عصر مغول و نفوذ ایرانیان در چین / دكتر شیرین بیانى - بخش اول

1393/8/21 ۰۸:۱۲

عصر مغول و نفوذ ایرانیان در چین / دكتر شیرین بیانى - بخش اول

به رغم حوادث خونبارى كه هجوم وحشیانه مغول در پى داشت، ایرانیان توانستند به‌تدریج مغولان را رام كنند و فرهنگ اصیل خود را جلوه‌‏گر سازند. آنچه در پى می‌‏آید، به اختصار به همین موضوع در روزگار نبیرة چنگیز، قوبیلاى می‌‏پردازد.

 

 

اشاره: به رغم حوادث خونبارى كه هجوم وحشیانه مغول در پى داشت، ایرانیان توانستند به‌تدریج مغولان را رام كنند و فرهنگ اصیل خود را جلوه‌‏گر سازند. آنچه در پى می‌‏آید، به اختصار به همین موضوع در روزگار نبیرة چنگیز، قوبیلاى می‌‏پردازد.

زمامدارى قوبیلاىقاآن آغاز عصر جدیدى در امپراتورى جهانى مغول به شمار می‌‏آید و با دوران سی‌‏ساله قبل از آن تفاوت بسیار دارد: دوران گذشته، زمان كشور گشایی‌ها، ایجاد حكومتهاى موقت در مناطق اشغالى شرق و غرب، اطمینان نداشتن از پشت مرزها و رویارویى با تشنج‌ها و شورشها در مناطق اشغالى بود؛ همه این موارد سبب می‌‏شد كه دستگاه گرداننده فاقد سكون و آرامش لازم براى رویارویى و تطابق با تحولات جدید و متوالى، و استقرار اصول و موازین تازه و یكدست در سراسر امپراتورى باشد؛ ولى سرانجام با فتح سراسرى چین و سپس ایران در آخرین سالهاى زندگى مُنگو قاآن و وضع قوانین جدید اقتصادى و اجتماعى به توسط او كه آمیزه‌‏اى از سنن مغولى و قوانین رایج در ممالك مفتوحه بود، دوران سكون و آرامش و شكل گرفتن كامل حكومت آغاز شد. در واقع دوره قوبیلاى قاآن عصر سرورى عنصر مغول بر نیمى از جهان محسوب می‌‏شود.

حكومت مغولان پس از فتح كامل چین، مجذوب فرهنگ و تمدن كهن و اصیل آن مملكت وسیع، دست‌‏نخورده، متمدن و ثروتمند شد، و با انتخاب پكن به پایتختى، پایتخت از مغولستان به چین انتقال یافت. ممالك متصرفى جدید در جهان به فرزندان و خویشان امپراتور واگذار گشت و خلاصه براى مغولان برخوردارى از نعمات ‌‏و بركات ناشى از سلطه بر بخش وسیعى از جهان، كه تا آن زمان بی‌‏سابقه بود، آغاز شد.

به این‌‏ ترتیب بود كه امپراتورى مغول كه در این دوره از اقیانوس كبیر تا فاصله‌‏اى نه‌‏چندان دور از دریاى مدیترانه را شامل می‌‏شد، به تعبیر امروزى به صورت كنفدراسیونى درآمد كه ممالك فدرال با حفظ استقلال داخلى، در موارد بسیار كلى و عمومى، از مركز امپراتورى فرمان دریافت می‌‏داشتند؛ خراجهاى متداول را می‌‏پرداختند، در جشنها و قوریلتاها همراه با هدایاى گرانبها و فراوان شركت می‌‏كردند و قواى انسانى و مادى در اختیار سپاه امپراتورى قرار می‌‏دادند.

امپراتورى مغول در دوران طولانى حكومت قوبیلاى قاآن (658ـ693ق) طبیعتاً چنان مجذوب فرهنگ و تمدن چینى گردید كه تقریباً ماهیت مغولى خویش را از دست داد و چینى‌مآب شد. آداب و رسوم مغولى تحت‌‏الشعاع سنتهاى چینى قرار گرفت. مغولستان كه با وجود نقل و انتقالات جانشینى، كم ‌‏و بیش طبق تقسیمات اولیه در دست شاهزادگان چنگیزى باقى مانده بود، و با قرار گرفتن بر سر راه چین به ایران و اروپا، نفوذ فرهنگها و تمدنهاى شرق و غرب را در خود پذیرفته، دستخوش دگرگونیهاى مادى و معنوى فراوان شده بود، پس از انتخاب پكن به پایتختى و از اعتبار افتادن قراقروم، و با اولویتى كه حكومت براى چین قایل شد، به ‌‏تدریج به انزواى گذشته خزید و تا امروز با تمام زیر ‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏و‌‏‌‏‌‏‌‏ بمهاى ادوار، تقریباً حالت سنتى خود را حفظ كرده است.

امپراتور با آنكه خود از مدتها پیش بر اثر تبلیغات رهبانان چینى رسماً بودایى شده بود، سیاست نیاكان خویش را كه اعطاى آزادى مذهبى به همه اقوام و ملل بود، دنبال كرد و دستور داد متون بودایى، انجیل، تورات و قرآن را به زبان مغولى ترجمه كردند.1 آزادى مذهبیى كه قوبیلاى با شیوه مغولى در چین رواج داد، در آن مملكت بیگانه نبود و سابقه‌‏اى طولانى داشت؛ ولى آنچه در حكومتهاى چینى و مغولى بی‌‏سابقه بود، نحوه كاربرد این آزادیها بود: چینی‌ها از فرهنگ و تمدن ادیان گوناگون براى پیشبرد هنر و صنعت خود استفاده می‌‏كردند؛ در حالى كه مغولان اقوام گوناگون را براى هدفهاى توسعه‌‏طلبانه و اقتصادى به كار می‌‏گرفتند.

سیاست آزادى مذهب، سبب گردید كه با وجود رخنه كامل اداریها و نظامیان چینى در دستگاه حكومت، ایرانیان طبق روش خاص خود و با سابقه‌‏اى كه در دوران گذشته كسب كرده بودند، نفوذ خویش را گسترش دهند. سلطنت طولانى قوبیلاى، عصر رقابت و رویارویى خطرناك دو عنصر چینى و ایرانى در دستگاه مغول است كه با وجود بُعد مسافت و بیگانه بودن ایرانیان می‌‏توان به جرأت ادعا كرد كه تفوق و برترى با عنصر ایرانى بوده است.

در اولین فتوحات در چین شمالى، اداره مناطق مفتوحه به دست یك شخصیت ایرانى به نام محمود یلواج سپرده شد؛ و از آن زمان بود كه پاى ایرانیان در كار حكومت چین گشوده گردید. سبب راه یافتن ایرانیان كارآزموده در چین افسانه‌‏اى و دوردست، آن بود كه در زمانى كه مغولان هنوز بر سراسر چین مسلط نشده بودند، سپردن حكومت نواحى اشغالى به چینی‌ها را دور از حزم و احتیاط می‌‏دیدند، ضمناً در بین افراد خود نیز اشخاص كاردان و با كفایتى كه بتوانند چنین شغلهاى حساسى را بر عهده گیرند، نمی‌‏یافتند.

اینك براى روشن شدن بهتر موضوع به شرح چگونگى استقرار خاندانهاى بزرگ ایرانى در چین می‌‏پردازیم: گذشته از خاندان محمود یلواج، كه پسران و نوادگانش نسل به نسل دست‌‏اندركار سیاست بوده‌‏اند، یكى از شخصیت‌هاى دیگر، كه خود و افراد خانواده‌‏اش تا چند نسل‌‏در چین مهمترین شغلها را داشتند، سید اجل بخارى نام‌‏داشت كه كار خود را از زمان مُنگو قاآن شروع كرده بود. جد سید اجل كه از خاندانهاى متنفذ و اصیل بخارا محسوب می‌‏شد، در زمان سلجوقیان به علت اختلافات سیاسى با حكومت، به چین پناهنده شده بود و به تدریج پس از تهاجم مغول، نوادگان وى به خدمت آنان درآمدند و در زمرة كارگزاران مهم قرارگرفتند.

سید اجل با تجربه‌‏هایى كه در چین اندوخته بود، از جانب منگو قاآن به حكومت قراچانگ منصوب گشت و مأموریتش سبب شد كه مسلمانان پراكنده در این ایالت گرد آیند و مركزیتى ایجاد كنند. قراچانگ، كه یاچى نیزخوانده می‌‏شد، همان یون نان (Yon - Nan) امروزى است، و به همین دلیل اكثر مسلمانان چین امروزى را در خود جاى داده است؛ و در آن روز نیز ایالتى بزرگ و آباد بود كه اكثریت قریب به اتفاق اهالى آن را مسلمانان تشكیل می‌‏دادند. حكومت این ایالت ابتدا با یعقوب بیگ ـ پسر على بیگ، از نوادگان محمود یلواج ـ بود كه یكى پس از دیگرى به حكومت رسیدند.

پس از آنكه قوبیلاى مغولستان را ترك كرد و در چین مستقر شد، سید اجل بخارى را به علت كفایت و تجربه كافى به مقام وزارت منصوب كرد، و پسرش ناصرالدین را به حكومت قراچانگ فرستاد. سید اجل مدت بیست و پنج سال وزیر قاآن بود2 و به قول خواجه رشیدالدین فضل‌‏الله‌: «به اجل مسمّى وفات یافت؛ و این از نوادر است!» به راستى شخصیتى كه چنین مدتى طولانى حساس‌‏ترین شغلها را در دستگاه مغول به عهده داشته باشد و به مرگ‌‏طبیعى از دنیا برود، جزء استثناهاى كم‌‏نظیر است. پس از مرگ این وزیر، نواده‌‏اش ابوبكر، به این مقام رسید و مانند جدش لقب «سید اجل» گرفت. ابوبكر نیز بسیار مورد مهر قاآن بود؛ مدت وزارتش دو سال طول كشید و آنگاه درگذشت. این وزیر هفت برادر داشت كه هر یك عهده‌‏دار شغل مهم و حساسى بود. خاندان سید اجل نه تنها در چین، بلكه در ایران نیز شهرتى فراوان كسب كرد و به همین دلیل «سید‌‏‌‏‌‏اجل» در دستگاه مغول خود لقبى شد از «معتبرترین القاب و اسامى» ‌‏كه در مواقع بخشیدن امتیاز به وزیرى، او را به این عنوان ملقب می‌‏كردند!

در این دوره، در دستگاه حكومتى یك عنوان چینى نیز متداول گردید كه «فنچان» خوانده می‌‏شد و به معنى وزیر بود. وزیر بزرگ را «شوفنچان» می‌‏گفتند، به معنى زبدة وزرا و وزیر بیدار؛ و همچنین «بایان فنچان» به معنى وزیر توانگر و ثروتمند. سید اجل بخارى لقب بایان فنچان نیز داشت، و برادران و برادرزادگان و نوادگانش نیز، كه هر یك در شهرى حاكم بود، عنوان فنچان داشتند.3

پس از مرگ ابوبكر، امیر احمد بناكتى، ایرانى دیگرى، به مقام وزارت رسید. او در مدت تصدى در این مقام پس از قاآن بزرگترین و ثروتمندترین شخصیت در چین به شمار می‌‏رفت و دوره وزارتش اوج قدرت ایرانیان در دستگاه امپراتورى مغول بوده است. ماركوپولو درباره اهمیت و شهرت وى چنین می‌‏گوید: «مردى بود گستاخ، محتال و در خان نفوذ بسیار داشت؛ به اندازه‌‏اى كه خان به ‌‏او هرگونه آزادى عمل داده بود، و او هم هرچه دلش می‌‏خواست، می‌‏كرد. ابداً به ادارات رسمى از جمله دادگسترى، اعتنایى نداشت و هر كه دشمن او بود یا برخلاف میلش قدم بر می‌‏داشت، كارش ساخته بود. كافى بود نزد امپراتور برود و بگوید: قربان، فلانى علیه سلطنت قیام كرده و جزایش مرگ است! خان هم برحسب معمول جواب می‌‏داد: هر نوع صلاح می‌‏دانى، اقدام كن. با این وضع احدى جرأت مخالفت با او را نداشت. همه مردم، حتى رجال درجه اول مملكت، همیشه در حال وحشت به سرمی‌‏بردند... احمد مرد مطلق‌‏العنان چین بود.»4 این وزیر داراى جواهرات بى بدیل بود و از جانب سلطان لقب شوفنچان داشت.5 تعداد پسران وى به بیست و پنج تن می‌‏رسید كه هریك شاغل مقامى بزرگ در مملكت بودند. به این ترتیب می‌‏توان ادعا كرد كه چین تا حدى در تیول خاندان ا میر احمد بناكتى بود.

در اینجا با سؤالى روبرو می‌‏شویم كه حائز اهمیت است و منابع ما چیزى درباره آن نگفته‌‏اند و آن اینكه: آیا این وزیران ایرانی‌‏الاصل مقیم مركز امپراتورى تا حدى به اوضاع موطن اصلى خود هم می‌‏اندیشیده‌‏اند؟ به این پرسش می‌‏توان چنین پاسخ داد كه هرچند به‌‏ علت اشتغالات داخلى و جدایى روزافزون دستگاه مركزى از ایران و بُعد مسافت، مجال زیادى براى بروز چنین علقه‌‏هایى باقى نمی‌‏ماند، و ماندگار بودن در چین و با خود داشتن همه افراد خانواده، موجب بوده است كه از وطن اصلى ترك علاقه كنند، با این حال دور از تصور نیست كه ‌‏توانسته باشند مانع دخالت بی‌‏رویه سلاطین در ایران شده باشند، و همچنین حكومت ایران توانسته باشد از طریق اینان آسانتر به خواستهاى خود جامه عمل بپوشاند و به امتیازاتى دست یابد. شاید همین عامل كمك كرده باشد تا حكومت مركزى از كارهاى داخلى ایران فارغ بماند و حكومت مغولى مستقر در این سرزمین را به حال خود واگذارد؛ بدان حد كه در حدود پنجاه سال پس از چنگیزخان، وابستگى ایران به پایتخت در حد تشریفات و رد و بدل كردن سفیران و هدایا و خراج سالانه تقلیل یافت و چندى نگذشت كه پس از قوبیلاى، این رشته ارتباط بازهم باریكتر شد.

بنا به آنچه گذشت و با نیرو گرفتن روز افزون عنصر ایرانى، كارگزاران چینى و مغولى كه موقع و مقام خویش را متزلزل می‌‏دیدند و به هراس افتاده بودند، همواره در جستجوى راهى می‌‏گشتند تا به نوعى در تضعیف این گروه بكوشند، و از هر حادثه‌‏اى براى تحریك و دسیسه‌چینى برضد ایرانیان بهره گیرند. براى نمونه بلوایى را كه در دوران وزارت امیر احمد بناكتى اتفاق افتاد، نقل می‌‏كنیم تا شاهدى بر این معنى باشد:

در خلال وزارت امیر احمد بناكتى، در ایران، یهودیان كه به دنبال فتوحات هلاكو درصدد كسب قدرت بودند و پیوسته به دنبال بهانه می‌‏گشتند، به عرض‌‏اباقا كه ولیعهد بود، رسانیدند كه: در قرآن آیه‌‏اى وجود دارد كه می‌‏فرماید: اقتلوا المشركین كافّه؛ یعنى همه مشركان شایسته كشتن‌اند. اباقا كه به هراس افتاده بود، طی‌‏نامه‌‏اى قوبیلاى را از این موضوع آگاه كرد و از وى نظر خواست. ضد اسلامی‌ها و ضد ایرانیهاى مقیم دربار كه منتظر بهانه بودند، این قضیه را بزرگ كردند و به وى چنین فهمانیدند كه چون مسلمانان نیروى بسیار یافته و بر امور مملكتى مسلطند، با توجه به این آیه، همواره خطر بزرگى براى حكومت محسوب می‌‏شوند و باید براى این كار فكرى اساسى كرد. قاآن كه او نیز هراسان شده بود، مجلسى ترتیب داد و علماى اسلام را دعوت كرد و از مقتداى آنان، بهاءالدین بهایى ـ قاضی‌‏القضات ـ سؤال كرد: «آیا این قضیه صحیح است؟» وى جواب داد: «صحیح است.» قاآن پرسید: «پس چرا كفار را نمی‌‏كشید؟» جواب داد: «هنوز وقت درنیامده است و ما را دست نمی‌‏دهد!» قاآن خشمگین شد و گفت: «مرا بارى دست می‌‏دهد!» و فرمود تا او را بكشند. امیر احمد بناكتى مانع شد و گفت: «قاضى جواب درستى نداده است. باید از شخص دیگرى پرسید.» این بار قاضى علاءالدین طوسى را به همراه چند تن از علماى دیگر آوردند و براى روشن شدن كامل قضیه، جلسه مناظره‌‏اى تشكیل دادند. در این مجلس قاآن خود شركت كرد و گفت: «محمد را كه آفریده است؟» گفت: «خدا.» پرسید: «چنگیز را كه آفرید؟» گفت: «خدا.» قاآن گفت: «پس چنین معلوم است كه خدا به بندگان دو نظر دارد: یكى نظر لطف و دیگرى نظر قهر. محمد را به نظر لطف آفریده است و چنگیز را به نظر قهر؛ و نسبت به هر دو صفت نظر مساوى دارد. پس شما چگونه طرف لطف او را بر قهر ترجیح می‌‏دهید؟» علما جوابى ندادند. قاآن گفت: «مگر در كتاب شما نیامده كه هركه فرمان اولوالامر را خلاف كند، مجرم است؟» قاضى پاسخ داد: «آرى، چنین است.» گفت: «چطور است كه شما از فرمان چنگیز و از حكم من تجاوز جایز می‌‏شمرید؟» قاضى گفت: «از احكام شما آنچه موافق كتاب است، قبول داریم و هر چه نیست، قبول نداریم.» قاآن در خشم آمد و فرمان داد همه قضات ولایات را معزول كنند؛ واعظان بر سر منابر نروند؛ مؤذنان اذان نگویند و ذبح اسلامى ممنوع شود و به این مضمون قرب یك خروار یرلیغ نوشتند.6

سرانجام چون كار سخت شد، امیر احمد و سایر مسلمانان متنفذ تقاضا كردند جلسه دیگرى تشكیل شود و روحانى دیگرى طرف سؤال قرار گیرد. این بار قاضى حمیدالدین سمرقندى را كه روحانى بزرگ و شهیرى بود، آوردند. وى در جواب سؤال قاآن گفت: «این آیه وجود دارد.» قاآن گفت: «پس چرا مشركان را نمی‌‏كشید؟» وى جواب داد: «چون شما نام خدا برسر یرلیغ می‌‏نویسى، مشرك نباشى. مشرك كسى است كه خدا را نشناسد.» قاآن از این جواب خوشش آمد و قانع شد. به روحانى انعام فراوان بخشید و دستور دادن یرلیغهایى كه‌‏براى آزار مسلمانان نوشته بودند، باطل كردند. آنگاه همگان خلاصى یافتند و بار دیگر كار اسلام رونق گرفت.7

امراى چینى و مغولى به دنبال این توطئه دست از تحریكات برنداشتند و همچنان دشمنى خود را با ایرانیان و به خصوص وزیر بزرگ ـ امیراحمد كه سردسته آنان بود ـ ادامه دادند. پیوسته بین اینان اختلاف و مشاجره بود، و حتى اتفاق افتاد كه یك بار در حضور قاآن كتك‌‏كارى و فحاشى كردند و همواره می‌‏كوشیدند كه آن وزیر را از مقامش به زیر كشند؛ ولى تا وى در قید حیات بود، به چنین توفیقى دست نیافتند و به قول رشیدالدین: «امیراحمد وزارتى به ناموس كرد، قریب بیست و پنج سال.»8 چون دشمنان از بركنارى وى عاجز شدند، تصمیم به قتلش گرفتند و به دنبال توطئه‌‏اى او را از میان برداشتند.

قوبیلاى ‌‏قاآن كه از خبر مرگ وزیر متأثر و ناراحت شده بود، دستور داد براى خرج مراسم تدفین چهارهزار بالش به خاندان وى بخشیدند و با احترام فراوان به خاكش سپردند؛ ولى اندكى بعد كار وزیر متوفى و خاندانش به تباهى كشیده شد. دست‌‏اندركاران كه می‌‏خواستند پسران و نوادگان و خلاصه خاندان وزیر را كه در سراسر چین ریشه دوانیده بودند، از میان بردارند، به قاآن خبر دادند كه امیراحمد در زمان حیات، گوهرى بزرگ و بسیار قیمتى كه نظیرش نزد سلطان یافت نمی‌‏شود، از جواهرفروشان خریده و به قاآن عرضه نداشته است و اینك نزد همسرش نگاهداری‌‏مى شود. ماجرا از جانب قاآن دنبال شد و هنگامى كه صحت قضیه معلوم گردید، آتش خشم قوبیلای‌‏زبانه كشید و این بار از دشمنانش پرسید: «چكار باید كرد؟» آنان گفتند: «باید نعش وزیر را از گور بیرون كشید و رسوایش كرد.» به فرمان قاآن چنین كردند و طناب بر پایش بستند و برسر چهار سوى بازار بزرگ شهر پكن به دار آویختند، اموالش را به خزانه امپراتور منتقل كردند، همسرش را به منزله شریك جرم كشتند و زنانش را بین بزرگان تقسیم كردند و دو پسر بزرگش، امیرحسن و امیرحسین را پوست كندند!

پس از این واقعه و با مقدمه چینی‌‏هاى مخالفان، ستاره اقبال ایرانیان براى مدتى رو به افول گذاشت، و مسلم بود كه جانشین امیر احمد وزیرى ایرانى نخواهد بود؛ هرچند كه ایرانیان دست از تكاپو برنداشتند. از جمله مباركشاه دامغانى كه در دستگاه قوبیلاى كرّ و فرّى داشت و به قول رشیدالدین: «مقرب و مقبول‌‏القول بود» دست به اقدام زد، ولى مؤثر واقع نشد، و این بار شخصیتى ایغورى به نام سنگه به وزارت رسید. زمان انتقام بیش از پیش فرا رسیده بود. وزیر و یارانش برای ‌‏درهم كوبیدن نفوذ ایرانیان از هیچ كوششى دریغ نكردند و بهانه‌‏هاى گوناگون را چون سلاحهاى برنده‌‏اى به كار انداختند...

در این مدت كه شاید بتوان آن را عهد كسوف اسلامى در چین دانست، دشمنان به‌‏ هر‌‏‌‏ طریق صدماتى بر مسلمانان وارد آوردند و دست به تصفیه‌‏اى عظیم در بین شخصیت‌‏هاى بزرگ و عمده دینى زدند و روحانیان را تار و مار كردند. از جمله امام برهان‌‏الدین بخارى را كه در پكن امام جماعت بود و جلسات وعظ داشت و مریدان و نفوذ زیادى كسب كرده و با تبلیغات خویش چینیان بسیارى را به دین اسلام گروانیده بود، نزد سلطان خطرناك جلوه دادند. تا بدانجا كه به چین جنوبى تبعید شد و در تبعید درگذشت.

سرانجام عرصه چنان بر مسلمانان تنگ شد كه «لاجرم بسیارى از اهل اسلام جلاى وطن اختیار كردند». مدت خذلان كار مسلمانان به قولى چهار سال و به قول دیگر هفت سال به طول انجامید و گذشته از عواقب اجتماعى، نتایج اقتصادى مهمى به بار آورد؛ زیرا تجارت عمده بین‌‏المللى در دست بازرگانان ایرانى بود، و چون آنان چین را ترك كردند و تجار جدید نیز از آمدن به آن كشور سرباز زدند، در امر بازرگانى ركود معتنابهى پدید آمد. ایرانیان كه منتظر فرصت بودند، به امپراتور فهمانیدند كه این همه از نتایج منع ذبح اسلامى و منع انجام فرایض دینى است. اگر این كار بار دیگر رایج شود و مسلمانان در امر دین مختار شوند، بازرگانان كار خود را از سر خواهند گرفت. سرانجام اجازه قاآن مبنى بر لغو فرمان گذشته صادر شد، و بار دیگر مسلمانى رونق گرفت.

این بار اطرافیان ایرانى قاآن و كلاً دولتمردان ایرانى دستگاه مغول در صدد انتقام برآمدند؛ از همان نوع انتقامهاى كارى و كمرشكنى كه در مورد خودشان به كار رفته بود. در نزاع و رقابت بر سر قدرت، عنصرایرانى سرانجام در دستگاه امپراتورى مغول فایق آمد، و گذشته از آنكه وزیران و كارگزاران درجه یك حكومتى همچنان از میان ایرانیان انتخاب شدند، اینان توانستند شاهزادگانى را مسلمان كنند. نفوذ در بین خاندان سلطنتى بزرگترین توفیق اینان بود.

 

پى نویس:

1. خواندمیر، تاریخ حبیب‌‏السیر، ج 3، ص65، 66‌.

2. قوبیلاى در زمان فتوحات در چین، كه هنوز به سلطنت‌‏نرسیده بود، سید اجل را به وزارت خود برگزید.

3. جامع التواریخ، ج 1، ص 642 ،643 ،645 ،646 ،649 ،652.

4. ماركوپولو، سفرنامه، ص 130 ،131.

5. جامع‌‏التواریخ، ج 1، ص 652 ،653.

6. خواندمیر، تاریخ حبیب‌‏السیر، ج3، ص 64، 66 و رشیدالدین، جامع‌‏التواریخ، ج1، ص 655 یرلیغ: فرمان.

7. خواندمیر، همان كتاب، همان ج، ص 66.

8. جامع‌‏التواریخ، ج 1، ص 650،652.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: