1397/2/2 ۱۳:۳۱
قیصر امینپور (1386-1338)، که امروز، دوم اردیبهشتماه جلالی، زادروز اوست، بیش از ده سالِ پیش به لحظۀ ناگزیر عزیمت رسید و دردوارههایش را برای همیشه با ما وانهاد و رفت.
سرو باشکوه دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، اگر بود، امروز، پای به شصتمین سال زندگی مینهاد. در دومین روز از دومین ماه سال، زاده شد و دریغا او که ارمغانِ بهار بود، به تاراج خزان رفت و در هشتمین روز از هشتمین ماه سال، سرو آزادش خزانیپوش شد. به قول خودش چقدر زود دیر شد و به قول وحید عیدگاه (شاگرد قیصر که این روزها جانشینی شایسته است برای نسل استادان شاعر دانشگاه تهران) خطاب به او:
تو سرو بودی و گفتم بهاره خواهی ماند
بهارۀ تو نپنداشتم خزانه شود
روزگار از همان روزهای نخست زندگی سردمهری خود را به قیصر نشان داد. در دو سالگی دست مرگ او را از آغوش مادر جدا کرد. کودکی و نوجوانی را در منطقهای دور از امکانات پایتخت، در گتوند و دزفولِ خوزستان، گذراند و راهنمایی نداشت تا تواناییهای او را شناسایی کند و برای شکوفایی بیشتر راهش را هموار کند. در جوانی، و درست در هنگامی که میبایست با آموختن و ورزیدن رهتوشه بردارد، طوفان روزهای انقلابی، که شور جوانی و آرمانخواهی او هم بدان دامن میزد، دامنگیرش شد. چند سالی با سرگردانیهای تغییر دو رشتۀ دانشگاهی دامپزشکی و علوم اجتماعی و سپس تعطیلی دانشگاهها، از آرام و کام دور ماند. تا زندگی او خواست سروسامانی بگیرد، روزگار باز برگ دیگری از دفتر ناگواریهای بیپایانش را رو کرد. قیصر چند سالی بود که رشتۀ زبان و ادبیات فارسی را برگزیده بود و تا پایان دکتری و رسیدن به کرسی تدریس ادبیات در دانشگاه رسیده بود، با یکی از همرشتهایهایش پیمان زناشویی بسته بود، شیرینی پدر شدن را از نوشخند چشمان بیآلایش فرزندش چشیده بود، به پختگی در شاعری رسیده بود و راه راستین خود را برگزیده بود، که ناگهان... رشکِ گشودهدستِ یغمای خزان، ناز و نوش گل در آغوش بهار را برنتافت و جسم جوان قیصر در تصادف هولناک رانندگی درهمشکست؛ شکستنی از آن دست که پیوند کلیه، از کار افتادن کلیۀ پیوندی، دیالیز، عمل جراحی قلب باز و پیوند دریچه را در پی داشت؛ و دردی را تا مغز استخوانش دواند که جز با مرگ او بهبود نیافت. از 28 اسفند 1377 تا سهشنبه هشتم آبان 1386 و کوچ بیبازگشت، آنچه شاید بتوان آن را بهزبان قیصر «خطخوردگی صفحۀ پیشانی» خواند، هردم آن جان شکیبا و جسم زیبا را بیش از پیش تراشید و فروکاست تا از او هیچ برجا نماند جز لبخندی کمرنگ روی تخت بیمارستان دی... لبخندی که خلاصۀ خوبیها، فروفشردۀ رنجها و داستانگوی نجابت و صلابت بود. لبخند سروی که خمید و خم به ابرو نیاورد... لبخند مردی که موبهمو حادثه بارید به هر بندش، اما او بخشید، جان و دلش را، به نوجوانان سروش، به دوستداران شعر، به دانشجویان سردرگم، به مردمِ رنجدیده و جنگزده، به جهانی که لبخندش را از این پس تا همیشه کم خواهد داشت.
سایۀ نازنین در بخشی بلندآوازه از منظومۀ زیبای «بانگ نی»، احسان طبری را سرو خوانده است:
سروبالایی که میبالید راست
روزگار کجروش خم کرد و کاست
وه چه سروی، با چه زیبیّ و فری
سروی از نازکدلی نیلوفری
در خواندن این بیتها همواره تصویر قیصر در چشمم جان میگیرد. او که هم سخت بود و هم نرم؛ سخت با درشتخویان درشتگو و نرم با مهرورزان مهرجو، با کودکان و نوجوانان، که خود نیز گویی یکی از آنان بود در راستی و سادهدلی؛ باری با تمثیل سرو سایه به یاد قیصر میافتم. او که هم آزاد و رها بود و هم دربند و گرفتار؛ آزاد از هرچه رنگ تعلق بپذیرد، رها از هرچه بوی خودبینی و خودخواهی داشته باشد، و دربند پیمانها و آرمانها، و گرفتارِ دوستیها و زیباییها؛ آنچه «زیبا» شمرده میشود، از هرگونۀ آن، چه در آدمی، چه در طبیعت، چه در زبان، او را شیفته میساخت. بهویژه در سالهای پایانی پناهگاهِ او، که زیباییهای جستوجوشده سالهای جوانی را در جهان نیافته بود، «زبان» بود. گزاف نیست اگر بگویم جهان او زبان او شده بود. در گفتؤگوهای روزانه، در کلاس درس، در شعرها، در نوشتهها، در همهچیز و همهجا گویی او با «زبان» سر و سرّی عاشقانه داشت. نازکدلی خود را در زبان به باریکبینیهای آوایی گره میزد و مهر سرشار خود را به زیستن و زیندگان در زبان نرم و آهنگین نمود میبخشید. در شبان غم تنهایی خویش، سر در چاه زبان میکرد و تنها آن ژرف شگرف را همراز فریادهای فروخوردۀ خود میشمرد.
به خاطرهای از او میپردازم که آمیزۀ آموزه و زندگی است. همۀ کسانی که قیصر را دیدهاند در چند صفت، ازجمله فروتنی، او را کممانند میدانند. روزی به او گفتم: من فروتنی را گونهای ریاکاری میدانم. چطور ممکن است کسی چون شما، خود را کمتر از فلان ناشاعر بداند؟ این یا ناآگاهی است (یعنی شما زبانم لال قدرت تشخیص شعر خوب از بد را ندارید) یا ریاکاری است (یعنی میدانید بهترید اما میگویید نیستم). فروتنی را چگونه باید ستود؟
پاسخ خردمندانهاش پس از درنگی کوتاه، چنین بود (میکوشم تا آنجا که به یاد دارم و در یادداشتهایم هست، حتی در گزینش واژهها هم مانند قیصر رفتار کنم):
راستش من هم مغرورم. در اینکه خود را برای کسی کوچک نکنم مغرورم؛ در اینکه کولهبارم را با همۀ خستگی بر دوش خودم نگه دارم و به کس دیگری نسپارم مغروم؛ در اینکه اعتمادبهنفس دارم مغرورم. فروتنی اگر به معنی نداشتن اعتمادبهنفس باشد هیچ خوب نیست. این غرورها را من هم دارم و از داشتنشان راضیام؛ اما منظور تو این غرور نیست. غروری است که کسی دیگران را به هیچ بگیرد یا خودش را برتر از دیگران بشمارد. در این زمینه حق با توست. یعنی اگر کسی واقعاً چنین حسی دارد و آن را پنهان میکند، ریاکار است. البته شک دارم که این ریاکاری هم مثل ریاکاری در عبادات باشد. گاهی ریا میکنیم و چیزی را که نیستیم نشان میدهیم و گاهی ریا میکنیم و چیزی را که هستیم نشان نمیدهیم. این دومی بهتر است؛ بهویژه اگر آن چیز پنهان چیزی ناخوشایند مانند غرور باشد یا مستلزم تحقیر دیگران باشد؛ ولی خب برای من واقعاً پیش نیامده است. شاید در نوجوانی سراغم آمده باشد؛ اما فکر میکنم وقتی آدم کمی بزرگ و آگاه میشود و جای خود را میبیند، خواهناخواه فروتن میشود. برای خود من چطور ممکن است غروری پیش آید وقتی فردوسی و سعدی و حافظ را میشناسم. یعنی ممکن است من با این شعرها در برابر آنها دچار غرور شوم؟ در برابر کسی که شعر نمیشناسد و ناشاعر است هم فخرفروشی معنی ندارد؛ من میدانم شعرم از او بهتر است. حالا باید او را تحقیر کنم؟ این دیگر ربطی به فروتنی پیدا نمیکند.
دیگر چه زمینهای برای غرور هست؟ آهان! من اگر بگویم کتاب شعر مرا بیست یا سی هزار نفر خواندهاند چطور ممکن است مغرور شوم وقتی میدانم همین آدمها هم در زندگیشان از من الگو نمیگیرند و در برابر من، بزرگانی هستند، در دین، در فلسفه، در اخلاق، که میلیونها نفر از آنها اثر گرفتهاند. یا در علم، من چطور میتوانم مغرور باشم وقتی میبینم علم من شاید به کار خودم هم نیاید و آنوقت کسانی هستند که با علمشان جان میلیونها نفر را نجات دادهاند. میبینی؟ فروتنی به این معنی که خود را برتر نبینی کار آسانی است؛ فقط کافی است چشمت را باز کنی و تاریخ و علم را بررسی کنی. غرور فقط برای کسی ممکن است که کوچک باشد و هیچ نداند.
منبع: ایبنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید