علی (ع) آموزگار بزرگ اهل كلام

1399/12/6 ۱۱:۲۲

علی (ع) آموزگار بزرگ اهل كلام

«اندك آن تو را از بسیار، بی‌نیاز می‌سازد» جاحظ(1)

جمله فوق از كوتاه‌ترین و گویاترین سخنانی است كه درباره «نهج‌البلاغه» گفته‌اند. هرچند در میان انبوه توصیفات و تمجیدهایی كه از این كتاب شده، عبارت دیگری نیز وجود دارد كه شاید عُمری به دارازای عُمرِ خودِ این كتابِ شریف داشته باشد؛ جمله‌ای كه گوینده‌اش ظاهرا معلوم نیست اما قریب به اتفاق محققان و سخن‌شناسانِ جهان اسلام از مذاهب مختلف بر آن صِحّه گذاشته‌اند كه: «سخن علی علیه‌السلام فروتر از سخن خالق [قرآن] و فراتر از سخن خلق است.»

 

نگاهی به كتاب «جلوه تاریخ در شرح نهج‌البلاغه»

عظیم محمودآبادی: «اندك آن تو را از بسیار، بی‌نیاز می‌سازد» جاحظ(1)

جمله فوق از كوتاه‌ترین و گویاترین سخنانی است كه درباره «نهج‌البلاغه» گفته‌اند. هرچند در میان انبوه توصیفات و تمجیدهایی كه از این كتاب شده، عبارت دیگری نیز وجود دارد كه شاید عُمری به دارازای عُمرِ خودِ این كتابِ شریف داشته باشد؛ جمله‌ای كه گوینده‌اش ظاهرا معلوم نیست اما قریب به اتفاق محققان و سخن‌شناسانِ جهان اسلام از مذاهب مختلف بر آن صِحّه گذاشته‌اند كه: «سخن علی علیه‌السلام فروتر از سخن خالق [قرآن] و فراتر از سخن خلق است.» (2)  توصیفاتی از این دست و بسیار بیش از آن- در طول بیش از 10قرن گذشته-  یك مخرج مشترك دارد؛ اینكه «نهج‌البلاغه» یك كتاب عادی در شمار سایر كتاب‌ها نبوده و نیست. این نكته وقتی جالب‌تر می‌شود كه می‌بینیم كتاب‌هایی كه درباره امام علی (ع) و سخنان و احادیث ایشان در طول تاریخ 14 قرن نوشته شده‌،كم نیست اما گویی هیچ كدام‌شان به پای این یك نمی‌رسد و این یكی در میان سایرین، مقامی ممتاز و موقعیتی منحصر به فرد یافته است.

هرچند توصیفاتی كه  از «نهج‌البلاغه»  شده، طبیعتا  درخورِ شخصیتی بی‌نظیر چون علی‌بن‌ابیطالب(ع)  است  اما گویی گزینش و گردآوری این مجموعه نیز سهم تعیین‌كننده‌ای در شناساندن آن وجودِ استثنایی و سخنانش داشته است كه سخن‌شناسان، آن را فوق طاقتِ بشر تشخیص داده‌اند.

اگرچه به تعبیر دكتر عبدالكریم سروش، با هر استانداردی كه در نظر بگیریم یقینا علی(ع)یكی از برجسته‌ترین نوابغ تاریخ بشر است(نقل به مضمون از سخنرانی «علی در نهج‌البلاغه») اما گویی آن دسته از سخنانی كه از این نابغه دهر در «نهج‌البلاغه» گردآمده از موقعیتِ به مراتب ممتازتری برخوردار است و تصویر او در آینه این كتاب شاید از هر متن دیگری گویاتر، روشن‌تر و درخشنده‌تر باشد. درخشندگی و روشنی‌ای كه به تعبیر مولانا «ضیا اندر ضیا» است:«ماه بی‌گفتن چون باشد رهنما / چون بگوید شد ضیا اندر ضیا». (3)

اما اگر «نهج‌البلاغه»ی شریف رضی بهترین متنِ مُعرّفِ امیرِكلام باشد، «شرحِ اِبنِ‌ابِی‌الحدید» نیز به اذعان صاحب‌نظران از بهترین شروحی است كه بر این كتابِ شریف نوشته شده است. اگر قرار باشد علی(ع) را از میان سطور «نهج‌البلاغه» شناخت، شاید بهترین راهِ فهم و شناختِ «نهج‌البلاغه»   نیز شرحی باشد كه ابن‌ابی‌الحدیدِ معتزلی بر آن نگاشته است.  لذا پر بیراه نیست اگر بگوییم «شرح ابن‌ابی‌الحدید» در میانِ مجموعه شروحی كه بر «نهج‌البلاغه» نوشته شده، همان منزلت «نهج‌البلاغه» را دارد در میان سایر كتبی كه به گردآوری سخنان و احادیث امام(ع) پرداخته است. از قضا هم گردآورنده نهج‌البلاغه و هم شارحِ شهیرِ مذكور، هر دو از برجسته‌ترین عالمان و ادیبان در تاریخ اسلام هستند هرچند كه هر یك متعلق به دوره‌ای جداگانه و بر مذهبی متفاوت از مذهبِ دیگری بوده‌اند.گردآوری و تدوینِ این كتاب توسط سیدشریف رضی شیعی با شرحِ  بی‌نظیر اِبنِ‌ِابِی‌الحدیدِ مُعتزِلی سُنّی چنان تصویری از «بابِ عِلمِ نبی» ترسیم می‌كند كه شاید بتوان آن را موثق‌ترین و شایسته‌ترین تصویری دانست كه تاكنون در جهان اسلام از ایشان ترسیم شده است. دو شخصیتی كه هر دو(سیدرضی و ابن‌ابی‌الحدید) اهل بغداد بودند و هركدام در زمانه خود از فاضل‌ترین و عالم‌ترین شخصیت‌های جهان اسلام محسوب می‌شدند. شخصیت‌هایی كه نه 3 قرن فاصله زمانی و نه حتی اختلاف‌شان در باورهای اعتقادی- مذهبی، نتوانست مانع از اتحاد و اتفاق‌شان در معرفی برجسته‌ترین شخصیت تاریخ اسلام- پس از پیامبر اكرم(ص)-  شود.  آری هرچند نهج‌البلاغه به همت بلند سیدرضی شیعی سامان یافت اما شرحِ عالمانه ابن‌ابی‌الحدید سُنّی بر آن، بر رونق این كتاب بسی افزود و آوازه آن را بلندتر كرد.كتابی كه امروز با اطمینان می‌توان آن را از جمله بختیارترین كتاب‌هایی دانست كه در تمدن بشری پدید آمده است. اما به نظر می‌رسد برای شناخت «نهج‌ُالبلاغه» و شرحِ آن لازم است ابتدا  خالقان این دو اثر سترگ را بشناسیم. در واقع شناختِ سیدرضی و اِبن‌ابی‌الحدید،  مقدمه شناخت نهج‌البلاغه و شرحِ آن است.

زمانه سید رضی

ابوالحسن محمد بن الحسین بن موسی، معروف به «سید رضی»- مشهور به «شریف رضی»- از شاعران و فقیهان قرن چهارم هجری قمری در بغداد بود. روزگار سید در واقع مقارن با دوره‌ای از خلافت عباسیان و فرمانروایی آلِ‌بویه در عراق گذشت. آل‌ِبویه، سلسله‌ای ایرانی‌ و شیعه‌ مذهب بودند كه در فاصله سال‌های 448- 322 ه.ق بر بخش بزرگی از ایران و عراق تا مرزهای شامِ شمالی حكومت می‌كردند. در دوره حكومت آنها، جهان اسلام به چنان پیشرفتی در فرهنگ و دانش رسید كه از سوی عمومِ مورخان و نویسندگان تاریخِ علم و ادبیات - از قدیم تا جدید و از شرق تا غرب- «عصرِ زرینِ تاریخِ اسلام» نام گرفته است. (4)

سیدرضی در دوره‌ای پا به عرصه وجود نهاد كه عُزلت پیروانِ مذهبِ اهل ‌بیت رو به افول نهاده و عصرِ عِزّتِ‌شان فرا رسیده بود؛ دوره‌ای كه آن را اوج شكوفایی فرهنگی تشیع خوانده‌اند. همزمان با به قدرت رسیدن آل‌بویه در ایران و عراق، در آن سوی جهان اسلام- مصر- نیز فاطمیانِ اسماعیلی مذهب به قدرت رسیده بودند. حتی در این باره نوشته‌اند در همان سال 359 ه.ق كه سید در بغداد متولد شد، امیران فاطمی دستور دادند در اذان عبارت «حی‌علی خیرالعمل» قرائت شود؛ عبارتی كه در سنّت پیامبر جزیی از اذان بود اما به دلیل پاره‌ای مصلحت‌سنجی‌های سیاسی خیلفه دوم از اذان حذف شد و این امر برخلافِ دورانِ رسول‌الله، تبدیل به سنّتی در میان اهل سنّت شد كه از نگاه برخی پژوهشگران به نوعی «بدعت»  نیز تعبیر شده است. همچنین در همین سال بود كه فاطمیان بر مكه و مدینه نیز چیره شدند و در مصر هم احداث و تاسیسِ نهادِ آموزشی- مذهبی «الازهر» را آغاز كردند. (5)

خانواده سید رضی

سیدرضی از خاندانی بزرگ و از سادات هاشمی بود. پدرش با 5 واسطه به امام كاظم(ع) می‌رسید و مادرش نیز از نوادگان امام امام سجّاد(ع) بود. پدرِ سید، ملقّب به «طاهر اوحد ذی‌المناقب» بود؛ «نقابت» به سرپرستی علویان از خاندان ابو‌طالب می‌گفتند و «نقیب» موظف بود كه میان علویانِ زیرِ سرپرستی خود، فصل خصومت كند، اموال یتیمانِ علوی را محفوظ نگاه دارد، حدود احكام اسلامی را در مورد آنان اجرا كند، دختران و زنان بی‌سرپرست‌شان را شوهر دهد و به كار افراد محجور و دیوانگان‌شان رسیدگی كند. (6)

پدرِ سید البته شخصیتی سیاسی هم محسوب می‌شد و حتی با وجود اینكه آل‌بویه حكومتی شیعه‌مذهب بود اما در جریان رقابت‌های درون خاندانی بر سر قدرت، او نیز دستگیر و اموالش مصادره شد و مدتی را در اصطخر فارس به زندان افتاد. مادرِ سید «فاطمه» نام داشت و از خاندانِ پادشاهانِ زیدی طبرِستان بود؛ زنی دانشمند و فاضل كه شِیخ مُفید(ره)- فقیه و متكلم بزرگ شیعه-كتاب خود تحت عنوان «احكامُ‌النِّساء» را به درخواست این بانو نوشت و در مقدمه آن بر این نكته تصریح و تاكید كرده است. (7)

ماجرای  رویای  شِیخ  مُفید (ره)

ابن‌ابی‌الحدید در مقدمه شرح خود از قول سید فخاربن معد علوی موسوی-  عالمِ شیعی قرنِ ششم هجری قمری و از نوادگانِ امام كاظم(ع)- آورده است كه شیخ مفید در خواب می‌بیند كه گویی فاطمه زهرا (س) بر او (شیخ مفید) كه در مسجد خود- در كرخِ بغداد- نشسته بود، وارد شد و درحالی كه دو فرزندش حسن و حُسِین (علیهما‌السلام) را در سِنّ كودكی به همراه داشت بر شیخ سلام كرد و فرمود: «به این دو فقه بیاموز»!  شیخ با شگفتی از خواب  برمی‌خیزد و بامدادِ همان روز همچنان كه در محلِ درسِ خود نشسته بود، دید كه فاطمه دختر ناصر وارد مسجد شد و دو پسرش محمدرضی (سیدرضی) و علی مرتضی (سیدمرتضی) - كه هر دو كودكی خردسال بودند- را پیش آورد. شیخ در برابر او به احترام بلند شد، سلام كرد و فاطمه گفت: شیخ این دو فرزندانم هستند، آنان را به حضورت آورده‌ام تا بدانان فقه بیاموزی. شیخ گریست و داستان خواب خود را برای مادرِ سید بازگو كرد و تعلیم فقه بر آن دو (سیدرضی و سید مرتضی) را عهده‌دار شد. (8)

مذهبِ سید رضی

هرچند شریف رضی مسلما بر مذهب تشیع بوده اما در وصف او گفته‌اند، از نوعی اعتدال مذهبی برخوردار بوده است. چنانكه طه عبدالرئوف سعد در وصفش نوشته است:«شریف شیعه بود لیكن شیعه‌ای معتدل و بی‌تعصب و این اعتدال را از پدرش به ارث برده بود. فتنه میان سنّی و شیعه را در سال 380 ه.ق پدرش دفع كرد و شریف این صلح را با اشعار خود ثبت كرده است.» (9)

خوشنامی سید شریف و برادرش سید مرتضی از جمله میراث حسنه‌ای بود كه از پدرشان به آنها رسید. این خوشنامی آنقدر بوده كه در وصف‌شان، عالم بزرگ اما متعصبی در مذهب اهل سنّت همچون جلال‌الدین سیوطی گفته است:«شریف ابواحمد [پدر سید رضی] سیدی بسیار بزرگوار و مطاع و شكوه او در نهایت خود بود و نزد بهاءالدوله[از خاندان دیلمیان و امیران آل‌ِ‌بویه] منزلتی بسیار والا داشت و او را به طاهر الاوحدی و ذوالمناقب ملقب كرد و خصلت‌های نیكو داشت، جز اینكه خود و فرزندانش رافضی و به مذهب آنان بودند.» (10)

مقام فضل و علمِ شریف رضی در همان اوانِ نوجوانی برای عالمان و حاكمان بغداد هویدا و در 17 سالگی از جانب پدر، امیر آل‌بویه و خلیفه عباسی به سِمتِ نِقابت منصوب سپس از جانب  خلیفه به  عنوان امیرُالحاج تعیین می‌شود و پس از آن هم مدتی را در مسند حاكمِ مكه و مدینه در حِجاز به سر می‌برد. (11)

سید رضی؛ خوب ‌گوی پر گوی

شریف رضی هرچند  در علوم مختلفی صاحب جایگاهِ  رفیعی در عصر و زمانه خود بود اما مهم‌ترین وجه شخصیت او را باید در شاعری او دانست. سید، هرچند در فقه، اصول و كلام،  عالمی بلندپایه بود اما در شعر و ادبیاتِ عرب،  موقعیتی ممتاز و منحصر به فرد داشت. طبیعی است كه منظور از شعر تنها اشعار دینی و مذهبی نیست بلكه او را شاعری در ردیف مُتنبّی، ابوالعلاء معرّی و سایرِ شعرای بلندآوازه عرب دانسته‌اند.  چنانكه خطیب بغدادی در«تاریخ بغداد» می‌نویسد:«ابوالحسن‌بن محفوظ-كه یكی از روسا بود- می‌گفت: شنیدم كه گروهی از آگاهان به ادبیات می‌گویند: رضی از همه افراد قبیله قریش شاعرتر است. ابن‌محفوظ گفت:  این سخن صحیح است، در میان قریش كسانی بوده‌اند كه خوب شعر می‌گفته‌اند ولی شعركمی دارند، لیكن در میان آنان خوب‌گوی پرگوی كسی جز شریف  نیست». (12)

دیوانِ او مملُوّ از ابیاتِ لطیفی است كه در موضوعاتِ  متنوع بنا به  ذوق ذایقه شاعری خود سروده است. از جمله بیانِ عشقِ معشوقه‌های زمینی و زیبارویان كه می‌توان ردّ واضحِ آن را در «حجازیات»  سّید دنبال كرد. (13)

استاد محمدمهدی جعفری(از شارحانِ نهج‌البلاغه و نویسنده كتاب «سیدرضی») برای نشان دادن مقام و منزلت شریف رضی در شعر و ادبیات عرب، او را با مفاخر ادبی زبان پارسی مقایسه كرده و می‌نویسد:«فردوسی طوسی هیچ میدان جنگی ندیده اما از هر شاعری بهتر به وصف میدان‌های رزم حماسه‌سرایی كرده است؛ نظامی گنجوی كه بهترین گزارش مجالس بزم را  در پنج گنج خود آورده است، می‌گوید:«به یزدان كه تا در جهان بوده‌ام / به می‌دامن  لب  نیالوده‌ام» سید رضی هم گاه به وصف چیزهایی پرداخته كه به یقین شخصا هیچ تجربه‌ای در آن موضوع نداشته است. برای مثال از او درخواست می‌شود كه مجلس شرابخواری را وصف كند و چنین می‌گوید:«و رُبّ لیل طرِبتُ فیه / و مااسترقّتنی العُقار؛ چه ‌بسا شب‌هایی كه سرخوش بودم و شراب مرا به بند خود درنیاورده بود؛ از مستیش هشیار شدم لیكن، از ته‌مانده عشق هنوز خمار بودم.» (14)

شریف رضی از آن عالمان ذوابعاد و صاحب آثار و تالیفات متعددی-  هرچند بخش وسیعی از آن از بین رفته و به دست ما نرسیده است- در كلام و تفسیر و شعر و ادب بوده است. اما اگر بخواهیم در میان وسعت معلومات او یك مورد و فقط یك مورد را به عنوان فنّ اصلی و دلمشغولی اساسی او تعیین كنیم، بی‌تردید آن یك مورد، ادبیات، فنّ بلاغت و رمز و رازِ فصاحت است. فنِّی كه شاید كم‌ترین نتیجه آن، دیوانی در دو مجلد با بیش از 16هزار بیت باشد كه اكنون در دسترس ما قرار دارد. از قضا نحوه گزینش سید از سخنان و مكتوبات امام علی(ع) نیز بر همین اساس بوده است؛ چنانكه اثر خود را «نهج‌البلاغه» یا «راه سُخن گُفتنِ رسا»  نامیده است. البته شهرتِ بلاغت خطبه‌های حضرت امیر(ع) و الگو و معیارِ سخن بودنِ آنها در ادبیاتِ عربِ پس از اسلام به سال‌ها پیش از سِید رضی و «نهج‌البلاغه» او باز می‌گردد. چنانكه حتی دشمنان امام نیز برای بلیغ گفتن و موزون نوشتن، خطبه‌های آن حضرت را می‌خواندند، تكرار می‌كردند و به خاطر می‌سپاردند؛ مشهور است عبدالحمیدبن یحیی عامری (مقتول سال 132 ه.ق) كاتِبِ مروان محمد (آخرین خلیفه مروانی) بود-كه گفته‌اند پایه‌گذارِ هنر كتابت بوده است-گفته بود: 70 خطبه از خطبه‌های اصلع [لفظ توهین‌آمیزی كه امویان نسبت به امام علی(ع) به كار می‌بردند] را از بر كردم و این خطبه‌ها در ذهن من پی در پی چون چشمه‌ای جوشید. (15)

مرحوم استاد سیدجعفر شهیدی نیز در این باره می‌نویسد: «كمتر شاعر و ادیبی است كه معنی‌ای از سخنان علی(ع) را نگرفته یا گفته او را در نوشته یا سروده  خویش تضمین نكرده باشد. در ایران اسلامی نیز سیرت شاعران و نویسندگان بر این بوده كه نوشته‌های خود را به گفته‌های امام بیارایند یا معنی‌های بلند سخنان او را در شعر خود بیاورند و آنچه موجب روی آوردن این ادیبان و سخنگویان به گفتار امیرالمومنین علی علیه‌اسلام بوده گذشته از كمال   معنی و جمال لفظ، بلاغت است كه در عبارت‌های امام نهفته است؛گنجاندن معنی بسیار دركمتر لفظ بدون اخلال در معنی.» (16)

حال كه به اختصار با زندگی و زمانه سّید شریف رضی آشنا شدیم  نوبت به ابن‌ابی‌الحدید معتزلی می‌رسد.

اِبن ‌ِابِی‌الحدیدِ مُعتزِلی

عبدالحمید بن هبه الله (۵۸۶- بعد از ۶۵۶ق) معروف به «ابن ابی‌الحدید» شاعر، ادیب و شارح نهج البلاغه است. او نیز از خانواده‌ای اهل علم و فضل بود. پدرش و یكی از برادرانش-كه به «موفق‌الدین» مشهور بود- قاضی بودند و برادر دیگرش (ابوالبركات) شاعر بود و در زمره اهل ادب. (17)

عبدالحمید در مداین به دنیا آمد و دوره جوانی را در همانجا گذراند و به تحصیل علوم پرداخت و به معتزله گرایش یافت و بعدها به بغداد رفت و مورد توجه دستگاه خلافت عباسی قرار گرفت و برخی آثار خود را به دستور المستنصربالله خلیفه عباسی تصنیف كرد. (18) ابن‌ابی‌الحدید در طول دوره‌ای كه در بغداد بود برخی مشاغل دولتی را بر عهده گرفت كه از آن جمله می‌توان به دبیری دارُ‌التّشریفات، دبیری دیوان خلافت، ناظر بیمارستان و سرپستی كتابخانه‌های بغداد اشاره كرد. (19)

درباره او نوشته‌اند كه در فقه، شافعی و دركلام، معتزلی بود و پیوستن او به معتزله ظاهرا در همان ایام نوجوانی و جوانی‌اش واقع شد كه در مداین به سر می‌برده است. اما اعتزال چیست  و معتزلی كیست؟

مكتبِ اِعتِزال

در یك صورتبندی تاریخی - كلامی، «مُعتزِله» را می‌توان واكنشی به «مُرجئِه» و «مُرجئِه» را واكنشی به «خوارِج» دانست؛ چنانكه می‌دانیم خوارج بر این باور بودند كه هر كس فِسقی مرتكب شود،گناه كبیره از او سرزده و مرتكب گناه كبیره  نیزكافر است و كافر هم مشرك به شمار می‌رود و مشرك را خدا نمی‌آمرزد. به گمان خوارج، علی(ع) با پذیرفتن حكمیت- هرچند با اصرار و فشار خودِ خوارج- مرتكب كبیره‌ای شده است كه خدا انجام‌‌دهنده‌اش را نخواهد آمرزید مگر اینكه توبه كند. پس به اعتقاد آنها اولا امام علی(ع) باید اعتراف می‌كرد كه كافر و مشرك شده و در مرحله دوم توبه می‌كرد تا آنها بار دیگر با او همراه شوند. البته امام بارها و از آن جمله در خطبه‌های 40 (20)، 58 (21) و 127 (22) به این مساله پاسخ داده‌اند كه ذكر آن در این مقال نمی‌گنجد.

مُرجئِه؛ واكنشی به خوارج

در واكنش به این نوع از عقاید خوارج كه ذكر آن رفت، «مُرجئِه» پدید آمدند؛ آنها به عكس خوارج و البته با استناد به آیه «إِن‌الله‌ لا یغْفِرُ أنْ یشْرك بِهِ و یغْفِرُ ما دُون ذلِك لِمنْ یشاءُ و منْ یشْرِكْ بِاللهِ‌ فقدِ افْترى إِثْماً عظیماً؛ محققاً خدا گناه شرك را نخواهد بخشید و سوای شرك را برای هر كه خواهد می‌بخشد و هركس كه شرك به خدا آورد به دروغی كه بافته،گناهی بزرگ مرتكب شده است.» (23) معتقد بودند كه خداوند جز مشركان، همه گناهكاران را می‌آمرزد اگرچه مرتكب كبیره شده باشند و تا فرارسیدن مرگ هم توبه نكرده باشند؛ چراكه اینها كافر نیستند بلكه مومنند! این باور كه پایه‌گذار آن، مكتب مُرجئه بود، بسیار مورد پسندِ اُمویان و حاكمانِ فاسدِشان قرار گرفت و با این توجیهِ ناموجه، سعی می‌كردند همه گناهان كبیره، ظلم‌ها و جنایت‌های معاویه و سایر خلفای اموی-  از جمله جنایات یزید در حادثه عاشورا- را با نگاهی تقلیل‌گرایانه امری عادی و بخشودنی نشان دهند. وجه تسمیه این مفهوم و سببِ «مُرجئِه» (به تاخیراندازندگان) نامیدنِ آنها هم این بود كه آنها در واقع داوری درباره سرانجام هركس را به تاخیر می‌انداختند. مدت‌ها مشهور بود كه این باور به مذاق بنی‌امیه بسی خوش آمد و پشتیبانی تامّ و تمامی از آن می‌كردند تا   جایی كه محمدمهدی جعفری نقل می‌كند برخی شائبه‌هایی وجود داشته كه بنی‌امیه خود در به وجود آوردن این مكتب فكری -كلامی، نقش اصلی را ایفا كرده است. (24) اما توجه به این نكته لازم است كه پژوهش‌های اخیر چندان این رای را قبول نمی‌كند و حتی به عكس آن گفته می‌شود كه مرجئه  حركتی بر خلاف دولت امویان بود كه برای این مساله شواهد جدی هم ارایه شده و ذكر آن در این مقال نمی‌گنجد. تنها می‌توان به همین بسنده كرد كه ابوحنیفه از فقهای بزرگ اهل سنت و صاحب مذهبی حنفی بود كه به مرجئه گرایش داشت و خود در زندان امویان درگذشت.

مُعتزِله؛ واكنشی به مُرجئِه وخوارِج

«مُعتزِله» اما گروهی بودند كه در برابر هر دو فرقه خوارج و مُرجئه قد علم كردند. شخصیت‌های اولیه معتزلی هرچند هنوز به این نام خوانده نمی‌شدند در برابر هر دو فرقه پیشین موضع گرفتند و گفتند:«از عدل خدا به دور است كه مرتكبین كبیره را بدون توبه بیامرزد همچنانكه از حضرت  او قبیح است كه درستكار را به جهنم ببرد چنانكه مرجئه می‌گویند كه اگر خدا چنین كند، بی‌عدالتی نیست بلكه خدا به مطیعِ درستكار و صالح وعده بهشت و پاداش نیك و به عاصی  وگناهكار و فاسق و كافر، وعید عذاب و آتشِ دوزخ داده و خود را متعهد به اجرای این وعده و وعید دانسته است.» (25)

پیدایش مفهوم «مُعتزِله» برای نخستین ‌بار

اما از این بستر تاریخی ماجرا كه بگذریم،گفته می‌شود نخستین ‌بار، مفهوم «معتزله» درباره واصل‌بن عطا یكی از شاگردان حسن بصری به كار رفت. چنانكه نوشته‌اند روزی از حسنِ بصری(متوفی 110قمری) پرسیدند «فاسق و مرتكب كبیره مومن است یا كافر؟»  شاگردِ او واصل‌بن‌عطا پیش‌دستی كرد و جواب داد:«به نظر من چنین كسی نه مومن است  و نه كافر «بل منزِلةٌ بین المنزِلتین» دارد و  چون با نظر حسن بصری و دیگران مخالفت كرد و از مجلس درس او كناره گرفت،به واصل‌بن عطا و پیروان او «معتزله» -  جمع كناره‌گیرنده -گفتند. (26)

البته عقاید معتزله طبیعتا به صورت دفعتا و یك باره به وجود نیامده بود بلكه از سابقه‌ای برخوردار بود. پاره‌ای از عقاید معتزله پیش از این در میان گروهی وجود داشت كه موسوم به «اهلُ‌العدل» بودند. چنانكه عقاید و باورهای مُرجئه هم بعدها در مكتب اشعری كه پایه‌گذارش ابوالحسن علی بن اسماعیل بن اسحاق اشعری-  از نوادگان ابوموسی اشعری- بود، بروز و ظهور یافت. (27)

نظر معتزله  درباره پس از رحلت پیامبر(ص)

معتزله به عنوان مكتبی فكری - كلامی در جهان اسلام در طول سال‌های بعد رشد كرد و البته این رشد با نوعی انشعاب درون مكتبی نیز مواجه شد. آن‌طوركه از نوشته‌های ابن‌ابی‌الحدید بر می‌آید، این مكتب را می‌توان به دو شعبه «بصری» و «بغدادی» تقسیم كرد. هر چند ظاهرا تمامیت این مكتب نسبت به تقابل با «خوارج» و «مُرجئه» همچنین مقولاتی نظیر جبر و اختیار، مساله رویت خداوند و مسائلی از این دست هم‌رای و هم‌داستانند اما درباره پاره‌ای مسائل دیگر نظیر مراتب فضل صحابه پیامبر و حقانیت و برتری كدام‌یك از آنها بر دیگری البته دارای اختلافات جدی با یكدیگر هستند.  ابن‌ابی‌الحدید در یك صورت‌بندی كلی، عقاید معتزله درباره مسائل پس از رحلت پیامبر(ص) را-  در مقدمه‌اش بر شرح نهج‌البلاغه-  به قلم خود اینچنین روایت می‌كند:«عموم مشایخ ما [معتزلیان] كه خدای‌شان رحمت كناد، چه آنان كه متقدم بوده‌اند و چه آنان كه متاخر و چه پیروان مكتب بصره و چه پیروان مكتب بغداد در این موضوع اتفاق نظر دارندكه بیعت با ابوبكر صدیق بیعتی صحیح و شرعی بوده است؛ هرچند كه خلافت ابوبكر منصوص نبوده و در آن باره نصی وجود نداشته ولی بیعت با او با اختیاری انجام یافته كه به وسیله اجماع و غیراجماع ثابت شده است.» (28)

ابن‌ابی‌الحدید در ادامه با آوردن نام پاره‌ای از معتزلیانِ بصری متقدم- شخصیت‌هایی چون جاحظ و ...- می‌نویسد كه از نظر اینان، ابوبكر از علی(ع) برتر و افضل بوده و آنان در واقع ترتیبِ فضیلتِ خلفای چهارگانه را به ترتیب خلافت ایشان می‌دانند. (29)

اما برخلاف معتزلیانِ بصره، عموم معتزلیانِ اهل بغداد -   چه متقدمان‌شان و چه متاخران‌شان كه ابن‌ابی‌الحدید خود یكی از شاخص‌ترین‌ِ آنهاست-   معتقدند كه علی(ع) از ابوبكر افضل بوده است. (30)

چنانكه مشاهده می‌شود در اینجا عقاید معتزله-  دست‌كم در سنّت بغدادی آن- به باورهای شیعیان بسی نزدیك‌تر است تا باورهای اهل سنت. ضمن اینكه درباره پاره‌ای مسائل الهیاتی- كلامی نظیر مساله رویت خداوند، جبر و اختیار و ... نیز نگاه معتزله به سنّت كلامی-  الهیاتی شیعه نزدیك‌تر است تا نگاه اشاعره كه غالب اهل سنت بر آن باورند.

داوری  مُعتزِله در باره  جنگِ  جمل

«نهج‌البلاغه» را شاید بتوان سیاسی‌ترین متنِ كلاسیك شیعی دانست. بنابراین نمی‌شود به سراغ این كتاب رفت و تكلیف خود را با پاره‌ای از مهم‌ترین و حساس‌ترین تحولاتِ سیاسی تاریخِ صدرِ اسلام روشن نكرد و اِبنِ‌ابِی‌الحدید نیز از این قاعده مستثنا نبوده و در جای‌جای شرح خود و مقدمه‌ای كه بر آن نوشته، هركجا  فرصتی یافته بدون لكنت زبان رایش را در مورد این مقاطع حساس به وضوح بیان كرده است.  در این میان جنگِ جمل از جمله مسائل تاریخی است كه نه تنها توجه ابن‌ابی‌الحدید بلكه توجه جدی عمومِ معتزلیان را به خود جلب كرده است. اساسا «جمل» در تاریخ اسلام از اهمیت ویژه و منحصر به فردی برخوردار است. چراكه در آن برای نخستین ‌بار جنگی در گرفت كه دو طرف آن از مسلمین بودند.  بعد از مبعوث شدن پیامبر اكرم(ص) این اولین‌بار بود كه مسلمانان به جای اینكه پشت به پشت هم در برابرِ كفّار و مُشرِكین- و به‌طور كلی جمعیتِ غیرمسلمان صف‌آرایی كنند- به تقابل و تخاصم رسمی با یكدیگر برخاستند و دست به اسلحه بردند. اتفاقی كه حتی پس از رحلت پیامبر با تدبیر امام علی(ع) هیچگاه مجال بروز و ظهور پیدا نكرد. هرچند در آن زمان هم افرادِ ذی‌نفوذ و مرموزی چون ابوسفیان درصدد ایجاد فتنه و آشوب میان امت رسول‌الله(ص) بودند و سعی كردند امام علی(ع) و هاشمیان را علیه جریان سقیفه و خلافت ناشی از آن تحریك كنند اما با درایت و خویشتن‌داری امام(ع) فتنه اموی كور و آتشِ سُفیانی خاموش شد.

اما به محض اینكه با مردمی‌ترین تعیینِ خلافت در تاریخِ اسلام، امام علی(ع) بر مسندِ خلافت نشست، برخی چهره‌های موجه و صاحب‌نام با همراهی یكی از منسوبانِ بیتِ پیامبر اكرم(ص)، بیعت خود را شكستند و با خلیفه‌‌ای كه حتی بنا بر معیارهای سقیفه- و منطق اهل سنت- حكومتش مشروعیت كامل داشت، وارد جنگی تمام‌عیار شدند و رو در روی برادرانِ دینی خود و همرزمان سابق‌شان دست به اسلحه بردند و از قتلِ منصوبان خلیفه مشروعی كه در بیعت با او بودند و غارت اموال بیت‌المالِ مسلمین هم اِبا نكردند!  این واقعه از جمله مسائلی است كه معتزلیان البته چشم‌شان را بر روی آن نبستند و از هر نوع طفره رفتن و طرح برخی فرافكنی‌ها- نظیر اینكه طراحان و بانیانِ «جمل» بنا به اجتهادِ خودشان عمل كردند و ...- اجتناب ورزیده و با حرّیت و شهامت، دست به داوری بی‌نظیری در میانِ اهل سنّت و جماعت نسبت به این واقعه شوم زدند؛ واقعه‌ای كه با جنگ در برابرِ خلیفه مشروع-  حتی با معیارهای اهل سقیفه و سنّت-  قُبحِ جنگِ داخلی در میانِ مسلمین شكست و زحماتی كه پیامبر برای اتحاد و اتفاق قبایل مختلف و متخاصم عرب زیر پرچم اسلام كشید، نادیده گرفته شد.  ابن‌ابی‌الحدید داوری معتزله درباره جنگِ جمل را اینچنین بیان می‌كند:«اما اعتقادِ ما درباره كسانی كه با علی(ع) جنگ و بر او خروج كرده‌اند چنین است كه برای تو می‌گویم: آنان كه در جنگ جمل شركت كرده‌اند به عقیده یاران ما [معتزلیان] همگان در هلاك افتاده‌اند، غیر از عایشه، زبیر و طلحه كه رحمت خدا بر ایشان باد و این بدان سبب است كه آنان توبه كرده‌اند و اگر توبه ایشان نبود در مورد آنان هم به سبب اصراری كه بر ستم داشتند، حكم به آتش [جهنم] می‌شد.» (31)

داوری مُعتزِلیان  درباره «صِفّین» و «نهروان»

ابن‌ابی‌الحدید در ادامه به داوری معتزله در موردِ جنگِ صفین می‌پردازد و با تاكید بر روایتی از پیامبر(ص) خطاب به امام علی(ع) مبنی بر اینكه «تو را جز منافق، دشمن نمی‌دارد»، می‌نویسد:«اما سپاه شامیان كه در صفین شركت كردند به عقیده اصحاب ما [معتزلیان] همگان در هلاك افتاده‌اند و برای هیچ‌یك از ایشان به چیزی جز آتش حكم نمی‌شود زیرا بر ستم خویش اصرار ورزیدند و بر همان حال مردند و این حكم در مورد همگان چه پیروان و چه سالارهای آن قوم است.» (32)

او در ادامه با اشاره به جنگِ نهروان درباره نظر معتزله نسبت به خوارج می‌نویسد:«اما خوراج بر طبق خبری كه از پیامبر(ص) نقل شده و مورد اجماع است از دین بیرون رفته‌اند و اصحاب ما در این مساله كه آنان از دوزخیانند هیچ اختلافی ندارند.» (33)

شارحِ نهج‌البلاغه البته در ضمن آرای خود گاه سخنی از بزرگان مذاهبِ اربعه اهلِ سُنّت هم نقل می‌كند تا نشان دهد این برداشتِ معتزله از مقام  علی‌بن‌ابیطالب(ع) تا چه اندازه مستظهر به نظر برخی بزرگان اهل سنت است كه در میان پیروان‌شان از حُجیت بالایی برخوردارند.  از آن جمله است كه به نقل گفته‌ای از امام احمدبن‌حنبل می‌پردازد و می‌نویسد:«ابوعبدالله احمدبن حنبل گفته است و سخن او را شیخ ابوالفرج عبدالرحمان‌بن علی‌بن جوزی دركتاب تاریخ خود كه به «المنتظم» معروف است، آورده و می‌گوید در حضور احمدبن‌حنبل درباره خلافت ابوبكر و علی سخن گفتند و فراوان گفتند. سربرآورد و به حاضران گفت: بسیار سخن گفتید! همانا كه خلافت زیوری بر علی نیفزود و این او بود كه مایه زیور و آرایش خلافت شد.» (34)

علی(ع) معلم  بزرگ معتزله

ابن‌ابی‌الحدید در اواخر مقدمه مفصل خود بر شرحش از نهج‌البلاغه به شكل مبسوطی توضیح می‌دهدكه چطور آنچه علی(ع) در قرآن (35)، فقه (36)، منطق، فلسفه (37)، نحو (38)، فصاحت (39)، قضاوت، عرفان و تصوف (40)، مجاهدت (41)، سخاوت (42)، درایت (43)، زهد، صبر، گذشت (44) و ... لاجرم اُسوِه و اُلگوی جمیعِ جهانِ اسلام است و هر نحله و فرقه‌ای بزرگ یا كوچك به نحوی از انحا وابسته به فضایلِ علی‌بن‌ابیطالب(ع) است.  او حتی درباره سخنی منسوب به برخی از بزرگان اهل سنّت در طعن به امام علی(ع) می‌نویسد: «[...] و با وجود این، اخلاق او از همه جهانیان لطیف‌تر و چهره‌اش گشاده‌تر و خنده‌روتر و شوخ‌تر بوده است. از گرفتگی و هرگونه خوی رمنده و ترشرویی و خشونت و سنگدلی كه موجب رمیدن جان و كدورت دل شود، سخت به دور بوده است، چندان كه چون عیب و دستاویزی در او نیافتند، همین گشاده‌رویی و شوخ‌ طبعی او را مایه سرزنش حضرتش قرار دادند و برای آنكه مردم را از او متنفر كنند به این بهانه دست یازیدند و حال آنكه این خود مایه افتخار اوست و این موضوع به راستی از عجایب و امور لطیف اوست.» (45)

ابن‌ابی‌الحدید پس از بحثی نسبتا طولانی كه درصدد اثبات این مهم برمی‌آید كه نه تنها فقها و بزرگانِ امامیه و زیدیه بلكه پیروان ابوحنیفه، احمدبن‌حنبل، مالك‌بن انس و شافعی همه و همه بر سرِ خوانِ گسترده امام علی(ع) نشسته‌اند. (46)

او سپس به شرح و توضیحِ دو گرایش اصلی كلامی در جهانِ اهل سنّت- معتزله و اشاعره- می‌پردازد و اضافه می‌كند:«سالار و بزرگ معتزله واصل‌بن عطاء است و او شاگرد ابوهاشم عبدالله‌بن محمدحنفیه [فرزند محمد حنفیه و نوه امام علی(ع) ] است و او شاگرد پدرش [محمد حنفیه] و پدرش شاگرد پدر خود، علی(ع) است. اما اشعری‌ها منسوب به ابوالحسن علی‌بن اسماعیل‌بن ابوبشر اشعری هستند و او شاگرد ابوعلی جبایی است كه خود یكی از مشایخ معتزله است. به این گونه سند معارف اشعریان هم سرانجام منتهی به استاد و معلم بزرگ معتزله یعنی علی(ع) می‌شود.» (47)

هرچند پیش‌تر از قول ابن‌محفوظ درباره سید رضی آوردیم كه او را «خوب‌گوی پرگوی» خوانده بود اما این سخن به طریق اولی درباره ابن‌ابی‌الحدید نیز صدق می‌كند؛گویی جاذبه و كاراكترِ «بابِ علمِ نبی(ص)» چنین اقتضایی را دارد كه وقتی سخن از او به میان می‌آید، نه صاحبِ بیان اختیار زبانش را دارد و نه راقِمِ نوشتار، اختیارِ قلمش را.

ابن ابی‌الحدید  درباره علی(ع):

«و من چه بگویم...»

ابن‌ابی‌الحدید گویی خود با توجه به مفصل نویسی‌اش در مقدمه خود بر شرح نهج‌البلاغه، سعی می‌كند علّت این مطول‌نویسی را به نوعی با خواننده خود در میان گذارد و از عجز، ناتوانی و درماندگی‌اش در توصیف فضایلِ متنوع و بعضا متضادِ علی(ع) سخن می‌گوید. آنجا كه عباراتی را در وصف مولی می‌آورد و بر اول هر عبارتی می‌نویسد: «... و من چه بگویم»!

وقتی می‌خواهد اشاره به شرافت خانوادگی علی(ع) كند، می‌نویسد:«و من چه بگویم درباره مردی كه پدرش ابوطالب، سید بطحاء و شیخ قریش و سالار مكه است...» و آنجا كه می‌خواهد درباره فتوّت و جوانمردی‌اش بگوید، می‌نویسد:«و من چه بگویم درباره مردی كه هركس دوست می‌دارد با انتساب به او بر حسن و زیبایی خویش بیفزاید [...] همه سران فتوت خویشتن را منسوب به او می‌دانند و در این مورد كتاب نوشته‌ و اسنادی ارایه داده‌اند كه فتوت به علی(ع) می‌رسد و آن را مقصور در او دانسته و به او لقب سرور جوانمردان داده‌اند و مذهب خود را بر مبنای بیت مشهوری كه در روز اُحُد شنیده شد و سروشی از آسمان بانگ برداشت كه «شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست [لا فتى اِلاّ علِىّ، لا سیف اِلاّ ذُو الفقار]» بر او استوار می‌سازند.» (48)

آری ابن‌ابی‌الحدید بر عجز و ناتوانی خویش برای گفتن و نوشتن درباره كسی تاكید می‌كند كه «بازماندگانِ كسانی كه به دستِ  او كشته می‌شدند  بر خود می‌بالیدند كه علی(ع) آنها را كشته است»!! (49)

در پایان اینكه ابن‌ابی‌الحدید شرح خود را بر نهج‌البلاغه به خواستِ ابنِ علقمی- وزیر شیعه عباسیان-   می‌نویسد. (50)

او این كتابِ مفصل بیست جلدی را در سنّ 63 سالگی (برابر با عُمرِ امام علی) به پایان می‌برد. او خود متذكر می‌شود، مدتی كه صرف نوشتن این كتاب مفصل كرده دقیقا با تعداد ایام حكومتِ امام(ع) برابر بوده است و از این تقارن بسی ابراز شعف و خرسندی می‌كند و آن را از «الطاف خداوندی» و «عنایات آسمانی» می‌داند.

درباره كتاب  «جلوه تاریخ در شرح نهج‌البلاغه»

اما  شرح 20 جلدی ابن‌ابی‌الحدید، حقیقتا مفصل‌تر و فنی‌تر از آن است كه ما خوانندگانِ عام اما علاقه‌مندِ سخنانِ امیرالمومنین(ع) بتوانیم از آن بهره‌مند شویم. آن اثر مهم و مفصل اكنون با قلم روان و عالمانه استاد محمود مهدوی‌دامغانی- نویسنده، مترجم و متخصص تاریخ اسلام-گزینش و ترجمه شده و در 4 مجلد به همت انتشارات «نشر نی» منتشر شده است. این كتاب پیش از این یك بار توسط همین ناشر در دهه 60  منتشر شده بود و اكنون با ویراست جدیدی از آن در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است. لازم به ذكر است گزینش استاد مهدوی‌دامغانی از شرح ‌ابن‌ابی‌الحدید با نگاهِ تاریخی‌-كه حوزه تخصصی ایشان بوده- انجام شده است. به بیان دقیق‌تر این كتاب را می‌توان منبعِ دستِ اولی از تاریخِ صدرِ اسلام دانست كه از بیان و قلم دومین شخصیت جهان اسلام حضرت علی‌بن‌ابیطالب(ع) با انتخاب و گردآوری عالم بزرگِ شیعی سید شریف رضی و شرحِ عالمانه و محققانه و بی‌نظیرِ ابن‌ابی‌الحدید معتزلی تدوین و ترجمه شده و بر همین اساس عنوان این اثر «جلوه تاریخ در شرحِ نهج‌البلاغه» انتخاب شده است. «جلوه تاریخ در شرح نهج‌البلاغه»، نوشته ابن‌ابی‌الحدید با ترجمه و تحشیه دكتر محمود مهدوی‌دامغانی در 4 مجلد، چاپ اول از ویراست دوم؛ 1399 به همت انتشار «نشرنی» منتشر شده است.

فهرست  ارجاعات:

1- نهج‌البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سی‌وسوم، 1394، ص ح.  2- جلوه‌های تاریخ در شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابی‌الحدید، ترجمه و تحشیه دكتر محمود مهدوی‌دامغانی، ج1، چاپ اول از ویراست دوم، تهران، 1399، ص11. 3- مثنوی معنوی، جلال‌الدین محمد بلخی، تصحیح محمدعلی موحد، انتشارات هرمس، چاپ اول؛ 1396، ج1، دفتر اول، ص244، بیت 3773. 4- سیدرضی، سید محمدمهدی جعفری، انتشارات طرح‌نو، چاپ دوم؛ 1378، ص18. 5- همان، ص84. 6- همان، صص 27 و 28. 7- همان، ص32. 8- همان، 33 و «جلوه‌های تاریخ در شرح نهج‌البلاغه»، ابن‌ابی‌الحدید، ترجمه و تحشیه دكتر محمود مهدوی‌دامغانی، ج1، چاپ اول از ویراست دوم، تهران، 1399، ص 55. 9- سیدرضی، سید محمدمهدی جعفری، انتشارات طرح‌نو، چاپ دوم؛ 1378، 153. 10- همان، 31. 11- همان، صص172 و 173. 12- همان، صص 84 و 85. 13- همان، 114. 14- همان، صص121 و 122. 15- نهج‌البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سی‌وسوم، 1394، ص ح. 16- همان، صص ح و ط.  17- جلوه تاریخ در شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابی‌الحدید، ترجمه و تحشیه دكتر محمود مهدوی دامغانی، انتشارات نشر نی، چاپ اول از ویراست دوم؛ 1399، ج1، صص12 و 13. 18- همان، ص13. 19- همان، ص13. 20- نهج‌البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سی‌وسوم، 1394، ص 39. 21- همان، ص47. 22- همان، ص 125. 23- سوره نساء، آیه 48، ترجمه محمدمهدی فولادوند. 24- سیدرضی، سید محمدمهدی جعفری، انتشارات طرح‌نو، چاپ دوم؛ 1378، ص 141. 25- همان، صص 141 و 142. 26- همان، ص 142. 27- همان، ص144. 28- جلوه تاریخ در شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابی‌الحدید، ترجمه و تحشیه دكتر محمود مهدوی دامغانی، انتشارات نشرنی، چاپ اول از ویراست دوم؛ 1399، ج1، ص 29. 29- همان. 30- همان. 31- همان، ص 31. 33- همان. 34- همان، ص 59. 35- همان، ص46. 36- همان، ص37. 37- همان، ص 47. 38- همان، ص39. 39- همان، ص43. 40- همان، ص39. 41- همان، ص43. 42- همان، ص41. 43- همان، ص46. 44- همان، ص42. 45- همان، ص58.  46- همان، ص 37. 47- همان، ص 37. 48- همان، ص47. 49- همان، ص40.  50- همان، ص20.

   «مُعتزِله» اما گروهی بودند که در برابر هر دو فرقه خوارج و مُرجَئه قد علم کردند. شخصیت‌های اولیه معتزلی هرچند هنوز به این نام خوانده نمی شدند در برابر هر دو فرقه پیشین موضع گرفتند و گفتند:«از عدل خدا به دور است که مرتکبین کبیره را بدون توبه بیامرزد همچنانکه از حضرت او قبیح است که درستکار را به جهنم ببرد چنانکه مرجئه می‌گویند که اگر خدا چنین کند، بی‌عدالتی نیست بلکه خدا به مطیعِ درستکار و صالح وعده بهشت و پاداش نیک و به عاصی و گناهکار و فاسق و کافر وعید عذاب و آتشِ دوزخ داده و خود را متعهد به اجرای این وعده و وعید دانسته است.»

   ابن‌ابی‌الحدید با اشاره به واقعه «صفین» با تاکید بر روایتی از پیامبر(ص) خطاب به امام علی(ع) مبنی بر اینکه «تو را جز منافق، دشمن نمی‌دارد» می‌نویسد:«اما سپاه شامیان که در صفین شرکت کردند به عقیده اصحاب ما [معتزلیان] همگان در هلاک افتاده‌اند و برای هیچ یک از ایشان به چیزی جز آتش حکم نمی‌شود زیرا بر ستم خویش اصرار ورزیدند و بر همان حال مردند؛ و این حکم در مورد همگان چه پیروان و چه سالارهای آن قوم است.»

 

    آنطور که از نوشته‌های ابن‌ابی‌الحدید بر می‌آید، مکتب معتزلی را می‌توان به دو شعبه «بَصری» و «بَغدادی» تقسیم کرد؛ ابن‌ابی‌الحدید در یک صورت‌بندی کلی، عقاید معتزله درباره مسائل پس از رحلت پیامبر(ص) را- در مقدمه‌اش بر شرح نهج‌البلاغه- به قلم خود اینچنین روایت می‌کند:«عموم مشایخ ما [معتزلیان] که خدای‌شان رحمت کناد، چه آنان که متقدم بوده‌اند و چه آنان که متاخر و چه پیروان مکتب بصره و چه پیروان مکتب بغداد، در این موضوع اتفاق نظر دارند که بیعت با ابوبکر صدیق، بیعتی صحیح و شرعی بوده است؛ هرچند که خلافت ابوبکر منصوص نبوده و در آن باره نصی وجود نداشته ولی بیعت با او با اختیاری انجام یافته که به وسیله اجماع و غیراجماع ثابت شده است.»

    ابن‌ابی‌الحدید در ادامه با آوردن نام پاره‌ای از معتزلیانِ بَصریِ متقدم- شخصیت‌هایی چون جاحظ و ...-  می‌نویسد که از نظر اینان، ابوبکر از علی (ع) برتر و افضل بوده است و آنان در واقع ترتیبِ فضیلتِ خلفای چهارگانه را به ترتیب خلافت ایشان می‌دانند.  اما برخلاف معتزلیانِ بصره، عموم معتزلیانِ اهل بغداد   معتقدند که علی (ع)  از ابوبکر افضل بوده است.

  گردآوری و تدوینِ این کتاب توسط سیّد شَریف رَضیِ شیعی با شرحِ بی‌نظیر اِبنِ‌ِاَبِی‌الحَدیدِ مُعتَزِلیِ سُنّی، چنان تصویری از «بابِ عِلمِ نَبی» ترسیم می‌کند که شاید بتوان آن را موثق‌ترین و شایسته‌ترین تصویری دانست که تا کنون در جهان اسلام از ایشان ترسیم شده است.

  واقعه «جَمَل» از جمله مسائلی است که معتزلیان بر خلاف قاطبه اهل سنّت، چشم‌شان را رویِ آن نبستند و از هر نوع طفره رفتن و طرح برخی فرافکنی‌ها- نظیر اینکه طراحان و بانیانِ «جَمَل» بنا به اجتهادِ خودشان عمل کردند و ...- اجتناب ورزیده و با حرّیت و شهامت، دست به داوریِ بی‌نظیری در میانِ اهل سنّت و جماعت نسبت به این واقعه شوم زدند. واقعه‌ای که با جنگ در برابرِ خلیفه مشروع - حتی با معیارهای اهل سقیفه و سنّت- قُبحِ جنگِ داخلی در میانِ مسلمین شکسته و زحماتی که پیامبر برای اتحاد و اتفاق قبایل مختلف و متخاصم عرب زیر پرچم اسلام کشید، نادیده گرفته شد.

  در باره ابن‌ابی‌الحدید نوشته‌اند که در فقه، شافعی و در کلام، معتزلی بود و پیوستن او به معتزله ظاهرا در همان ایام نوجوانی و جوانی‌اش واقع شدکه در مدائن به سر می‌برده است.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: