گفت‌وگو با داریوش رحمانیان به مناسبت آغاز صدارت امیركبیر

1393/6/29 ۱۱:۰۲

گفت‌وگو با داریوش رحمانیان به مناسبت آغاز صدارت امیركبیر

ناصرالدین میرزای 16 ساله پس از مرگ پدرش به شاهی رسید. ابتدا در تبریز بر تخت نشست و میرزا تقی خان امیر نظام را با لشكر به تهران فرستاد و خود در 21 ذی‌القعده به تهران آمد. شاه جوان پیش از ورود به تهران، امیرنظام را با لقب اتابك خواند و او را به صدراعظمی خویش انتخاب كرد، نخست وزیری كه بعدا امیركبیر ایران شد و بزرگ‌ترین و خوشنام‌ترین صدراعظم تاریخ ایران. دكتر داریوش رحمانیان امیركبیر را دوست دارد، اما حقیقت را دوست‌تر و به همین خاطر او را مبری از هر نقد و انتقادی نمی‌داند، اگرچه معتقد است كه هر نقدی باید در زمینه تاریخی صورت بگیرد و نمی‌توان با خوانشی ناهمزمان امیر تاجبخش را متهم به استبداد كرد.

 

قتل امیركبیر موتور محركه فكر اصلاحات شد

محسن آزموده: ناصرالدین میرزای 16 ساله پس از مرگ پدرش به شاهی رسید. ابتدا در تبریز بر تخت نشست و میرزا تقی خان امیر نظام را با لشكر به تهران فرستاد و خود در 21 ذی‌القعده به تهران آمد. شاه جوان پیش از ورود به تهران، امیرنظام را با لقب اتابك خواند و او را به صدراعظمی خویش انتخاب كرد، نخست وزیری كه بعدا امیركبیر ایران شد و بزرگ‌ترین و خوشنام‌ترین صدراعظم تاریخ ایران. دكتر داریوش رحمانیان امیركبیر را دوست دارد، اما حقیقت را دوست‌تر و به همین خاطر او را مبری از هر نقد و انتقادی نمی‌داند، اگرچه معتقد است كه هر نقدی باید در زمینه تاریخی صورت بگیرد و نمی‌توان با خوانشی ناهمزمان امیر تاجبخش را متهم به استبداد كرد. او در گفت‌وگوی حاضر رویداد قتل امیر را با مرگ سقراط مقایسه می‌كند و نشان می‌دهد كه در هر دو مورد، این سوال را نخست باید از متن جامعه پرسید كه چه بحرانی در آن جاری است كه به قتل نخبگانش تن می‌دهد. گفت‌وگوی حاضر چندی پیش و به مناسبتی دیگر در دفتر دكتر رحمانیان در گروه تاریخ دانشگاه تهران صورت گرفت. در ابتدا قرار بود این گفت‌وگو با بحثی دیگر تكمیل شود اما جلسه بعدی به بحث ضرورت توجه به تاریخ و تاریخ نگاری اختصاص یافت و حاصل در صفحه تاریخ منتشر شد. این بار به صدارت رسیدن امیركبیر را بهانه ساختیم برای بازنگری نقش او در تاریخ سیاسی معاصر ایران.

***

نخست بحث‌ها را با آثاری كه در ایران درباره امیركبیر نگاشته شده آغاز كنیم. غیر از كتاب مشهور فریدون آدمیت (امیر كبیر و ایران) و كتاب مرحوم عباس اقبال چه آثار مهم دیگری درباره این شخصیت تاریخی مهم ایران نوشته شده است؟ آیا ضرورتی به نگارش آثاری درباره او هست، از كدام جنبه و چرا؟

بله، یك كتاب هم حسین مكی با عنوان «زندگانی میرزا تقی خان امیر كبیر» نوشته است. البته كتاب مرحوم اقبال به صورت مقالاتی است كه ایشان نوشته و بعدا گردآوری و چاپ شده است. اما در میان این آثار نوشته مرحوم فریدون آدمیت با وجود نقدهایی كه پژوهشگران درباره نوع نگاهش به تاریخ و شیوه تاریخ پژوهی‌اش وارد می‌كنند، جایگاه خاصی دارد. به طور كلی بیشتر كسانی كه درباره تاریخ قاجاریه كار كرده‌اند، به آثار آدمیت اتكا دارند و ناچارند كه از آثار ایشان بهره بگیرند. زیرا اولا آدمیت قلم بسیار خوبی داشت و ثانیا به اسناد دست اولی دسترسی داشت و ثالثا به خوبی از این اسناد استفاده می‌كرد یعنی منابع را می‌سنجید و نگاه تیز و دقیقی داشت.

 

آیا هیچ نقدی به شیوه تاریخ‌نگاری آدمیت وارد نیست؟

چرا، ‌برخی به شیوه نخبه‌گرایانه او نقدهایی وارد می‌كنند و معتقدند كه برخی چهره‌های تاریخی را او قهرمان كرد. یعنی حتی عده‌یی گفته‌اند كه امیركبیر را آدمیت بزرگ كرده است. مهم‌ترین كتابی هم كه درباره امیركبیر به فارسی نوشته شده، همین كتاب «امیركبیر در ایران» مرحوم فریدون آدمیت است. البته به همین كتاب هم نقدهایی وارد است.

 

برخی می‌گویند آدمیت شیفته امیركبیر بوده و نقایص او را ندیده است.

ببینید ممكن است همین حرف درباره برخی شخصیت‌های تاریخی دیگر كه قهرمان شده‌اند، گفته شود. مثلا بگویند ابومسلم در عصر جدید و در دوره رضاشاه به یك قهرمان ملی تبدیل شد، یا درباره بابك خرمدین بگویند كه در عصر جدید با قلم سعید نفیسی به دلاور آذربایجان بدل شد. اما به گمان من در مورد این افراد نمی‌توان با این صراحت نظر داد. برای مثال درباره بابك خرمدین مرحوم مصطفی رحیمی مقاله‌یی خواندنی دارد با عنوان «بابك حماسه‌یی در تاریخ». ایشان در این مقاله با شواهد تاریخی نشان می‌دهد كه بابك حتی به قلم دشمنانش یك قهرمان و شخصیت اسطوره‌یی تلقی می‌شده است، یعنی انسانی كه آزاده زیست و آزاده مرد. بنابراین این تنها در عصر جدید نبود كه بابك قهرمان شد. این نكته در مورد میرزا تقی خان امیركبیر نیز صادق است. امیركبیر در حافظه تاریخی ملت ایران پیش از كتاب‌هایی كه برشمردم، جنبه اسطوره‌یی پیدا كرده بود. اگر متون تاریخی، ادبی و سیاسی قاجاریه را بخوانید، می‌بینید كه این شخصیت اسطوره شده است. البته من روی این تعبیر ملاحظاتی دارم.

 

البته نقدهایی هم به امیركبیر شده است.

 

بله، مثلا برخی مثل دكتر محمد علی همایون كاتوزیان می‌گوید كه امیركبیر چون كشته و شهید شد بزرگ شد زیرا در اسطوره‌شناسی تاریخی ایرانیان هر كس سركوب، كشته و مظلوم واقع شود، قهرمان می‌شود. او می‌گوید اگر امیركبیر زنده مانده بود، به رضاشاه دیگری بدل می‌شد. همچنین اگر رضاشاه كشته می‌شد، یك امیركبیر دیگر. من در مقاله‌یی نشان داده‌ام كه این سخن را نخستین بار آقای كاتوزیان نگفته‌، بلكه احمدشاه قاجار است كه نخستین بار روی این موضوع دست می‌گذارد. وقتی به احمدشاه پیشنهاد ترور رضاشاه می‌شود، می‌گوید كه من نمی‌خواهم مثل جدم ناصرالدین شاه اشتباه كنم و یك قهرمان دیگری بسازم. او اشتباه كرد و امیركبیر را كشت و تبدیل به اسطوره شد. من هم اگر رضاخان را بكشم، همه می‌گویند كه رضاخان فرشته‌یی بود كه از آسمان آمده بود و می‌خواست ایران را آباد كند، اما قاجاریه او را كشتند!

 

آیا این سخن احمدشاه و دكتر كاتوزیان پذیرفتنی است؟

خیر. میرزا تقی خان امیركبیر از همان زمانی كه صدراعظم ناصرالدین شاه می‌شود، تاثیر پررنگی بر افكار عمومی ملت ایران می‌گذارد. این نكته را مرحوم آدمیت جاهایی نشان داده است. شاید بشود گفت نخستین تظاهرات به معنای مدرن كلمه كه در ایران رخ داده است، مربوط به زمانی است كه فوج قهرمانیه تبریز می‌خواهد علیه امیر نوعی كودتا انجام دهد، مردم تهران مقابله می‌كنند و در حمایت از امیر تظاهرات و مثلا بازارها را تعطیل می‌كنند. برخی بیگانگان و سیاحان هم كه به ایران آمده‌اند، راجع به تصویری كه امیركبیر در ذهن و روح و جان ایرانیان گذاشته نوشته‌اند. برای مثال كمی بعد از شهادت امیركبیر كنت دو گوبینو فیلسوف، مستشرق، ادیب و متفكر فرانسوی كه وزیراعظم سفارت فرانسه بود و چندی بعد سفیر فرانسه در ایران شد و كتاب‌های مهمی چون سه سال در ایران، تاریخ ایران و... نوشت، در نامه‌هایی كه به دوستانش نوشته، می‌گوید: جایی با یك دهقان ایرانی برخورد كردم و او را سخت فسرده دیدم. از او پرسیدم چرا این اندازه ناراحت هستی؟ او پاسخ داد ما همه ملت ایران عزادار هستیم و به همین خاطر ناراحتیم. گفتم عزادار چه هستید؟ پاسخ داد عزادار میرزا تقی خان امیركبیر هستیم! ما خودمان امیركبیر را كشتیم! این حرف عجیب و زیبایی است. یعنی آن روستایی ایرانی كه گوبینو سخنش را روایت می‌كند، وجدانش دریافته كه گویی ما لیاقت نداریم كه امیركبیرها را داشته باشیم!‌این سخنی است كه در عصر ما در كتاب علی رضاقلی با نام «جامعه‌شناسی نخبه كشی» بیان شده است. بنابراین این نكته را تنها رضاقلی درنیافته است كه جامعه ایران نخبه‌كش است و نمی‌تواند قهرمانان خودش را نگه دارد. یعنی جامعه ایران قهرمان را می‌سازد، اما نمی‌تواند آن را نگه دارد. ظاهرا این نكته در وجدان تاریخی ما وجود داشته است. من جای دیگری هم نوشته‌ام كه مرگ امیركبیر سقراط‌گونه بود.

 

منظورتان از مرگ سقراط‌گونه چیست؟

توماس اسپرینگز دركتاب «فهم نظریه‌های سیاسی» كه دكتر فرهنگ رجایی آن را ترجمه كرده، می‌گوید: همه نظریه‌های سیاسی محصول درك یك بحران است. تفاوت نظریه‌های سیاسی نیز در تفاوت نگاه نظریه‌پردازان به سرشت انسان و جامعه سیاسی است. یعنی به خاطر تفاوت نگاه ماكیاوللی، افلاطون و ارسطو به انسان و جامعه سیاسی نظریه‌هایشان متفاوت است. اسپرینگز در این كتاب می‌گوید: در هر جامعه‌یی كه بحران بیشتر است، اقبال به فكر سیاسی نیز بیشتر است. البته جامعه باید درجه‌یی از پیشرفت فرهنگی را نیز داشته باشد. بر این اساس می‌توان گفت «جمهوری» افلاطون محصول قتل سقراط است. یعنی بعد از سقراط، محكمه‌یی در ذهن افلاطون تشكیل شد. افلاطون گفت سقراط را جامعه كشت. یعنی دولتمردان آتنی به سقراط گفتند كه یا حرفت را پس بگیر، یا جام شوكران را بنوش. در واقع مساله سقراط یك معادله حق و باطل را در ذهن افلاطون ترسیم كرد. یا سقراط حق بود و حق می‌گفت، یا جامعه و دولت آتن. هر دو با هم نمی‌توانستند حق باشند. افلاطون در محكمه‌یی كه برپا كرد، حق را به سقراط داد. او گفت یك جامعه چقدر باید منحط شده باشد كه سقراط‌ها را بكشد. سقراط كه نباید كشته شود. از نظر افلاطون جامعه‌یی كه سالم باشد، سقراط‌ها را باید رییس و حاكم بكند، فیلسوف باید پادشاه باشد.

 

یعنی شما معتقدید كه قتل امیركبیر را می‌توان با قتل سقراط مقایسه كرد؟

 

بله، به گمان من قتل میرزا تقی‌خان امیركبیر نیز چنین تاثیری در ذهنیت ایرانیان گذاشت. قتل او در حافظه تاریخی ما به موتور محركه فكر اصلاحات بدل شد. حتی به خود ناصرالدین شاه نیز تا آخر عمر عذاب وجدان داد. تا پایان دوره ناصری شاهد نوسان میان استبداد از یك سو و اصلاحات و تجددخواهی و نوخواهی از سوی دیگر هستیم. جامعه نیز آزرده بود. حتی بسیاری از درباریان و نخبگان همیشه تاسف می‌خوردند.

 

اما شاهدیم همین جامعه‌یی كه وجدانش معذب است، باز هم این كار را می‌كند. این تكرار ناشی از چیست؟

این موضوع نیازمند بحث‌های مفصل است. پاسخ‌هایی هم پیدا شد. مثلا یك نظریه توطئه به وجود آمد كه همه این نخبه‌كشی‌ها را ناشی از توطئه‌های دیگران می‌داند. اتفاقا آقای رضاقلی برای پاسخ به این نظریه كتاب خود را نگاشت. زیرا در تصور عامیانه ما گفته می‌شود كه امیركبیر شهید استعمار است. یا می‌گوییم كه مشروطه را استعمار به انحراف كشاند یا مصدق را كودتاچیان امریكایی و انگلیسی سرنگون كردند. در حالی كه حرف آقای رضاقلی این است كه این موضوع ریشه‌های درونی دارد. ما باید ببینیم كه علت‌ها و زمینه‌های داخلی مشكلات ما چیست. به نظر من ما هم باید عامل خارجی را در نظر بگیریم و هم زمینه‌ها و عوامل و شرایط داخلی را ببینیم. رابطه اینها، رابطه دولبه قیچی است.

 

وقتی از عامل درونی سخن می‌گوییم، می‌توان یك تفكیك ظریف‌تری هم قایل شد. به این معنا كه بگوییم، عواملی مثل دربار و شاه و بدخواهان در جلوگیری از اصلاحات فردی امیركبیر یك عامل بیرونی تلقی می‌شوند، اما گاهی خود شكل اصلاحات امیركبیر و سایر مصلحان به لحاظ ساختاری و برنامه‌یی مشكلاتی دارد كه به ناكامی می‌انجامد و این مشكلات را درونی بدانیم. برای مثال برخی پژوهشگران ما در سال‌های اخیر معتقدند كه عمده اصلاحاتی كه در ایران صورت گرفته دولت محور بوده است. دلیل شكست آنها را نیز در همین رویكرد ردیابی می‌كنند. ارزیابی شما از این انتقاد چگونه است؟

به مساله بسیار مهمی اشاره كردید. در مقالاتم سعی كرده‌ام به این موضوع بپردازم. من نامه‌ها و اسناد امیر را خیلی دقیق خوانده‌ام. برخی از آنها را آقای سید علی آل داود چاپ كرده است. نوادرالامیر را نیز به دقت خوانده‌ام. این اسناد نشان می‌دهد كه امیركبیر همان زمان قهرمان بوده و آدمیت یا دیگران او را قهرمان نكرده‌اند. ببینید ما در جریان اصلاحات خودمان نوعی شخص محوری را ملاحظه می‌كنیم. یعنی اصلاحات ما متكی بر اشخاص است، یعنی آدم‌هایی چون عباس میرزا، سپهسالار، قائم مقام و... وقتی این اشخاص هستند و با قدرت كار می‌كنند، اصلاحات با قدرت پیش می‌رود، اما وقتی نیستند، اصلاحات متوقف می‌شود و حتی شاهد عقبگرد هستیم. برخی مثل آقای كاتوزیان تز جامعه كوتاه‌مدت را برای توضیح همین شرایط مطرح كرده‌اند، یعنی یك نفر شروع به نوسازی می‌كند و بعد از او باز شرایط به نقطه صفر باز می‌گردد. یا در امثال و حكم ما گفته شده است كه مرد بزرگ سلف ندارد و فرزند آتش خاكستر است. یعنی در تاریخ ما كسی مثل امیركبیر مكتبی ایجاد نمی‌كند و این پدر فرزندانی تربیت نمی‌كند. من به این تحلیل‌ها نقد دارم. تحلیل من با توجه به خوانش عمیقی كه از اسناد و نامه‌های امیر داشته‌ام، متوجه شده‌ام كه امیركبیر متوجه این نقد شده بود. ساختار سیاسی ایران شخص محور بود، شاه همه‌كاره بود و استبداد حكمفرما بود. البته من استبداد 2500 ساله را افسانه می‌دانم. من معتقدم كه استبداد ایران باستان در مقایسه با استبداد دوره مغول و تیمور یك چیز دیگری است و ریشه‌ها و بنیادهایشان متفاوت است. اما در هر صورت در این جامعه استبداد حاكم بوده است. شرایط اجتماعی ما نیز به گونه‌یی نبود كه اصلاحات بتواند در گام‌های نخستین متكی بر نیروی مردم شود. یعنی جامعه مدنی در ایران رشد نكرده است. 35 درصد این جامعه را عشایر تشكیل می‌دادند، ‌درصد روستانشین بودند و حدود 15 درصد شهرنشین بودند كه این شهرها نیز اكثرا حالت روستایی دارند. به قول باستانی پاریزی تمدن ما روستایی بوده است. یعنی به زعم برخی شهر به معنای شهر شهروند مدار غربی در تاریخ ما به هر دلیلی نتوانسته شكل بگیرد و جامعه مدنی رشد نكرده است. امیركبیر چاره‌یی جز این طریق اصلاحاتی كه در پیش گرفته بود، ندارد. كسانی مثل محمدرضا فشاهی و دیگران می‌گویند امیر آدمی مستبد و سنتی بود كه خودش را نوكر شاه می‌دانست و شاه را مالك علی‌الاطلاق می‌دانست و بنابراین این روایت آدمیت كه می‌گوید امیر به فكر ایجاد دولت منتظم و كنستیتیسیون بود، غلط است. زیرا یك روایتی از قول میرزا یعقوب ارمنی پدر میرزا ملكم خان هست كه می‌گوید امیر به من گفته كه من خیال كنستیتیسیون داشتم، روس‌های تو مخالف بودند، اما انگلیسی‌ها كمال همراهی را می‌كردند. آدمیت می‌گوید امیر واقعا دنبال كنستیتیسیون بود، اما نه به معنای انگلیسی كلمه، بلكه به معنای كشورهای آلمانی زبان. یعنی شبیه مدلی كه در پروس و اتریش بود، یا به عبارت دیگر به دنبال ایجاد یك دولت منتظم بود. من نیز این سخن را قبول دارم. امیركبیر به گمان من جاهایی كه با ناصرالدین شاه جوان تعارف می‌كند و می‌گوید كه ما همه نوكر و غلام تو هستیم و... چاره‌یی جز این نداشت. فراموش نكنیم كه امیر متهم به این است كه می‌خواهد نادر دوم بشود و زیر پای سلطنت قاجار را خالی بكند. این تهمت‌ها را رقبایش علیه او به كار می‌بردند و ذهن ناصرالدین شاه جوان را بر آشفتند. مادر شاه و برخی از رجال و شاهزادگان كه امیر قدرت و مستمری شان را محدود كرده، علیه امیر جبهه گرفته‌اند. در چنین شرایطی اگر امیر بخواهد تجددخواهانه و دموكرات منش عمل كند، شاه بیشتر اسیر آن تهمت‌ها می‌شود. ضمن اینكه امیركبیر یك رابطه عاطفی عمیق با ناصرالدین شاه داشت. ناصرالدین شاه جوان بود و امیركبیر میانسال بود و اتابك ناصرالدین شاه بود. او این شاهزاده جوان را مثل فرزند خودش پرورده بود و با او یك رابطه پدر و فرزندی داشت. همچنین امیركبیر در این اندیشه بود كه اصلاحات را واگذار به ناصرالدین شاه كند، یعنی ناصرالدین شاه را تبدیل به شاه آرمانی كند. به عبارت دیگر در پی آن بود كه شاه مصلحی از نوع شاه عباس كبیر و عباس میرزا تربیت كند، زیرا وقتی شاه خودش مصلح و متجدد بشود، بر نمی‌افتد و حتی اگر امیر را بكشند، اصلاحات ادامه پیدا می‌كند. بنابراین درست است كه امیر به دنبال اصلاحات از بالا و آمرانه و شخص محور بود، اما این را باید با توجه به زمانه در نظر گرفت.

 

آیا در پیشبرد این شكل اصلاحات موفقیتی هم نصیب او شد.

به گمان من بله. یعنی امیركبیر روی ناصرالدین شاه اثر گذاشت. ما عادت كرده‌ایم به شكل كلیشه‌یی می‌گوییم كه ناصرالدین شاه 50 سال پادشاهی مستبدانه كرد. به نظر من این نگاه یك رویه سكه را می‌بیند. البته ناصرالدین شاه در دهه‌های اخیر سلطنتش تباه شده بود و فساد خودش و پیرامونش را گرفته بود و رفتارهای ناپسندی داشت. اما در همان زمان ناصرالدین شاه اصلاحات جالبی شكل می‌گیرد. بعد از ماجرای عهدنامه پاریس یا جدایی هرات از ایران كه ضربه سختی برای ناصرالدین شاه بود و میرزاآقا خان كرمانی را از وزارت برداشت و وزارت را ملغی اعلام كرد و سپس وزارتخانه‌ها را به شكل جدید ایجاد كرد. ممكن است بگویید كاری خطاست، اما نخستین‌باری كه در دوران جدید، مدل غربی كابینه‌ها را به جای نظام قدیمی دیوانی ما كه در راس آن صدراعظم است، ایجاد كردند، در دوران ناصرالدین شاه پس از عهدنامه پاریس است. بعد هم می‌خواست مصلحت‌خانه را ایجاد كند، مجلس دارالشورای دولتی را ایجاد كرد، مجلس وزرای سته را ایجاد كرد و دستور داد برای مصلحت خانه كتابچه‌یی با عنوان قواعد مجلس مصلحت‌خانه بنویسند. بعد صندوق عدالت ناصری در شهرستان‌ها ایجاد كرد و... حتما بخشی از این اقدامات تحت تاثیر القائات امیر بود. امیر متاسفانه وقت كم آورد. او كلا سه سال و یك ماه و 27روز صدارت كرد. اگر امیر می‌توانست دست‌كم 10 سال صدارت می‌كرد، دستاوردهایش بسیار بیشتر شد. حتی كارهایی چون تاسیس روزنامه وقایع اتفاقیه دوام آورد یا دارالفنون بعد از او باقی ماند. دارالفنون دانشگاه نبود و یك مدرسه جدید بود، اما به حق جزو نهادهای جدید تاریخ ما است و از دل آن خیلی از روشنفكران به معنای جدید در ایران پدید آمدند كه خودشان مصلحان بعدی شدند. تقریبا اكثر مصلحان بعدی بركشیدگان امیركبیر یا دست پروردگان بركشیدگان او بودند، مثل سپهسالار، میرزا ملكم خان، مجدالملك سینكی و مستشارالدوله. امیركبیر در نظام اداری ایران نیز تحولات شگرفی ایجاد كرد و نوعی سیستم شورایی را به وجود آورد.

 

آیا تمام این تحولات را می‌توان به یك فرد مثل امیركبیر منتسب كرد یا باید از مجموعه شرایط و اوضاع احوالی سخن گفت كه شرایط بر آمدن فردی چون امیركبیر را فراهم می‌كند؟

اشاره این سوال به دو مكتب اراده‌گرا و ساختارگراست. یا دعوای مشابهی هست كه می‌گوید فرد اصل است یا جامعه. همین بحث را در تاریخ اصلاحات خود ما هم به شكل دیگری شده است، یعنی پرسیده‌اند كه كدام یك اصل است: ‌توسعه سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی؟ به عقیده من این شكل طرح سوال سفسطه‌یی بیش نیست. این شكل نگاه به انسان و تاریخ و جامعه را نمی‌پذیرم. انسان موجودی نیست كه بتوان ابعادش را از یكدیگر مجزا كرد. به نظر من كسانی كه به این سفسطه دچار شده‌اند، ‌شبیه كسانی هستند كه گرفتار سفسطه مرغ و تخم‌مرغ شده‌اند. صورت مساله غلط است. هم شخص مهم است، هم شرایط و هم ساختار. در بهترین شرایط ممكن است شخص خوب، بهترین عمل را بكند، عكس آن هم صادق است. هیچ كدام را نمی‌توان حذف كرد. ضمن اینكه نمی‌توان محدودیت‌های ساختار و شرایط را نادیده گرفت. به همین دلیل می‌توان گفت اگر در جنگ‌های ایران و روس حتی اگر به جای فتحعلیشاه، نادر هم بود، در نتیجه ماجرا تغییری ایجاد نمی‌شد، یعنی نادر هم از روسیه با آن شرایط شكست می‌خورد، با آنكه نادر را برخی بزرگ‌ترین نابغه نظامی تاریخ بشر می‌خوانند. حتی به نظر من نادر از ناپلئون و ژول سزار و هانیبال هم بزرگ‌تر است. این را به خاطر هم وطن بودن با او نمی‌گویم، او خطاهای زیادی كرد و تبدیل به یك اژدها و ضحاك شد. اما فنون جنگی او حیرت‌انگیز است. اما همیشه نیز چنین نیست كه فرد بی‌تاثیر باشد. اگر در جریان مذاكرات ارزنه الروم به جای امیركبیر میرزامحمد علی خان شیرازی می‌رفت، همان روزهای اول فاتحه قضیه خوانده می‌شد و رای به نفع عثمانی صادر شده بود. بنابراین شخصیت امیركبیر را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. هم شخص و هم ساختار را باید به شكل متعادل در نظر گرفت.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: