1396/10/3 ۱۲:۰۹
«روشنفکری دینی» برخلاف آنچه منتقدان آن میپندارند، فرزند نامشروعی نیست. برخلاف تصورات رایج، این نحله از روشنفکری [اگر معتقد به تکثر در معانی روشنفکری باشیم] خاستگاه مشخصی دارد؛ یعنی بیبنیان دانستن این نوع عبور از فکر کهنه و بدلشدن به بینش نو دارای ابعاد و شاخصههایی است. اما به عقیده نگارنده یادداشت، روشنفکری دینی فرزند مشروع اما افلیجی است که به دلایل ناسازگاریهایی که ذکر خواهد شد، در بطن شکلگیری دچار نوعی پلیمورفیسم و اعوجاج شده است. پای مفلوج این فرزند را باید در ابعاد بهشدت ژرف بررسی کرد تا بتوان بر این مدعا چند گزاره استدلالی را همراه با چاشنی تاریخ بیان کرد.
حامد سرلکی: «روشنفکری دینی» برخلاف آنچه منتقدان آن میپندارند، فرزند نامشروعی نیست. برخلاف تصورات رایج، این نحله از روشنفکری [اگر معتقد به تکثر در معانی روشنفکری باشیم] خاستگاه مشخصی دارد؛ یعنی بیبنیان دانستن این نوع عبور از فکر کهنه و بدلشدن به بینش نو دارای ابعاد و شاخصههایی است. اما به عقیده نگارنده یادداشت، روشنفکری دینی فرزند مشروع اما افلیجی است که به دلایل ناسازگاریهایی که ذکر خواهد شد، در بطن شکلگیری دچار نوعی پلیمورفیسم و اعوجاج شده است. پای مفلوج این فرزند را باید در ابعاد بهشدت ژرف بررسی کرد تا بتوان بر این مدعا چند گزاره استدلالی را همراه با چاشنی تاریخ بیان کرد.
روشنفکری دینی پس از گذار انقلابیون فرانسوی به عصر روشنگری و تزریق روحیه نقادی در عصر مدرنیته به دنیا آمد، شاید هیچکس فکر نمیکرد که معنای واحد روشنفکری بهمثابه آکادمیک یا اروپایی پسارنسانسی، امروز و در جهان و بهخصوص در کشورهای اسلامی ابعادی متکثرانه به خود بگیرد و شاخهای از مهمترین نوع روشنفکری یا گذار از کهنگی به تازگی بدون در نظر داشتن فرضیه احیای حقیقت اندیشه یا «بازتعریفی» بهوجود آید. پس با این حساب میتوان چند خاستگاه کاملا مشروع تاریخی را برای روشنفکری دینی پذیرفت. نخست آنکه اقتضائات زمانی در دوران «جنبش پروتستانتیسم» در اروپا و افول قدرت پاپها و همچنین فراگیرشدن فرهنگ نقادی و در مواردی شورشهای میدانی علیه برخی فئودالهای اروپایی اولین خاستگاه روشنفکری آن هم از نوع دینی خود بود.
اشخاص مختلفی با فرضیه تساهل در دین یا التقاط مفاهیم اومانیستی در فهم انسان از ماورا و اولویت دادن فلسفه علم به الهیات را خاستگاههای دیگری برای روشنفکری نوپای دینی میدانند که البته کم بیراه نیست. البته تمامی فلاسفه و نظریهپردازان اروپایی بهطور اختصاصی سخنی از روشنفکری اختصاصی دینی به میان نیاوردند، برای آنها روشنفکری ابواب مختلف و البته یکپارچهای داشت که اصلاح نظام کلیساها یکی از آن ابواب فکری روشنفکری پس از قرن هفدهم میلادی بود. با ریشه دواندن روزافزون اندیشههای سیاسی که در آن جدایی نهاد دولت از مذهب در اولویت قرار داده میشد و به نوعی با تسری سکولاریسم رقیقشده از سمت نظریهپردازان و حکام به مردم، راه نقدهای تند و ایستادن در برابر کلیسا بازتر شد. پس با تمامی این تفاسیر حلول مدرنیته و اقتضائات سیاسی آن، مهمترین خاستگاه تاریخی بروز یک نوع خاص از روشنفکری است، لذا فرزند نامشروع خواندن روشنفکری دینی بیشتر از نوع ادبیات مخاصمهگونهای است که سعی بر تخریب بیپروای یک مساله اساسی دارد. شروع اثبات ناکارآمد بودن مساله روشنفکری دینی بهخصوص درمورد جوامع با اکثریت مومن از یک نقطه حیاتی آغاز میشود.
روشنفکری دینی در ابتدا با چه رمزی آغاز به کار کرد؟ «سنتگرایی نوین» یا مساله «احیای دین» که آغازین نقطه مساله روشنفکری دینی و ترویج آن در ابعاد کلان بود. خطی که در کنار تنزهطلبی در مبحث اخلاق آغاز شد و بعد از آن اصولا «دستورات دینی» جای خود را به «قوانین حکومتی» داد. مذهب بدل به دولت و حاکم به نوعی استعاره زمینی و همزمان آسمانی از قدرت شد. با این حساب روشنفکران دینی سعی بر آن داشتند با دستکاریهایی که اصولا از مدرنیته به عاریه گرفته شده بود، راه این تغییر بزرگ را تسهیل کنند. اما برخلاف این مشی، اصولا ادیان بالاخص ابراهیمی و بهطور قطع اسلام جزء همان مکاتبیاند که قائل به نصگرایی هستند. به همین جهت دومین قدم روشنفکری دینی برای نیل به اهداف منتقدانه خود، «گذار از نصگرایی» یا «ابطال نصگرایی» بود.
اگر بخواهیم موضوع نسبت روشنفکری دینی با مدرنیته را به شکل عینیتر بررسی کنیم ناچارا باید به ساحت اسلامی آن مراجعه کنیم. در قسمت قبل پس از فهم اجمالی از خاستگاه روشنفکری دینی به دو موضوع رسیدیم؛ یکی حرکت اول این جریان حوزه اندیشه با رمز سنتگرایی نوین و سپس رسیدن به ابطال نصگرایی. تحرکات اسلامی این واقعه در میان فرقه «معتزله» آغاز شد؛ فرقهای که ناخواسته حتی بدون دانستن فهم روشنفکری دینی مدرن، در عصر غیرمدرن توانست نخستین گامهای تصور پوزیتیویته از دین را شرح دهد، این فرقه کلامی اگرچه برخی تعاریف خود را بر مبنای عقلگرایی در «مذهب امامیه» دریافته بودند [بهطور مثال واصل بنعطاء معتزلی، نخستین پیشوای معتزله از شاگردان ائمه شیعه بود] اما درنهایت راه خود را بهطور کامل جدا ساختند و تا حدودی به بحث عبور از نصگرایی رسیدند. معتزله با توجه به پیشرفت روزافزون اهل حدیث و رقیبان سنتی خود [اشعریون] چارهای جزء دامنزدن به این عقلگرایی نداشتند. اما امروز و پس از حدود 13 قرن از رشد معتزله در اسلام، ابتدا در کشور مصر و به دست برخی روشنفکران دینی جریان گذار از نصگرایی دوباره احیا و درنتیجه پس از گذشت نیمقرن وارد ایران شد.
این سیر مهم نشاندهنده یک عبارت کلیدی است: «قرآن در حجاز نازل، در مصر قرائت و در ایران تفسیر شد.» اندیشمندانی چون محمد عبده، طه حسین، علی عبدالرزاق، نصر حامد ابوزید و... وارد روندی شدند که دقیقا براساس مدل تشریحشده توسط نگارنده تبیین میشود. شاید در روزهای حیات عبده و عبدالرزاق سخن از سنتگرایی نوین بود اما در عصر حیات کسانی چون ابوزید این فرضیه در حالت غربزده و ابطالگرایی جامه عمل پوشانید. او با تبیین مباحث هرمنوتیک در پذیرش نص قرآن کتابی را که مسلمانان به آن به دیده وحی و نص مقدس مینگرند بهمثابه یک متن تاریخی نگریست که قدرت شمولیت در عصر حاضر را ندارد. بنابراین باید آن را در قالب هرمنوتیک در ترازوی سنجه قرار داد و به او با نگاه صرفا مکتوبه قدیمی نگریست. اغلب روشنفکران دینی مسلمان در چارچوب سکولاریسم خانهکرده در ذهنهای خود راه ترویج دین در ابعاد پستویی یا بقچهای را برگزیدند.
ابعادی که از دین تنها وسایلی را بردارند و نگاه دارند که با آن بتوان در یک خط حرکت کرد؛ خطی که تا استخوان دچار مدرنیته صرفا غربی، با ادبیات و جامعهشناسی ناخوانا نسبت به زیست مسلمانی شده است. یعنی آنکه هر یک به شیوهای با رسیدن از «فلسفه» به متمسکی چون «تصوف» سعی بر آن کردند دین را از صحنه اجتماعی خارج کرده و در ابعاد بسیار محقر و «درونپشمینهای» هدایت کنند. در نمونه مصری آن میتوان به رسیدن خط ابوزید به نقطه «ابنعربی» اشاره و در وضعیت داخلی آن پروژه «مدرسه مولانا» به دست «عبدالکریم سروش» را بیان کرد. هر دو از بحث کلام به تصوف رسیدند و در این راه از مساله وحی بودن قرآن گذشتند. انکار عدمقطعیت درخصوص ذات آسمانی قرآن به شکلهای مختلفی چون رویای رسولانه، قرائت نبوی، تجربه دینی، کشف و شهود و... خاستگاهی در صوفیسم و مباحث درونگرایانهای دارد که عملا مخالف با اندیشههای هم سنیگرایانه و هم شیعهگرایانه است. رجوع و سفارش متشرع اصلی در اسلام با قرآنگرایی و نصگرایی درخصوص کلام خداوند بسیار مشخص است. در این نقطه میتوان گفت که روشنفکری دینی بهخصوص وجه اسلامی آن بهشدت فلج است. روشنفکر دینی مسلمان، مدعی ایمان به اصولی است که در مکتب اسلام موجود است، اما وی از اصول عبور میکند تا بتواند دین را برای قشر عمدتا حداقلیتری تساهل بخشد، حال آنکه او هیچ گزارهای درخصوص تکلیفی بودن یا تالیفی بودن آموزههای خود ندارد.
مهمترین مسالهای که در نقطه سوم (پس از بحث سنتگرایی نوین و ابطال نصگرایی) به آن میرسیم، حضور روشنفکر در «پارادایمهای پستمدرن» است؛ پستمدرنی که بر پایه انتقاد از ساختارها تبیین شده، دستهای روشنفکر دینی را برای نقد بازتر میگذارد، اما مساله اصلی نقد نیست بلکه آلترناتیوی برای شکاف ایجادشده پس از نقد است، به این نقطه که برسیم خواهیم دید روشنفکر دینی درمیماند (!) اینجا همان نقطه پایان سفر است، وضعیتی که در آن التقاط شکلگرفته با بدل کردن برخی کتب نسبت به نص صریح دین در ادیان ابراهیمی (کتب انبیا) و برخی مشاهیر نسبت به مبشران نخست دین (انبیا و اوصیاء) گویی مذهب و مسلکی جدید شکل میگیرد. اتخاذ لقب «فرقه سروشیه» آن هم از طرف یار غار سابق عبدالکریم سروش در حلقه روشنفکری دینی «کیان» (دهه هفتاد) نمونه کوچک و البته تاملبرانگیزی از صحت تمامی پیشفرضها درخصوص نسبت روشنفکری دینی با مدرنیته تلقی میشود.
منبع: فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید