1396/8/10 ۰۷:۵۶
قیصر امینپور (١٣٨٦-١٣٣٨) نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی بیتردید یكی از انگشتشمار شاعران فارسی زبان نسل انقلاب است كه شوربختانه در میانسالگی و آستانه پختگی، نابهنگام درگذشت، اگرچه در همین عمر ٤٨ ساله اشعاری خلق كرد كه بسیاری از آنها بخت آن را یافته كه بر زبان مردم كوچه و بازار جاری شود، خصلتی كه به تعبیر محمدرضا شفیعی كدكنی از نشانههای اصلی ارزشمندی یك شاعر است.
محسن آزموده: قیصر امینپور (١٣٨٦-١٣٣٨) نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی بیتردید یكی از انگشتشمار شاعران فارسی زبان نسل انقلاب است كه شوربختانه در میانسالگی و آستانه پختگی، نابهنگام درگذشت، اگرچه در همین عمر ٤٨ ساله اشعاری خلق كرد كه بسیاری از آنها بخت آن را یافته كه بر زبان مردم كوچه و بازار جاری شود، خصلتی كه به تعبیر محمدرضا شفیعی كدكنی از نشانههای اصلی ارزشمندی یك شاعر است. شعرهای امینپور در عین سادگی و روانی، چند لایه و حاوی اشارات معنایی متفاوت است و این نكته را مهدی فیروزیان در كتاب «این ترانه بوی نان نمیدهد» به خوبی نشان نمیدهد. به مناسبت درگذشت قیصر امینپور جلسهای در موسسه شهر كتاب با حضور نویسنده این كتاب، مهدی ستایشگر، عبدالجبار كاكایی برگزار شد. مصطفی ملكیان در سخنرانی خود با اشاره به نقش مهم احساسات و عواطف انسانی در شناخت یك انسان، بر احساس رنج تاكید گذاشت و سپس به بیان خاستگاههای رنج قیصر امینپور كه در اشعار او بازتاب یافته، پرداخت. آنچه میخوانید متن كامل سخنرانی اوست:
شناخت انسان از راه عواطف و احساسات
كتاب «این ترانه بوی نان نمیدهد: سبكشناسی ترانههای قیصر امینپور» نوشته مهدی فیروزیان به لحاظ شمول موضوعی وسیعتر از ترانههای این شاعر فقید است و نه فقط برای كسانی كه از جنبه ترانهسرایی به شخصیت قیصر امینپور نگاه میكنند، بلكه برای كسانی كه علاقهمند هستند راجع به او بدانند، سودمند است. ارزش این كتاب از دایره شمول و جامعیت آن فراتر است. تاكنون ندیدهام كه كسی درباره هیچ یك از شاعران كلاسیك ما تاكنون كتابی با این دقت و متانت و انصاف و ژرفنگری و مهمتر از همه دید ریاضی وار نوشته باشد. كتاب همچون اثری در حوزه علوم دقیقه مثل ریاضیات و فیزیك و شیمی است. این اثر یادآور كارهای قرن نوزدهم میلادی در اروپاست؛ آثاری كه حتی در خود اروپا و امریكای شمالی و كشورهای مترقی امروز نیز كمتر نظیر دارد. بحث من درباره همه مباحث این كتاب نیست و تنها معطوف به بخش اندیشگی آن است و عنوان آن «رنجهای قیصر جوان در قصر تنهایی اش» است و میتوان آن را تكملهای بر بخش اندیشگی كتاب دكتر فیروزیان در نظر گرفت.
یكی از مسائل بسیار مهم در فلسفه و روانشناسی این است كه وقتی انسان بخواهد دیگری را بشناسد، باید سراغ چه وجهی از وجود او برود كه اگر آن بخش را شناخت، در واقع آن فرد را شناخته است؟ این مساله از قدیمالایام در میان فرزانگان تاریخ، فیلسوفان، عارفان، الهی دانان و روان شناسان مطمح نظر بوده است به این تعبیر كه اگر بنا باشد انسان دیگری و به طریق اولی خودش را بشناسد، باید سراغ چه بخشی از شخصیت و منش دیگری و به طریق اولی خودش برود كه اگر آن بخش را شناخت، شاهكلید شناخت بقیه بخشهای شخصیت و منش آن دیگری و به طریق اولی خود فرد در اختیار او قرار گرفته است؟ به این پرسش جواب واحدی ارایه نشده است. بر اساس پاسخی كه برخی فیلسوفان و روانشناسان در تاریخ فرهنگی ارایه كردهاند و من آن را میپسندم، بحث خود را ارایه میكنم.
آیا فرد میتواند برای اینكه دیگری را بشناسد، به گفتار و كردار او دقت ورزد و ببیند در حركات و سكنات ظاهری كه با جسم و تن و بدنش انجام میدهد، چه گفتاری و كرداری از او صادر شده است یا فرد باید به جای دیگری سرك بكشد؟ به ادله فراوانی كه در جاهای دیگر گفته شده است، شك نیست كه گفتار و كردار اصلا بازگوكننده شخصیت و منش آدمی نیستند. حتی باورهای درونی آدمی نیز بر وفق این نظر ملاك خوبی نیستند یعنی اگر فرد بخواهد دیگری را بشناسد، رجوع به باورهای او از كوچكترین عقاید و باورها تا بزرگترین و كلانترین آنها چندان مفید به نظر نمیرسد. طبق این دیدگاه كه در میان فیلسوفان دیوید هیوم بزرگترین طرفدار آن است و در میان روان شناسان (و در عین حال فیلسوفان) ویلیام جیمز از بزرگترین طرفداران آن است، برای شناخت دیگری باید احساسات و عواطف و هیجانات او را شناخت، یعنی هسته اصلی شخصیت و منش هر كسی احساسات و عواطف اوست. اگر انسان واقعا به احساسات و عواطف دیگری پی ببرد، به كل وجود او پی برده است و بقیه وجود فرد نسبت به احساسات و عواطف او جنبه فرعی و ثانوی دارد. بنابراین اگر انسان دریابد كه دیگری چه احساسات و عواطفی دارد، آن گاه گفتار و كردار او نیز برایش قابل فهم میشود و حتی شاید عجیب به نظر برسد، اما باورهای دیگری نیز برایش قابل فهم میشود.
١٢ احساس و عاطفه كلیدی
برای این مقصود در میان مجموعه احساسات و عواطف آدمیان كه نزدیك به ٩٠ تا شمردهاند، ١٢ احساس و عاطفه اهمیت بیشتری دارند. بیم و امید دو تا از این احساسات و عواطف هستند. زمانی دیگری را میشناسیم كه بدانیم او از چه چیزهایی بیم دارد و به چه چیزهایی امید بسته است. این بیم و امید نشاندهنده آن است كه فرد از چه پنجرهای به هستی و زندگی مینگرد و از چه پنجرهای نیز به انسان مینگرد. خشم و خشنودی نیز دو احساس و عاطفه دیگر هستند، یعنی اینكه چه چیزهایی فرد را به خشم میآورند و چه چیزهایی او را خشنود میكنند. دسته سوم رنج و لذت است، یعنی اینكه فرد از چه چیزهایی رنج میبرد و از چه اموری به او لذت عاید میشود و التذاذ میبرد. اندوه و شادی دسته چهارم و شرم و پشیمانی دسته پنجم هستند، یعنی انسان از چه افعالی شرم دارد و از كدام افعالش پشیمان است. پشیمانی، ارتباط انسان با خودش را بیان میكند و شرم، ارتباط انسان با دیگران را بیان میكند، یعنی وقتی انسان به فعل خودش نظر میكند، اگر فعلش یا به لحاظ محاسباتی یا از حیث اخلاقی نادرست باشد، نزد خودش پشیمانی میكند، اما وقتی خطای فعل آدمی در برابر دیگری آشكار میشود، نزد دیگری احساس شرم میكند. دسته ششم و اخیر احساسات و عواطف نیز عشق و نفرت است. یعنی انسان عاشق چه موجوداتی است و از چه موجوداتی متنفر است.
بنابراین روانشناسان و فیلسوفان معتقدند این دوازده احساس و عاطفه از قریب به هفتاد و اندی احساس و عاطفه دیگر در شناخت انسان اهمیت بیشتری دارند. اما در میان این ١٢ احساس و عاطفه نیز مهمترین احساس و عاطفه در شناخت انسان رنج و لذت است، یعنی چه چیزهایی انسان را به رنج میاندازد؛ چه اموری به او لذت میدهد. به عبارت دیگر اگر كسی بخواهد با نظر دقیق تفاوت دو انسان را بیان كند، باید ببیند كه این دو انسان چه تفاوتهایی در ناحیه اموری دارند كه برای آنها لذتبخش و رنجآفرین است. این امر در مورد هر فردی صادق است، بنابراین وقتی با متفكر یا عالم یا فرزانه یا هنرمندی خواه در عرصه مكتوب و خواه در سایر هنرها مواجه میشویم، اگر بفهمیم چه چیزهایی به او لذت میدهند و چه اموری او را رنج میدهند، او را شناختهایم. حتی برای شناخت تحولات شخصیتی یك فرد میتوان به مطالعه متعلقات این ١٢ فقره نظر كرد، اگر متعلقات این ١٢ احساس و عاطفه در انسانی تغییر كرد، شخصیت او دگرگون شده است، اما اگر متعلقات این ١٢ فقره در انسانی دگرگون نشد، اگر میلیارد فقره معلومات جدید كسب كند یا میلیارد فقره از معلومات از حافظهاش فوت شود، باز آن انسان تغییر نكرده است. انسان زمانی تغییر میكند كه متعلق دستكم یكی از این ١٢ احساس و عاطفه دگرگون شود.
رنج از فقدان یكپارچگی وجودی
به نظر من قیصر امینپور شاعر رنج است، یعنی او را اگرچه شعر دینی و مذهبی گفته است، نمیتوان شاعر دینی و مذهبی تلقی كرد و در عین حال كه شعر انقلابی گفته نمیتوان شاعر انقلابی خواند و با وجود آنكه درباره جنگ شعر گفته، نمیتوان شاعر جنگ نامید و در عین آنكه درباره آرمانهای سیاسی سخن گفته، شاعر سیاسی نیست و با اینكه درباره عشق شعر گفته، نمیتوان او را به طور كامل در رده شاعران عاشقانه سرا قرار داد. هیچ مفهومی در مجموعه آثار قیصر امینپور بهتر از مفهوم رنج گویا نیست. تمام اشعار قیصر امینپور به وجهی از وجوه رنجهای او را بیان میكنند یعنی از چه چیزهایی در زندگی رنج میبرده است. بنابراین با توجه به آنچه در قسمت نخست بحث بیان كردم، در كلیات و مجموعه آثار قیصر امینپور یك رنج نامه میبینیم. از این لحاظ اهمیت دارد كه در نظر آوریم اگر كسی این اندازه از درد سخن میگوید، فارغ از اوقاتی كه میگوید «خون دل میخورم» و «در رنجم» و «مساحت درد من چه قدر است» و «عذابهای من چقدر است»، ببینیم كه او واقعا از چه چیزی رنج میبرده است، زیرا این تعابیر محتوای رنج را نشان نمیدهد و فقط به این اشاره دارد كه شاعر رنج میبرد؛ در حالی كه در بسیاری از اشعارش به وضوح میگوید كه از چه چیزهایی در رنج بوده است. شناخت این چیزها او را به ما میشناساند.
برای دریافت متعلق رنج در مجموعه آثار قیصر امینپور استقصا كردم و ١٩ متعلق یافتهام. یعنی قیصر امینپور در زندگی از ١٩ چیز در رنج بوده است. نخستین چیزی كه قیصر امینپور از آن رنج میبرد و به خود او مربوط میشود این است كه تصور او این است كه «من یكپارچگی وجودی ندارم» و كل وجودم یك اركستر نیست، یعنی چنین نیست كه گفتار و كردار و باورها و احساسات و عواطف و اهداف و خواستهها و آرمانها و آرزوهای من كاملا با هم همسو باشند. یعنی او در وجود خودش نوعی دوگانگی یا سهگانگی یا n گانگی احساس میكند. اگر آنچه در روانشناسی یكپارچگی وجودی (integration) خوانده میشود، در انسان نباشد، بزرگترین خاستگاه رنج اوست. قیصر امینپور اعتراف میكند كه در او این نیست. مثلا میگوید: دل در تب لبیك تاول زد ولی ما/ لبیك گفتن را لبی هم تر نكردیم. این نشان میدهد كه وجودش دو تكه است. یك تكه میخواهد تمام هستیاش را در یك لبیك خلاصه كند، اما تكه دیگر میگوید برای آن لبیك حتی یك لب هم تر نكردیم و در ادامه میگوید حتی خیال نای اسماعیل خود را/ همسایه با تصویری از خنجر نكردیم. یا در جای دیگری میگوید: بر این زین خالی یلی چون تو باید/ من آن دل ندارم، چه دردی چه دردی. یعنی از سویی نمیتواند آن زندگی یلانه و دلیرانه و جوانمردانه را فراموش كند و از سوی دیگر میگوید دل آن زندگی را ندارد. این در واقع انشقاقی است كه هر یك از ما در وجود خودمان احساس میكنیم یا میگوید: بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم/ یك عمر به بالین دل مرده نشستیم. اینكه میگوید دل من مرده است، نشان میدهد كه معلوم است چیزی میخواسته است و من به او ندادهام. برخاست صدا از در و دیوار ولی ما/ با این همه فریاد فرو خورده نشستیم. یا در جایی دیگر میگوید: باری، چه سنگین است! /با سایههای تار /با سایههای پیش پا افتاده بسیار/ با سایههای ساده سطحی/ از عمق اقیانوس/ از ارتفاع آفتاب و آسمان گفتن! /تكلیف من با من/ تكلیف من با سایههای خویشتن این است!. یا در جای دیگری میگوید: دل در خیال رفتن و من فكر ماندن/ او پخته راه است و من خام رسیدن. یعنی در وجود ما انشقاق پدید آمده است.
از خویشتن فریاد
دومین متعلق رنج در اشعار قیصر امینپور كه باز نشانه شكوهای از خودش است این است كه میگوید من به خمود و جمود و سكون دچار شدهام و پویا نیستم و پرواز نمیكنم. میگوید: در انجماد سكون پیش از آنكه سنگ شوم/ مرا به هرم نفسهای عشق آب كنید. یا میگوید: دلا به حال تو افسوس میخورم كه نرفتی. یا میگوید: تمام حجم قفس را شناختیم بس است/ بیا تجربه در آسمان پری بزنیم. یا میگوید: یك بار به پرواز پری باز نكردیم/ سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم. یا میگوید: جزر و مد یال آبیام چه شد؟ / اهتزاز بال من، چرا چنین؟ یا میگوید: خدایا یك نفس آواز آواز/ دلم را زنده كن اعجاز اعجاز/ بیا بال و پر ما را بیاموز/ به قدر یك نفس پرواز پرواز. اینكه گویی فرد آرمانی دارد اما برای آن كاری انجام نمیدهد و دایما فاصلهاش با آن آرمانها زیادتر میشود، البته برای هر انسانی خاستگاه درد و رنج است.
سومین متعلق رنج در قیصر امینپور احساس گمگشتی و راه گم كردگی یا راه نایافتگی است. مثلا میگوید: در میان این جهان راه راه/ این هزار راه راه راه/ كو كجاست راه؟ انسان هم میتواند راه نایافته باشد و هم راه را گم كند. هر دو حالت رنج آفرین است. چهارمین نكته این است كه امینپور از این رنج میبرد كه نتواند پیش از رسیدن به كمالی كه در نظر داشت، به مرگ برسد. میگوید: بیدرد و بیغم است چیدن رسیده را/ خامیم و درد ما از كال چیدن است. پنجمین نكته اینكه قیصر از این رنج میبرد كه استنباط و احساسش این است دست و پابسته سرنوشت است و در برابر تقدیر راه گریز و گزیری ندارد: اما چرا آهنگ شعرهایت تیره و رنگشان تلخ است؟/ وقتی كه برهای آرام و سر به زیر، با پای خود مسلخ تقدیر ناگزیر نزدیك میشود/ زنگولهاش چه آهنگی دارد؟
از دست دیگران فریاد
تا این جا از متعلقاتی از رنج سخن گفته شد كه باعث و بانی آن خود شاعر است، اما باعث و بانی رنجهای بعدی شاعران دیگران هستند. نخستین چیزی كه قیصر را بسیار آزار میداد این بود كه هیچ كس كتاب وجود او را نمیخواند و او را نمیفهمید: ساكت و تنها چون كتابی در مسیر باد/ میخورد هر دم ورق اما/ هیچ كس او را نمیخواند. یا میگوید: هر چه گفتم هیچ كس نشنید یا باور نكرد/ من دهانی نیستم از زمره این گوشها. ٥ سال پیش یك فیلسوف و روانشناس امریكایی كتابی با عنوان «نیاز به فهمیده شدن» need to be understood نوشته و در آن به آسیبشناسی و آفات روزگار ما پرداخته و معتقد است كه بزرگترین چیزی كه در روزگار ما انسانها را آزار میدهد و در نتیجه آن انسانها واكنشهای متفاوتی مثل پرخاشگری یا افسردگی نشان میدهند، این است كه فهمیده نمیشوند. هیچ كس در عالم وجود ما سرك نمیكشد تا احوال ما را بپرسد. هفتمین عامل رنج قیصر امین این است كه دیگران از یادش میبرند و به دست فراموشیاش میسپرند: برگها میدهد بر باد/ میرود از یاد/ هیچ چیز از او نمیماند و در جای دیگری: طنین نام مرا موریانه خواهد خورد. هشتمین عامل رنج امینپور این است كه در میان دیگران حتی كسانی كه دوستان او بودند، دوست واقعی یا نمییافت یا جز به ندرت نمییافت: هیچ كس برایت از صمیم دل دست دوستی تكان نمیدهد. یا در شعر «روز ناگزیر» كه از بهترین قطعات اوست، یكی از ویژگیهای روز آرمانی را چنین بر میشمرد: آن روز پرواز دستهای صمیمی/ در جستوجوی دوست آغاز میشود. یعنی تاكنون كسی دستی در جستوجوی دوست نبرده است. یا میگوید: مرا قصر تنهایی و بیكسی بس/ از این امنتر برج عاجی ندیدم/ كه جز سكههای سیاه دورویی/ به بازار یاران رواجی ندیدم/ به هر كس كه دل باختم داغ دیدم/ به هر جا كه گل كاشتم خار چیدم. یاد آور رباعی حافظ است كه: عمری ز پی مراد ضایع دارم/ وز دور فلك چیست كه نافع دارم/ با هر كه بگفتم كه تو را دوست شدم/ شد دشمن من وه كه چه طالع دارم. اینكه در میان دیگران دوست واقعی نمییافت او را رنج میدهد.
منشأ نهم رنج قیصر امینپور این بود كه زندگی اصیل و به حكم صرافت طبع در دیگران نمیدید. «زندگی اصیل» مفهومی عرفانی و در فلسفه اگزیستانسیالیستی مفهومی مهم است، یعنی زندگیای كه فقط بر اساس فهم و تشخیص خود انسان باشد، یعنی زندگی فقط به حكم عقل و وجدان اخلاقی خود انسان نه زندگیای كه دیگران انتظار دارند انسان داشته باشد، بلكه زندگی فقط به مقتضای صرافت طبع انسان مثل یك گیاه چنان كه اقتضای وجود اوست، گلبرگ و رنگ و بو عرضه میكند. امینپور از این حیث زندگی اصیلی داشت و از این حیث بیشتر رنج میبرد وقتی زندگیهای بیاصالت و عاریتی را در انسانها میدید. در شعر روز ناگزیر میگوید: روزی كه سبز، زرد نباشد/ گلها اجازه داشته باشند/ هر جا كه دوست داشته باشند/ بشكفند/ دلها اجازه داشته باشند/ هر جا نیاز داشته باشند/ بشكنند. یعنی ما حتی اجازه نداریم هر جا دلمان میخواهد دلشكسته شویم و باید با اجازه دیگران بخندیم و گریه كنیم و نمیتوانیم به صرافت طبع خودمان زندگی كنیم. میگوید: در این زمانه هیچ كس خودش نیست/ كسی برای یك نفس خودش نیست/ تو ای من، ای عقاب بسته بالم/ اگرچه بر تو راه پیش و پس نیست/ تو دست كمی شبیه خود باشد/ در این جهان كه هیچ كس خودش نیست.
عامل دیگر رنج امینپور این است كه انسانها عزت نفس خود را پاس نمیدارند و پیش هر فرومایهای سر خم میكنند و دست هر فرومایهای را میبوسند و به پای هر فرومایهای میافتند و نمیدانند چه موجود ذیقیمتی در وجودشان هست. در همان شعر روز ناگزیر میگوید: روزی كه دست خواهش كوتاه/ روزی كه التماس گناه است/ روزی كه روی درها با خط سادهای بنویسند/ تنها ورود گردن كج ممنوع! ما معمولا با گردن كج با دیگران مواجه میشویم.
كجاست درد جاودانگی؟
عامل یازدهم رنج امینپور این است كه انسانها در برابر هر كسی به خاك میافتند و بر زمین بوسه میزنند، در حالی كه این كار را فقط باید در برابر معشوق صورت گیرد. یعنی خضوع و خشوع فقط باید از سر عشق باشد. قیصر در روز آرمانیاش میگوید در آن روز: و زانوان خسته مغرور/ جز پیش پای عشق/ با خاك آشنا نشود. عامل دوازدهم رنج این است كه عشق انسانها بیقید و شرط نیست و با هزار قید و شرط به آدم علاقهمند میشوند و از آن جا كه عشقشان مقید و مشروط است، عشقشان عام نیست. یعنی همه آدمیان را دوست ندارند و به افراد خاصی اختصاص میكنند. درباره روز آرمانی امینپور میگوید: روز وفور لبخند/ لبخند بیدریغ/ لبخند بیمضایقه چشمها/ آن روز/ بیچشمداشت بودن لبخند/ قانون مهربانی است.
عامل سیزدهم این است كه عاطفه از میان ما انسانها رخت برمیبندد: بنگر چگونه عاطفه از دست میرود/ای وای اگر ز پای نشینیم وای ما. از دست رفتن عاطفه در معنای ادبی یعنی هر چیزی كه ما انسانها را به هم متصل و عطف كند، از دست برود. عامل چهاردهم درد و رنج در بیان قیصر امینپور این است كه آدمیان خواستهها و آرزوها و اهداف فرودست دارند و اهداف والا ندارند و به چیزهای عادی زندگی دلخوش میكنند و پرواز نمیكنند: خستهام از دست دلهایی چنین/ پیش پا افتادهتر از خار و خس/ ارتفاع بالها: سطح هوا/ فرصت پروازها: سقف قفس/ خسته از دل/ خسته از این دست دل/ای خوشا دلهای دور از دسترس! و در جای دیگری شاعر در كیف خود همهچیز مثل رسید آب و برق و گاز و تلفن و برگه ترفیع و... را پیدا میكند و در نهایت میگوید: پس كجاست یادداشتهای درد جاودانگی؟
عامل پانزدهم رنج برای قیصر امینپور این است كه انسانها كیفیت را از دست دادهاند و فقط به كمیتها نگاه میكنند و حتی امر تا جایی پیش رفته است كه برای ارزیابی كیفیتها نیز از كمیتها استفاده میكنند. برای مثال اكثر ما میگوییم خانهای زیباتر است كه قیمت بیشتری داشته باشد. یعنی زیبایی را كه یك كیفیت است با كمیت میسنجیم. در ادیان و مذاهب این امر یعنی سیطره كمیت بر كیفیت را از علائم آخرالزمان بر میشمردند. ما گاه كیفیتها را فراموش میكنیم و فقط به كمیتها نظر میكنیم و گاه در مقایسه كیفیتها با هم بر اساس كمیت میسنجیم. در آن روز آرمانی امینپور میگوید: روزی كه روی قیمت احساس/ مثل لباس صحبت نمیكنند. عامل شانزدهم رنج این است كه آدمیان سخت دستخوش فقر هستند. امینپور میگوید: روزی كه فطرت خدا (یعنی آدمیان) / در زیر پای رهگذران پیاده رو/ بر روی روزنامه نخوابد/ و خواب نان تازه نبیند.
عامل هفدهم این است كه انسانها آزاد نیستند و نمیتوانند از این نعمت خدادادی استفاده كنند: مگس به هر كجا به جز مگس نیست/ ولی عقاب در قفس خودش نیست. عامل هجدهم این است كه آدمیان به جای مرزگذری كنند، مرزگذاری میكنند. به جای اینكه مرزهایی كه دیگران بنا گذاشتهاند را درنوردند و هیچ مرزی را بین خودشان حائل نكنند، خودشان مرزهای جدید میگذارند. در آن روز آرمانی: دیوار حق نداشت كه باشد/ بیپنجره بروید/ آن روز دیوار باغ و مدرسه كوتاه است/ تنها پرچینی از خیال/ در دور دست حاشیه باغ میكشند/ كه میتوان به سادگی از روی آن پرید. اما ویژگی آخر اینكه هنوز دشمنی و خشونت و جنگ هست. در آن روز آرمانی قیصر میگوید: خواب در دهان مسلسلها/ خمیازه میكشد/ و كفشهای كهنه سربازی/ در كنج موزههای قدیمی/ با تار عنكبوت گره میخورند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید