از امیرکبیر، مطبوعات و فرهنگ آفرینان / عزت الله فولادوند

1399/10/20 ۰۸:۵۱

از امیرکبیر، مطبوعات و فرهنگ آفرینان / عزت الله فولادوند

بین قوانین حاکم بر قوا و عوامل طبیعت با مسائل و دگرگونی‏ها و پدیده‏های جوامع انسانی پیوندها و مناسباتی وجود دارد ناگسستنی و انکار ناشدنی؛از آن روی که بسیاری از دانشوران‏ واقع‏گرای حقیقت‏بین،سرچشمه و ریشه‏ی تحول،پیشرفت و پویایی‏ یا جمود،سکون و ایستایی جماعات گوناگون را در موقعیت و شرایط تاریخی و نحوه‏ی تولید و چگونگی توزیع ثروت جست‏وجو می‏کنند در میان طبقات متفاوت و نامتجانس جامعه.

 

بین قوانین حاکم بر قوا و عوامل طبیعت با مسائل و دگرگونی‏ها و پدیده‏های جوامع انسانی پیوندها و مناسباتی وجود دارد ناگسستنی و انکار ناشدنی؛از آن روی که بسیاری از دانشوران‏ واقع‏گرای حقیقت‏بین،سرچشمه و ریشه‏ی تحول،پیشرفت و پویایی‏ یا جمود،سکون و ایستایی جماعات گوناگون را در موقعیت و شرایط تاریخی و نحوه‏ی تولید و چگونگی توزیع ثروت جست‏وجو می‏کنند در میان طبقات متفاوت و نامتجانس جامعه.

مقدمه‏وار باید گفت،طبیعت این وجود قدیم ازلی با حضور سمج و متکثر و متلون در حجم اندازه ناپذیر دو ظرف بی‏همتا-زمان و مکان- در مسیر دورانی همیشه رو به توسعه و تحول خود-آن هم به درازنای‏ حیرت‏انگیز میلیاردها سال نوری-کهکشان‏ها،ابراخترها،ستاره‏ها، سیاره‏ها و قمرهای برون از حساب و کتاب عقل و گمان و وهم‏ می‏آفریند و به شیوه‏ی ویژه‏ی خود هر یک را بر مکان و مدار و محوری خاص به بودش،بالش و چرخش وامی دارد،اما دیری نمی‏پاید که به سائقه‏ی تناقضی که از مرگ و زندگی در وجودشان تعبیه کرده‏ است،به سمت و سوی تلاشی و زوال و نابودی‏شان پیش می‏راند،تا شاهد تحلیل و انهدام موجودیت‏شان باشد؛بی‏آن که غبار اندوهی به‏ دامنش بنشیند.

شاید فرزانه‏ی بیداردل و ژرف‏اندیش ما،خیام،رند شوریده‏ی‏ همه‏ی ایام و اعصار از پس سال‏ها تفکر و تحیر در نظام آفرنش و اندوهگین از پدیدآوردن و ویران گردانیدن،زایاندن و میراندن، پروراندن و پرپرکردن،رفت‏وآمد،بودونبود،بیهودگی این دور و تسلسل و تکرار بی‏آغاز و انجام بدین بینش رسیده است.

در جامعه‏ی سنتّی و ایستای عقب نگاه داشته شده‏ی ما نیز در روند کند و دگرگونی سنگین زایایی و میرایی و نوشوندگی هم‏گام با زمانه،طریقه‏یی و رسم و راهی در کار است مشابه و موافق چرخه‏ی‏ طبیعت لاشعور.

در توضیح این همانندی،نگاه‏مان را از دور دست‏های گذشته به‏ همین فواصل نزدیک معطوف می‏داریم به قرن گذشته،عصر نکبت و ننگ خاندان قاجار،به میرزا تقی،پسرک خردسال کربلایی قربان علی‏ هزاوه‏یی آشپزباشی و خادم خانوادگی قائم مقام،دوستداران ترقی ایران، پسرکی بسیار هوشمند و بافراست،مشتاق آموختن و اندوختن دانش و تدبیر،شایسته‏ی بزرگی و در خور مسئولیت کلان جامعه،میوه‏ی‏ شیرین کشتزار و باغ آرزوهای چندین قرن کدّ یمین و عرق جبین‏ مردانی که او محصول دست‏های پینه‏بسته از رنج گاوآهن،داس،بیل‏ و خرمن کوبشان بود،همسایگان و مصاحبان چهارپایان،غارت شدگان‏ خان خانان،سلطان و خاقان.

فرزند برومندی که در سایه‏ی عنایت و تربیت قائم مقام فراهانی، و پشتوانه‏ی همت و اراده‏ی برتر و توش و توان تجددپذیر خود،اداره‏ی‏ مدبرانه‏ی کشور غرق در لای و لجن،انحطاط و زوال ناصری را شجاعانه به عهده گرفت و عاشقانه به اصلاح امور،نوسازی‏ ویرانه‏هایش به تکاپویی همه جانبه برخاست.برای هر چه‏ کوتاه‏تر شدن فاصله‏ی واپس ماندگی ملّت از قوافل تندیس غرب‏ سنّت شکن قد برافراشت؛به دخالت خائنان جامعه و خادمان بیگانه در امور مملکت پایان داد.هدردادن،حیف و میل ثروت ملی را مانع شد، مستمرّی‏ها و مواجب بی‏عملان طفیلی دربار را به کلی قطع کرد، خزانه‏ی دولت و مدیریت‏ها را سامان بخشید.کراها را به شایسته‏گان‏ کاردان واگذاشت.از همه مهم‏تر در برابر مداخلات مسلّم و بی‏پرده‏پوشی سفارت روس و انگلیس در مسائل کشور مردانه و با صلابت و استوار قیام کرد،برای حفظ استقلال و قطع وابستگی‏ اقتصادی و صنعتی کشور،دانشجویانی مستعد به فرنگ گسیل داشت، در جهت بیداری و هوشیاری جامعه‏ی خواب‏زده به ایجاد چاپ‏خانه و روزنامه‏ی وقایع اتفاقیه و ترجمه و تألیف کتب متناسب با نیاز روز همت گماشت.

نخستین مدرسه یا دانشگاه را که«دار الفنون»نام گرفت،او بنیان‏ نهاد.برای تدریس و اداره‏ی آن استادان مجرب را از کشورهای‏ پیشرفته فراخواند،اما غفلت و ناآگاهی توده‏ها به عوامل و عناصر خائن‏ و پلید و سودجوی وطن‏فروش که مزد خیانت خود را از اجانب‏ می‏گرفتند رخصت آن داد که به سیاست و دسیسه‏ی مهد علیا و میرزا آقا خان نوری و سفرای روس و انگلیس و دیگر مزدوران بیگانه و خودی که دستشان از خزانه و رشوه و مناصب مملکت کوتاه شده بود، امیر بزرگ را از صدارت عزل و به فین تبعید کنند و پس از چندی که‏ از سایه‏اش نیز می‏هراسیدند،در قبال آن همه خدمت صادقانه به مردم، به قول اخوان:«گنه ناکرده پادافره کشیدن»در حمام،رگش را زدند،اما فواره‏ی خون او خفتگان این ویرانه را بیداری نبخشید.

فاجعه‏ی قتل جانسوز امیر در جامعه‏ی تخدیر شده‏ی‏ غفلت پیشه‏ی عصر ناصری کم‏ترین واکنشی،اعتراضی،سروصدایی، حتّا گلایه و نجوایی را برنینگیخت،دلی به درد نیامد،طغیانی، خروشی،جنبشی که چه عرض کنم حتّا ضجه‏یی از گلویی برنشد، انگار جامعه‏ی دور قجر،بی‏اعتنایی و سنگ‏دلی در قبال قتل عزیزان خوب پرورده و برگزیده‏ی خویشتن خویش را از طبیعت کروکور،به‏ ارث برده بود که از شکستن و نابودی‏شان غمی به دل راه نمی‏دهد.

کمی نزدیک‏تر می‏آییم،به مشروطه،به تبریز،به ستار خان،سردار ملی،سطوت و صلابت سهند و سبلان سرفراز،خلاصه‏ی خون و شرف مردم غیرتمند آذر آبادگان،نماد روح حماسی و دلیری اقوام آرایی‏ فلات ایران،که نه تنها پرچم هیچ دولتی را بر سر در خانه‏اش نصب‏ نکرد،می‏خواست بیرق هفت کشور را به زیر پرچم کاویانی ایران به‏ اهتزاز درآورد،بهادری بی‏همال که غرش پلنگ تفنگش شغالان‏ مزدور محمد علی میرزا و دار و دسته‏ی خائنش را از دور و بر برج و باروی تبریز مردخیز تا دور دست‏ها تاراند و فراری داده.سردار رشیدی‏ که اگر جسارت و دریادلی و آرمان خواهی او نیم‏بود،اثری از مشروطه‏ به جا نمی‏ماند.

مجاهدان و مردان آزادی‏خواه و همه‏ی ساکنان ایران زمین مدیون‏ و مرهون جانبازی و شجاعت این روستایی راستین پاک نهادند که‏ پیش از حضور در صف مشروطه خواهان آذری با خرید و فروش اسب‏ و استر و دیگر چارپایان زندگی ساده‏اش را می‏چرخاند.سرداری که‏ عنوانش را از تاریخ و مردم گرفته بود،برای دین مجلس و مشروطه‏اش راهی تهران شد،روز ورودش:«یک‏باره شهر تهران‏ جوشید و خروشید و چنان استقبال گرم و پرشور و هیجانی از سردار بزرگ آزادی کرد،که تا آن زمان،چنان استقبال و شور و هیجانی دیده‏ نشده بود.شدت احساسات مردم به حدی بود که پیرمردی می‏خواست‏ فرزند خود را پیش پای سردار ملی قربانی کند».1

اما جامعه‏ی«نخبه‏کش»2خودش استقبال و بد بدرقه‏ی ما،پس از فروکش کردن آن تب‏وتاب و شور غلیان سطحی نامنتظر و فرو افتادن‏ آب‏ها از آسیاب‏ها،به رسم معهود به خلوت سکون و سکوت و رخوت‏ و غفلت تاریخی خود بازگشت و دریچه‏های دریافت و گیرندگی‏اش را باز هم بر روی جهان پیرامون فروبست!

وقتی که مجلس باز شد و مجلسیان می‏خواستند با برقراری‏ حقوقی ناچیز سردار مشروطه را سپاسی اندک گفته باشند،خواجه‏ تاشی چون تیمورتاش چنگیز و رضا خان تراش،نمایندگان مرعوب و سست عنصر را از ادای این دین ملی بازداشت‏3و از ژرفای آن همه‏ خروش و غلیان و برون فکنی حمیت و عربده،مشتی گره نشد تا دندان‏ بر دهان آن غدار سردار مذبذب بیگانه تاش بشکاند!

سردار ملی را شرم و شرف آزادگی و مناعت طبع رخصت آن نداد که از آن رذالت و نمک نشناسی چیزی به زبان آرد،با این همه ایادی‏ بیگانه،فرصت طلبان زبون،جیره خواران دربار و سفارت خانه‏ها و مریدان تحجر به دار آویخته بیکار ننشتند،نابودی منافعشان را زنده بودن او رقم می‏زد،پس باید شرّش را کند،و چنین شد که در پارک‏ اتابک به گلوله‏اش بستند.3اما او لنگان و عصا زنان بی‏اعتنا بدان‏ زخم جان‏کاه و بی‏توجه به فقر و تهی‏دستی خود،فقط و فقط دلواپس‏ و نگران حال و آینده‏ی مشروطه‏یی بود که هنوز صدای تفنگ سر پر او و بوی باروت و ساچمه‏اش در خانه‏ی ملت پیچیده بود،تا این که که‏ یک شب به خواب نعمت آزرم آمده،«هراسناک؛دست چپش حمایل‏ گردد».4

استاد پروفسور امین در مورد آخر و عاقبت دردناک ستارخان در همین ماهنامه‏ی حافظ می‏نویسد:«سرانجام چنان سرداری از زخم‏ آن‏[تیر]جان سپرد،در ماه‏های آخر عمر،سردار ملی در کاروان سرایی‏ واقع در دروازه قزوین می‏زیسته و از درد پا می‏نالید و از حیث معاش‏ نیز تا حد افسوس آوری دچار مضیقه بوده است».

جامعه‏ی محبوس آب‏ونان،خواب زده‏ی بختک دیده،به دنبال آن‏ استقبال مستعجل سراپا هیجان و هذیان در روز ورود سردار ملی‏ بدین‏گونه که گذشت،بدرقه‏اش کرده است،بدرقه‏ای مایه‏ی‏ سرافکندگی و شرمساری ابدی ملتی صاحب فرهنگ و تاریخی‏ مالامال کرامت و سخاوت و مهربانی و وفای به عهد و میثاق.

روزنامه‏نگاری که آغازش به عهده محمد شاه قاتل قائم مقام‏ می‏رسد و تبارش به میرزا صالح شیرازی،در طومار و کارنامه‏ی‏ خونین‏اش نام میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل،ملک المتکلمین، دهخدا،ملک الشعرای بهار،فرخی یزدی،میرزاده‏ی عشقی،کریم‏پور شیرازی،محمد علی افراشته،محمد مسعود،حسین فاطمی و...ثبت‏ است که جز یکی دو تن همگی با سند«قلب چاک‏چاک»در این راه، راه آزادی و حریّت ایران عزیز خفه شدند،تیرباران شدند و یا آتش زدنشان سرگرمی و تفریح خاطر درباریان محمد رضا شاه شد. داستان سید اشرف الدین گیلانی(نسیم شمال)و عاقبت کار او عبرت‏آمیز است.5.

پدران و جامعه‏ی ما با شنیدن و دیدن قتل عام عزیزان‏زاده و پرورده‏ی گهواره‏ی خویش همان بی‏تفاوتی،سکوت و بی‏دردی را از خود نشان داده‏اند که غول بی‏رحم طبیعت جهان مدار در انفجار و انهدام کهکشان‏ها و ابراخترها و دیگر ستارگان و سیارگان خویش به‏ تماشا نشسته است.

حکایت سرد مهری و بی‏وفایی و مسئولیت ناپذیری این قوم ترس‏ محتسب دیده‏ی با تازیانه‏ی گزمه و گشتی آشنا در قبال نخبگان‏ رنج‏پرور بلند آوازه،و صبر و بردباری طاقت سوزشان تا فرصت انتقام‏ بی‏خوف و خطر از زورمندان جور پیشه چنان است که سعدی به طنز دل‏نشین روایت می‏کند:«مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد،درویش را مجال انتقام نبود،سنگ را نگاه همی‏داشت تا زمان که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهش کرد،درویش‏ اندر آمد و سنگ در سرش کوفت،گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟گفت:من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی؛گفت:چندین روزگار کجا بودی؟!گفت:از جاهت‏ می‏اندیشیدم،اکنون در چاهت دیدم،فرصت غنیمت دانستم».6

ما مردم این ملک جز دو سه قرن آغازین حمله‏ی عرب با همین‏ عینک سعدی جهان را نگریسته‏ایم،دیگر با بخت یاران و ددان و پولاد چنگالان درنیفتاده‏ایم و بازو رنجه نداشته‏ایم،اکثرمان تسلیم تسلیم‏ نحیف و رنجور،صوفی‏گری پیشه کرده‏ایم و زاهدانه برای جان‏ بدر بردن از معرکه به خانقاه و شکاف کوه‏ها و خرابه‏های تاریخ پناه‏ برده‏ایم.

داستان این ابن الوقت بودن و فرصت‏طلبی را استاد پروفسور امین‏ سردبیر آزاده‏ی حافظ بسیار عبرت‏آموز روایت کرده است..7

این خاموشی در برابر بیداد پیشه و شکیبایی و تحمل خداوندان زر و زور تا به وقت:«مانع مفقود و مقتضی موجود»،و بدتر از آن تناقض‏ و تضاد بهت‏انگیز در گفتار و کردار،در حضور و در غیاب،خوی و خصلتی‏ست سخت باور نکردنی.که از رهگذر تاریخ خوف‏بار این‏ فلات همیشه مشوّش و متلاطم و ناایمن به صورت غریزه‏ای طبیعی‏ با سرشت جامعه عجین شده است که:«بیرون نمی‏تواند شد الا به روزگاران»

بگذریم،این مقدمه‏ی طولانی،ذی المقدمه را مخصوص است،در جهت دل‏جویی و هم‏آوایی و تسکین و تسلی خاطر انور فرزانه مردی‏ که از آغاز نوجوانی در طلب دانش،هنر و فضیلت به آئین طالب علمان‏ دوران شکفتگی فرهنگ ایران اسلامی برای زیارت اهل خرد به هر در سر زده است.این پژوهش‏گر پرتوش و توان خستگی نشناس، پروفسور حسن امین سردبیر ماهنامه‏ی گران‏بار حافظ که امروز در گستره‏ی جهان دانش،تحقیق،تألیف و ترجمه،شخصیتی‏ست صاحب‏ نام و نشان و مرتبتی والا در کنار تحصیل علم حقوق در محضر بزرگانی چون دکتر حسن امامی،محمود شهابی،محمد سنگلجی، سید محمد مشکوة،علی آبادی،دکتر احمد متین دفتری،دکتر مصطفی‏ مصباح‏زاده و...دیگر استادان بلندپایه‏ی دانشگاه تهران،برای‏ فرونشاندن عطش اشتیاق دانش اندوزی و تکمیل دانسته‏های خود راهی دیار فرنگ شد،دیری نپایید که به یاری هوش سرشار،اراده، همت و پشتکار درنگ ناپذیر در دانشگاه قدیمی و معتبر گلاسگو در شمال انگلیس به دریافت درجه‏ی دکترای حقوق نائل آمد و در همان‏ بلاد کفر برای تدریس به دانشگاه فرا خوانده شد.دکتر امین پس از سال‏ها تدریس و تحقیق و طیّ مدارج استادی و دانشیاری و استادی‏ در آن دیار به مقام پروفسوری رسید و آن‏گاه به سائقه‏ی آتشی که‏ زرتشت وطن در دل و جانش برافروخته بود،از مقام استادی،حقوق‏ مکفی،رفاه و آسایش و احترام در خور،امنیت و آزادی خاطر و...چشم‏ پوشید و با آن که:«بوی بهبود از اوضاع وطن نمی‏شنود»،اما گویی‏ خواجه‏ی شیراز با این بیت

زیر شمشیر غمش رقص‏کنان باید رفت‏

هر که شد کشته‏ی او نیک سرانجام افتاد

به خدمتش طلبید،و او نیز به یمن ارادت و اخلاص به حافظ، رخت سفر بربست و با زاد راهی بالغ بر چهل،پنجاه عنوان تحقیق، تألیف،ترجمه و ده‏ها مقاله در مطبوعات معتبر غرب و کوله‏باری از علم،تجربه،جهان‏بینی،سیر آفاق و انفس که سعدی‏وار به «قدم رفته‏ بود به سر باز آمد».هنوز از گرد راه نرسیده،انتشارات دایرة المعارف‏ ایران شناسی را راه انداخت و به عنوان طلایه‏دار پژوهش‏های‏ ایران‏شناسی ماهنامه‏ی فراخور امروز حافظ را علم کرد،تریبون و رسانه‏یی برای همه‏ی کسانی که در مسیر آگاهاندن و بیداری و هوشیاری مردم و ارتقا و گسترش دانش و بینش جامعه سخنی تازه و نظری معقول برای گفتن دارند.خوشبختانه حافظ او در همان‏ ماه‏های نخست در میان طیف وسیعی از خردمندان دانشور ایران‏خواه‏ و نام‏آور که سال‏ها به عزلت و سکوت تن در داده بودند،جایی برای‏ خودش باز کرد بهتر و برتر از هر جریده و مجله‏ی دیگر و با استقبال‏ و تقدیر کم‏نظیری روبرو شد.چندان که بالا بلندانی سرشته‏ی دانایی و پژوهندگان ارجمند به یاری او برخاستند،اما بسیاری از مقالات سنگین‏ و نوشته‏های دقیق ماهنامه به قلم همیشه در چرخش خود پروفسور امین است که در میان انبوه کتب و رسالات ارجمند او،تاریخ حقوق‏ ایران تألیف کم‏نظیر او کفایت می‏کند که نامش را در کارنامه‏ی‏ فرهنگ و تاریخ این آب و خاک پایدار بدارد،کتابی با حجمی نزدیک‏ به نهصد صفحه که نه تنها تاریخ حقوق که پیشینیه‏ی دیرسال اقوام‏ آریایی را نیز برای آندگان روایت می‏کند.و در میان ترجمه‏هایش‏ «تأملات نابهنگام نیچه»با آن مقدمه‏ی موجز و مشکل‏گشا،جایگاهی‏ ویژه دارد،به خصوصی اگر کسی بخواهد شرایط فرهنگی‏ «فرهنگ ستیزان»اروپای قرن نوزدهم را به وضعیت پیچیده‏ی‏ پر تناقض امروزی ایران بسنجد.

امین به اعتبار مهارت و اشراف عمیق خود که در حوزه‏ی علوم‏ قضایی ایران و جهان دارد،در هر شماره متذکر می‏شود که ماهنامه‏اش‏ را در چارچوب قانون اساسی و همه‏ی قوانین حاکم بر مطبوعات منتشر می‏کند و از مجریان قانون نیز جز پای‏بندی به اصول و اجرای دقیق‏ قانون توقعی دیگر ندارد.

با این همه چندی‏ست که این دانشور پر جنب‏وجوش‏ فرهنگ آفرین در نوشته‏ها و سروده‏های خویش بر اثر تنگ نظری‏ها و کارشکنی‏ها و مانع‏تراشی‏ها و ایذاهای...،زبان به شکوه و گلایه و دل‏آزردگی گشوده است.«سردبیر حافظ را به دادسرا فراخواندند،... من سوء استفاده از قوه‏ی قضائیه را برای ارعاب اهل قلم و فرهنگ‏ محکوم می‏کنم».8

این درد دل و گلایه در شعر امین به صورتی جدی‏تر مایه‏ی‏ نگرانی مخاطب می‏شود:«قلم از دست من اقضی القضات شهر می‏گیرد»9.و در استقبالی که از«داستان حب وطن»فریدون توللی‏ دارد،ماجرا پیچیده‏تر و نومید کننده‏تر شود:

ترسم خدا نخواسته هم چون منت کنند چون من فدایی وطن و میهنت کنند درس وطن پرستی و آیین مردی‏ یادت همی دهند و چو من کودنت کنند.10

و سرانجام در مقطع شعری که به یاد فروهرها ساخته است، می‏گوید:«درد وطن دارم،امین!ای داد!ای داد!/از دست مشتی‏ بی‏وطن!فریاد!فریاد!/ریزی اگر خون مرا!جلاّد!جلاّد!/از دشنه و چاقو و نشتر می‏نویسم/»11

این‏ها نمونه‏های دل مشغولی و دغدغه‏های خاطر سردبیر بزرگوار ماهنامه‏ی حافظ بود که مایه‏ی تاسف مخاطبان و دوستداران او شده‏ است.باید به او حق داد که با این همه خدمات و کارهای تاثیرگذار سودمند و ماندگار از مردم جامعه‏ی خود گله‏مند باشد؛اما با همه‏ی‏ دانش و جهان‏بینی و تاریخ پژوهی انگار از یاد می‏برد که دارد در ایران‏ زندگی می‏کند با طبیعت و فرهنگ و تاریخ و باورهای کند سیرش،نه‏ در دیار فرنگ که ما مردم دین‏مدار،تمدنش را«حیوانیّت رها شده» توصیف می‏کنیم!

استاد عزیز دکتر امین مهربان صاحب درد،این قوم بازماندگان‏ آنانند که به حکم امیری عرب از سر خشم،آسیاب با خونشان به‏ گردش درآمد،تا گندم آرد،آرد نان شود و بر سر سفره‏ی خونین او!

منابع

(1)-امین،سید حسن،ماهنامه‏ی حافظ،شماره‏ی 17،سال 84،ص 28،ستار خان، سردار ملی.

(2)-نگاه کنید به کتاب‏های خواندنی جامعه‏ی نخبه کشی؛چرا ما،ما شدیم؛جامعه شناسی خودمانی(حسن نراقی)و علل عقب ماندگی ما (علی محمد ایزدی).

(3)-امین،همان جا.

(4)-میرزازاده،نعمت(آزرم)،دفتر شعر گل خون،نشر تیرنگ چاپ اول،بهمن 58،با ستارخان.

(5)-حسینی گیلانی، سید اشرف الدین،زندگی و شعر-نسیم شمال،با مقدمه و شرح حال توسط دکتر فریده‏ی کریمی موغاری،نشر ثالث،چاپ اول،سال 82،ص 44.

(6)-سعدی، مصلح الدین،گلستان.

(7)-امین،سید حسن،ماهنامه‏ی حافظ،شماره‏ی 19،مقاله‏ی‏ تبعید رضا شاه به دست انگلیس.

(8)-همان،ماهنامه‏ی حافظ،شماره‏ی 10،ص 4.

(9)-همان،ماهنامه‏ی حافظ،شماره‏ی 19،ص 19.

(10)-همان،ص 116.

(11)- همان،ماهنامه‏ی حافظ،شماره‏ی 21 ص 17.

منبع: حافظ، دی 1384، شماره 22

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: