«سال‌های دانشجویی من» در گفت‌وگو با استاد دکتر کریم مجتهدی

1393/4/24 ۱۳:۱۵

«سال‌های دانشجویی من» در گفت‌وگو با استاد دکتر کریم مجتهدی

عصر یکی از روزهای به غایت گرم تابستانی است که بنابر قرار قبلی روانه دفتر کار ساده و بی‌آلایش او می‌شوم. کتاب‌هایی نظیر «از دانته تا کامپانلا» و «لایبنیتس و مفسران فلسفه او» را همین جا به رشته تحریر درآورده ‌است. در می‌زنم و اجازه ورود می‌خواهم، مانند همیشه مشغول نوشتن و مطالعه است. سمت میز کارش می‌روم و مقابل چهره ماندگار فلسفه ایران و برنده مدال طلای جهانی ابن‌سینا، دکتر «کریم مجتهدی» قرار می‌گیرم. استادی که شصت سال تدریس فلسفه را در کارنامه پربار علمی خود دارد و با این حساب همچنان اصرار دارد که به او بگوییم: «معلم». او پیشتر طی گفت‌وگویی عنوان کرده بود: «معلمِ فلسفه خود دانشجو است. فلسفه اساساً یعنی دانشجویی و فیلسوف کسی است که حب حکمت دارد. اگر به تجربه شخصی خودم اکتفا کنم، باید بگویم که دانشجویی آن شعف واقعی است که به انسان دست می‌‌‌‌‌دهد.»روبه‌روی او می‌نشینم و با همین دیدگاه گفت‌وگوی خود را با «معلم» آغاز می‌کنم. می‌خواهم بدانم شصت سال قبل، در دانشگاه سوربن فرانسه، دوران دانشجویی‌اش چگونه گذشت. ویژگی دانشجویان آن دوره و تمرکزشان چه بود. سرویس اندیشه روزنامه ایران اما این بار با نقطه نظری متفاوت با دکتر کریم مجتهدی به گفت‌و‌گو نشسته است و سعی دارد یکی از مهمترین مقاطع زندگی این چهره ماندگار فلسفه را زیر ذره بین نگاه خود ببرد، دوره‌ای چون دوران دانشجویی.

 

بی محابا «فلسفه» خواندم اما پشیمان نیستم

  فاطمه فرامرزی: عصر یکی از روزهای به غایت گرم تابستانی است که بنابر قرار قبلی روانه دفتر کار ساده و بی‌آلایش او می‌شوم. کتاب‌هایی نظیر «از دانته تا کامپانلا» و «لایبنیتس و مفسران فلسفه او» را همین جا به رشته تحریر درآورده ‌است. در می‌زنم و اجازه ورود می‌خواهم، مانند همیشه مشغول نوشتن و مطالعه است. سمت میز کارش می‌روم و مقابل چهره ماندگار فلسفه ایران و برنده مدال طلای جهانی ابن‌سینا، دکتر «کریم مجتهدی» قرار می‌گیرم. استادی که شصت سال تدریس فلسفه را در کارنامه پربار علمی خود دارد و با این حساب همچنان اصرار دارد که به او بگوییم: «معلم». او پیشتر طی گفت‌وگویی عنوان کرده بود: «معلمِ فلسفه خود دانشجو است. فلسفه اساساً یعنی دانشجویی و فیلسوف کسی است که حب حکمت دارد. اگر به تجربه شخصی خودم اکتفا کنم، باید بگویم که دانشجویی آن شعف واقعی است که به انسان دست می‌‌‌‌‌دهد.»روبه‌روی او می‌نشینم و با همین دیدگاه گفت‌وگوی خود را با «معلم» آغاز می‌کنم. می‌خواهم بدانم شصت سال قبل، در دانشگاه سوربن فرانسه، دوران دانشجویی‌اش چگونه گذشت. ویژگی دانشجویان آن دوره و تمرکزشان چه بود. سرویس اندیشه روزنامه ایران اما این بار با نقطه نظری متفاوت با دکتر کریم مجتهدی به گفت‌و‌گو نشسته است و سعی دارد یکی از مهمترین مقاطع زندگی این چهره ماندگار فلسفه را زیر ذره بین نگاه خود ببرد، دوره‌ای چون دوران دانشجویی. حاصل این گپ و گفت دوستانه را می‌خوانید:

 

 

نیم نگاه

دکتر کریم مجتهدی، برنده مدال طلای جهانی ابن سینا، در سال 1309 در تبریز متولد شد. وی تا سن هشت سالگی یعنی تا کلاس دوم دبستان در زادگاه خود تبریز به زندگی و تحصیل پرداخت و باقی دروس مقطع ابتدایی را در مدرسه «فردوسی» و تحصیلات دبیرستانی را در «فیروزبهرام» و در کالج «البرز» به پایان رسانده است. وی در سن هجده سالگی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفته و در دانشگاه «سوربن»‌پاریس که مهم‌ترین دانشگاه فرانسه است، به تحصیل فلسفه پرداخت. او در آن زمان تنها ایرانی بود که موفق شد از عهده‌ امتحان عمومی ورودی «پروپتودیک» (propedeutique) بر آید و در سال‌های بعد به جای چهار «سرتیفیکا» (certificat) لازم به اخذ درجه‌ کارشناسی، هفت «سرتیفیکا» گرفت. گویی دوبار به اخذ این درجه نائل آمده باشد.  دکتر مجتهدی دوره‌ کارشناسی ارشد را نیز در همان دانشگاه به پایان رساند و رساله خود با عنوان «بررسی تحلیل استعلایی کانت» را تحت راهنمایی استاد معروف پاریس «ژان وال» به ثمر رساند. او بعد از آن مدت کوتاهی به ایران آمد و در دانشسرای عالی آن موقع به تدریس پرداخته و دوباره برای اخذ درجه‌ دکترا به پاریس بازگشت. استاد راهنمای دکترای او پروفسور «گوندیاک» بود، رساله دکترای مجتهدی جنبه‌ فلسفه‌ تطبیقی داشته و با فلسفه‌های شرق مربوط بوده است، از این لحاظ بعد از مشورت با پروفسور «هانری کربن» فیلسوف و شرق شناس فقید، دو رساله از «افضل‌الدین کاشانی»‌را به زبان فرانسه ترجمه کرده و در یک شرح تفصیلی، به مقایسه‌ افکار نوافلاطونیان متأخر با سنت‌های اسلامی پرداخت. در نهایت او در سال 1343 موفق به اخذ درجه‌ دکترا شد و همان سال به ایران بازگشت. وی در تهران به پیشنهاد و راهنمایی مرحوم «یحیی مهدوی» در دانشگاه تهران گروه فلسفه مشغول تدریس شد و در مجموع بیش از سی‌وپنج سال است که تا بازنشستگی در (بهار 1382) به همین کار ادامه داده و هنوز هفته‌ای چند ساعت تدریس می‌کند. او همچنین چند دوره نیز، زبان وادبیات فرانسه را در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران تدریس کرده است. مجتهدی از نخستین چهره‌های ماندگار سال 1381 است و حدوداً از سال 75 با پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به عنوان محقق گروه غرب‌شناسی، همکاری نزدیکی دارد. در سال 1389 به عنوان محقق پیشکسوت در علوم انسانی، لوح تقدیر از یونسکو دریافت کرد و در سال 1390 به عنوان استاد ممتاز، از سوی بنیاد ملی نخبگان انتخاب شد. دکتر مجتهدی در دوره‌ جوانی آثار زیادی به زبان فرانسه نوشته یا از فارسی بدان زبان ترجمه کرده است. قسمت‌هایی از این نوشته ها بیشتر به صورت مقالات یا کتاب، چه در فرانسه و چه در ایران به چاپ رسیده است از جمله کتاب‌های La chute d’Alamout و Afzaladdin kashani,Philosophe iranienهمچنین در میان آثار فلسفی و تخصصی وی که نسبت به سایر آثار از شهرت بیشتری برخوردارند می‌توان به ترتیب تاریخ انتشار به کتاب‌هایی چون «چند بحث کوتاه فلسفی»، «فلسفه‌ نقادی کانت»، «سیدجمال‌الدین اسدآبادی وتفکر جدید»، «درباره‌ هگل وفلسفه‌ او»، «نگاهی به فلسفه‌های جدید و معاصر در جهان غرب»، «پدیدارشناسی روح برحسب نظرهگل»، «فلسفه در قرون وسطی»، «دونس اسکوتوس و کانت به روایت هایدگر»، «منطق از نظرگاه هگل»، «آشنایی ایرانیان با فلسفه‌های جدید غرب»، «مدارس و دانشگاه‌های اسلامی و غربی در قرون وسطی»، «ترجمه‌ مقدمه‌ کربن بر المشاعر ملاصدرا»، «فلسفه‌ تاریخ»، «دکارت و فلسفه او»، «فلسفه وتجدد»، «افکار کانت»، «داستایوفسکی»، «فلسفه در آلمان»، «فلسفه و فرهنگ»، « افکار هگل»، «لایب‌نیتس و مفسران فلسفه او» و «فلسفه در دوره تجدید حیات فرهنگی غرب (از دانته تا کامپانلا)»، اشاره داشت. در مجموع او بیش از 100 مقاله به زبان فارسی و فرانسه به چاپ رسانده است.

***

جناب مجتهدی! قریب به شصت سال است که «فلسفه» جزء جدانشدنی زندگی‌تان محسوب می‌شود و تاکنون آثار متعددی پیرامون این حوزه منتشر کرده‌اید. اهتمام تان به پژوهش در حوزه‌های مختلف فلسفی به اندازه‌ای بود که به عنوان چهره ماندگار فلسفه شناخته شدید، برای بسیاری از اندیشمندان، استادان و دانشجویان رشته فلسفه جالب است بدانند ریشه آشنایی دکتر مجتهدی با «فلسفه» از کجا آغاز شد.

برای پاسخ به این سؤال باید به سال‌های قبل و زمان نوجوانی‌ام برگردم، دوره خاصی که مصادف با اواخر جنگ جهانی دوم بود. تهران در آن زمان صحنه فعالیت چندین حزب بود که به تبع این گرایش‌ها روزنامه‌های متعددی چاپ می‌شد که در مسائل سیاسی و فرهنگی اختلاف نظر داشتند. این اختلافات در دبیرستان‌ها از جمله در دبیرستان ما نیز مطرح بود و همه درباره‌اش بحث می‌کردند.

از سوی دیگر جو اجتماعی حاکم به نحوی انسجام یافته بود که آرزوی خانواده‌های همسن و سالان من اعم از دختر و پسر این بود که فرزندشان بعد از اتمام دوره دبیرستان یا سراغ رشته طبابت برود یا این‌که جذب یکی از شاخه‌های مهندسی شود. در واقع خانواده‌ها کاربردی فکر می‌کردند و مسائل فرهنگی و شرکت در رشته‌ای چون ادبی برای آن‌ها معتبر نبود چه رسد به این‌که نسبت به رشته‌ای چون فلسفه نظرخوشی داشته باشند.

 

با این حال شما به رشته‌ای تمایل پیدا کردید که تضاد کاملی با گرایش‌های جامعه داشت.

بله، هر رشته‌ای بجز طبابت و مهندسی از نظر خانواده‌ها وقت تلف کردن بود اما با تمام این شرایط من در دبیرستان ادبی خواندم. در آن زمان رشته‌ای چون ادبی یک رشته تفننی محسوب می‌شد.

از طرف دیگر با کمال صداقت می‌گویم که در طول دوره دبیرستان دانش‌آموز درخشانی نبودم، یک دانش‌آموز متوسط اما ریاضی و از همه بیشتر هندسه‌ام خوب بود و زمانی که یک مسأله هندسی پای تخته می‌نوشتند من جزو نخستین کسانی بودم که مسأله را حل می‌کردم. البته این مسأله صرفاً به بهره‌مندی از «هوش» برنمی گشت، در مورد من شاید مهمترین عامل تخیلات ذهنی بود که باعث می‌شد به خوبی از عهده مسائل هندسی بر بیایم. من شکل‌ها را نگاه می‌کردم و بر همان اساس هم مسائل هندسی را حل می‌کردم. اما در مورد آشنایی من با فلسفه باید بگویم که جرقه آن از کنجکاوی‌های نوجوانانه کلید خورد.

واقعیت آن است که من کتاب‌های مختلفی می‌خواندم اما در این میان با آثار مختلف فلسفی هم روبه رو می‌شدم و دوست داشتم بدانم حجم وسیعی از کتاب‌های فلسفی که در بازار کتاب موجود است درباره چه موضوعاتی صحبت می‌کنند و اصلاً فلسفه یعنی چه، بنابراین یک‌نوع کنجکاوی نوجوانانه مرا به سوی کتاب‌های فلسفی می‌کشاند. دوست داشتم فلسفه را بدانم.

 

و این جریانات مربوط به زمانی است که هنوز دیپلم نگرفته بودید.

بله، هنوز دیپلم نداشتم، همان طور که قبلاً هم اشاره کردم رشته انتخابی من و افرادی مانند من رشته‌ای نبود که مورد قبول باشد. خانواده‌ام با رشته انتخابی من مخالف بودند و نصیحت‌ام می‌کردند و می‌گفتند آینده خودت را خراب نکن، یکی از دایی هایم می‌گفت هندسه ات خوب است برو معماری بخوان.

اما ادبی خواندم. در دبیرستان ما زبان فرانسوی به عنوان زبان خارجی تدریس می‌شد، به همین دلیل به نسبت فرانسه را به خوبی صحبت می‌کردم. یکی از نخستین نوشته‌هایی هم که از من منتشر شد ترجمه‌ای از زبان فرانسه بود که داستانی در مورد یک خروس و روباه بود. این داستان در یکی از مجلات آن زمان چاپ شد در حالی که هنوز هفده سالم نبود. طراحی‌ها و عکس‌های آن داستان را نیز خودم انجام داده بودم.

به هر ترتیب در این دوران و در حالی که هنوز دیپلم نداشتم خانواده مرا به سوئیس فرستادند. در سوئیس به این علت که تا پنجم متوسطه آن زمان خوانده بودم نتوانستم به دانشگاه بروم و برگشتم و در عرض چهار ماه بر رشته دبیرستانی خود یعنی رشته ادبی متمرکز شدم و دیپلم گرفتم و دوباره به خارج از کشور رفتم اما این بار به فرانسه و دانشگاه سوربن.

 

تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاهی مانند سوربن چه ویژگی‌هایی داشت؟

واقع امر آن است که حضور من در سوربن فرانسه دوران ویژه‌ای را برایم رقم زد، حقیقتاً دوره سختی را به لحاظ امکانات تحصیلی پشت سر گذاشتم و یک علت‌اش به این مسأله برمی‌گشت که مدرک کارشناسی نداشتم و مستقیماً با مدرک دیپلم وارد دانشگاه شده بودم و این در حالی بود که ایرانیان حاضر در سوربن مدرک کارشناسی داشتند و برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا در سوربن حضور داشتند، اما من در واقع بی‌گدار به آب زده بودم و در سن هجده سالگی و در حالی که فقط دیپلم داشتم وارد فضای سراسر علم و مباحثه دانشگاه سوربن شده بودم.

سال اول حضورمان در دانشگاه باید دروس عمومی بخوانیم و این یک سال برای من خیلی سخت گذشت. زبان فرانسه‌ام هنوز جا نیفتاده بود و در چنین شرایطی باید متونی را از زبان فرانسه به زبانی دیگر مانند آلمانی یا انگلیسی ترجمه می‌کردیم. ترجمه به فارسی را قبول نمی‌کردند.

سر کلاس‌ها نیز استادان از فلاسفه مختلف سخن می‌گفتند ولی دائماً تکرار می‌کردند که خودتان باید کار کنید. برنامه یکدست و مشخص نبود. مثلاً سؤالی به ما می‌دادند که نه مربوط به دکارت می‌شد و نه اسپینوزا بلکه این سؤال به نحو آزاد طرح می‌شد تا دانشجو بر پایه درک و استعداد خود به آن پاسخ داده و نتیجه‌گیری کند.

 

یعنی تکیه بر قوه استدلال و استنباط دانشجو که در کشور ما چندان جایگاهی ندارد.

بله، در فرانسه یادگیری بر اساس کار شخصی و مداوم دانشجو مطرح بود. یعنی کاری به این نداشتند که دانشجو چه فکر می‌کند و چه هدفی دارد بلکه روش کارکردی او مورد نظر بود. من هیچ‌گاه نتوانستم این روش را در ایران پیاده کنم.

در فرانسه می‌گویند هر فکری که می‌خواهی داشته باش اما نحوه بیان باید با روش معقول باشد. من هنوز هم معتقدم که «روش» در تدریس حرف اول را می‌زند.

استاد درس می‌داد و مثلاً یک کتاب را معرفی می‌کرد و می‌گفت این کتاب چیزی نیست تنها یک منبع است، می‌توانید بخوانید و می‌توانید نخوانید، می‌گفت کتابی که معرفی کردم بیش از 400 صفحه نیست! یعنی 400 صفحه از نظر استاد چیزی نبود. اما به هر صورت حتی اگر کتاب را تهیه نمی‌کردیم با معرفی کتاب‌ها حداقل با منابع آشنا می‌شدیم.

موضوع دیگر سختی رشته ما بود که قدرت تحلیل ادبی می‌خواست. آنچه در این رشته نوشته می‌شد باید تبدیل به یک متن معتبر شود. زمان امتحان چهار ساعت تمام وقت می‌دادند، در این مدت می‌توانستید با خودتان ساندویچ یا فلاسک چای ببرید، این به خودتان مربوط بود اما در پایان باید یک مقاله درست و حسابی تحویل می‌دادید.

دانشجویان این امتحان را بسیار جدی می‌گرفتند، گویی همین که به من دانشجو اجازه داده شده است که در این مکان بنشینم، یعنی فرصتی که به هرکسی نمی‌دهند، آن چهار ساعت برای دانشجویان جایگاه خاصی داشت که گویی باید تکلیف خود را با علم مشخص کنند؛ فرصتی بود تا هر کس شخصیت علمی خود را به اثبات برساند.

چنین چیزی را میان دانشجویان ایرانی تنها در یک تا دو مورد دیده‌ام. البته نباید منفی بافی کرد اما ما می‌توانیم خدمتی اساسی و عمیق به علم کنیم، بیش از پنجاه سال است که درس می‌دهم و باور دارم که این تلاش‌ها روزی به نتیجه می‌نشیند. باید مثبت بود. می‌خواهم بگویم دانشجو نباید مأیوس شود. کسی که می‌خواهد دانشجو را مأیوس کند باید به او گفت: «این حرف‌ها درست نیست! باید با یأس مبارزه کرد و به یادگیری پرداخت. یادگیری موجب شعف می‌شود چنانچه حتی من در این سن و سال هر وقت مطلب جدیدی را یاد می‌گیرم چنان احساس شعفی در وجودم شکل می‌گیرد که گویی تمام ثروت دنیا را به من داده‌اند.

 

باز برگردیم به دانشگاه سوربن، فرمودید در طول یک سال اول حضور در سوربن شرایط سختی را تجربه کردید، این وضعیت دشوار تا چه اندازه متأثر از رشته‌ای بود که انتخاب کردید؟

در طول این یکسال شرایط ویژه‌ای داشتم که به آن‌ها اشاره کردم اما این وضعیت گذشت تا زمانی که نوبت به امتحانی رسید که هر سال دو بار برگزار می‌شود، یکبار در خردادماه و یکبار در شهریور و هرکسی ظرف دو سال از عهده این امتحان بر نمی‌آمد دیگر نمی‌توانست به تحصیل ادامه دهد و در واقع قبولی در این امتحان شرط ورود به سوربن بود.

واقعاً سخت بود. البته شاید برای یک غربی که یک راست از دبیرستان وارد دانشگاه می‌شد این امتحان راحت بود اما برای من خیلی سخت گذشت. تازه آن موقع بود که فهمیدم چه قدر بی‌محابا «فلسفه» را انتخاب کردم چون از همه رشته‌ها سخت‌تر بود.  زبان‌اش تخصصی بود افزون بر این مرارت‌های شرایط تحصیل را نباید فراموش کرد.

جنگ جهانی دوم تازه تمام شده بود و امکانات چندانی برای دانشجویان وجود نداشت، حمام نبود، اتاق درست و حسابی نبود اما با این وصف قیمت‌ها ارزان بود، هیچ کشور اروپایی به اندازه فرانسه بخصوص در آن زمان مواظب حداقل امکانات برای دانشجو نبود. به دانشجویان برای وعده‌های غذایی کوپن می‌دادند که قیمت آن از یک فنجان چای که می‌خواستید بیرون بنوشید کمتر بود و تا وقتی دانشجو این کوپن را داشت نگرانی از بابت ناهار و شام نداشت، البته نمی‌گویم غذایشان خوب بود. مثلاً میوه یا تنقلات به عهده خود دانشجو بود اما در مورد «نان» قضیه فرق داشت، نان هرچه قدر که می‌خواستیم می‌توانستیم بخوریم، بعضی از دانشجویان نان برمی‌داشتند و برای صبحانه فردا نگه می‌داشتند این اجازه را داشتیم. همچنین برای معالجه و امور بهداشتی نیز کمک می‌کردند.

مسأله دیگر این بود که دانشجویان ایرانی حداقل پول را در اختیار داشتند. دوره، دوره مصدق بود و ارز نمی‌رسید. پولی که به ما دانشجویان می‌دادند با چندین ماه تأخیر به دست مان می‌رسید و اگر آن کوپن‌ها نبود واقعاً نمی‌دانم که چه اتفاقی می‌افتاد. البته خانواده من گاهی برایم پول می‌فرستادند. می‌خواهم بگویم بعد از کودتای 18 مرداد شرایط خیلی سخت بود. فارغ از آن، جو سیاسی متأثر از این شرایط خاص در میان دانشجویان ایرانی بشدت دیده می‌شد، یک طرف ملی‌گراها و طرف دیگر چپ‌ها قرار داشتند، البته هر دو مخالف دستگاه حاکم بودند و مرتباً سخنرانی برگزار می‌کردند و شرایط سیاسی خاصی بود.

 

در این بین به گروه خاصی گرایش داشتید؟

خیر، من هرگز سیاسی نبودم، فقط به رشته‌ام علاقه داشتم، فوق العاده به فلسفه علاقه داشتم.

 

اشاره به امتحان ورودی سوربن کردید...

بله، به هر ترتیب و با وجود تمام این مشکلات در امتحان ورودی سوربن شرکت کردم و بار سوم قبول شدم، سال اول خرداد ماه بود که امتحان ندادم، شهریورماه نیز در امتحان شرکت کردم اما قبول نشدم، ولی سال بعد قبول شدم و هنوز بعد از گذشت نزدیک به شصت سال می‌گویم قبول شدن من در این امتحان معجزه بود. با صداقت بگویم من در این امتحان فقط قبول شدم و نمره لازم را کسب کردم، نمره‌ام درست لب مرز بود.

البته بعد از قبول شدن در این امتحان افق ذهنی‌ام وسیع‌تر شد و بصیرت بیشتری را نسبت به محیط اطرافم پیدا کردم. به اهمیت فلسفه پی بردم چون همان طور که گفتم اوایل بر اساس یک کنجکاوی به سمت فلسفه تمایل داشتم اما بعداً می‌فهمیدم که چه قدر اهمیت دارد. در سال‌های دوم و سوم فهمیدم که هیچ علمی بدون تفکر و فلسفه به جایی نخواهد رسید، این رویکرد نسبت به علوم را مدیون سوربن هستم.

بعدها وقتی اندکی دستم بازتر شد و دوستان کم و بیش بهتری پیدا کردم به خوابگاه دولتی رفتم که امکانات زیادی داشت. بعد توانستم دوره لیسانس خود را با اخذ هفت مدرک سپری کنم، چون دوره کارشناسی مستلزم قبول شدن در چهار رشته اصلی بود اما من در هفت رشته مدرک گرفتم انگار دو بار لیسانس گرفته باشیم. بعد رساله کارشناسی ارشد خود را با یکی از استادان بزرگ فلسفه به نام «ژان. وال» برداشتم و پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد به ایران برگشتم تا درباره موضوع دکترای خود تحقیق کنم چون اساتیدم گفته بودند بهتر است یک موضوع مقایسه‌ای را برای رساله‌ات ‌برداری که مرتبط با ملیت خودت باشد.

البته خودم مایل بودم موضوعی در مورد «هگل» یا «کانت» بنویسم اما آن‌ها گفتند موضوعی درباره ایران بردار و به همین علت «افضل‌الدین کاشانی» را انتخاب کردم و او را با افلاطونیان متأخر مقایسه کردم و از زمان نگارش آن رساله تاکنون فکر می‌کنم افلاطونیان متأخر حد فاصل میان فلسفه اسلامی و فلسفه‌های غربی هستند، این موضوع را می‌توانم ثابت کنم. این فاصله درست مرز مشترک بین فلاسفه ایرانی- اسلامی مانند ابن سینا و فارابی با فلاسفه غربی است.

 

طی مدتی که برای تکمیل تحقیقات رساله دکترا به ایران برگشتید فعالیت‌های دیگر اعم از تدریس یا ترجمه داشتید؟

بله، در همان دوران در دانشسرای عالی آن وقت با مدرک کارشناسی ارشد درس می‌دادم، یک بخش‌هایی از تاریخ فلسفه غرب بویژه «کانت» و «روان شناسی» دروسی بودند که در دانشسرا تدریس می‌کردم. این جریان به سال 1957 برمی‌گردد. دروسی که طی این مدت در دانشسرا تدریس کردم بعدها در قالب نخستین کتاب‌ام با عنوان «چند بحث کوتاه فلسفی» منتشر شد. اما بعد از سه سال و گذراندن دوره دکترا رساله‌ام را برای دکتر مهدوی که آن زمان رئیس گروه فلسفه دانشگاه تهران بود از پاریس به تهران فرستادم. وقتی برگشتم به دیدن او رفتم و دکتر مهدوی مدارک‌ام را دید. عجیب این‌که نخستین چیزی که چشم‌اش را گرفت امتحان ورودی من بود که در سوربن قبول شده بودم، دکتر مهدوی گفت شنیدم هیچ ایرانی نمی‌تواند این امتحان را بدهد!

 

جناب دکتر مجتهدی، برای جمعبندی، بحث‌مان را به وضعیت علم در ایران امروز معطوف کنیم، واقعیت آن است که شما دو فضای فکری- فلسفی را تجربه کردید که هر دو در حوزه فلسفه، گذشته غنی دارند، با توجه به تجربیات تان فکر می‌کنید پیشرفت و ارتقای سطح علم در ایران امروز مستلزم چیست؟

امروز باید درباره «تاریخ علم» و «فلسفه علم» بیش از هر زمان دیگر تحقیق کنیم. این رویکرد روشی است که امروز شخصیت علمی چون دکتر گلشنی پیگیری می‌کند. اگر چنین نگاهی نسبت به علوم نباشد دچار روزمرگی خواهیم شد. از همه بدتر ممکن است که فقط مصرف زده و سطحی باقی بمانیم، یعنی همان طور که یک کالایی را مصرف می‌کنیم تصور کنیم که علم را نیز به همان صورت باید مصرف کنیم، بدون آن‌که سعی در ارائه مطلب جدید بکنیم. معتقدم پیش از هرچیز دیگر امروز باید به فلسفه علم پرداخته شود. امروز برای ارتقای سطح پژوهش باید به تاریخ تحول علوم و فلسفه علم توجه کنیم در هر صورت سطحی‌نگری از هر نوعی که باشد، موجب هلاکت روح علمی می‌شود.

روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: