1396/12/9 ۰۸:۳۲
در شماره پیش بخش نخست نامههای مرحوم زریاب به آیتالله اشراقی از نظر خوانندگان گذشت. چه بسا نکات تاریخی که در لابلای نامههای معمولی افراد درج شده باشد که در نگاهی کلی مهم و شایان توجه است، همچون مطالبی که دکتر زریاب در باب جلسات نقد تفکر کسروی در تبریز نوشته است. اینک نامههایی دیگر:
اشاره: در شماره پیش بخش نخست نامههای مرحوم زریاب به آیتالله اشراقی از نظر خوانندگان گذشت. چه بسا نکات تاریخی که در لابلای نامههای معمولی افراد درج شده باشد که در نگاهی کلی مهم و شایان توجه است، همچون مطالبی که دکتر زریاب در باب جلسات نقد تفکر کسروی در تبریز نوشته است. اینک نامههایی دیگر:
قم، مدرسه فیضیه، محضر انور حضرت حجتالاسلام و عماد العلماء الاعلام و قدوه الحکماء العظام، جناب آقای آقامیرزا جعفر اشراقی تبریزی مد ظله العالی
تهران، کتابخانه مجلس شورای ملی، عباس زریاب
اشراقی عزیزم
نامهای که مشعر به تعزیت و تسلیت بود، از جانب آن یار گرامی رسید. گویا جان رفتهای بود که به قالب مشتاق باز آمد. سیل هموم و حوادث چنان بر من هجومآور شده که از دوست عزیزتر از جانم نیز غافل ماندهام. از یک سوی مرگ پدر، از سوی دیگر کارهای خانوادگی و بار وصایت و قیمومیت صغار، بیش از پیش اوقات مرا به خود مشغول داشته است. قریب یک ماه و بلکه بیشتر برای وصول بعضی از مطالبات پدرم به تبریز رفته بودم. حتی نامه شما را برادرم از خوی به تبریز فرستاد. در تبریز با عدهای از روشنفکران که خیلی معدود هستند و بعضی از آنها اظهار ارادت به شما میکردند، مأنوس شدم. جلساتی برای ردّ بر کسروی منعقد میشد و من هم در آن جلسات حاضر میشدم. البته میدانید که از اینگونه جلسات نتیجهای برنمیخیزد.
از اشخاصی که حال و قضایای شما را از من میپرسیدند، یکی آقای موحد است که لابد میشناسید و دیگر آقایان یاسائی، وکیل عدلیه، آقا سیدجواد ولوی، برادر سیدنصرالله تبریزی، که مرد بسیار نیک و پاکطینتی بود، آقامیرزا علیاصغر بلاغی، رفیق خودتان و آقای کهنمونی (گویا در تهران با او ملاقات کرده بودید) و آقای حاجی حسین آقا سروش که مرد پاکسیرتی بودند. دیگر از اشخاصی که در آن جلسات بودند، آقای محسن گنجهای و آقای مدرس ـ پسر آقاشیخ محمدعلی خیابانی ـ و آقای فرقانی، حاج میرزایحیی و آقای فیاض و آقامیرزا صادق خسروشاهی و آقای العلم و آقای سلماسیزاده و دیگران بودند. ریاست جلسات را آقای سیدکاظم۲ـ برادر آقا سیدصادق ـ به عهده داشتند اگرچه بیش از یک جلسه حاضر نشدند.
اینها را برای اطلاع جنابعالی نوشتم. اکنون این نامه را به شما از خوی مینویسم و مشغول تهیه و تدارک سفر هستم که به جانب طهران رهسپار شوم. این تهیه و تدارک سفر البته با آن همه علایق و مشغولیات زیادی که دارم، قریب به یک ماه طول خواهد کشید و انشاءالله قصد دارم در طهران به کسب و داد و ستد مشغول شوم.
روزی در تبریز با آقا میرزارضی۳ ملاقات کردم، اول مرا نشناخت و گفت: «شما آقای ادیبی هستید؟» گفتم نه، خود را معرفی کردم. بعد از حال شما جویا شد و گفت نامهای به من نوشته و در آن نامه مفصلا شرح قضایای خود را نوشته است (الی الله المشتکی من قوم یعیشون جهالاً و یموتون ضلالاً). بعد گفت: «نامههای دیگری به من آمد که مبادا با او مکاتبه کنی؛ زیرا او وهابی شده و حاجآقا روحالله و پسر مرحوم حاجی شیخ او را از مدرسه اخراج کردهاند، من هم از ترس تاکنون جوابی ننوشتهام!»
گفتم: نخیر، ایشان وهابی نشدهاند و پسر۴ مرحوم حاجشیخ ایشان را اخراج نکرده است، بلکه به جرم بیانیهای که نوشته بودند، جمعی از اوباش به تحریک جمعی دیگر از اوباش علیه او قیام کردهاند. بعد گفت اگر کاغذی برای ایشان فرستادید، علت جواب ننوشتن را ذکر کنید. نامه را با ذکر دو قطعه از ابوالعلا معرّی خاتمه میدهم:
یرتجی الناس ان یقوم امامر ناطق فی الکتیبه الخرساء
کذب الظن لا امام سوی العقلر مثیراً فی صبحه و المساء
فاذا ما أطعته جلبر عند المسیر و الارساء
انما هذه المذاهب اسبابر لجلب الدنیا الی الروساء
فانفرد ما استعطعت فا القائلر الصادق یضحی نقلا علی الجلسأ
اذا کان علم الناس لیس بنافعر و لا دافع فالخسر للعلماء
قضی الله فینا، لذی هو کائنر فتمّ و ضاعت حکمه الحکماء
افیقوا فیقوا یا غواه فانّمار دیاناتکم مکرٌ من القدماء
ارادوا بها جمع الحطام فادرکوار و باءاو ماتت سنّه اللوماء
یقولون انّ الدّهر قدحان موتهر و لم یبق فی الأیام غیر ذماء
و قد کذبوا ما یوفوق انقضائهر فلا تسمعوا من کاذب الزعماء
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
عباس خوئی
*
محضر انور حضرت حجتالاسلام و عمادالعلماء الاعلام و قدوه الحکما العظام جناب آقای آقامیرزا جعفر اشراقی تبریزی مدظله العالی
۳۰ر۱ر۲۸
دوست دانشمند گرامی
از پذیراییهایی که در ایام عید و هنگام اقامت در قم از این جانب فرمودید، نهایت امتنان و تشکر را دارم و غرض از تصدیع آن بود که پریروز در ضمن بررسی کتب و رسایل در منزل که پراکندهتر از بناتالنعش و متفرقتر از ایادی سبا و درهم و برهمتر از اوضاع اجتماعی ما میباشد، به مجلد اخیر مجله «روزگار نو» برخوردم و خواستم فوراً برای تتمیم دورة مجله شما بفرستم و گمان میکنم غیر از این شماره، شمارههای دیگری هم ناقص داشته باشید و آن شمارهها را در ضمن توده عظیم اوراق و کاغذهای من موجود باشد که برای بررسی و پیدا کردن آن، صبر ایوب و عمر نوح و قدرت سلیمان نبی علی نبینا و علیهمالسلام لازم است.
خلاصه آن مجلة اخیر را فرستادم. متمنی هستم رسید آن را اعلام فرمایید. محضر دوست معظم دانشمندمان که الحق اعزب من الماء الزلال و احلی من الرحیق السلسال است، عرض ارادت و تحیت این جانب را برسانید و نیز خدمت مخدوم معظم و دانشمند محترم، جناب آقای آقامیرزا علی مدظله العالی عرض سلام و اخلاص و بندگی دارم.
والسلام علیکم و رحمه الله
عباس زریاب خویی
گویا در حین اقامت در جنب مقدس اعلی، اوامری به بنده ارجاع فرموده بودید، ولی باور کنید که کوچکترین اثری از آن در لوح خاطر نمانده است. خواهش میکنم اگر فرمایشی داشته باشید، دوباره اعلام فرمایید.
۲۵ محرم ۱۳۶۳
این نامه را که مینویسم، از دیار گمنامی و وحشت و از محیط اندوه و حسرت مینویسم. البته بر حال من رحم خواهی آورد. دچار محیط سرتاسر جهالت و حمق و بیخبری گشتهام. باور کنید که یک نفر مونس هم ندارم. نزدیک است از حالت طبیعی خارج گردم. ای خوشا ایامی که در خدمتتان بودیم و قدرش را نمیدانستیم! والله قم نسبت به اینجا بهشت است. موقعی که در طهران بودیم، در محضر فقید سعید مرحوم شریعت از انواع کتب استفاده میکردم، رفقای خوبی داشتم، همه چیز برای من مهیا بود؛ ولی جریان طبیعی حوادث کاملا به زیان و خسران من تمام شد. پدر من از مرگ یگانه فرزند دلبند خود جنون به سرش زده و با فروختن یک قطعه زمین عازم سفر حج گشته بود؛ ولی بر اثر کمی پول و مرض و نابینایی مجبور به مراجعت شد. من نتوانستم وی را در تهران تنها بگذارم برداشتم آوردم به این شهر وحشتزا. اکنون در اینجا محبوس و زندانی جریان حوادث هستم.
یاد آرید ای کسان، زین مرغ زارر یک صبوحی در میان مرغزار
این روا باشد که من در بند سختر گه شما در سبزهزاری بر درخت؟!
مرگ فقید سعید مرحوم شریعت بزرگترین ضربتی بود که بر من وارد آمد. چه استفادهها که از رفاقت با آن رادمرد بردم و چه کتابها که خواندم و چه چیزها که فهمیدم و دانستم. چون مدتها بود که از جانب شما بیخبر بودم، به عرض این دو سه کلمه مبادرت جستم. امیدوارم این نامه به دست شما برسد و بهزودی از حالات خود مرا مطلع سازید. من هم قصد دارم هرچه زودتر با خانواده به جانب تهران عزیمت کنم؛ «اگر موافق تقدیر من بود تقدیر». آن کتاب کذایی «سبعه معلقه» را بدهید به آقای حاج میرزایحیی تا بلکه گریبانم از دست این سید دیوانه خلاص شود.
ایام مستدام، عباس خویی
آدرس اخوی: خوی، دواخانه حیات، توسط حاجقاسم به عباس خویی برسد.
***
به حضرت علامه جلیل و فاضل نبیل، آقامیرزا جعفر اشراقی دامت تأییداته
نامة نامی شما با سرور بیشمار و خرسندی بسیار واصل و زیارت شد و موجب تشفی قلب علیل و بهبودی تن علیل گردیده، بیش از پیش مایه تشکر و امتنان شد. فرمایشات عشره که به منزله عشرة مبشره بود، قرائت گردیده و انجام آنها را چون آیات سبعه و الواح عشره و حمل ثمانیه اطاعت کرده و فرض شمردیم تا تو توقع کنی که جان گرامی در قدم ننهاده بر کف دستم و چون که مصلحت و اقتضای زمان که ماده آن را از طرف شارع نسخ نشده بود، پاسخ ۸ ماده دیگر را چنین مینگارد.
۱٫ نکاکت حاکم علی الاطلاق است با اینکه ماه جاری پنج تومان از طرف ابوی و پانزدههزار از جانب صدر و پانزدههزار از جانب محمدتقی رسیده، ولی پشیزی و دیناری و شاهی و فرانکی و یوفی در سرتاسر کشور پهناور جیبهای حقیر وجود ندارد، مگر چوبهای شکسته و قوطیهای کبریت و کاغذپاره و غیره. اکنون همه شب منتظرم تا که برآید نوری که به همه خانه چراغی دهد از غیب.
۲٫ یادی از مرحوم فقید آقا سیدمحمد کماری ـ البسه الله ظل النور فی دارالسرورـ فرموده بودید. اینجا نیز ترحیم شایانی از ایشان به عمل آمد، فلما راؤها اقشت و تجلّت.
۳٫ اوضاع اجتماعیة حوزه علمیه به همان نحوی که حضرت نوح گذاشته، باقی است. اختلاف کثیری بین جنود الشیاطین و همازّان و مشّائان موجود است.
جان گرگان و سگان از هم جداستر متحد جانهای شیران خداست
هر روز نفحهای تازه و هر شب ترانهای بیاندازه از این مگسان دور شیرینی در ساحت مدرسه مقدسه طنینانداز و لعن به حجت و فحش به صدر و دشنام به محمدتقی جای مباحث علمی و استصحاب و مناقشه در اصل برائت را گرفته است! خانه از پایبست ویران استر خواجه در بند نقش ایوان است.
۴٫ سلامهای حضرت عالی را به خدمت تمام رفقای نامبرده رسانیده و علیک السلام شنیدم.
۵٫ حقیر نیز به واسطه عدم تجانس… از ادراک فیض حضور آقامیرزا علی استعفا داده، اکنون در خدمت آقاعلی صافی گلپایگانی مشغول امرار حیات میباشم. الخ.
۶٫ مباحثات خود را در قسمت منظومه، خدمت حضرت آقای حاجآقا روحالله ادامه داده و رسائل را نیز خدمت آقا سیدمحمد داماد مشغول تحصیلم.
روز در فکر طالب مجهولر شب به تکرارِ فاعل و مفعول
یک قصه نیست غم عشق و العجبر کز هر زبان که میشنوم، نامکرر است.
۷٫ مناسبات و ارتباطات تازه با اشخاص خارجی از قبیل محصلین مدارس و بعضی از جوانان باذوق پیدا شده و گاهی جلیس زهره و هنگامی همنشین آفتاب و وقتی همسر ماه میشویم.
زاهد! از کوچه رندان به سلامت بگذرر تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
زانکه جوید حرمش، گو به سر کوی دل آیر نیست حاجت که کنی قطع بیابانی چند.
ماده هشتم از یادم رفته و ماده نهم فراموشم شده و از ماده دهم ذهول پیدا کردهام!
حضرت آقای اشراقی
از موارد تجرّی و طغیان قلم، فوقالعاده معذرت خواسته و پوزش میجویم که اینها به قول خاقانی حرارت و أبخره قلبی است که متصاعد بر زبان شده و از آنجا به هفت طبقه چشم رسیده و لعبت دیده را پرده عنابی بسته و از آنجا به جداول اعصاب گذشته و از راه دست به جوی انامل رفته و از سر مه قطره قطره چکیده است. خاتمه نامه را با یک قسمت از شعار جامی که در معنی حدیث شریف «کنت کنزاً فاحبیت ان اعرف…» گفته، موشّح کنم:
در آن خلوت که هستی بی نشان بودر به گنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دوئی دورر نه گفت و گوی مائی و توئی دور
وجودی مطلق از قید مظاهرر به نور خویشتن بر خویش ظاهر
دلی با شاهدی در حجله غیبر مبرّا دامنش از تهمت و عیب
نه به آئینه رویش در میانهر نه زلفش را کشیده دست شانه
صبا از طرهاش نگسسته تاریر ندیده چشمش از سرمه غباری
نگشته با گلش همسایه سنبلر ندیده سبزهاش پیرایه گل
نوای دلبری با خویش میساختر قمار عاشقی با خویش میبافت
ولی زانجا که حکم خوبروئی استر ز پرده خوبرو در تندخوئی است
پریرو تاب مستوری نداردر در ار بندی، سر از روزن برآرد
نظر کن لاله را در کوهسارانر که چون خرم شود فصل بهاران
کند شق شقه گلریز خارار جمال خود کند زان آشکارا
تو را چون معنیای در خاطر افتدر که در سلک معانی نادر افتد
نیاری از خیال او گذشتنر دهی بیرون به گفتن یا نوشتن
چو هر جا هست حسن، اینش تقاضاستر نخست این جنبش از روز ازل خواست
برون زد خمیه ز اقلیم تقدسر تجلی کرد در آفاق و انفس
به هر آئینهای بنمود روییر به هر سو خاست از وی گفت و گویی
این اشعار را در شرح مثنوی مولوی تألیف خاتمهالحکما و افتخار القدما حاج ملاهادی سبزواری دیده، استنساخ کردم و تقدیم خدمت داشتم، اگرچه مأمون نبودم که به نظر شریف رسیده است یا نه؟ در هر صورت: اعد ذکر نعمان…
عباس بن علی بن حسن الخویی۵
۲۳ر۱۲ر۲۸ دوست دانشمد و محترم من
نامه شما را زیارت کردم و از یادآوری و لطفتان بسیار خرسند و ممنون گشتم. خبر مراجعتتان را از عتبات عالیات شنیده بودم. مسلماً خوش گذشته است و از گرفتاریهایی که بعضی از زائرین در راه کرمانشاه از جهت برف و غیره به آن دچار شده بودند، به دور بودهاید. وله الحمد والمنه.
اما احوال من به قراری است که عرض میشود گرچه زیاد تفصیل ندارد یا اصلا تفصیل ندارد؛ از این جهت جمله بالا را بیخود نوشتم و معذرت میخواهم طبع و تصحیح ترجمه فارسی «تفسیر طبری» را که قدیمیترین نسخه آن در دربار سلطنتی بود، از طرف دربار به عهده من گذاشتهاند و قراردادی هم بستهایم. اینک لیل و نهار مشغول آن هستم و همچنین ترجمه قسمتی از دائرهالمعارف اسلامی از طرف وزارت فرهنگ به عهده من محول شده است و آن هم طبق قرارداد و تشریفات مخصوص به خود. این است که مجال سر خاریدن ندارم. برای مسافرت شیراز و اصفهان را در نظر گرفتهام؛ امیدوارم که عند احدی الحالتین ایاب یا ذهاب، به حضورتان برسم و تجدید عهد کنم.
عباس خویی
۱۹ صیام
به خدمت حضرت علامه مفضال، منطقی نحریر ادیب متبحر، ادام الله ایام افاضاته مدی السنین و الشهور
گذر فتاد به سروقت کشتگان غمتر هزار جان گرامی فدای هر قدمت
به یک نگاه تو رستم ز ننگ هستی خویشر خوش آنکه سوی من افتد نگاه دم به دمت
جعلت فداکا لقد سرّنی انّی خطرت ببالکا
نامه نامی آن یار گرامی با یک کاروان شوق و شادی در شانزدهم رمضان (ساق الله الیک سعاده اهلاله و عرّفک برکه کماله و لقاک الله فیه ما ترجوه و رقاک الی ما تحبّ فیما تتلوه و جعل الله ما یطول من هذا الصوم مقرونا بأفضل القبول مؤذنا بدرک البغیه و نحج المأمول ولا اخلاک من برّ مرفوع و دعاء مسموع) زیارت شد. دل نژند را راحتی بخشید و تن مستمند را روانی تازه داد، دیدگان مجروح را شفا داد و جان بستری را دوا، «با کاروان مصری چندین شکر نباشد».
آن کرد نامه تو بدین ذره حقیر که پیراهن یوسف به دیدگان یعقوب و نامه لیلی به قیس عامری و پیام عذراء به وامق شیدا و دیدار شیرین به فرهاد مسکین و آفتاب جهانتاب به دشت و صحرا و غیث وابل به ارض جدبا و مزن ساکب به سند شهبا و بشقاب پلو به بطن سغباء و… «به صد دفتر نشاید گفت شرح درد مشتاقی»، بهویژه خبر سلامتی مزاج و خوشی حال که ابتهاج «مالا یسعه المقال» بخشید و زبان حال فی الحال مترنم شد که: «بُشری اذا السلامه حلت بذی الندم».
حبّذا بخت مساعد و اختر موافق که مهبطت مهبط اختران است و جمع ستارگان و فلک اقمار حسن و جمال و آسمان به دور زیبایی و کمال و بوستان ازاهیر(؟) دلربایی و گلستان لعبتان تاتاری و زهره زهرا از جمال دلارایشان در حجاب حسرت متواری و برجیس و کیوان از بیم فصاحت فراری که «چراغ پیش آفتاب، پرتوی نیارد و مناره بلند بر دامنه کوه الوند پست نماید».
شهریست پر کرشمه و خوبان ز شش جهتر چیزیت نیست، ورنه خریدار هر ششی!
حالات این غریب مهجور دستخوش بازیچه دوران و فرسوده ایام را خودتان غیبگویی فرموده بودید. سبحان الله! رمّالی و طلسمات و زجر طیر و تفأل و علم الفراسه همهاش تحصیل فرمودهاید و از مجنّه امالصّبیان و دیوکده سلیمان، به اخذ لیسانس نائل آمده و از جابر بن حیان و میرزا ملکمخان اجازه اجتهاد گرفته و از سطیح و زرقاء کاهنه ورقه دخالت در امور حسبیه صادر نموده، قصه هارون و ابینواس به خاطرم آمد که گفت: «کانّک معنا»!
از اخبار شهر جز اینکه دو تن از غلامان ماهرخسارِ کبکرفتار شیرینگفتار تنگدهان نازکمیان در ظرف این بیست روز به این شهر نزول اجلال فرمودهاند و نمکی تازه بر جراحات دلریشان پاشیده، خبری نیست. و اتفاقاً یوم ورود مشارالیهما (سلام الله علیهما) مصادف شده با کشف دو قمر دیگر سیّاره مشتری در زیج مونت ویلسن (توسط نیشلزن) نعم الاتفاق! در خاتمه حاجشیخ محسن و آقا سیدفتاح و شیخعبدالصمد و همه کوران در صحن، سلام مخصوص داشتند.
عباس بن علی بن حسن الخویی۶
قم، کوچه اعتضادالدوله، کوچه انواری، منزل مصباح منجم، حجتالاسلام آقای آقا میرزاجعفر اشراقی
اشراقی عزیزم! میدانم که در فکر من هستید: از دوری من متأثر و غمگین میباشید، در قم تنها ماندهاید و شاید از من دلگیر شدهاید که چرا فوراً حالات خودم را اطلاع ندادهام. تنبل و متسامحم خواندهاید یا خدانکرده بیوفا و حقناشناسم گمان کردهاید «انّ بعض الظنّ اثم». نه عزیزم، من همواره به فکر شما بودهام گاه و بیگاه خواب و بیداری و از دوری و محروم بودن از دیدن شما ملول و دلتنگم در مجلس یاران و دوستان چاشنی کلام هستید، اما تسامح و تعلل را با کمال تأسف از عیوب بزرگ خود دانسته و به قصور خود معترفم.
موقع ورودم حضرت آقای شریعت منتهای لطف و مهربانی را در حقم مراعات داشتند و از هیچگونه مساعدت بذل توجه دریغ نفرمودند و پس از دوازده روز اقامت در منزلشان، به مسجد نقل مکان کردیم. اتاق مسجد از جهت راحتی و نظافت و روشنایی درخور تقدیر است، ولی چون یک نفر اینجاست که هیچگونه تناسبی میان من و او نیست، متأذی هستم. با آقای قرشی نیز ملاقات کردیم و ذکر خیر شما تمام مذاکرات را مستوعب ساخت. با آقای مشکور و آقای موسوی نیز نظایر این برخورد اتفاق افتاد. من چشم به راه و منتظر شما هستم تا حضوراً و شهوداً از حالات من مطلع باشید، چون هنوز کشتی در ساحل لنگر نینداخته است، دستخوش امواج است تا بعد چه شود.
اگر قصد دارید، لطفاً کاسه و بشقاب و قابلمه و پالتو را با خود همراه بیارید. اگر ندارید، شرح حال خود و اوضاع آنجا را به من بنویسید. اگر کاغذی برایم فرستادهاند، خدای نخواسته پولی آمده است، بگیرید بفرستید… آقای شریعت تقاضا داشتند کتاب ملانصرالدین را در موقع مسافرت با خود بیاورید و نیز میگفتند اگر آنجا کتاب شیخ اسدالله تستری در اجماع (که اسمش فعلاً به خاطرم نیست) پیدا شود، برایشان بخرید.
این نامه در منزل حضرت آقای عزالدین۷ با قلم و حبر و قرطاس ایشان سمت تحریر یافت. و کان ذلک فی ثمان مضینی من شهر الرجب ۱۳۶۲٫
مخلص و دوست وفادار شما، عباس خوئی
مرا از اینکه دیر به خدمتتان عرض ارادت میکنم، معذور دارید. با همه علاقه و محبت قلبی که نسبت به حضرت عالی دارم، حس تسامح و تعلل خود را اعتراف میکنم. حال من الحمدلله خوب است. بیشتر اوقات ذکر خیر شما با آقای شریعت و آقای غیاثی و آقای بدیعالزمان مطرح میشود. همگان به فضائل و اخلاق شما معترف و علاقهمند هستند. چندی است که به ترجمه و تحشیه کتاب «فرق الشیعه نوبختی»، بنا به امر آقای شریعت مشغول گشتهام و ایشان در نظر دارند که بلافاصله پس از اتمام، به چاپ برسانند اگر انشاءالله موفق گشتیم.
آقای شیخ صادق اردبیلی فرمودند که شما به ایشان اظهار فرمودهاید مبلغی پول توسط یک نفر فرستادهاید، ولی متأسفانه تاکنون به ملاقات چنین شخصی نائل نیامدهام. البته بر حضرت عالی است که تعقیب فرمایید و نتیجه را اطلاع دهید. در کتابخانه دانش کتابی است به اسم «الاشباه و النظائر» تألیف جلالالدین سیوطی، علامه شهیر در قواعد فقه. بسیار کتاب ممتع و مفیدی است. یک نسخه از آن را آقای شریعت خریدند، دو نسخه دیگر هنوز هست. اگر رأیتان تعلق گرفت، برای شما میخرم و قیمتش ۹ تومان است. البته هر چه زودتر از حالات خود مرا مطلع سازید که سخت نگرانم.
مخلص شما، عباس خویی
این بود کل نامههای زندهیاد دکتر عباس زریاب خوئی به مرحوم آیتالله شیخ جعفر اشراقی که «بازخوانی» آنها برای تایپ، کلی وقت و همت میخواست که بحمدلله حاصل شد و ای کاش نامههای مرحوم اشراقی به عباس زریاب هم در بین اوراق ایشان پیدا شود و به دست چاپ سپرده شود.
قم، سیدهادی خسروشاهی
پینوشتها:
۲- مرحوم آیتالله سیدمحمدکاظم شریعتمداری.
۳- مرحوم آیتالله حاج میرزارضی زنوزی.
۴- مرحوم آیتالله آقاشیخ مرتضی حائری.
۵- این نامه طبق تاریخ روی پاکت، در سال ۱۳۱۷ش تحریر شده و از قم به تبریز ارسال شده است.
۶ . تاریخ مندرج در مهر ابطال تمبر روی پاکت ۲۶ر۸ر۱۳۱۷ از تهران به قم را نشان میدهد.
۷- مراد مرحوم حضرت آیتالله سیدعزالدین حسینی زنجانی از مراجع معاصر است.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید