«علی‌دوستی» در فرهنگ و هنر ایران در گفت‌وگو با محمد جعفری قنواتی – بخش اول

1402/4/17 ۱۲:۳۴

«علی‌دوستی» در فرهنگ و هنر ایران در گفت‌وگو با محمد جعفری قنواتی – بخش اول

مدیر دانشنامه فرهنگ مردم ایران دایرةالمعارف اسلامی درباره ارادت و جایگاه امیرالمؤمنین(ع) در فرهنگ و زندگی ایرانیان گفت: وقتی در مقام پژوهش فرهنگی و شناخت شخصیت‌های تاریخی در فرهنگ ایران برمی‌آییم، متوجه می‌شویم هیچ شخصیتی به اندازه حضرت علی(ع) در فولکلور ما بازتاب نداشته است.

گفت‌وگو از معصومه صبور و امین خرمی

 عید سعید غدیر خم بی‌هیچ مقدمه و حرفی گزاف، علاوه ‌بر آنکه در فرهنگ شیعه عید بزرگ امامت و ولایت به شمار می‌رود، فصل مهمی از بازتاب فرهنگ «علی‌دوستی» و تجلی و تبلور مثلث «مهر»؛ «عشق» و «ارادت» مسلمانان در هزاره تاریخ تمدن اسلامی در ایران‌زمین است.

در این‌ میان نکته‌ای که اهمیت آن را بیش ‌از پیش می‌کند این است که برخلاف نظر عده‌ای، که شکوه فرهنگ اسلامی در تمدن ایران را فصلی جدا و تمییزدهنده با فرهنگ ایران باستان می‌دانند، بسیاری از اهل تدقیق بر این باورند که اگر امروز از پذیرش دین هدایتگر و مبین اسلام با آغوش باز در سرزمین ایران می‌گذرد، زمینه این پذیرش برای مردمان ایران به عنوان گهواره تمدن جهان، که بی‌تردید از اولین مردمان موحد در این جهان اثیری بودند، فصل مهمی از درخشش و شکوه فرهنگ اسلامی است.

بر همین اساس شکوه، تجلی و درخشش فرهنگ ایرانی-اسلامی و پرواز این فرهنگ تمدن‌ساز با دو بال «ایران باستان» و «ایران اسلامی» محقق نمی‌شد. حال در آستانه عید بزرگ امامت و ولایت و فصل خوش‌خوان آئینه‌گردانی «علی‌دوستی» ایران و ایرانی به منظور مرور بازتاب این حس ناب و رصد حضور ذکر، نام، سیره و سلوک حضرت امیر(ع) در تار و پود خلوص خالص زیست مردمان این سرزمین پُرگهر با استاد محمد جعفری قنواتی، نویسنده، ادیب، مدرس دانشگاه و پژوهشگر حوزه ادبیات عامه، درباره ساحت و ماهیت بازتاب طلوع خورشید «علی‌دوستی» بر گنبد نیلی فرهنگ و هنر ایران در قالب همسایگی با ترنم زبان شیرین زیبایی‌شناسانه هنر به گفت‌وگو نشستیم که بخش نخست آن را با هم می‌خوانیم و می‌بینیم:

**********

بحث را با جایگاه فرهنگ «علی‌دوستی» در طول تاریخ فرهنگ و تمدن ایران آغاز کنیم. از زمان زیست حضرت علی(ع) تا به امروز در سیر تحول و تطور جایگاه عشق، احترام، مهر و دوست داشتن امیرالمؤمنین(ع) در فرهنگ ایرانی با چه رویکرد و نگرشی مواجه بوده‌ایم؟

پیش از شروع  بحث درباره حضرت امیر(ع) ذکر چند مقدمه ضروری است. اول اینکه در همه کشورهای جهان برخی از شخصیت‌های تاریخی جنبه‌های افسانه‌ای پیدا می‌کنند. یعنی افزون بر آن نقش‌های تاریخی که دارند و تاریخ‌نویس‌ها به ‌لحاظ تاریخی آنها را بررسی می‌کنند، بازتابی در فولکلور هم پیدا می‌کنند و به میزانی که آن شخص در بین مردم مقبول باشد این بازتاب در فولکلور کمتر یا بیشتر خواهد شد. این شامل همه اشخاص می‌شود، از دانشمند گرفته تا عارف تا فرد مقدس مذهبی و... برای مثال درباره ابن‌سینا داستان‌های بسیاری در فولکلور ایران داریم. شاید هفتاد هشتاد افسانه منسوب به شاه‌عباس وجود داشته باشد. درباره انوشیروان و بهرام گور نیز وضع به همین منوال است. یعنی از پیش اسلام درباره شماری از شخصیت ها داستانهایی وجود داشته و این روند درباره شخصیتهای دوره اسلامی نیز بود‌ه‌اند استمرار پیدا کرده‌است.

اما وقتی پژوهش کنیم متوجه می‌شویم هیچ شخصیتی به اندازه حضرت علی(ع) در فولکلور ما بازتاب نداشته است. شما نمی‌توانید هیچ عرصه‌ای از فولکلور را مثال بزنید  که حضرت علی(ع) در آن بازتاب نداشت هباشد. هر حوزه‌ای را که می‌خواهید اسم ببرید من می‌توانم مصداق آن را بیان کنم. این را با آگاهی کامل می‌گویم، زیرا در این زمینه کار پژوهشی فراوانی انجام داده‌ام.

به شکل مطلق هیچ حوزه‌ای از افسانه تا دوبیتی، دوبیتی عاشقانه، لالایی، داستان و ترانه‌های کار (مثل ترانه‌های قالیبافان یا ماهیگیران) را نمی‌توان پیدا کرد که از حضرت علی(ع) نامی برده نشده باشد. شما حتی نوروز را در نظر بگیرید. نوروز یک آئین پیشااسلامی و پیشازرتشتی است. یعنی ایرانی قبل ‌از اینکه زرتشتی‌گری را بپذیرد، نوروز در این سرزمین رایج بود و مربوط به دوران پیش از زرتشت است. با این پیشینه حتی نوروز را با حضرت علی(ع) مرتبط کرده‌اند و همه اینها بازتاب‌دهنده میزان ارادت مردم ما به حضرت علی(ع) است.

مقدمه دیگری که می‌خواستم به آن اشاره کنم درباره فرهنگ ایران است که دو جزء اصلی دارد. یکسری آداب، آیین‌ها، قصه‌ها، افسانه‌ها و مراسمی است که در ایران باستان ریشه دارند  مانند نوروز، شب یلدا، جشن سده و جشن‌های برداشت محصول. در حوزه افسانه‌ هم به همین شکل است مانند شاهنامه، بهمن‌نامه و بسیاری از داستان‌های دیگر. در سوی دیگر یک سری آداب، آیین‌ها، مراسم و ادبیاتی است که ریشه در دوره اسلامی دارند. فرهنگ ما از هزار سال پیش به این‌سو به تدریج جزءدیگری به آن اضافه شد که در دوره اسلامی ریشه دارد.

اگر از ۷۰۰ سال پیش تا امروز فرهنگ ما را به پرنده‌ای تشبیه کنیم، با ذکر این مؤلفه که هر پرنده دو بال دارد، این دو بال همان دو جزء فرهنگ است. پرنده با یک بال نمی‌تواند پرواز کند. نادیده گرفتن هر جزئی از این فرهنگ صدمات بسیار جبران‌ناپذیری را بر کل فرهنگ، هویت و همبستگی ملی وارد می‌آورد. این دو جزء لازم و ملزوم یکدیگر هستند.

اینها با دیوار چین از یکدیگر جدا نشده‌اند و چنان با هم آمیزش و آمیختگی دارند که شما به سادگی نمی‌توانید تشخیص دهید کدام‌یک ریشه در فرهنگ ایران باستان یا ریشه در دوره اسلامی دارد، مگر اینکه یک انسان متخصص این کار را انجام دهد.

برای مثال نوروز که گفتم از آئین‌های پیشازرتشتی است. یعنی نیاکان ما قبل از اینکه زرتشتی شوند این آیین را اجرا می‌کردند. همان نیاکان ما نوروزشان را با اسطوره‌ها درآمیخته‌اند. این امری بدیهی است که هر پدیده‌ای را که نمی‌توان به سبب کهن بودنش برای آن تاریخ تعیین کرد در اسطوره ریشه دارد. نوروز را به جمشید که یک پادشاه اسطوره‌ای است و واقعیت تاریخی ندارد منسوب می‌کنند. آیا نوروز به همان صورتی که نیاکان ما در قبل از اسلام برگزار می‌کردند امروز برگزار می‌شود؟ خیر! هم‌میهنان آگاه ما برای نوروز دعای تحویل سال درست کردند و بر سر خوان نوروزی قرآن می‌گذارند. این نشانه آن است که بسیاری از آیین‌های ما که ریشه در ایران باستان دارند کاملاً با باورهای دوره اسلامی به هم تنیده شده اند.

مردم عادی و عامی در پذیرش و انجام رفتارهای آئینی ذات و تجلی آئین را به ‌مراتب از بسیاری از روشنفکران بهتر درک کرده‌اند. برای مثال در یکی از روستاهای چهارمحال‌وبختیاری در حال تحقیق بودم و پیرمردی را دیدم. گفت که هفت‌پشت آبا و اجدادش شاهنامه‌خوان بوده‌اند و خودش نیز شاهنامه‌خوان و در عین حال تعزیه‌خوان بود. چرا؟ چون او این دو رفتار آئینی را از هم جدا نمی‌دانست. او این دو فعل آئینی را نه‌تنها از هم جدا نمی‌دانست، که هر دو را در خدمت فرهنگ ایران قلمداد می‌کرد. شما هرجای دیگر و نزد هر شاهنامه‌خوانی بروید، با همین تصور و برداشت مواجه خواهید شد. این‌گونه نیست گمان کنیم که شاهنامه را عده خاصی می‌خوانند و قرآن را عده‌ای دیگر؛ به‌هیچ‌وجه این‌گونه نیست و چنین تفکیکی وجود ندارد، چون سراینده شاهنامه شیعه بود: برین زادم و هم برین بگذرم/ چنان دان که خاک پی حیدرم. این دیگر از خود ‌شاهنامه و سروده فردوسی است. تأکید می‌کنم که نمی‌توان این دو جزء را از یکدیگر جدا کرد.

حضرت علی(ع) نماد این بخش از فرهنگ ماست که مربوط به دوره اسلامی است. یعنی هر چیزی را که ما درباره حضرت علی(ع) مطرح کنیم، به‌وضوح یکی از اجزای فرهنگ دوره اسلامی خود را بیان  کرده‌ایم. در شعر بسیاری از شعرای گذشته که چنین برداشت مشترکی را از فرهنگ ایرانی داشته‌اند، اگر به حضرت علی(ع) اشاره شده است، به‌عنوان نماد فرهنگ دوره اسلامی معرفی می‌شود. با همین رویکرد در مواجهه با رستم شاهدیم که او به عنوان نماد فرهنگ دوره پیش‌ از اسلام در ایران باستان معرفی می‌شود. به ‌عبارت‌ دیگر فرهنگ دوره اسلامی در ایران استمرار فرهنگ دوره پیش از اسلام در سرزمینمان است. در سیر نگاه تاریخی هر چیزی که مغایر با اسلام بوده در این هزاره از بین ‌رفته و کنار گذاشته ‌شده است و آنچه از این دو جزء تا امروز باقی ‌مانده‌اند، هیچ مغایرتی با یکدیگر ندارند.

وقتی مولوی می‌فرماید: «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست»؛ شما متوجه می‌شوید و با خود می‌گویید که مولوی این نگرش و اعتقاد را بی‌جهت مطرح نکرده است. او از سر آگاهی، اشراف و شناختی که به فرهنگ ایران دارد این مصرع را سروده و در آن حضرت علی(ع) را به‌عنوان نماد فرهنگ دوره اسلامی و رستم را نماد فرهنگ دوره پیش ‌از اسلام، در استمرار هم و بدون هیچ مغایرت فرهنگی در کنار هم به کار می‌برد. البته فقط مولوی نیست که این مؤلفه و نگرش عمیق را در اشعارش بازتاب می‌دهد. این مفهوم را شعرای قبل و بعد ‌از مولوی هم گفته‌‌اند. «مسعود سعد» خطاب به ممدوح خود می‌گوید: یادگار حیدر و رستم تویی اندر نبرد/ رستمی با گاوسار و حیدری با ذوالفقار. «گاوسار»، اشاره به گرز رستم است که شبیه سر گاو بود.

حال باید پرسید دلیل این امر چیست؟ در پاسخ باید گفت که حضرت علی(ع) میان شیعیان ایران نمونه انسان آرمانی است. اگر این تفکر در بین شیعیان دیگر کشورها هم وجود داشته باشد، به قطعیت می‌توان گفت که این نگرش و طرز تفکر از ایران به آن کشورها رفته است. نمونه انسان آرمانی پیش ‌از خلقت است. در فرهنگ ایران مردم معتقدند که علت اصلی به وجود آمدن و رُخ دادن بسیاری از پدیده‌ها آن است که در خدمت حضرت امیر(ع) باشند.

برای اهل تدقیق، کاوش و پرسش برای به اثبات رساندن این جمله شما که حضرت علی(ع) در میان ایرانیان «نمونه و نماد انسان آرمانی پیش‌ از خلقت است» به چه مواردی می‌توان استناد کرد؟

در بسیاری از افسانه‌های منسوب به حضرت علی(ع) می توان این موضوع را نشان داد برای نمونه می توان به افسانه مربوط به «مزاح کردن حضرت امیر با سلمان»؛ اشاره کرد، در این افسانه گفته شده که سلمان زمانی که نوجوان بود و در فارس زندگی می‌کرد برای شنا کردن خود را به آب رودخانه می‌زند و لباسش را روی زمین و کنار رودخانه می‌گذارد.

وقتی قصد بیرون آمدن می‌کند، می‌بیند که شیری کنار لباس او خوابیده است و می‌ترسد. ناگهان سوار نقابداری ظاهر می‌شود، شیر را می‌کشد و لباس‌های سلمان را به او می‌دهد. سلمان هم به نشانه قدردانی یک دسته‌گل شقایق صحرایی را به آن سوار نقاب‌دار می‌دهد. سال‌ها بعد که اسلام ظهور می‌کند و حضرت امیر و سلمان در خدمت حضرت رسول(ص) بودند، گفت‌وگویی بین سلمان و حضرت امیر صورت می‌گیرد. حضرت امیر به کنایه به او می‌گوید که داستان شیر را فراموش کردی؟ داستان شیری که از آن می‌ترسیدی که بروی و لباس‌هایت را برداری! آن سوار نقابدار من بودم. سپس آن دسته‌گل شقایق صحرایی را به سلمان می‌دهد و جالب اینکه در افسانه تاکید می‌شود که دسته گل به همان طراوت اولیه بوده است.

شکی وجود ندارد که این روایت افسانه است، ولی این افسانه براساس همان باوری که پیش‌تر به آن اشاره کردم، ساخته و نقل شده است. مثال دیگر  «اژدهاکشی» است. یکی از کارهایی که پهلوان حماسی باید در راه رسیدن به جایگاه و منصب پهلوانی انجام دهد کشتن اژدهاست. رستم اژدها می‌کشد، اسفندیار می‌کشد، فرزندان رستم می‌کشند؛ در حماسه‌های جهانی هم همین‌گونه است. براساس افسانه دیگری، گفته می‌شود که حضرت زمانی که چند ماه بیشتر نداشت و در گهواره بود، اژدهایی به مکه آمد. بعد از مدتی می‌بینند که اژدها خفه شده است. وقتی با دقت نگاه می‌کنند، متوجه می‌شوند اژدها با طنابی که گهواره حضرت امیر را بسته‌اند خفه شده است. یعنی حضرت امیر با سلاح (طناب) اژدها را خفه کرده بود.

همچنین، داستانی درباره معراج و عروج حضرت امیر وجود دارد. در افسانه‌ها و برخی از معراج‌نامه‌هایی که عامه مردم نه قشر تحصیل‌کرده‌ آنها را نوشته‌اند آمده است که «حضرت علی(ع) زمانی که حضرت رسول(ص) به معراج می‌روند در هیئت شیری جلوی ایشان را می‌گیرد. تا اینکه حضرت رسول نگین انگشتری خود را به شیر نشان می‌دهد. سپس شیر بلند می‌شود و راه حضرت رسول(ص) را باز می‌کند.» این افسانه و روایت در معراج‌نامه‌های دوره صفوی به بعد، نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای و برخی از مینیاتورها آمده است.

داستان و افسانه دیگر، داستان خضر(ع) و حضرت علی(ع) است. می‌دانید که خضر نبی نماد برکت‌افزایی، زندگی و عمر جاودانه است. در آن افسانه اشاره شده است که زمانی خضر نبی به کنار چشمه‌ای می‌رود تا آبی بردارد؛ در این فکر بوده که چگونه آب بردارد که می‌بیند دستی از درون چشمه با جام طلایی بیرون می‌آید و جام را به خضر می‌دهد. خضر وقتی آب می‌نوشد و سیراب می‌شود، می‌خواهد جام را پس بدهد کسی را نمی‌بیند. تصمیم می‌گیرد جام را بردارد تا روزی که صاحب آن را ببیند، امانتی را به او پس دهد. خضر(ع) درپیپیداکردنصاحبجامبودوکودکی (کهخضرنمی‌داندحضرتامیراست) براو ظاهر می‌شود و می‌گوید «آب‌ را خوردی و جام را برداشتی؟» در ادامه حالت رقابت و مسابقه‌ بین این دو شکل می‌گیرد و هر جا خضر می‌رود کودک بر او ظاهر می‌شود. با وجود آنکه خضر(ع) کودک را می‌بیند، نمی‌داند او کیست!

حضرت خضر(ع) از سِرّ این معما درمی‌ماند و در نهایت پیش برادرش حضرت الیاس(ع) می‌رود که بر اساس افسانه‌ها زیر آب زندگی می‌کند. خضر نبی به برادرش داستان کودک را می‌گوید و اشاره می‌کند هر جایی ‌که می‌روم این کودک هست. به شرق، غرب، شمال و جنوب عالم هم که می‌روم باز این کودک بر من ظاهر می‌شود. الیاس می‌گوید زمانی هم که من بچه بودم  این بلا را سر من آورده است! تمامی این افسانه‌ها، که بخش کوچکی از آنها را نقل کردم، اثبات می‌کند که بنا بر باور ایرانیان و در پَسِ خلق و روایت این افسانه‌ها، حضرت امیر انسان آرمانی پیش ‌از خلقت است.

در حقیقت نمونه‌های ترکیب شدن شخصیت حضرت علی(ع) و رفتارها و کردارهای ایشان با شخصیت‌های ایران باستان بسیار فراوان است. نمونه دیگر آن در شاهنامه، شخصیت «سام» است. «سام» وقتی بعد از مدت‌ها صاحب فرزندی می‌شود، این بچه زال و تمام موهایش سفید است.‌ از این اتفاق عصبانی و ناراحت می‌شود. می‌گوید این بچه اهریمن است، چراکه من و همسرم موهایمان سفید نیست و حتی ‌به همسرش بدبین می‌شود!

سام دستور می‌دهد تا آن بچه زال را به کوهستان ببرند و آنجا رهایش کنند. سیمرغ آن کودک را پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد که بزرگش کند. سام به سبب آنکه «کفر نعمت کرده»، دچار بیماری سخت و لاعلاجی می‌شود. در شاهنامه آمده که سواری از هندوستان می‌آید و به «سام» می‌گوید فرزندت زنده و در البرز است. برای بهبودی حالت باید بروی و او را نزد خود بیاوری. خب، این روایت را تا اینجا در خاطر داشته باشید.

در طومارهای نقالی، که مربوط به دوره اسلامی است، این‌طور آمده که «یکی سوار بر اسب، چهره‌ای نورانی و از طرف قبله آمد و به سمت سام، که در بستر بیماری بود، رفت و او را بلند کرد. از او پرسید که چرا با فرزندت این‌چنین رفتار کردی و چرا کفر نعمت کردی؟... سام به اشتباه خود اعتراف و اذعان می‌کند. آن مرد نورانی دستی بر بدن سام ‌کشید و تمام بیماری از تن و جان او رفت.» بنا بر همان روایت طومار، حتی سام از روز اول سالم‌تر شد!... سام رو به مرد کرد و ‌پرسید: «تو چه کسی هستی؟» و پاسخ ‌شنید: «من علی بن ابیطالب هستم!»

سابق بر این، روایت زال در کتاب‌های درسی بود، ولی متأسفانه در چند سال اخیر این افسانه از متن کتاب‌ها برداشته شده است. دلیل برداشته شدن این روایت از متن شاهنامه مدلول این تصور است که هر چیزی که در کتاب‌های درسی وارد می‌شود باید مربوط به دوره اسلامی باشد. چنین نگرشی در حقیقت نه تقویت فرهنگ ایران، که تضعیف فرهنگ ما خواهد بود. ما ملتی هستیم که چند هزار سال سابقه تمدن دارد. قدیمی‌ترین ملت موحد جهانیم و زمانی‌ که بسیاری از کشورهای همسایه ما سنگ می‌پرستیدند، یکتاپرست بودیم. حال شما به چنین ملتی با چنین عقبه عمیق فرهنگی و آئینی بگویید که تا هزار سال پیش شما فرهنگ نداشتید! بدوی بودید! به نظرم این ظلم است.

حالا به تغییری که در داستان به وجود آمده است دقت کنید. درست مشابه همین داستان، روایت و افسانه‌ای در ارتباط با رستم وجود دارد. می‌توان قدمت این روایت را در کتاب‌های قرن سوم و چهارم رصد کرد. براساس داستانی، گفته می‌شود که حضرت سلیمان(ع) برای «کاووس» پیغام می‌فرستد که باید مسلمان شوید. کاووس، رستم را  به بارگاه سلیمان می‌فرستد. از این داستان چندین روایت وجود دارد. من یکی از آشناترین آنها را، که در منابع مختلف به کرّات  نقل شده است، بازگو می‌کنم. موقعی که رستم در مسیر حرکت به سمت حضرت سلیمان(ع) بود، در گذرگاه و معبری -به تعبیر امروز کوچه‌ آشتی کنان- که بسیار تنگ و باریک بود و دو نفر نمی‌توانستند از کنار یکدیگر رد شوند، فردی جلوی او را می‌گیرد. آن فرد حضرت امیر بوده است. در آن کوچه تنگ آن دو مقابل یکدیگر قرار گرفتند و چون تنها فضا و جای عبور برای یک نفر بیشتر نبود، طبیعی است که یک نفر باید خود را کنار بِکِشد تا دیگری بتواند عبور کند.

یک نفر حضرت امیر(ع) و یک نفر رستم، هر دو پهلوان، دلاور و جنگجو بودند. آن فرد -حضرت امیر- از رستم می‌پرسد کجا می‌خواهد برود؟ رستم می‌گوید نزد حضرت سلیمان(ع) می‌رود تا با او زورآزمایی کند و کُشتی بگیرد. حضرت امیر(ع) به رستم می‌فرماید: «من یکی از پهلوان‌های حضرت سلیمان هستم. اگر بتوانی من را زمین بزنی، بدون تردید می‌توانی او را هم شکست بدهی.» رستم قبول می‌کند. هر دو کشتی می‌گیرند، حضرت امیر، رستم را از زمین بلند و به هوا پرتاب می‌کند. رستم در حال سقوط به زمین بوده که ملائک کنار او ظاهر می‌شوند و به او می‌گویند بگو «یا علی مدد»... رستم می‌گوید-خوب به این جمله دقت کنید! دقیقاً عین عبارت را می‌گویم- حضرت امیر رستم را در هوا می‌گیرد و مانند یک دسته‌گل او را به زمین می‌گذارد. از آن‌ پس رستم «کمربسته» حضرت علی(ع) می‌شود و در هیچ جنگی شکست نمی‌خورد.

همه این روایت‌ها و افسانه‌ها، که خالق و راوی آنها خود عموم مردم بوده اند، نشان می‌دهد که مردم ترجیح می‌دادند که اگر می‌خواهند «رستم» داشته باشند، رستم مسلمانی داشته باشند که «کمربسته» حضرت امیر(ع) باشد. حال با بازگو کردن چندین روایت از افسانه‌های کهن مردمان ایرانی، این پرسش را مطرح می‌کنم که کجای این روایت‌ها و نقل‌ها با فرهنگ دوره اسلامی مغایرت دارد؟ این روایت نعل به نعل خلق و درست‌شده مردم عامی است. آنها نیامدند خط‌کشی و مرزبندی کنند و بگویند یا این و یا آن! در خلق این نقل جانب هر دو را گرفته‌اند و طبیعی است که پهلوان مذهبی‌شان را برتر از پهلوان ملی خود قرار داده‌اند.

این‌ شیوه شخصیت‌پردازی از کجا آمده است؟

از خود مردم! مردم بین این دو جزء هیچ اختلافی نمی‌بینند. گفتم آن شاهنامه‌خوان، تعزیه هم می‌خواند. متأسفانه این خط‌کشی‌ها و مرزبندی‌ها را روشنفکران جامعه ایجاد کرده‌اند که میان همین مردم هستند و زندگی می‌کنند. در ابتدای سخنم اشاره کردم که فرهنگ پُرشکوه، متعالی و در اوج پروازش وابسته به هر دو بال خود است، اما عده‌ای فقط به یک جزء آن چسبیده‌اند و آن هم یک جزء خالی! حاصل این نگرش و بینش باعث تضعیف  جزء دیگر فرهنگ نمی‌شود، بلکه پیامد آن تضعیف کل فرهنگ را به همراه دارد.

نیاکان و پیشینیان ما این‌گونه بودند. این‌گونه می‌اندیشیدند و می‌زیستند. بسیاری از این داستان‌ها و افسانه‌هایی که امروز به شمار زیادی از مقدسان ما منسوب ‌شده، قبل از تولد آن افراد مقدس حضور داشته است. منتها تغییر شکل داده‌اند. این الگو برای بسیاری از باورهای ما نیز به همین شیوه است.

یک نمونه موضوع آب است. ایرانیان در فرهنگ دوره  اسلامی و شیعی خود، آب را مهریه حضرت فاطمه سلام‌الله قرار داده‌اند. خب موکل آب در اساطیر ایران باستان «آناهیتا» است. یعنی ایرانیان بخش زیادی از کارکردها و صفات ممتاز و برجسته و باعث فخر آناهیتا را بعد از پذیرش اسلام در مسیر تبعیت و انجام فرایض و شعائر دینی در الگو و اسوه‌ای چون حضرت فاطمه کوثر(س) تجلی بخشیدند. اگر آن کارکردها، کارکردهای ضد فرهنگی بودند، مردم هیچ‌گاه آنها را به دختر رسول اسلام و همسر امام اول شیعیان نسبت نمی‌دادند، چون جایگاه حضرت فاطمه(س) برای ایرانیان، بالاترین جایگاه برای یک زن شیعه است. اگر آن کارکردها سرسوزنی مغایرت داشت، هیچ‌گاه چنین کاری نمی‌کردند.

این افسانه‌ها، روایت‌ها و نقل‌ها در همان زمان خلق و روایتشان توسط مردم از سوی حاکمان، صاحبان جایگاه و منصب مورد نقد قرار می‌گرفتند و منکوب می‌شدند یا این نگاه انتقادی در طول تاریخ به وجود آمده است؟

نه به‌هیچ‌وجه. همه این نگرش‌های انتقادی در طول تاریخ و آرام‌آرام به وجود آمده است.

یعنی برخورد نزدیک، دیداری و شنیداری مردم با خالقان، راویان و ناقلان این افسانه‌ها و حکایت‌ها طبیعی بوده است؟

کاملاً و واقعاً طبیعی بوده است! برای چندمین بار در این گفت‌وگو تأکید می‌کنم که نیاکان ما  در خلق، این روایتها  و افسانه‌ها تفاوتی و مغایرتی  با باورهای خود نمی‌دیدند. بر اساس کتاب‌هایی که از قرن چهارم و پنجم به زبان عربی و فارسی به دست ما رسیده است شاهد مثالی می‌آورم. کوهی در اطراف کاشان است که زرتشتیان در ۱۳ تیر یعنی «جشن تیرگان» به آنجا می‌رفتند و از روزن و منفذی که در بطن کوه وجود دارد و آب از آنجا چکه‌چکه بیرون می‌آید، بر یکدیگر آب می‌پاشیدند و آن کوه و آب را مقدس می‌دانستند.

قرن چهارم و پنجم یعنی ۹۰۰ الی هزار سال پیش. در قرن سیزدهم -زمان ناصرالدین‌شاه- یک نفر به نام «کلانتر ضرابی» مأمور می‌شود تا درباره تاریخ و جغرافیای کاشان گزارشی را تهیه کند و برای شاه بفرستد. حاصل تحقیقات او کتابی می‌شود حدود ۳۰۰، ۴۰۰ صفحه. درباره آن کوه و چشمه  عیناً همان چیزی آمده است که نویسندگان سده های ۴و ۵ گفته اند، با این تفاوت که همه چیز در خوانش اخیر، رنگ و بوی اسلامی گرفته است. همان آب، آبی به‌اصطلاح مداواکننده و شفا دهنده است که از کوه و چشمه مقدس سرازیر می شود. همه شخصیت‌ها در آن به شخصیت‌های اسلامی تبدیل شده‌اند. از این دست داستان‌ها فراوان است.

اجازه دهید به نکته دیگری اشاره کنم. «شاهنامه» و حکیم ابوالقاسم فردوسی مایه فخر و مباهات هر ایرانی است. در برخی کتاب‌ها که مربوط به ۷۰۰ تا ۸۰۰ سال پیش است مطالبی درباره این شاعر نام‌آشنا و اثرش آمده که بخش مهمی از ایرانیان آن را تام و تمام قبول دارند. برای مثال مرحوم انجوی در کتابی به نام فردوس و مردم داستانهایی  را درباره شاهنامه و فردوسی که در بین مردمان مناطق مختلف ایران رایج بوده جمع‌آوری کرده است؛ از جمله این داستان‌ها آن است که فردوسی می‌بیند در پی حمله دشمنان به کشورش روزبه‌روز شرایط ایران بدتر می‌شود. ظلم فراوان است و کسانی که کشور را اشغال کرده‌اند بی‌عدالتی را در حق این آب و خاک و مردمانش روا ساخته‌اند. فردوسی برای ‌آنکه این اتفاقات تلخ را نبیند، تصمیم می‌گیرد که چشم‌هایش را با ریختن تنباکو در آنها کور کند. بعد از شهر بیرون می‌رود و پس از مدتی خوابش می‌برد. در خواب حضرت امیر(ع) به خواب او می‌آید و چشمش را مداوا می‌کند و به او می‌گوید که تو باید بروی و شاهنامه را بسرایی! من از ایرانم و ایران از من است! این افسانه است و در آن شکی وجود ندارد، ولی شاهدیم مردم علت سرایش بزرگترین کتاب حماسی ایرانیان، را که ریشه در ایران باستان دارد، به حضرت امیر(ع) منسوب کرده‌اند.

صادقانه باید گفت این موضوع تصوف و جوانمردی نیست، آیین برکت‌افزایی نیست و رخداد و رویدادی برای مشکل‌گشایی هم نیست که برای مثال بگوییم «صاحب فرزند نمی‌شوم و به حضرت امیر(ع) متوسل می‌شوم»؛ ایرانیان شأن، سبب، انگیزه و وجود کتاب حماسی خود را، که ریشه در فرهنگ ایران باستان دارد و بازتابی از حماسه ملی آنها محسوب می‌شود، به حضرت امیر(ع) منتسب می‌کنند.

ادامه دارد...

منبع: ایکنا

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: