1397/12/5 ۱۱:۲۴
جنگی که بر صلح رجحان دارد، جنگی است که معشوق با عاشق میکند. ارزش این جنگ بهخصوص از این جهت است که معشوق آن را اختیار کرده است، و چون معشوق آن را اختیار کرده است، باعث محکمتر شدن پیوند عاشق و معشوق میشود. لذا غزالی میگوید که عاشق جنگ و عتابی را که معشوق اختیار کرده باشد «دوستتر از ده آشتی دارد» (سوانح، ص۱۸). حافظ نیز اگرچه به دوست میگوید «مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما»، ولی باز در مصراع بعد گویی میخواهد حرف خود را پس بگیرد، به او میگوید هر چه میتواند، بکند: «بکن هر آنچه توانی که جای آن داری».
به نظر میرسد که لفظ «مکن» در مصراع اول [که در دو نسخة قزوینی ـ غنی و خانلری و نسخة معتبر سایه و نیساری] غلط باشد و احتمالا این اشتباه را هم کاتبان نخستین مرتکب شدهاند. شاعر باید به معشوق بگوید: «بکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما» جور و جفای معشوق هم چیزی است که به قول احمد غزالی «هیزم آتش عشق آید». حافظ هم جور و جفا را باعث صبر و ثبات در عشق میداند:
هاتف آن روز به من مژدة این دولت داد
که بدان جور و جفا، صبر و ثباتم دادند
غزالی گفته بود که گاه بلا و جفا، تخمی است که در زمین مراد عاشق میکارند و از آن گل اعتذاری برمیآید. حافظ نیز در اینجا نشان میدهد که این گل اعتذار از خاکی که بر آن بوسه زده است، روییده:
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم
من نه آنم که ز جور تو بنالم، حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
مضمون جنگ و آشتی و عتاب و کرشمه در سوانح و «کنوزالاسرار» به اختصار مطرح شده است؛ اما حافظ در اینجا هم با طبع شاعرانة خود به خلق مضمونی تازه پرداخته است. جنگ و عتاب عملی است که معشوق با عاشق میکند؛ اما حافظ در یک جا گویی میخواهد به کمک معشوق برود و جزو لشکریان او باشد و با دل عاشق بجنگد:
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزة او، تیر و کمانی به من آر
عاشق اگر با دل خویش در جنگ است، به خاطر آن است که جنگ و عتابی که معشوق با عاشق میکند، ممکن است در حقیقت صلح و دوستی باشد. جنگی که موجب افزایش شدت عشق گردد یا جفایی که هیزم آتش عشق آید، به سود عاشق است نه به زبان او. غزالی بلای عشق و جفای معشوق را منجنیقی میداند که معشوق با آن قلعة هستی عاشق را با خاک یکسان میکند؛ چنانکه مینویسد: «بلا و جفا قلعه گشادن است، منجنیق اوست در پستی تویی تو تا تو او باشی» (سوانح، ص۲۰).
«پستی تویی تو» به معنی به خاک افتادن عاشق، یا زیر پای جفای معشوق با خاک یکسان شدن است. در عین حالی که هستی عاشق لگدمال میشود، او هستی دیگری مییابد و این هستی دیگر هستی او نیست، بلکه هستی معشوق است. تا زمانی که قلعة هستی او فتح نشده بود، او قائم به هستی خود بود؛ ولی وقتی قلعه به دست معشوق فتح شد، او قائم به هستی معشوق میشود، به همین جهت است که غزالی میگوید معشوقْ قلعة هستی عاشق را با خاک یکسان میکند تا عاشق باشد «تا تو باشی» و چیزی که باعث قیام عاشق و هستی معشوق میگردد، کرشمه است؛ کرشمهای که به دنبال عتاب میآید و تلافی صد جفا بکند.
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
۲۲- تیر عاشقکش
تیری که معشوق به سمت مرغ دل عاشق میاندازد و او را صید میکند، تیری است که از چشم معشوق رها میشود. معشوق غمزهای میکند و با همین غمزه کار عاشق را میسازد:
اگرچه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
تیر و کمان که حافظ در اشعار خود بارها به کار برده است، اول بار توسط احمد غزالی وارد ادبیات نوحلاجی شده است. این نماد (متافور) را غزالی از داستانی گرفته است که میان سلطان محمود و ایاز اتفاق افتاده است. سلطان روزی از بزرگان و لشکریان خود میخواهد تا هر یک آرزویی بکنند، وقتی نوبت به ایاز میرسد، میگوید:
من آن خواهم همیشه در زمانه
که تیر شاه را باشم نشانه
وقتی از او میپرسند این چه آرزویی است که میکنی؟ میگوید که شاه وقتی به من تیر میاندازد، ناچار اول به من نظر میکند تا مرا نشانة تیر خود کند و همین برای من مهم است.
مرا چون عالمی پر احترام است
نشانه تیر شه بودن تمام است
که اول بر نشانه چند ره شاه
نظر میافگند، پس تیر آنگاه
چو اول آن نظر در کار آید
در آخر زخم کی دشوار آید
(الهینامه، عطار، چاپ ریتر، ص۱۳۶)
نظیر همین حرف را ابلیس به کسانی زده است که از او پرسیدند که چرا لعنت خدا را به جان خریدی؟
چنین گفت او که لعنت تیر شاه است
ولی اول نظر بر جایگاه است
نظر باید در اول بر نشانه
که تا تیر از کمان گردد روانه
(همان، ص۱۳۵)
غزالی نیز قبلا همین مضمون را بیان کرده و گفته است: «تیری که از کمان ارادت معشوق رود، چون قبل? تویی تو آمد، گو خواه تیر جفا باش و خواه تیر وفا.» (سوانح، فصل۲۰). پس عاشق به علت و انگیزة معشوق در تیر انداختن کاری ندارد. او با نظری کار دارد که معشوق به وی کرده است. همین مطلب را کاشانی نیز در «کنوزالاسرار» بیان کرده است.
تیر کاید گشاده او را جوق
در کمان ارادت معشوق،
همه چون هستی تو کرد آن را
پس چه تیر وفا، چه تیر جفا
تا نظرگاه خویش قبله نساختر تیر را بر ره تو چون انداخت؟
حافظ به همین مضمون عنایت داشته، وقتی مثلا میگوید: «گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است». غزالی در نمادسازی خود از تیر و کمان واقعی استفاده کرده و کمان برای او نماد «اراده» یا «خواست» است؛ ولی حافظ در نمادسازی شاعرانة خود یک قدم فراتر رفته و صحنة نظربازی را منبع نمادهای خود قرار داده است. تیری که به طرف عاشق پرتاب میشود تیر «نظر» است که نمودگار آن یک «غمزه» یا چشمک است. گاهی این تیر مژه است که تعداد زیادی از آن را «شاهد» در ترکش دارد. «دوش میگفت به مژگان درازت بکشم»، یا «بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ». کمان ارادت هم کمان ابروست. عاشق نمیداند که این تیر را معشوق با چه انگیزهای میاندازد. «تیر عاشقکش ندانم بر دل حافظ که زد». کاری ندارد که لطف معشوق تیر اندازی کرده یا قهر او. نظر او فقط به تیر است و به اینکه معشوق به او روی آورده و قلب او را نشانه گرفته است. تیر جفا در هر حال عاشق را به مراد خویش میرساند.
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به جانت ای بت شیریندهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
گاهی «مژه» یا «مژگان» معشوق کار غمزه را میکند:
مژه سیاهت ارکرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
حافظ در مورد تیر عاشقکش هم گاهی مضامین فرعی و تصویرگریهای تازه معرفی میکند. مثلاً در بیت زیر میگوید که معشوق در هر حال با کمان ابروی خود حافظ را نشانة تیر غمزه یا مژگان خواهد کرد، اما حافظ از ناتوانی بازوی معشوق که باید کمان را بکشد خندهاش میگیرد. معلوم نیست بازویی که میخواهد کمان را بکشد چیست.
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بر این بازوی بیزورش
تصویر خیالی دیگری که حافظ رسم میکند در بیتی است که میگوید تیر بر قلب او نشسته و آن را مجروح کرده، به طوری که شعری که از سینة او بیرون میآید خونین است: «این قدر دانم که از شعر تَرَش خون میچکید». شعر تر حافظ «آهی خوش» است که پس از اصابت تیر، از دل برمیخیزد. غزالی به این «آه» در رباعی زیر که خود سروده است اشاره کرده:
یک تیر به نام من ز ترکش برکش
وانگه به کمان سخت خویش اندرکش
گر هیچ نشانه خواهی اینک دل من
از تو زدن سخت و ز من آهی خوش
(سوانح، ص۲۱)
منابع
سوانح، احمد غزالی، تصحیح نصرالله پورجوادی. تهران، ۱۳۵۹؛ بحرالمحبه، احمد غزالی، بمبئی؛ کرشمة عشق: مقالاتی در عرفان نوحلاجی ایران، نصرالله پورجوادی، تهران، فرهنگ نشر نو، ۱۳۹۳؛ بادة عشق، نصرالله پورجوادی؛ «کرشمة حافظ»، نصرالله پورجوادی، بخارا، مهر و آبان ۱۳۹۶؛ کشف المحجوب، هجویری؛ کتاب اللمع فی التصوف، ابونصر سراج؛ «کنوزالاسرار و رموزالأحرار»، عزالدین محمود کاشانی، تصحیح احمد گلچین معانی، مجلة دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران؛ عطف الالف، ابوالحسن دیلمی، به کوشش شافعی و بل؛ قوت القلوب، ابوطالب مکی؛ شرح تعرف، مستملی بخاری؛ تذکرهالاولیاء، عطار؛ قوت دل و نوش جان، نصرالله پورجوادی [در دست انتشار]؛ الهینامه، عطار، چاپ ریتر.
*دانشنامه حافظ و حافظ پژوهی
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید