درباره گذشته، حال و آينده نوانديشی دينی / سیدمحمد ثقفی

1397/11/13 ۰۸:۳۰

درباره گذشته، حال و آينده نوانديشی دينی / سیدمحمد ثقفی

گاهی از خود می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرسم که کار و عملکرد روشنفکر چیست؟ روشنفکر، چه بخشی از حیات بشری را روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و تاریکی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زداید؟ آیا عملکرد و وظیفه روشنفکر فقط اندیشیدن است و تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های او فقط و فقط در حوزه «معرفت‌شناسی» رقم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد یا او، ‌علاوه بر این‌که اندیشه دارد، البته متفاوت از «ذهنیت عام جامعه» نوعی رهنمود نیز در جامعه دارد و در خود «رسالت» احساس می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند

 

 

به سوی احیای تمدن اسلامی/ رسالت روشنفکر دینی در عصر ما چیست؟

گاهی از خود می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرسم که کار و عملکرد روشنفکر چیست؟ روشنفکر، چه بخشی از حیات بشری را روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و تاریکی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زداید؟ آیا عملکرد و وظیفه روشنفکر فقط اندیشیدن است و تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های او فقط و فقط در حوزه «معرفت‌شناسی» رقم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد یا او، ‌علاوه بر این‌که اندیشه دارد، البته متفاوت از «ذهنیت عام جامعه» نوعی رهنمود نیز در جامعه دارد و در خود «رسالت» احساس می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند که با انجام آن، اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای روشن و مشکل و معضله اجتماعی حل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود یا حرکت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی را جهت‌دهی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. بالاخره نوع عملکرد روشنفکر، بیشتر اجتماعی است و عینی که تغییری در جامعه عقب‌مانده مسلمین پدید آید و مشکلی حل شود و نه فقط ذهنی محض که دغدغه متفکران محض باشد و چندان اثر اجتماعی بر آن بار نشود و اساساً هیچ اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به مشکل اجتماعی نباشد؟ مطالعه عملکرد روشنفکران دینی در جامعه اسلامی را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان راهگشای پاسخ سؤال خود تلقی کرد.

 

روشنفکران دینی در دیار ما

البته نهضت بیدارگری و احیاگری تنها منحصر به ایران نبوده است، بلکه در کلیت جهان اسلامی این نهضت عمومیت داشته و محییان و اصلاحگرانی در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مسلمان، برخاسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند که جامعه خود را تغییر دهند و تحول اجتماعی ایجاد کنند. اما در جامعه ما نیز وجود چنین احیاءگران و مصلحانی وجود داشته است که رسالت خود را به‌خوبی انجام داده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. بنابراین درتعریف «روشنفکری» به‌نوعی، طرح یک مشکل اجتماعی و راه حل گشودن آن، پیش‌بینی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

 

به بیان جلال آل‌احمد: «به این ترتیب، حالا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان تعریفی را ـ گرچه نه به قطع و یقین اما به حدس و تخمین ـ نزدیکتر به حقیقت یافت و گفت که: روشنفکر کسی است که فارغ از تعبد! و تعصب و دور از فرمانبری اغلب نوعی کار فکری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و نه کار بدنی ـ و حاصل کارش را که در اختیار جماعت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد، کمتر به قصد جلب نفع مادی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد، یعنی حاصل کارش بیش از اینکه جلب نفع مادی و شخصی باشد، حل مشکلی اجتماعی است.»۱ آنچه در این تعریف، روی آن نقطه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود تأکید کرد، حل مشکل اجتماعی در پدیده روشنفکری است. اینک به اختصار باید مسائل و مشکلات مهم روشنفکران دینی جامعه خود را مرور نماییم و نقش و راهنمایی آنان را در جهت‌گیری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی تبیین کنیم. می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان گفت: روشنفکران دینی را در چهار نسل خلاصه نماییم:‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 

نسل اول: دوره پیشامشروطه (سید جمال)

اگر سید جمال‌الدین را در تبار روشنفکری دینی، سلسله‌جنبان این جریان بدانیم، او برحسب مشکلات حاکم بر جامعه اسلامی آن روز راه‌‌حل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی و اندیشگی خود را در این موارد خلاصه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند: ۱ـ مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی ۲ـ مجهز شدن به علوم و متون جدید ۳ـ اتحاد اسلام و مسلمانان ۴ـ ایمان و اعتقاد به توانایی اسلام در رهبری مسلمانان و تأمین نیرومندی و پیشرفت آنان ۵ـ بازگشت به اسلام نخستین (نه فقط بازگشت به قرآن «حسبنا کتاب الله») ۶ـ مبارزه با خودباختگی در برابر غرب و تقویت احساس عزت و شرافت مسلمانان ۷ـ تفسیر عقلی از تعالیم و آموزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اسلام,۲

 

نسل دوم: دوره مشروطه (میرزای نائینی)

گرچه در اثر زحمات طاقت‌فرسای مجاهدان مشروطیت، این نهضت اصلاحی و اجتماعی به‌ ظاهر ساختار سیاسی اجتماعی ایران را تغییر داده است؛ اما پایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نظری و تئوریکی آن را، عالمان دینی که خود به نوعی روشنفکر دینی-اجتماعی نیز محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، پی‌ریزی کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در سردسته این گروه عالمان روشنگر، آیت‌الله نائینی قرار گرفته است: آیت‌الله نائینی و کتاب او، «تنبیه الامه» را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان مانیفست نهضت مشروطیت تلقی کرد. او تلاش کرد حکومت مطلقه (استبدادی) را به مشروط شدن حدود قدرت، تدوین قانون اساسی و تشکیل مجلس شورای ملی، در جامعه ایران مقید کند.

 

او این رسالت را در راستای تحقق اهداف انبیاء تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد که جامعه را به اقامه عدل و قسط فراخوانده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و به‌صراحت نوشت: «این، منتهای فکری دانشمندان است که برای تاسیس و ریشه دادن به آزادی و مساوات، این اساس را تأسیس نموده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و قابل تحسین و آفرین‌اند و بسیار جای تعجب است که علمای ما از جهت قدرت فکر، از یک جمله کوچک از معصوم صادر شده، آن همه قواعد بیرون می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورند ولی از این اصول و مبانی (مشروطیت) غفلت نمودند.»۳ یقیناً خاستگاه دو نسل گذشته جریان روشنفکری دینی، نه دانشگاه و نه تحصیل‌کردگان علوم طبیعی و انسانی در یکی از دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های غربی است، بلکه خاستگاه‌شان عالمان دینی‌اند که در حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های علمی درس خوانده و در اسلام‌شناسی به مرتبه اجتهاد رسیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، اما آگاه از گرایش‌های فکری زمان و مقتضیات روزند، و اطلاع عمیقی از بیماری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی جهان اسلام دارند و به تفکر خود راه علاج آن را نیز نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند.

 

در واقع درد اصلی این گروه، عقب‌ماندگی جامعه مسلمین و تسلط استبداد و استعمار است که «استبداد» نهال اندیشه را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خشکاند و آن دیگری -«استعمار»- شخصیت انسان مسلمان را ضعیف و او را تحقیر می‌کند و به کرامتش، طعنه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند که تو: عقب‌مانده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای بیش نیستی که عرضه اداره و مدیریت کشور خود را نداری. جمله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که حاکم انگلیسی در مواجهه با محمد عبده در مصر، آن را به زبان رانده بود و اکنون همان جمله را ترامپ یاوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سرای غیرعادی، به رهبران سیاسی حاکمان سعودی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که شما فقط به حکم گاو شیردهی هستید که باید شیر پستان آن را دوشید و رهایش کرد.

 

نسل سوم: ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ (مهندس بازرگان)

اما نسل سوم پروژه روشنفکری، بعد از ۱۳۳۲ـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌۱۳۲۰ ظهور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد. در این دوره که اوج روشنفکری حزب توده، خودنمایی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و اغلب جوانان تحصیل‌کرده و به‌اصطلاح تصدیق‌به‌دست گرایش چپ پیدا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و به اردوی استعمار سرخ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پیوندند، بازرگان، در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های عمر خود قرار دارد. وارد صحنه اجتماعی و سیاسی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و در کانون اسلام، کانون مهندسین حزب ایران و جبهه ملی فعالیت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و به نوشتن مقالات اجتماعی و سیاسی روی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد. با نوشتن جزوات کوچک جامعه ایران را به اهمیت توجه به مسائل اجتماعی و سیاسی هشدار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

 

او در این مدت چندین جزوه منتشر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد: مذهب در اروپا؛ فحش و تعارف در ایران (۱۳۲۰)؛ مطهرات در اسلام (۲۱)؛ پراگماتیسم در اسلام (۲۲)؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ضریب تبادل مادیات و معنویات؛ بینهایت کوچک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها؛ ترمودینامیک صنعتی (۲۳)؛ کار در اسلام (۲۴)؛ راه طی شده (۲۵)؛ سرچشمه استقلال (۲۶)؛ دل و دماغ (۲۸)؛ آثار عظیم اجتماع؛ سر عقب‌ماندگی ملل مسلمان؛ اسلام یا کمونیسم و بازی جوانان با سیاست (۱۳۲۸). در این دوره بازرگان به پنج مسأله مهم توجه دارد: ۱ـ اخلاق اجتماعی؛ ۲ـ اندیشه کار؛ ۳ـ میانه‌روی سیاسی؛ ۴ـ وجدان حرفه ای و ۵ـ مسئله استعمار.

 

بازرگان، یک مسلمان متجدد و تحصیل‌کرده غرب، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد جامعه ایران را به مسائل اساسی اجتماعی خود متوجه سازد. او اسلام را انتخاب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، اما اسلامی که با دلائل علمی مورد تایید است و تلاش دارد که پیرایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را از دامن آن بزداید و جامعه فعال، متدین، مدیر و سیاسی بار آورد. بازرگان علت عقب‌ماندگی مسلمین را کم‌کاری و نبود وجدان کار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند و از عوامل ضعف و سستی‌آور جامعه -مانند تصوف یا حتی بین دینداران مهمل و روحانیان- که فقط به امور سبک دینی پرداخته ‌شود، بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آنکه به ‌سرنوشت مسائل اهمیتی داده شود، شدیداً انتقاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. بر اساس همین ساختار فکری است که بازرگان میان مسلمانان متجدد و اصلاح‌طلب جای می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد و از نظر سیاسی، آنچه بیان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند در خدمت تحول فرهنگ عمومی برای پیشرفت متعادل اجتماعی است,۴ به تعبیر دکتر سروش: «بازرگان فرزند صادق و عصرگرای عصر خویش است.

 

در احیاء «اصلاح» او سه امر زیاد به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد: ۱ـ نفی و افشاء زهدمآبی و تصوف‌منشی و بیکارگی و سرگرمی به الفاظ و اوراد و تشویق و تمتع گرفتن از دنیا و روی آوردن به تلاش مادی و بهره جستن از مواهب طبیعت و آشنا شدن با علوم و اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نوین. ۲ـ انتقاد شدید از روحانیت و از مؤمنینی که به نام حفظ ایمان، از ورود به سیاست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گریزند.۳ـ مدل تفکر او تفکر علم تجربی است و لذا از فلسفه و فلسفیدن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هراسد»۵. بازرگان تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های علمی و اجتماعی و سیاسی خود را در یک حزب و سازمان سیاسی «نهضت آزادی» (۱۳۴۰) تمرکز داد و به فعالیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی-سیاسی پرداخت. نتیجه عملکرد و تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی او، پرورش نسلی از جوانان تحصیل‌کرده مسلمان بود که هنگام پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷، نخستین دولت موقت جمهوری اسلامی ایران را تشکیل دادند و نقشی حیاتی در جریان اسلام سیاسی و ایران ایفاء نمودند.

 

ولی خواست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های عجولانه در اصلاح جامعه، او و دولتش را از کار برکنار ساخت و تصرف سفارت آمریکا که اوج اقدامات تند و چپ‌گرایانه جوانان انقلابی بود، او و همکاران و همفکرانش را از صحنه سیاسی کنار زد و به انزوا کشانید. در واقع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان گفت خسارتی بود که بر دامن جامعه نوپای اسلامی ایران وارد شد و شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های کارآزموده علمی، دینی و سیاسی (سرمایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی) را بایکوت کرد.

 

نسل سوم: ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ (دکتر شریعتی)

در تداوم نسل سوم روشنفکری دینی از تبار اصلاح‌گرایان اجتماعی، دکتر علی شریعتی، شخصیت دیگری است که در صحنه اجتماعی-سیاسی جامعه ما در دهه ۵۵ـ۴۵ ظهور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. بهترین تعریفی که از شریعتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان به دست داد، شاید، «جامعه‌شناس دین» باشد,۶ علی شریعتی، به درستی جایگاه روشنفکر و روشنفکر دینی را تعیین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. او با اقتباس از جلال آل‌احمد، به صراحت تصریح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند: «گروهی که در جهان سوم وجودشان بیش از همه ضروری است، روشنفکرانی است که از "حقیقت" و "چگونه باید باشد" سخن گویند، نه دانشمندانی که تنها از "واقعیت ها" و "چگونه هست" حرف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنند.

 

بزرگترین مسئولیتی که این روشنفکران دارند، این است که علت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های واقعی انحطاط، توقف و عقب‌ماندگی جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خویش را کشف کنند و به هموطنان خود در مورد سرنوشت تاریخی و اجتماعی شومشان هشدار دهند و سرانجام راه‌حل مناسبی را پیشنهاد کنند,۷ از این رهگذر بود که دکتر شریعتی «تئوری» بازگشت به خویشتن را به عنوان راه‌حل مشکل ایران اسلامی پیشنهاد داد و تئوری‌پردازی کرد. اگر آل‌احمد، گرفتاری اجتماعی را که روشنفکران ایران با آن روبه‌رو بودند، ادیبانه تشریح کرد (غرب‌زدگی) اما راه‌حلی نشان نداد، اما شریعتی این راه‌حل را نشان داد: «گفتمان اصلی او "بازگشت به خویشتن" دنباله گفتمان غرب‌زدگی آل‌احمد بود.» او درباره آل‌احمد نوشت: آل‌احمد یک روشنفکر بود.

 

اما هنوز خودش را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناخت. او نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانست چگونه باید عمل کند و تنها در چند سال آخر بود که «بازگشت به خویشتن» را آغاز کرد,۸ دکتر شریعتی، در عوامل تغییر اجتماعی، عامل فرهنگ را مهم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمرد و آن را برجسته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت. شریعتی تیپ‌شناسی فرهنگی خاص هر یک از شرق و غرب را، با همدیگر متفاوت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانست و پیاده کردن الگوی یکی را در فضای دیگری، ناهمگن و غیرممکن تصور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. او نوشت: شرق و غرب از چند جنبه با یکدیگر تفاوت دارند. به نظر او، مهم‌ترین تفاوت از جنبه «تیپ فرهنگی» است. تیپ فرهنگی یونان «فلسفی» است. تیپ فرهنگی روم «هنری و نظامی» و تیپ فرهنگی چین، صوفیانه است.

 

هند تیپ فرهنگی روحانی دارد. تیپ فرهنگی ما، «مذهبی و اسلامی» است. از این جهت غرب از نظر هستی‌شناسی به دنبال واقعیت موجود رفت و حال آنکه شرق هنوز در جست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وجوی «حقیقتی» است که باید باشد,۹ از این جهت بود که شریعتی، احیای اصالت شرقی را در بعد فرهنگی آن تفسیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و روی تئوری «بازگشت به خویشتن» تأکید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ورزید: «هنگامی که از "بازگشت به خویشتن" و بازگشت به ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خود سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوییم، در واقع، بازگشت به ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های فرهنگی خود حرف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنیم. ممکن است بعضی از شما به این نتیجه برسید که ما ایرانیان باید به ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نژادی (آریایی) خود بازگردیم. من این نتیجه‌گیری را به طور قاطع رد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم. من با نژادگرایی "فاشیسم" و بازگشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های ارتجاعی مخالفم.

 

نکته مهم‌تر آنکه "تمدن اسلامی" همچون قیچی عمل کرده و ما را از گذشته پیش از اسلام خود کاملاً بریده است... نتیجه اینکه برای ما، بازگشت به ریشه‌هایمان به معنای کشف دوباره ایران پیش از اسلام نیست بلکه به‌معنی "ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اسلامی" است.» دکتر علی شریعتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست با طرح تئوری «بازگشت به خویشتن» واقعاً نشان دهد که هویت اصیل ایرانی چیست و کدام است و ایرانیان باید به کدام هویت خود دست یابند! آری ایرانیان هویت دارند و هویت آنان همان ایرانی-اسلامی است، نه ناسیونالیسم شوونیستی ایران باستان است و نه مارکسیسم و ایدئولوژی بیگانه که هرگز با روحیه اجتماعی ایران مسلمان که ثروتمندش با طبقه کارگرش در نماز جماعت و هیأت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های حسینی، با هم نشسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند عجین شده است.

 

شریعتی در کتاب «هویت ایرانی-اسلامی» خود این مسأله را به خوبی باز کرده و شکافته است. اما دکتر سروش که متفکری از تبار فیلسوفان است، نقدی بیشتر خطابی و غیرعالمانه بر این تئوری دارد که خود آن نیز قابل نقد است. او می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هویت یک امر سیال است. اگر این سیالیت را در هویت قومی و هویت شخصی نپذیریم و وارد نکنیم، در آن صورت بازگشت، به مفهوم بازگشت به منت خواهد بود که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای دوگانه و متعارض داشته باشد. یکی تکیه‌گاه بودن سنت است و دومی «میخکوب»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کردن یک ملت در سنت,۱۰ اما به نظر اینجانب، این نقد دکتر سروش هرگز به اندیشه و تئوری دکتر شریعتی وارد نیست زیرا، نفس دین و دینداری، از ارکان مهم سنت است. حالا چه دینداری نوع صوفیانه آن باشد یا نوع اجتماعی-عقلانی وی که مدنظر دکتر شریعتی است. به علاوه دکتر شریعتی وقتی که در حسینیه ارشاد سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت، سیالیّت خود و مخاطبان خود را کاملاً درک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.

 

حسینیه ارشاد مسجد نبود و مخاطبان وی نیز تحصل‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نسل جوان دانشگاهی بودند، شریعتی هم از اسلام و دینداری‌ای که در قرن بیستم مطرح است سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت، نه اسلام قرن اول هجری. تأکید روی اندیشه فیلسوف و مصلح زمان، اقبال لاهوری داشت که انسجام اجتماعی امت بودن مسلمانان را توأم با عرفان و محبت تفسیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. اگر دکتر شریعتی، مقداری با عالمان دینی روشنگر که آن‌زمان که با وی همفکری داشتند و در جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اندیشه و سیاست، همرزم بودند، هماهنگی و همکاری داشت، یقیناً جامعه ایرانی-اسلامی ما، به تضادها و دوگانگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بعد از انقلاب چندان گرفتار نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. این دو گروه از معلومات و معارف همدیگر بهره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های زیادی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بردند. چنانچه چنین همکاری میان عالمان دینی و مهندس بازرگان، پدر روشنفکری دینی، وجود داشت.

 

نسل چهارم: ۱۳۵۷ تا اکنون (دکتر سروش)

گرچه ممکن است که خواننده محترم، از این عنوان مقداری واهمه داشته باشد، که به‌راستی حوزه علمیه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند روشنفکری (دینی) تولید کند؟ خاستگاه تولید روشنفکری و حتی روشنفکری دینی، دانشگاه است و تحصیل‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های غربی...! وگرنه حوزه (کانون علوم سنتی) کجا و تولید روشنفکری کجا؟! اما اگر این موضوع را از دید روشنفکران دینی ببینیم، ملاحظه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم که به نظر چنین شخصیت‌هایی، حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های علمیه نیز، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانند عالمان ناظر به مقتضیات زمان و علوم و اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های عصر بپرورانند که آنان همان «روشنفکران دینی»اند.

 

استاد دکتر سروش، (در دوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نخستین اندیشگی خود، دقیقا بعد از پیروزی انقلاب) چندین شخصیت را جزو روشنفکران دینی به حساب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد. دکتر سروش در مقاله «مرتضی مطهری احیاءکننده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای در عصر جدید»، در تبار «محییان و شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های احیاء» روی مرتضی مطهری بسیار تأکید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و چندین ویژگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را برای استاد شهید مطهری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمارد: ۱ـ خرافه‌زدایی؛ ۲ـ مسئله‌شناسی؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۳ـ عقل‌گرایی متصلّب؛ ۴ـ اهمیت به نگرش تاریخی؛ ۵ـ توجه به نظام اندیشگی و فلسفه غرب؛ ۶ـ تأسیس و تأکید روی کلام جدید؛ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌۷ـ آشنایی با عرفان؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۸ـ مسئله مالی؛ ۹ـ توجه به انحطاط مسلمانان و عوامل آن؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۱۰ـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عدم استفاده از ابزار تکفیر (دوری از جمود),۱۱ آری اگر ما روشنفکر دینی را در «اهتمام به‌عقلانیت»، پایبندی به نظام دانایی، آزاداندیشی و فرهنگ تأمل، تفکر انتقادی و نوآوری و کشف و استخراج معضلات جامعه بدانیم، یقیناً شهید مطهری و بسیاری دیگر از عالمان اسلامی در ردیف روشنفکران دینی قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند.

 

اما به نظر نگارنده، گرچه شهید مطهری و امثالهم، در زمینه احیاء اندیشه دینی از سرآمدان هستند، به کلیت مسائل جهان اسلام، از بعد اجتماعی و سیاسی و هم‌چنین به انحطاط مسلمانان (به جهت درگیری مسائل فکری کشور و دغدغه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی) کمتر پرداخته شده است. به تعبیر دیگر، شهید مطهری در موضع «دفاع و شبهه‌زدایی» از اندیشه اسلامی قرار گرفته بود. گرچه تحولاتی نیز در حوزه و دانشگاه به وجود آورد: نسل چهارم، روند و جریان روشنفکری دینی را در نمودار چهره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که جهت روشنگری آنها، فقط و فقط، جنبه معرفتی و فلسفی به خود گرفته است و انگار که این اندیشمندان عقب‌ماندگی جامعه اسلامی را فقط در نظام معرفتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینند و بس.

 

تمایز دیگر این نسل (چهارم)، از دیگر سلسله‌جنبان احیاء این است که اگر مخاطبان آنها، علاوه بر نخبگان، دیگر طبقات اجتماعی و توده اجتماع مسلمان نیز بوده است -نظیر سید جمال، بازرگان، دکتر شریعتی و مطهری- این گروه اندیشمندان فقط مخاطبان خاص خود را دارند که عمدتاً دانشگاهیان‌اند، زیرا اینها به‌اصطلاح فلسفی و با اصطلاحات پیچیده آن حرف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنند که قابل‌فهم برای همه جامعه نیست. در این گروه، دو چهره معروف دکتر عبدالکریم سروش و استاد محمد مجتهد شبستری قرار گرفته‌اند: به جرأت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان گفت که تبلور اجتماعی دکتر سروش، آنجا ظهور یافت که همراه آیت‌الله مصباح یزدی در تلویزیون ایران با تئوریسین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مارکسیستی و احسان طبری به گفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وگو نشست و نارسایی و دگماتیسم بودن ایدئولوژی چپ را به محک «نقد» کشید و پیشاپیش، او، مارکسیسم را ایدئولوژی شیطانی یا «دگماتیسم نقابدار» نامیده بود.

 

در دنباله همان مباحث بود که دکتر سروش، به نقد شریعتی پرداخت و «دین» را فربه‌تر از «ایدئولوژی» معرفی کرد. اگر شریعتی دین (مذهب) به ویژه شیعه را در ابعاد مبارزاتی و اعتراض آن به نظام حاکم استبدادی (و استعماری) می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانست و دکتر سروش با یک تقلیل‌گرایی Redaction، دین را فقط یک موضوعی درونی و عرفان تعریف کرد که خلاصه ادیان است. به نظر دکتر شریعتی: «ایدئولوژی نظام منسجمی از اصول و نظریات است که قصد آن فراهم آوردن زمینه ایمان و ارزیابی نظری و همچنین پایگاهی جهت "عمل" در زندگی افراد است.»۱۲ و مذهب شیعه، توانایی این مفهوم و ویژگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های آن را دارد. اما دکتر سروش، مذهب و عرفان را امری رازآلود می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند. دین یک امر رازآلود و حیرت‌افزا است. پر از محکم و متشابه است.

 

حیرت‌افکنی در ذات دین است. البته همیشه یک الگوی واحد در دین پیدا نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. دین مثل ایدئولوژی نیست که موضع‌هایش متصلب باشد,۱۳ اما از آیات قرآنی، چنین مفهوم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که انبیاء راه‌نمایان‌اند و ادیان راه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها. نگارنده فقط چند آیه را به عنوان نمونه یادآور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود: قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره (یوسف ۱۰۸) بگو این راه من است، به سوی خدا با «بصیرت و آگاهی» دعوت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم. یهدی به الله مَن اتبع رضوانه سبل السلام. در واقع «سبیل» همان جاده و راه روشنی است که در زندگی و آدمی را به مقصد و آسان و ساده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رساند.

 

تئوری قبض و بسط

دکتر سروش طرح این تئوری را در مجله «کیهان فرهنگی» استارت زد که در سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های ۶۷ تا ۶۹ انتشار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یافت. دکتر سروش ادعا داشته دین دو گونه وجود دارد: دینی که پیش خداوند است (لوح محفوظ) که آن در دسترس ما نیست، آن «صامت» است و دینی که در ذهن و معرفت عالمان دینی وجود دارد. ، این دین دومی، معرفت دینی، یک معرفت بشری و نه الهی و قابل‌تحول است. در کتاب «آیین در آئینه» که مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از آراء «دین‌شناسانه» دکتر سروش است و به‌وسیله فرزندش (سروش دباغ) چاپ شده، چنین آمده است:‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ «باری همه سخن در این است که آدمی وقتی به مطالعه طبیعت یا فهم شریعت، روی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند همه سرمایه علمی و اندوخته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های ادراکی خود را در میان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد و با تمام شخصیت خویش به فهم و نقد و تحلیل دست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بَرَد. هر چیزی را با عقل خود (یعنی با مسلمات پیشین) موافق نیابد، طرد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و اگر قوّت قراین وی را به قبول آن دعوت کند، در مسلمات پیشین چندان دگرگونی پدید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد تا برای میهمانان تازه وارد جایی بیابد و چون چنین است و چون سرمایه علمی و اندوخته فرهنگی مجموع بشر در تحول است، این تحول ناگزیر در جمع شئون رخنه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و همه مدرکات همنوا و هماهنگ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تپند و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فروشند و آدمی که فهمش از همه چیز در سیلان و جریان است، فهم دینی خود را نیز خواهد کرد و با سایر فهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیوند تناسب خواهد بخشید.»۱۴ و این توضیح همان توضیح و تفسیر هرمنوتیک است که جایگزین روش عینی پوزیتیویستی روشنفکران پیش از سروش یعنی مهندس بازرگان و دکتر شریعتی شده است و به این کیفیت است که مسئله اصلی روشنفکران دینی با یک تحول برق‌آسا، از مسائل اجتماعی-سیاسی، وحدت و اتحاد مسلمین و انحطاط جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اسلامی به یک مسئله معرفتی و فلسفی تبدیل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و جدل و جدال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها میان طرفداران و مخالفان اوج می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد و به بدگویی و اتهام‌زدن هر دو طرف از همدیگر منجر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. حتی دکتر شریعتی هم، از فضای اندیشگی جامعه ایران، افول می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و متّهم به ایدئولوژیک کردن دین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود!

 

نقد و نظر

اکنون در موقعیت مقایسه و داوری میان آنچه دکتر شریعتی در سنت اندیشگی روشنفکری دینی به جامعه اسلامی ارائه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد و از شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آلایش و مخلص صدر اسلام و نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بارز مسلمانی را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد و در طرح اجتماعی، از تئوری بازگشت به خویشتن و خویشتن اسلامی، سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت و آنچه دکتر سروش از آن سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید و مسئله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای فلسفی و معرفتی (دینی) را در تقسیم مذهب به مذهب «صامت» و مذهب ناطق که معرفت دین است و آن را برجسته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و به عنوان مسئله روز برای جامعه و ایران مطرح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد، مقایسه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای شود، فاصله و شکاف عمیقی وجود دارد. زیرا آنچه شریعتی از آن سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت بسیار ملموس و قابل درک نه فقط بر قشر نخبگان مسلمان مفهوم بوده، بلکه حتی بر عموم جامعه نیز قابل درک بود. نمونه چنین جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای فداکاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و ایثارگری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نسل اول انقلاب بود، اما اندیشمندان جامعه ما هم مانند اسپینوزا علیه نظام اندیشگی جامعه خود شورش نمایند؟!۱۵ و خود بحرانی به وجود آورند.

 

رؤیای سروش

بالاخره طرح مسئله اخیر او درباره «وحی» و قرآن مجید،که به تعبیر آقای سروش دباغ (فرزند استاد) از عرفان وام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد و قدسیت‌زدایی از متن «کتاب مقدس» آیا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند مشکل اساسی جامعه اسلامی باشد؟! آیا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان ادعا کرد که پدیده روشنفکری دینی، به پایان خط خود رسیده و در طرح نیازهای جامعه اسلامی و علاج دردها، به بن‌بست رسیده است؟ آیا به‌راستی مسائل و سؤالاتی که در روند تمدن مغرب‌زمین در برابر دیدگاه اندیشمندان اروپا واقع شده است، دقیقاً‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مسائل و مشکلات جامعه ما را نیز همان مسائل تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد؟ آیا سخن از «بیداری الصحوه الاسلامیه» در تردید و شک کردن در قدسیت کتاب مقدس «قرآن مجید» رقم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد؟ شاید سرگذشت و سرنوشت باروخ اسپینوزا در جامعه اروپا (هلند) اعتراض او به جامعه یهود کشور و اخراج او از جامعه یهود و بالاخره انزوا و گوشه‌گیری فیلسوف در پناه بردن به اندیشه شهودی «وحدت وجودی» دقیقاً همان سرگذشت و سرنوشت جامعه ما هم هست؟

 

احیاء تمدن اسلامی

به نظر صاحب این قلم، روشنفکران دینی (اعم از دانشگاهی و حوزه) به دستاوردهایی در این زمینه نائل شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و گام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مثبت با همکاری یکدیگر برداشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند (هر چند با کش و قوس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های زیاد). اکنون مسئله اصلی جهان اسلام (جهان‌سومی‌ها) احیای شخصیت اجتماعی آنان است. کرامت اجتماعی مسلمانان همراه با اعتماد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نفس و احیای روح خلاقیت علمی و اخلاقی. اگر بخواهیم این خلاء اجتماعی را برطرف سازیم، باید توان علمی-فکری خود را در احیاء «تمدن اسلامی»، ارزش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، اصالت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و خلاقیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، الگوسازی شهری، هنری، روح علمی، احترام عالم و دانشمند، هجرت در راه علم و هجرت در تغییر شخصیتی که مسلمانان باید فردایشان بهتر و کاملتر از دیروزشان باشد، صرف کنیم.

 

اگر تمدن جهان مسیحی، از جدایی اجتماع و دیانت آغاز شد -کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا بسپارید- ولی تمدن اسلامی از هجرت به وجود مسجد در کنار دانشگاه همراه با بازار و ورزشگاه است. نمونه این الگوی تمدنی را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان در بغداد، اصفهان و در قاهره دید. آری اسلام یک دین تمدن‌ساز است.

 

دانشمندش هم متخصص است و هم متدین و هم اندیشمند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌:‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ابن هیثم بصری، قطب‌الدین شیرازی و خواجه نصیر طوسی نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از الگوی علمی-معنوی و اندیشگی این تمدن‌اند. آیا چیره شدن هنر و شهرسازی غربی بر تمدن اسلامی پیشرفت است یا عقب‌رفت و انحطاط؟ قطعاً صاحبان اندیشه و قلم در این زمینه بسیار وسیع‌تر و عمیق‌تر از نویسنده فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند [حیّ علی الحیاه الاجتماعیه المتطوره]. متاسفانه جریان اجتماعی-اسلامی جامعه ما، در رویه مثبت چندان حرکت نکرد و به جای احیاء اصالت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های فرهنگی و بازسازی آنها روی تشریفات و قالب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، سرمایه‌گذاری شد.

 

به نظر نگارنده باید نخبگان فکری و مسلمان جامعه ما، از حوزه و دانشگاه با زمان‌آگاهی کامل، به تئوری‌پردازی آینده جهان اسلام پردازند. در این کوره‌بازار اندیشه که روشنفکرش، سخن از قدسیت‌زدایی وحی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند و یک مسئله فلسفی پیچیده را خوراک محافل فکری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد و عالم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش از تکرار مبالغه آمیز عزاداری و غلبه احساسات بر تعقل دینی دم می‌زند. دیگر حساب عقلانیت و اندیشگی کاملاً پاک است. زیرا یکی به عرفان ضدعقل پای می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فشارد و دیگری بر احساس خام.

 

مبانی روشنفکری دینی

چند موضوع و مسئله معرفتی ـ اجتماعی ـ سیاسی میان «نواندیشی دینی» یا روشنفکران دینی مشترک است. ۱ـ توجه به عقب‌ماندگی جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اسلامی۲ـ تعیین سرنوشت جامعه به وسیله آگاهی و مسئولیت مسلمانان۳ـ گسترش علم و اطلاع یافتن از علوم معاصر و جریانات روز۴ـ مبارزه با استبداد و ظلم ستیزی۵ـ بازشناسی شخصیت اجتماعی خود و کرامت انسانی انسان مسلمان۶ـ مبارزه با استعمار و ستمگران غربی که با نام دموکراسی و حقوق بشر، اصالت و ثروت ملل مسلمان را به یغما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برند.۷ـ بازگشت به معارف اصیل اسلامی و تفسیر عقلانی و علمی آن۸ـ پیرایش مذهب از خرافات و عوامل موهوم.

 

بالاخره اگر بخواهیم از نهضت روشنفکری فاکتورگیری کنیم ـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به علاوه از تغییر معرفتی ـ وجود راه‌حل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی در رابطه با حل یک مسئله و معضل اجتماعی مطرح است که لازمه آن، آگاهی اجتماعی ـ سیاسی که تیپ روشنفکرانی را از دانشمند و استاد متخصص‌‌ یا عالم دین سنتی که تنها مشغول تحقیق هستند، جدا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. اگر بخواهیم واژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از کتاب مقدس قرآن کریم بر این نوع آگاهی پیدا کنیم، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان از واژه «بصیرت» استفاده کرد. قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره: انّا و من اتبعنی ـ سوره یوسف. آری روشنفکران دینی آگاه به اوضاع اجتماعی و بصیرت به مقتضیات زمان داشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. حالا از هر صنفی که باشند، چندان تفاوت ندارند: دانشگاهی یا حوزه‌ای.

 

پاسخ به علی ملاقلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پور

حقیقت این است که پیروزی انقلاب اسلامی، فصل درخشانی در تاریخ اجتماعی سیاسی ملت ایران بود. انقلاب و تاریخ ایران ورق می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد و دوران سلسله استبدادی شاهی به پایان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد و دوره جدیدی که نوید فضای سیاسی مطلوب و حاکمیت عقلانیت و دیانت فرا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسید، به خصوص اینکه رهبری سیاسی را مرجعیت آگاه به عهده گرفته بود و قدرت اجرایی در دولت موقت و گروه روشنفکران دیندار تبلور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یافت.

 

امید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفت که دوره خدمتگذاری اجتماعی و سربلندی ایران و اسلام فرا رسیده است. اما انقلاب فضای خود را داشت و تندروی و احساسات، بر عقلانیت غلبه یافت و به دنبال حوادث بعدی اتفاق افتاد. به نظر نگارنده، در فضای آنچنانی به مهندس بازرگان و همراهان وی نیز جفا رفت و مورد داوری غیرواقع بینانه و غیرمنصفانه واقع گردید، تحفه اینکه امروز هم آن جماعت به عنوان لیبرال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها مورد ستم و جفا قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند. مگر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان به آسانی پذیرفت که مسلمانی به وحی معتقد شود و او «لیبرال» باشد یا فراماسون؟! این دو هرگز قابل جمع نیستند و نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشند.

 

اما از طرف دیگر هر انسانی که منکر و مخالف استبداد شود، او به نوعی به آزادی و لیبرالیسم گرایش دارد و از همین نکته است که شهید مطهری در کتاب «در پیرامون انقلاب اسلامی» تعبیر از «لیبرالیسم اسلامی» کرده است. تعجب‌انگیزتر اینکه اخیراً فیلمی به نام «مهندس بازرگان» و «راه طی شده» اکران شده است که سازنده آن جوانی به نام «علی ملاقلی‌پور» است.

 

فیلم ادعا دارد که چون مهندس بازرگان شاگرد ابوالحسن فروغی است و او فراماسون است‌ و از آنجایی که فروغی چون علم‌الاشیاء می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آموخته و علوم فیزیک و شیمی و زیست شناسی... نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند مسائل اعتقادی مانند معاد و غیب و... را اثبات کند‌ و از آنجا که ساختار کتاب «راه طی شده» که مورد استفاده «مجاهدین خلق» حنیف‌نژاد قرار گرفته و بنابراین راه انحرافی مجاهدین را مهندس بازرگان استارت زده است و باقی قضایا! اما باید به آقای ملاقلی پور گفت که: استفاده از علوم طبیعی و علم‌الاشیاء... تنها منحصر به مهندس بازرگان نیست که از موضع ایمان و علم تخصصی خود، در برابر حزب توده مقاومت کرده و علمی بودن عقاید اسلامی را مورد تایید قرار داد. مگر در رساله «توحید مفضل» حضرت صادق علیه السلام از موضع علم تشریح و زیست‌شناسی به اثبات خداوند نپرداخته است؟! مجلدات ۴۱ جلدی اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، شهید دکتر سید رضا پاک نژاد، در انطباق برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های درسی دوره پزشکی (۷ ساله) با معارف اسلامی تربیت دینی تحریر نیافته است. خطیب توانا مرحوم محمدتقی فلسفی در جلد دوم «معاد» در بحث تجسم اعمال در روز رستاخیز از «تبدیل ماده به انرژی» که بحث فیزیکی است به طور مفصل استفاده کرده است. امروزه متهم کردن مهندس بازرگان به متأثر شدن از فراماسونری ابوالحسن فروغی، بسیار مضحک و جفا و ستم نه فقط به بازرگان است، بلکه برای نسلی است که از جوانان مسلمان دیروز و امروز، او تربیت کرده است.

 

تایید و حمایت شهید بهشتی از «راه طی شده» که شخصیتی علمی و دینی و در شأن خود یک امت است، بود، صدور اعلامیه امام خمینی، مهندس بازرگان به نخست‌وزیری دولت موقت و تأکید روی ایمان و دینداری وی تأکید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، شبهه‌افکنی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های تندروان امروزی را باطل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. حتی آنهایی را که با جعل نامه خواستند شخصیت مرحوم بازرگان را ملکوک سازند.

منبع: سازندگی

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: