نقد نواندیشی دینی از «فقه» تا «ایران» / حسن انصاری - بخش دوم

1402/5/23 ۱۰:۴۴

نقد نواندیشی دینی از «فقه» تا «ایران» / حسن انصاری - بخش دوم

یكی از اصلی‌ترین مشكلات نظری روشنفكری دینی در كشور ما غیاب فكر تاریخی در اندیشه‌های شماری از نمایندگان آن است. فكر تاریخی داشتن صرفا توصیه كردن به مطالعه تاریخ یا اطلاع از تاریخ نیست. كما اینكه كافی نیست، بگوییم فهم بشری از همه‌ چیز و از جمله دین در «قبض و بسط» است.

نواندیشی دینی و غیاب فكر تاریخی

یكی از اصلی‌ترین مشكلات نظری روشنفكری دینی در كشور ما غیاب فكر تاریخی در اندیشه‌های شماری از نمایندگان آن است. فكر تاریخی داشتن صرفا توصیه كردن به مطالعه تاریخ یا اطلاع از تاریخ نیست. كما اینكه كافی نیست، بگوییم فهم بشری از همه‌ چیز و از جمله دین در «قبض و بسط» است. فكر تاریخی هم نیازمند آشنایی با تاریخ است؛ تاریخ سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و هم نیازمند فراگیری دانش تاریخ و تاریخ‌نگاری است. تاریخ را باید آموخت؛ بدون آشنایی با دانش تاریخ نمی‌توان دركی درست از تاریخ تحول اندیشگی و تاریخ باورها و تفكر در سیاق تحولات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی داشت و دیالكتیك فكر و تاریخ را بررسید و فهمید. برای این كار باید ابزارهای دانش تاریخ و تاریخ‌نگاری را به درستی دانست و با آن ابزارها سراغ منابع و مستندات رفت. تنها با بهره‌وری از چنین دانشی است كه با فهم تاریخی به تدریج آشنا می‌شویم. یعنی می‌فهمیم كه چگونه تفكر در بستر تاریخ شكل می‌گیرد و عوامل مختلف انسانی و فرهنگی و محیطی روی آن تاثیر می‌گذارد. تاریخ دین و باورهای دینی و تفكرات فلسفی از این قاعده مستثنا نیست.

چطور می‌توان درباره «دین و قدرت» و نسبت اسلام با قدرت سخن گفت و درباره پیامبر رحمت و سیره او داوری كرد بدون آنكه تصویر روشن، درست، متخصصانه و كارشناسانه تاریخی ناظر به متون از تاریخ و تاریخ‌نگاری سیره داشت؟ چطور می‌توان دو نظر متخالف در این زمینه داشت در حالی كه دو طرف گفت‌وگو در ارض مشتركی كه همانا تعهد به اصول تاریخ‌نگاری و اندیشه و فهم تاریخی است رو در روی هم قرار نمی‌گیرند؟ چطور می‌توان درباره وحی و تجربه وحیانی پیامبر در یك لحظه «تاریخی» سخن گفت و از طبیعت و ماهیت بشری آن سخن راند و تجربه نبوی را محكوم به زمان و زمینه آن دانست، اما هیچ تلاش آكادمیك قابل توجهی برای فهم تاریخ پیامبر و جامعه و زمانه او نداشت؟

چنین فهم و دركی تاریخی مستلزم تعهد به تحقیقات آكادمیك در حوزه تاریخ و متن است. نیازمند كار با اسناد و متون و فیلولوژی و تحقیقات متن محور است. این كار پژوهشگر تاریخ در دانشگاه است. روشنفكر دینی ما یا باید خودش دست به كار شود و قبل از هر اظهارنظری در حوزه دین (و بنابر ادعایش اصلاح یا بازسازی و تجدید فكر دینی) تحقیقات تاریخی را در زمینه‌ای كه در آن می‌اندیشد، سامان دهد (و البته نتایج كار خود را در معرض داوری محققان رشته تاریخ با انتشار مقالات و كتاب‌های آكادمیك قرار دهد) یا اینكه می‌بایست فروتنی به خرج دهد و به تحقیقات تاریخی متخصصان رشته تاریخ گوش سپارد و حرمت اهل این دانش را پاس بدارد و آرای خود را با نتایج تحقیقات آنان هماهنگ كند.

 اهمیت تاریخ در نظریات الهیاتی

در دنیای مسیحیت متألهانی كه نظراتی نوین در الهیات دینی و در بیرون از سنت كلیسا پیشنهاد می‌كنند، تلاش می‌كنند فهم‌های جدید خود را بر اساس دركی تاریخی از متن مقدس و پیشینه تفسیرهای تاریخی آن ارایه دهند. در این سنت در كنار هر تفسیر رفورمیستی یا هر نظریه كلامی جدید ده‌ها و بل صدها پژوهش تاریخی درباره مسیح، زمینه ظهور او، گفتمان‌های مذهبی و فكری معاصر با ظهور مسیح، شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مصادف با ظهور مسیحیت و تلقی / تلقی‌های مسیحیان و غیرمسیحیان از پیام/ پیام‌های مسیح در چند قرن نخستین پیش و پس از شكل‌گیری مسیحیت رومی وجود دارد كه آنان را در ارایه نظریات نوین كلامی‌شان كمك می‌كند و از پژوهش‌هایی تازه در قامت یك مورخ بی‌نیاز می‌كند. روشنفكر دینی ما به كدام یك از تحقیقات تاریخی آكادمیك در حوزه‌های مرتبط با دین و مذهب استناد كرده یا می‌تواند بكند؟ كجا دیده‌اید كه در طرح مساله‌ای مانند زمینه‌های انسانی و اجتماعی وحی یا فقه و شریعت یا موضوعاتی مانند ایمان و كفر و تلقی اسلام از خدا و مباحث كلامی مرتبط با خداوند و صفات او و نسبت خدا و انسان و موضوع خدای متشخص و نامتشخص از دیدگاه قرآن و اسلام تاریخی به تحقیقات آكادمیك در این زمینه ارجاع داده شود؟ در حوزه فقه اسلام جز كلی‌گویی كجا دیده‌اید كه روشنفكر دینی ما نشان دهد در فلان مساله فقهی نقش زمان و مكان و تاریخ و فهم بشری دقیقا چه بوده است؟

در میان نوگرایان دینی اخیرا نزاعی درباره مرز ایمان و كفر و ذات باوری یا ذات ناباوری برای اسلام درگرفته است. گویی چنین تصور می‌شود همه آنچه روشنفكران دینی در این چند دهه اخیر درباره دین و ماهیت و ذات و فهم دین و متن مقدس و دشواره‌های زبانی و فهمی و هرمنوتیك آن گفته‌اند به یك‌باره تنها در سده بیستم به ذهن آنان رسیده یا تحت تاثیر كلام مسیحی سر برآورده است. گویی این نوع پرسش‌ها از تمام تاریخ فقه و كلام و اصول فقه ما غایب بوده است؛ خیر چنین نیست! مهم‌ترین مساله‌های روشنفكران دینی ما كه در دو، سه دهه اخیر مطرح شده پژواك‌هایی روشن و گاه بسیار دقیق‌تر و پرسش‌برانگیزتر در عمق تاریخ فكری مسلمانان در دانش‌های فقه و اصول و كلام و تفسیر داشته است. نیازمند دانشمندان تاریخ‌پژوه و متن‌شناسیم كه آنان را برای طالبان روشنفكری دینی از اعماق تاریخ بیرون بكشند و به آنان نشان دهند كه بسیاری از مساله‌های فكری امروز ریشه در تأملات نظری كهن دارد. البته به شرط اینكه روشنفكر دینی ما اعتنای لازم را به تخصص در دانش تاریخ داشته باشد.

 مقوله تاریخ‌نگاری اندیشه

من معتقدم یكی از مهم‌ترین راه‌های اصلاح اندیشه و فهم ما از دین و مذهب، شناخت دین و منابع دینی در بستر تاریخی آن است. این شناخت درك ما را از تحول تاریخی فهم‌های دینی ارتقا می‌دهد. اگر خواهان اجتهاد در اصول و فروع هستیم و اگر می‌خواهیم درك درستی از دیالكتیك «نص» و «تاریخ» و سهم مقتضیات زمان و مكان در فهم فقیهان و متكلمان از دین و منابع دینی داشته باشیم چاره‌ای نداریم الا اینكه به تاریخ مراجعه كنیم. قرآن را در بستر تاریخی عصر نزول و سیره پیامبر اكرم(ص) ببینیم و تعامل صحابه و تابعین و نسل‌های بعدی را در مواجهه با قرآن و وحی، پیامبر و سنتش، معنای شریعت و نسبت آن با امر دولت و قدرت دینی بفهمیم. شناخت خود را از عوامل بروز و تحول دانش‌های دینی به ویژه آنچه در نسبت با امر شریعت و قدرت دینی شكل گرفت مانند فقه و مذاهب آن، دانش اصول و همچنین مكاتب تفسیری به درستی اصلاح كنیم؛ تحول فكر و فهم دینی را بفهمیم. همه اینها نیازمند تخصص در تاریخ است. آشنایی عمیق با منابع تاریخی و متون است. باید به شكل تخصصی در تاریخ كار كرد. در حوزه‌های علوم دینی ما امروزه كسانی هستند كه به ارزش مطالعات تاریخی پی برده‌اند و از آن در بحث‌های فقهی و اصولی و رجالی خود بهره می‌برند (از اعلام معاصر اینجا یادی نمی‌كنم. اما از درگذشتگان باید از استادم آیت‌الله علامه شیخ محمدرضا جعفری نام ببرم كه دانشی عمیق در حوزه تاریخ تفكر دینی و متون داشت) . در سنت دانشگاهی ما در هشتاد سال گذشته آشنایان با تاریخ تفكر كم نبوده‌اند. عباس زریاب‌خویی نمونه برجسته آنان بود. ما در مركز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی چندین سال شاهد دقت‌ورزی‌های او در فهم سیره و تاریخ اسلام بودیم. عباس زریاب تاریخ اسلام و تفكر اسلامی را خوب می‌شناخت. در عین حال تاریخ ایران را به خوبی می‌دانست. به درستی می‌دانست عوامل سازنده فرهنگ ما و ایران امروز ما كدامند. تاریخ ایران را به عنوان یك كل و یك وحدت در عین كثرت از دوران هخامنشی به امروز می‌شناخت و ایران را در پرتو این چارچوب می‌فهمید. تاریخ ایران را به مثابه «تاریخ ملی» می‌شناخت. می‌دانست كه ایران فارغ از جغرافیای سیاسی‌اش یك تاریخ پیوسته فرهنگی دارد كه ریشه و سابقه‌اش به چند هزار سال فرهنگ و دولت ملی می‌رسد. به همین جهت هم قدر فرهنگ ملی ایران را می‌دانست و قدردان فرهنگ دینی و مذهبی آن بود. می‌دانست صفویه سنگ بنای دولت ملی نوین در ایران را گذاشت.

 فقرِ تاریخی‌نگری روشنفكری دینی

روشنفكری دینی از اصلاح دینی زیاد سخن می‌گوید. اما به نظر من این سنت فكری از فقر تاریخی‌نگری رنج می‌برد؛ بینشی كه لازمه هر گونه تفكر نقادانه و اصلاحی در عرصه دین و فهم دینی است. روشنفكران دینی در كشورهای عربی به دلایل مختلف از این جهت وضع بهتری دارند. شاید دلیلش این است كه معمولا نمایندگان روشنفكری دینی در آن كشورها تحصیلات اصلی‌شان در حوزه تاریخ یا مطالعات اسلامی بوده است؛ نمونه‌هایی مانند محمد اركون را داریم كه خود استاد مطالعات اسلامی در سوربون بود. روشنفكری دینی ما از فقه و سیره و دانش كلام و تفسیر سخن می‌راند و از برداشت‌های سنتی از این علوم انتقاد می‌كند، اما ارزیابی‌هایش عموما در بستر فهمی تاریخی از این دانش‌ها نیست. سببش روشن است: تخصص در تاریخ دست‌كم تاكنون مورد اهتمام و دغدغه روشنفكری دینی نبوده است. نمی‌توان از تاریخ فقه یا علوم دینی حرف زد، اما تخصص لازم و شناخت عمیق از منابع تاریخی و متون و تحول فكر دینی بر پایه شناختی متن محور از مكاتب و آدم‌ها در تاریخ فكر و فقه نداشت. اگر از سیره پیامبر اكرم(ص) حرف می‌زنیم و درباره امامت و خلافت و نسبت دین و سیاست و تشیع و غلو و اعتدال دینی و حدیث و نسبت فقه و تصوف و از ولایت و ... سخن می‌گوییم باید تاریخ این مفاهیم و این سنت‌ها را به درستی بشناسیم. با استحسانات ذوقی نمی‌شود داوری كرد. باید وارد میدان شد و متون و نسخه‌ها را خواند؛ خوب هم خواند. باید مجتهدانه و در عین حال فروتنانه وارد این میدان شد. روشنفكری دینی اگر داعیه اصلاح دینی دارد، نمی‌تواند این اندیشه را در فضایی انتزاعی دنبال كند. باید از آسمان انتزاعیات فرود آمد و بر زمین «مطالعات تاریخی» ایستاد.

 نواندیشی دینی و غیاب مقوله «ایران»

در چند دهه اخیر اندیشه ایران به مثابه یك مساله از گفتمان و بل بهتر بگویم گفتمان‌های مختلف روشنفكری دینی ما تقریبا غایب بوده است. منظورم نسبت میان دین و ملیت تنها در مقام بحثی فلسفی نیست. به‌طور مشخص منظورم نسبت میان ایران به عنوان یك هویت تاریخی و به عنوان یك اصطلاح و مفهوم ملی است با اسلام و تشیع در بستر تاریخی آن. به راستی چقدر روشنفكران دینی ما درباره نسبت اسلام و تشیع با هویت ملی‌مان كار و اندیشه‌ورزی كرده‌اند؟ بسیار می‌بینیم كه روشنفكران دینی ما درباره نسبت دین و سیاست قلم می‌زنند، اما مگر می‌توان از این دو مفهوم در بستر تاریخی و جغرافیایی ایران سخن گفت، اما درباره عناصر شكل‌دهنده هویت ملی‌مان و جایگاه دین و مذهب در آن سخن نراند؟ مگر می‌توان درباره قدرت‌های سیاسی و دینی و جایگاه حقوقی و فقهی و سیاسی و دینی شاهان و روحانیان سخن راند، اما درباره نسبت میان اصحاب علم و قلم و مذهب از یك سو و اصحاب سیف و قدرت از دیگر سو در شكل‌دهی هویت تاریخی سرزمینی حرف نزد؟ ایران تنها یك هویت سیاسی در مفهوم جغرافیای سیاسی نیست. ایران یك هویت تاریخی و فرهنگی و تمدنی است. عناصری سازنده دارد كه با وجود تغییرات تاریخی هسته اصلی و بنیادی شكل‌دهنده مفهوم آن دست‌كم دو هزار و پانصد سال است، تداوم دارد. جغرافیای سیاسی آن دستخوش تغییر شده اما ایران به مثابه مفهومی تمدنی عناصر اصلی آن تغییری نكرده است. نوعی استمرار در عین تحول است. ایران و اندیشه و فرهنگ و تمدن ایرانی مهم‌ترین عناصر اصلی‌اش قرن‌ها و بل چند هزار سال است كه با وجود همه تحولات و همه ظهورات مختلف تاریخی‌اش همچنان باقی است. یكی از اینها نسبت میان دین و دولت و نسبت میان هویت ملی و هویت دینی است كه قرن‌هاست از عناصر تعیین‌كننده ایران به مثابه هویت سرزمینی است. شكل‌ها و صورت‌ها تغییر كرده اما عناصر اصلی همچنان باقی است.

 رنجِ ناسیونالیسم از فقرِ فهمِ تاریخی

هانری كوربن از اسلام ایرانی سخن می‌گفت. قبلا نوشته‌ام كه این نوع تعبیر را برای تشیع یا تصوف ایرانی یا حتی عمومی‌تر برای توصیف تفكر یا مذهب ایرانی قابل مناقشه می‌دانم. كما اینكه تعبیر محمد عابد جابری را كه از عقل عربی در برابر عقل ایرانی سخن می‌راند، درست نمی‌دانم. تفكر نمی‌تواند در چارچوب چنین ذات‌انگاری‌ها محدود شود. از اواخر سده نوزدهم و بعد در بیشتر سال‌های قرن بیستم ما ایرانیان همچون عرب‌ها همانند دیگران ظهور و بروز اندیشه‌هایی معطوف به آنچه ناسیونالیزم نام دارد، تجربه كردیم. ناسیونالیزم در همه اشكال آن از فقر فهم تاریخی رنج می‌برد. بریده از تاریخ و تحولات تاریخی است. مقصود من از ایران به مثابه مفهومی تمدنی برداشت‌های سطحی و عقیم ناسیونالیستی نیست. چنین برداشت‌هایی اصلا خود ناقض مفهوم ثابت و در عین حال متحولی است كه از ایران فرهنگی و تمدنی سراغ داریم و باید سراغ داشته باشیم. ایران نیازمند ناسیونالیزم نیست. مقصود من همچنین مقوله ایرانشهری با چارچوب‌های فكری جواد طباطبایی هم نیست. درباره آن قبلا مختصرا نوشته‌ام و گفته‌ام كه به عقیده من و دست‌كم بنا بر آنچه برداشت و فهم من از آن سخنان است چنان سخنانی تنها برداشتی نادرست از «سیاستنامه»های دوران اندیشه تغلب سلطانی است (نظام الملك).

 ساسانیان و صفویه

آنچه من از هویت ایرانی مراد دارم، بستر فرهنگی و تمدنی آن است كه در عین جهانی بودنش و در عین تحول و گشودگی فرهنگی بر تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و قومیت‌های دیگر و در عین كثرت اما وحدت خود را حفظ كرده و مایه وحدت سرزمینی‌مان شده است. ساسانیان یكی از پرده‌های این پدیده ثابت در عین حال متحولند و صفویه پرده‌ای دیگر.

روشنفكری دینی چند دهه است درباره دین و دولت و نسبت این دو و درباره هویت و سیاست و مردم‌سالاری و آزادی و حق و تكلیف سخن می‌گوید. كما اینكه دیری است روشنفكران دینی ما از صفویه و «تشیع صفوی» انتقاد می‌كنند. وقت آن است كه همه این سخنان را در نسبت با مفهوم ایران فرهنگی و تمدنی بازخوانی كنند. بدون چنین نگاهی آنچه می‌گوییم در بهترین حالت نظریه‌پردازی‌هایی معلق در فضا و خارج از بستر تاریخی است. نسبتی با تاریخ و واقعیت تاریخی سرزمینی‌مان ندارد.

باید بازگردیم به آنچه در صد سال گذشته درباره تاریخ ایران و هویت تاریخی ایران و ایرانی محققان تاریخ میهن‌مان نوشتند. باید از قزوینی و حسن پیرنیا و عباس اقبال‌آشتیانی و عباس زریاب و محمد محمدی‌ملایری و عبدالحسین زرین‌كوب و ایرج افشار آموخت. اینان تاریخ ایران را در پرتوی همین مفهوم تمدنی و فرهنگی از ایران و در استمرار در عین تحولش نوشته‌اند. حاصل آن پژوهش‌ها را امروز می‌توان در مقالات متعدد دانشنامه جهان اسلام و همچنین دائره‌المعارف بزرگ اسلامی و تاریخ جامع ایران دید و خواند.

 آیا نواندیشی دینی اساسا كارنامه علمی  قابل نقدی دارد؟

هر نوشته‌ای مادامی كه ادعای علمی دارد باید حداقلی از معیارهای علمی را برخوردار باشد به نحوی كه جامعه علمی مرتبط آن نوشته را به عنوان نوشته‌ای قابل بحث و نقد تشخیص دهد. در غیر این صورت به دلیل اینكه زبان علمی مشتركی وجود ندارد، قابلیت نقد علمی را ندارد و توقع چنین چیزی بیهوده آرزویی بیش نیست. اما در عین حال نفس ادعای علمی بودن یا نظریه‌پردازی یك نوشته غیر معتبر می‌تواند به‌طور كلی مورد نقد قرار بگیرد. این البته وظیفه محققان معتبر در هر رشته‌ای است. در همه رشته‌های علمی اگر نوشته‌ای فاقد حداقلی از معیارها باشد خود آن نوشته نقد نمی‌شود، بلكه بی‌اعتباری شیوه كلی نویسنده و ادعای گزاف اوست كه مورد انتقاد قرار می‌گیرد. اگر شما در مقام یك متخصص از سوی یك مجله آكادمیك به ارزیابی یك مقاله دعوت شوید داوری شما درباره یك مقاله می‌تواند دو گونه باشد: اگر نوشته مورد داوری حداقلی از معیارهای علمی را رعایت كرده باشد شما موظفید در صورت قبول دعوت برای داوری مقاله جزییات خطاها و نقص‌ها را در نوشته مورد داوری نقد كنید و در مقابل برای اصلاح مقاله پیشنهاداتی ارایه دهید. اگر نوشته مورد داوری این حداقل‌ها را رعایت نكرده باشد شما به عنوان داور مجله باید بی‌اعتباری نوشته را از لحاظ كلی نشان دهید. گاهی نوشتن چند سطر برای این كار كافی است: ذكر اینكه نویسنده با در نظر نگرفتن معیارهای اصلی، نوشته‌اش حتی صلاحیت ارزیابی‌های جزیی را ندارد. در واقع اینجا شما نه نوشته بلكه رویكرد او را نقد می‌كنید.

حال اگر نویسنده‌ای با بهره‌گیری از ابزارهای رسانه‌ای یا بافتارها و موج‌های سیاسی بخواهد نوشته و نظریه خود را بیش از آنچه شایسته آن است فرانماید؛ به‌طور نمونه با بازنشر آن در رسانه‌های فارسی خارج كشور یا رسانه‌های مجازی جریان‌های سیاسی بخواهد اعتبار و شهرتی برای نوشته خود دست و پا كند وظیفه یك ناقد كه كارش را می‌خواهد طبق اصول آكادمیك عرضه كند، چیست؟ نه آیا باید 1) بی‌اعتباری كلی آن نوشته تبلیغ شده رسانه‌ای را در نقدی كوتاه مورد تذكر قرار دهد؟ و 2) نه آیا باید به این «دوپینگ» رسانه‌ای واكنش نشان داد؟ نه آیا باید گفت فضای علمی را با این تبلیغات رسانه‌ای به اهدافی غیرعلمی آلوده نكنید؟ نه آیا باید گفت ما نیازمند «جامعه علمی» هستیم و هر نوشته و سخنی كه ادعای نظریه‌پردازی علمی دارد باید حداقل معیارهای علمی را رعایت كند و به جای نشر در فضاهای رسانه‌ای مورد داوری اولیه مجلات آكادمیك قرار گیرد؟

با این وصف من مخالف این نیستم اگر نویسنده‌ای اعتبار علمی خود را در جایی دیگر تثبیت كرده از فضاهای رسانه‌ای برای رساندن پیامی در ساحتی عمومی بهره گیرد. اما سخن درباره كسانی است كه متاسفانه صلاحیت علمی خود را پیش‌تر از سوی «جامعه علمی» مورد تایید قرار نداده‌اند و در عین حال با بهره‌گیری از راه‌های میانبر تلاش می‌كنند برای خود اعتباری علمی دست و پا كنند. این البته راهی به دانشی نمی‌برد و تنها گمان و ظنی را برای شما به ارمغان خواهد آورد؛ «إن یتبعون إلا الظن وإن الظن لا یغنی من الحق شیئا».

منبع: ر.زنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: