌های خلاف و اصول مرتبط بود و اگر كسی می‌خواست در خلاف و اصول متخصص شود باید دانش جدل می‌دانست كه به ویژه از دوره غزالی به بعد با دانش منطق مرتبط شد. یعنی فقیهان در واقع منطقیان برجسته‌ای هم می‌شدند تا بتوانند از آن در دانش‌های خلاف و جدل فقهی بهره بگیرند.

بدین‌ترتیب باید گفت به یك معنا تمدن اسلامی تمدن فقه است و با فقه رشد كرد و بالید. روشنفكری دینی از آنجا كه به جنبه‌های تمدنی و تاریخی اسلام كمتر عنایت دارد اهمیت فقه را كمتر در می‌یابد. راه اصلاح و نوگرایی دینی از فقه و اجتهاد فقهی و اجتهاد در اصول و فروع فقه آغاز می‌شود. این نكته‌ای است كه روشنفكری دینی از آن غافل است. حتی غزالی و شمس و مولانا را هم نمی‌توان بدون فقه فهمید.

با توجه به آنچه گذشت چند نكته را خلاصه‌وار در همین زمینه اینجا مورد تذكر قرار می‌دهم:

 نیت جریانِ نواندیشی دینی خیر است

نكته نخست: در اینكه نواندیشی دینی در نهایت امر قصد خدمت به دین و تفكر دینی و دفاع از دین دارد البته تردیدی نیست. همچنان‌كه تردیدی نیست كه تأملات نظری نواندیشان دینی به ویژه آنچه در حوزه فلسفه معرفت دینی و هرمنوتیك متون دینی ارایه داده‌اند، توانسته در دو دهه گذشته تأملاتی را از سوی متولیان فقه و الهیات به صورت واكنش سبب ساز شود. اما این تلاش‌ها ربطی به فرآیند اصلاح فكر دینی ندارد. نهایتا تأملاتی نظری و باورهایی است كه از حاشیه جغرافیای گفتمان دینی اسلامی نمی‌تواند راه به هسته درونی برد و دست آخر اگر بخواهیم با ادبیات فرقه نگاری اسلامی كلاسیك سخن گوییم در حد یك گرایش فرقه‌ای باقی می‌ماند. ممكن است تاثیراتی داشته باشد اما هیچ‌گاه توان وارد شدن در یك دیالوگ با مرجعیت و منابع مشروعیت دینی را پیدا نمی‌كند.

اهمیت تمدنی فقه

نكته دوم: اینكه فقیهان ما به فقه اعتنایی بیشتر از كلام و تفسیر و فلسفه و تفسیر داشته‌اند گرچه در كلیت آن دست‌كم در سده‌های اخیر درست است اما این ربطی به این نكته مهم ندارد كه فقه سهمی محوری نه تنها در ساخت تمدن اسلامی و بل در شكل دادن منظومه دینی اسلامی دارد. سبب آن هم اهمیت محوری شریعت است در اسلام و اینكه اسلام، دین سنت و اجماع و سیره مسلمین و شریعت به عنوان شیوه زندگی است و از آغاز با رفتار فردی و اجتماعی مومنان و زیست مومنانه در جامعه دینی پیوند خورده بوده است. بنابراین این فقیهان نبوده‌اند كه فقه را محوریت دادند بل این محوردیت فقه بوده است كه فقیهان را بر كرسی ریاست دینی نشان داده و به آنان دستی برتر داده است و این نكته‌ای است كه كمتر بدان توجه می‌شود. از آغاز تاریخ تمدن اسلامی دین با دستگاه قدرت خلیفگان پیوند داشت و خلیفه هم مرجعیت دینی داشت و هم مرجعیت سیاسی اما به دلیل ماهیت فقهی و شریعتی تظاهرات دینی جامعه مومنان خیلی زود طاعت سیاسی از طاعت دینی فاصله گرفت و دومی اهمیتی مضاعف یافت و مشروعیت طاعت سیاسی مشروط شد به مشروعیت جامعه دینی مومنان از  نظر طاعت دینی. علما و فقها نیز نماد چنین مشروعیتی شدند. این تقریبا مصادف بود با داستان محنه و شكست پروژه سیاسی و دینی خلفای عباسی در برابر قدرت رو به رشد علما. رساله شافعی در حقیقت تئوری سلطه علمی فقهاست در برابر سلطه سیاسی خلیفگان. شافعی در رساله در واقع محوریت فقه را تئوریزه می‌كند و قرآن را در مقام متنی مرجع برای قرائتی فقهی و شرعی قرار می‌دهد. این البته تنها كار شافعی نبود. رساله او نتیجه چند دهه تلاش طبقه علما و اهل فقه در سده دوم قمری بود. بنابراین فربهی فقه نتیجه كم كاری فقها در دیگر عرصه‌های تمدنی اسلامی یا حاصل قدرت سیاسی آنان نبود.

تشكیل مذاهب فقهی حاصل فرآیندی تدریجی

نكته سوم: متخصصان تاریخ مذهب در اسلام می‌دانند كه شكل‌گیری مذاهب فقهی حاصل تصمیمی آنی و عملی دفعی نبوده است. حاصل فرآیندی تدریجی بوده است. نخست باید به اهمیت سنت در اسلام توجه داد. این سنت بیش از‌ آنكه با عقیده پیچیده كلامی مرتبط باشد با عمل مسلمانان در مقام امت و جماعت مرتبط بود. سیره مسلمانان امصار و بوم‌ها بود كه هویت‌های دینی را شكل می‌داد. عقیده اسلامی در بن مایه اصلی آن اعتقاد به نظام دینی پیچیده و الهیاتی انتزاعی نیست. عقیده عمومی این بوده كه با شهادتینی ساده هر فردی مسلمان است و تنها با عمل صالح است كه ایمان استحكام می‌یابد. عمل صالح هم از‌ آغاز عمل به سیره جماعت مسلمین معنی می‌شد و بنابراین عمل بر محوریت سنت و سیره پیامبر و سلف صالح را در نسل‌های بعدی نحوه عمل فقهی و شرعی امت تشكیل می‌داد و نه جزییات عقاید آن. این است كه مهم بود كه طبق كدام صحابی نماز می‌خوانی و بر فتوای چه كسی عمل می‌كنی. بعدها البته در طول سده دوم قمری بحث‌های كلامی عمق بیشتری یافت و فرقه‌های تازه‌ای براساس تفاسیر مختلف از عقیده دینی شكل گرفت اما همچنان در درون سواد اعظم ملاك اصلی دسته‌بندی‌ها و هویت‌های مذهبی عمل فقهی بود و همین موجب می‌شد كه فقها دست برتر را داشته باشند. بحث‌های كلامی را متكلمان سامان می‌دادند اما متكلمان به عنوان متكلمانه در حاشیه تمدن اسلامی حضور داشتند. به همین دلیل است كه گرچه شافعی در رساله از پیش‌فرض‌های متكلمانه بهره برده اما صورت‌بندی او از كلیت تفكر دینی فقیهانه است. به دیگر سخن، چنانكه برخی محققین هم پیش از این متذكر شده‌اند رساله شافعی پاسخی است به منظومه‌های كلامی جهمیه و معتزله. سخن بر سر نوع فهم از قرآن و كلام الهی است. شافعی برخلاف معتزله و پیش از آنان جهمیه كلام الهی را در مقام خطاب شرعی و قانونی می‌نگرد و بنابراین به بیان در مقام فهم خطاب توجه می‌دهد. بدین‌ترتیب رساله شافعی گفتمان كلامی اهل سنت است در برابر گرایش متكلمان زمان كه دین را به پاره‌ای از عقاید فرو می‌كاستند و تحت تاثیر جدل با اهالی ادیان و زندیقان درصدد بودند دستگاهی منظومه وار و الهیاتی از اسلام ترتیب دهند. اما در مقابل فقیهان و از جمله مالك بن انس دین را بر پایه الكیفیه مجهوله و نیز لا احب الكلام الا فیما تحته عمل می‌دیدند. بدین‌ترتیب نگاه فقهی و شرعی غلبه پیدا كرد و قرآن متن فقهی و قانونی قلمداد شد. بعدها هم هویت‌های مذهبی براساس مذاهب فقهی و متن‌های فقهی شكل گرفت و هم مدارس براساس تنوع فقهی دست برتر را در مركزیت و سلطه دینی پیدا كردند. به‌طور مثال نظامیه مركز تدریس فقه شافعی بود و مرجعیت از آن فقیه برتر زمان بود و نه متكلم یا مفسر اعلم. اینكه مذاهب فقهی چگونه هویت‌های مجزا پیدا كردند تاكنون موضوع ده‌ها پژوهش بوده كه وقتی دیگر باید بدان بپردازم.

پشتوانه‌های نظری و الهیاتی فقه

نكته چهارم: با این همه چنین نیست كه فقه بدون پشتوانه‌های نظری و الهیاتی شكل گرفته باشد. همان‌طور كه گفتم رساله شافعی پاسخی به معتزله و جهمیه بود و از آرای آنان بی‌تاثیر نبود. شافعی بدین‌ترتیب علم اصول فقه را در تقابل با كلام معتزلی بنیاد نهاد، با این وصف بعدها فقیهانی دست برتر را داشتند كه در علم اصول تفوق خود را نشان می‌دادند. غزالی بدین‌ترتیب به دلیل نوشتن آثار اصولی‌اش و از جمله المنخول و المستصفی مرجعیت دینی پیدا می‌كرد. غزالی در مقام متكلم كما اینكه می‌دانیم به مدرسی نظامیه انتخاب نشد. او به دلیل تفوقش در فقه و اصول مدرسی نظامیه را به چنگ آورد. بنابراین در تمدن اسلامی این فقیهان بودند كه نماینده تفكر دینی بودند منتهی فقه آنان بر پایه علم اصول تبدیل می‌شد به نظام و دستگاهی برای تفكر دینی. فقه در واقع بر پایه علم اصول قرآن و اسلام را هم فقیهانه می‌دید و هم خود گسترش نظری می‌یافت. اما از دیگر سو علم اصول خود بر پایه علم كلام استوار بود و به همین دلیل است كه در‌ آغاز بیشتر ادبیات اصولی را متكلمان فراهم كردند و ابواب اصولی بخشی از ابواب كتاب‌های جامع كلامی بود (نمونه المغنی عبد الجبار). برای فقیه دانش كلام خود را در منظومه علم اصول نشان می‌داد. فقیهان برجسته معمولا متكلمان و اصولیان برجسته‌ای هم بودند.

 فقه بر پایه اصول و كلام استوار است

نكته‌ پنجم: بنابراین فقه بر بنیادهای نظری استوار بود. اصول فقه منظومه‌ای است مبتنی بر قرائتی خاص از منابع دینی كه علم كلام مبانی آن را جایی دیگر توضیح داده است. هندسه معرفت دینی در اسلام درست است كه فقیهانه است اما این فقه بر پایه علم اصول و كلام استوار است و مبانی نظریش را از آن دو می‌گیرد. علم اصول علم منطق استدلال فقهی است و برای گسترش دامنه فقه به كار می‌آمده است. علمی كه فقیه را كمك می‌كند تا برمبنای سنت فقهی امت منظومه‌ای فقهی را تبیین كند كه نه تنها پاسخگوی عمل سنتی مسلمان بلكه نوازل و حوادث جدید باشد. حتی وظیفه را در مورد آنچه تنها پیش‌بینی می‌شود می‌تواند تعیین كند، هم عمل مومن در مقام فرد و هم در مقام اجتماع و هم بنابر تصوری رایج در مقام حكومت و تصدی امور جامعه. فقیهان معرفت دینی را به فقه فربه شده نكاستند، بلكه علم اصول و كلام و تفسیر را در نظام معرفتی فقهی عرضه می‌كردند. فقه، متكی بر كلام است اما نمی‌تواند بدان فروكاسته شود. اسلام دیانت شریعت است و شریعت متكی است بر سنت. بنابراین علم اصول و كلام تنها می‌توانند پایه‌های نظری گسترش فقه را فراهم كنند و برای عمل و سنت مشهور در امت تئوری‌پردازی كنند اما نمی‌توانند جانشین آن شود. اسلام برخلاف مسیحیت كلیسا ندارد و الهیات كلیسا جانشین فقه نیست. تصور عمومی مسلمانان و فقیهان و عالمان دین این بوده كه نجات در باور داشتن به نظامی الهیاتی فراهم نمی‌شود، بلكه تنها با عمل صالح و عمل به سنت مسلمین است كه جماعت دینی شكل می‌گیرد و نجات تضمین می‌شود. بنابراین هر نواندیشی باید از همین فقه آغاز شود و باید در چارچوب آن باقی بماند. اگر شما تئوری جدیدی درباره وحی و نبوت داشته باشید این تئوری به سادگی نمی‌تواند هندسه معرفتی عمل به سیره مسلمین در مقام فقه و شریعت را تغییر دهد. در واقع فقه در برابر نظامات الهیاتی جدید جان سختی نشان می‌دهد. یك متكلم هر گونه تفسیر تازه یا تئوری جدیدی هم كه در مباحث جزیی علم كلام ارایه دهد درنهایت آن الهیات پیچیده ارتباطی با اصل ایمان ندارد و در واقع ایمان اسلامی با انواع مختلفی از منظومه‌های الهیاتی می‌تواند سازگار افتد. مهم در واقع فقه است كه عهده‌دار تعریف جامعه دینی است. فقه ناظر به اجتهادات است و ظنون در مقام استنباط حكم شرعی و علم اصول مبانی و ملاكات صحت ظنون و عمل به آنها را در مقام كشف حكم شرعی و در مقام عمل به تكلیف تبیین می‌كند و باز می‌بینید كه در نهایت همه‌چیز به همان تكلیفی بر می‌گردد كه در علم كلام ترجمان نسبت میان رب و عبد قلمداد شده است و فقه عهده‌دار تبیین آن تكلیف است.

 هر نواندیشی دینی در اسلام باید از فقه آغاز شود

اینجاست كه معتقدم هر نواندیشی در دین در اسلام باید از فقه آغاز شود و در چارچوب فقه شكل بگیرد. برای چنان اجتهادی علاوه بر اجتهاد درون فقهی كه همواره از لحاظ ظرفیت‌های درون فقهی آفاق تازه‌ای را می‌تواند درنوردد اجتهاد در اصول و كلام ضروری است اما این اجتهاد نمی‌تواند بیگانه با فقه باشد. فقیه در مقام متخصص در امر فقاهت می‌تواند این اجتهاد را از اصول و از همانجا كه شافعی آغاز كرد از نو آغاز كند، اما به پرسش‌های قدیمی پاسخ‌های جدید دهد و ظرفیت‌های تازه را از نو بررسی كند. بسیاری از نواندیشان دینی بی‌آنكه به پرسش‌های مختلف فقیهان و اصولیان توجه كنند تنها پاسخ‌های آنان را می‌بینند در حالی كه بسیاری از آنچه فقیهان در مقام پاسخ ارایه كرده‌اند با عنایت به پرسش‌های متفاوت و ظرفیت‌های گوناگون بوده است. نگاهی به ادبیات اصولی به خوبی گواه این است كه بسیاری از مشكلات نظری كه نواندیشان دینی در ارتباط با مبانی نظری و اصولی فقه مطرح می‌كنند قبلا مورد توجه فقیهان بوده گرچه آنان از میان پاسخ‌‌های محتمل یك پاسخ را كه با مبانی كلامی خود سازگارتر می‌دیده‌اند، انتخاب كرده‌اند. بنابراین همان فقیهان می‌توانند از نو اجتهاد در اصول را از همان سرچشمه‌ها آغاز كنند و پاسخ‌های تازه‌ای را جویا شوند.  چنین اجتهاداتی نو در اصول و فروع كه فقیهان با پایگاه مرجعیتی دینی‌شان سامان می‌دهند طبعا تاثیرش به دلیل جایگاه فقهی و مرجعیت سنتی آنان نه تنها تاثیرش عمیق‌تر است، بلكه به دلیل آنچه در نوشته حاضر بیان كردیم به دلیل تاریخی برخلاف نواندیشان دینی در تداوم سنت و نه در گسست از آن تعبیر و تفسیر می‌شود.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: