گفت و گو با عبدالعلی دست‌غیب؛ امروز تهران محیط فعالیت نیست، محیط رقابت است

1396/8/16 ۱۱:۴۱

گفت و گو با عبدالعلی دست‌غیب؛ امروز تهران محیط فعالیت نیست، محیط رقابت است

عبدالعلی دست‌غیب می‌گوید: وقتی رفتم تهران دیدم تهران شهری نیست که من بتوانم در آن زندگی کنم و واقعاً یک برهوتی است برای من. خب هم‌دوره‌های ما که بسیاری‌شان رفته‌اند، آنهایی هم که هستند، نمی‌توانند از خانه بیرون بیایند، بیرون هم که بیایند باید 3، 4 ساعت در مسیر رفت‌وآمد باشند. تهران یک‌زمانی در دهه‌ی 40 برای ما خوب بود، هم باصفا بود و هم محیط خوبی داشت. امروز تهران محیط فعالیت نیست، محیط رقابت است.

ناشر به خاطر گرانی نمی‌تواند کتابم را چاپ کند

 

عبدالعلی دست‌غیب می‌گوید: وقتی رفتم تهران دیدم تهران شهری نیست که من بتوانم در آن زندگی کنم و واقعاً یک برهوتی است برای من. خب هم‌دوره‌های ما که بسیاری‌شان رفته‌اند، آنهایی هم که هستند، نمی‌توانند از خانه بیرون بیایند، بیرون هم که بیایند باید 3، 4 ساعت در مسیر رفت‌وآمد باشند. تهران یک‌زمانی در دهه‌ی 40 برای ما خوب بود، هم باصفا بود و هم محیط خوبی داشت. امروز تهران محیط فعالیت نیست، محیط رقابت است.

 
 

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-احسان اکبرپور: نشسته بود روی صندلی راحتی و وقتی می‌خواست از خودش و احوال این روزهایش بگوید، ترجیح داد دهه‌ی 90 را با این جمله مرور کند؛ دهه‌ی نهم زندگی‌اش را... او حالا 86ساله است و هنوز صراحت‌لهجه و طنز را مثل همان روزگاری که با رضا براهنی، نقد ادبی را به جریان داستان‌نویسی و روزنامه‌نگاری ما افزودند، دارد و در پسِ پشت هرکلامش هم آموختنی‌های فراوان هست. امروز 16آبان همزمان با تولد اوست، عبدالعلی دست‌غیب، گرچه دیگر به‌سیاق دهه‌های پیشین، نمی‌تواند کتاب بخواند و کتاب بنویسد و مدت‌زمان مطالعه و نوشتن‌اش به کمتر از یک‌ساعت در شبانه‌روز رسیده، اما خانه‌اش در شیراز، تا سر شب به‌روی نویسندگان و شاعران جوان و دوستانش باز است و هنوز هم وقتی شاعران و نویسندگان جوان کتاب‌های‌شان را برایش می‌فرستند، به‌دقت می‌خواند و بر هرکدام که کتاب خوبی بیابد، نقد می‌نویسد و می‌دهد به نشریات شیراز. حافظه‌اش مثل ساعت کار می‌کند و در گفت‌وگو و مصاحبه، در به‌یادآوردن نام افراد و کتاب‌ها و تاریخ رویدادها، کمترین درنگی ندارد. آقای منتقد، ماه گذشته یازده‌هزار جلد کتاب از کتابخانه‌ی شخصی‌اش را به کتابخانه‌ای عمومی در شیراز [پلاک 365] اهدا کرد و حالا جز روی میز مطالعه‌اش، اتا‌ق‌ها و سالن خانه خالی از کتاب است. خلأیی که یک‌بار سال‌ها پیش (که بخشی از کتاب‌هایش را به یک کتابخانه اهدا کرده بود)، او را نیمه‌شب از خواب بیدار کرد و به هق‌هق انداخت. این گفت‌وگو چندی قبل از زادروز آقای منتقد انجام شد و عبدالعلی دست‌غیب از احوال این روزهایش گفت.
 
 
 

ظاهراً این‌روزها مثل سابق، کمتر به محافل و مجامع ادبی می‌روید و اغلب در خانه هستید.
من تا سه، چهارسال پیش به‌لحاظ وضع بدنی مشکل خاصی نداشتم؛ دوستان می‌آمدند و می‌رفتیم بیرون. آن‌وقت‌ها با دوستان به پارک می‌رفتیم، ساعت 9شب برمی‌گشتم خانه، کتابی می‌خواندم و یازده شب می‌خوابیدم. امروز من هفت شب به بعد نمی‌توانم بیرون باشم. 4، 5 سال پیش یک‌روز فیض شریفی (منتقد ادبی و نویسنده مجموعه «شعر زمان ما») و رایحه مظفریان (نویسنده کتاب «تیغ و سنت») آمدند خانه‌ام که مصاحبه‌ای برای یکی از روزنامه‌ها با من داشته باشند. صحبت کردیم، تمام نشد، جلسه‌ی بعد هم آمدند و باز تمام نشد. بحث گسترده شد و قرار گذاشتیم هفته‌ای دوجلسه بیایند برای ادامه‌ی مصاحبه. جلسه‌ی اول خودشان دوتا بودند، جلسه‌ی دوم شدند 4 نفر، جلسه‌ی سوم 6نفر، جلسات چهارم و پنجم شدند 20 نفر. (می‌خندد). دیگر هرجلسه 22، 23 نفر می‌آمدند اینجا، بحث هم گرم می‌شد. موضوع صحبت اوضاع و احوال ادبیات و فلسفه بود. وارد سیاست ـ به آن معنا ـ نشدیم. صحبت‌های‌مان دو قسمت داشت: یک قسمت فلسفی، و یک قسمت ادبی و اجتماعی که درباره‌ی شاعران، نویسندگان و وضع ادبی امروز ایران بود. خانم مظفریان آن مصاحبه‌ها را تنظیم کرد و برای من فرستاد، من هم سه‌بار آن را ویرایش کردم و او متن نهایی را برای انتشارات آمازون فرستاد و در آنجا چاپ شد. من عنوان این کتاب را گذاشتم «غزل خداحافظی».
 
 

 

حالا چرا غزل خداحافظی؟
کم‌کم آثار ضعف در من ظاهر شده بود. خب دوستان هم متوجه نکته شدند و متأثر شدند؛ حتی یکی از آنها گریه کرد. به‌هرحال دوستان قبول نکردند و عنوانش را گذاشتیم «جدار شیشه‌ای» که امروز هم به همین نام در آمازون هست. آن مصاحبه بیشتر از دوسال طول کشید و وقتی تمام شد، کم‌کم آثار خستگی و کمی هم مشکل قلبی در من ظاهر شد. رفتم بیمارستان قلب کوثر (شیراز) و از قلبم عکس گرفتم. دکتر بابایی برایم داروهایی تجویز کرد، البته قلبم به آن صورت مشکلی نداشت. من به دستور دکتر رفتار کردم، اما بعد این جریان دیدم که قلبم نمی‌کشد.
 
 

 

ظاهراً بعد از گفت‌وگوی بلند با فیض شریفی و رایحه مظفریان، یک گفت‌وگوی دیگر هم با صمد مهمان‌دوست داشته‌اید درباره‌ی شاعران بزرگ کلاسیک و مدرن.
بعد از کتاب جدار شیشه‌ای آقای مهماندوست هم درخواست مصاحبه‌ای داشت و آمد حدود سه سال با من مصاحبه کرد. مطالبی که در این گفت‌وگو تنظیم و مدون شد به صورت یک کتاب دوجلدی درآمد به نام «خوشه‌ی پروین». در این کتاب من از هفت شاعر کلاسیک و هفت شاعر مدرن ایران صحبت کرده‌ام: فردوسی، نظامی گنجوی، خیام، مولوی، حافظ، سعدی و عبیدزاکانی، و از متجددین هم نیما، شاملو، اخوان، فروغ، نادرپور، نصرت رحمانی و سهراب سپهری. کتاب حدود 1400 صفحه‌ شد و در نوبت انتشار است.
 
 

 

و بعد از این مصاحبه بود که سال گذشته برای مدتی رفتید و در تهران ساکن شدید. تجربه‌ی حضور در تهران چطور بود و با تهرانِ دهه‌ی 40 چه تفاوت‌هایی داشت؟
بعد از کتاب خوشه‌ی پروین، من احساس کردم که دیگر علاقه‌ای به نوشتن کتاب ندارم، درواقع توانایی‌ و تمرکزش را هم نداشتم. پس رفتم تهران که پیش خانواده باشم. وقتی رفتم تهران دیدم تهران شهری نیست که من بتوانم در آن زندگی کنم و واقعاً یک برهوتی است برای من. خب هم‌دوره‌های ما که بسیاری‌شان رفته‌اند، آنهایی هم که هستند، نمی‌توانند از خانه بیرون بیایند، بیرون هم که بیایند باید 3، 4 ساعت در مسیر رفت‌وآمد باشند. تهران یک‌زمانی در دهه‌ی 40 برای ما خوب بود، هم باصفا بود و هم محیط خوبی داشت. امروز تهران محیط فعالیت نیست، محیط رقابت است و اصلاً آدم در تهران ضعف‌اعصاب می‌گیرد. در تهران یک حالت استرس شدید پیدا کردم و برگشتم شیراز.
 
 

 

و حالا در شیراز، اوقات‌تان چگونه سپری می‌شود؟
الان تنها هستم، ولی برای خودم برنامه‌هایی درست کرده‌ام که مشغول باشم. مثلاً در این اوضاع و احوال برخی شاعران و نویسندگان کتاب‌شان را می‌آورند که بخوانم و اگر خوب بود، روی کتاب نقد بنویسم. مثلاً همین اواخر فرنگیس شنتیا کتاب شعرش [بغض‌های نارس] را برایم فرستاد و من مطلبی درباره این کتاب نوشتم. راجع‌به دیگران هم کم‌وبیش می‌نویسم و در روزنامه‌های شیراز منتشر می‌شود، ولی مصاحبه‌کردن برایم راحت‌تر از نوشتن است.


 

مثل سابق هم مطالعه می‌کنید؟
نه. خیلی که کتابی خواندنی باشد و ادامه پیدا کند، از نیم‌ساعت در روز بیشتر نمی‌شود. البته اگر مطلب خودم باشد و بخواهم ویرایش کنم، ممکن است به یک ساعت هم برسد. چون بیشتر از 5، 6 دقیقه در ساعت نمی‌توانم بنویسم، ولی برای مصاحبه و گفت‌وگو مشکلی ندارم. چندماهی است حالم بهتر است. خیلی دکتر رفتم و خیلی دارو خوردم و مرتب هم تحت‌نظر دکتر هستم. حافظه‌ام ولی آسیب ندیده است. پزشک معالجم هم وقتی عکس ام‌آرآی مغزم را دید گفت مغزت صدمه نخورده است. اسم‌ها، کتاب‌ها و شعرها را خوب یادم می‌آید. سن بالا زحمت دارد. صرف‌نظر از ضعف بدنی، گذراندن اوقات سخت شده. من قبلاًٌ نصف‌شب بیدار می‌شدم و تا نزدیک صبح کتاب می‌خواندم، حالا ولی برای کتاب‌خواندن با مشکل مواجه می‌شوم.
 
 

 

از این سال‌ها که گذشت راضی هستید؟
من آنچه قرار بوده انجام بدهم انجام داده‌ام. 64کتاب نوشته‌ام، چند کتاب هم دارم که در انتشارات نوید شیراز است و هنوز چاپ نشده. یکی از آنها «سه نمایشنامه از استریندبرگ» است که خیلی هم موردعلاقه‌ی من است، اما انتشارات نوید نمی‌تواند کتاب را به‌خاطر گرانی کاغذ منتشر کند. «خوشه پروین» هم هنوز منتشر نشده است. به‌تازگی هم قرارشده چند جلسه سخنرانی‌ام درباره فلسفه به نام «گفتارهای فلسفی» منتشر شود و سخنرانی‌ها هم درباره افلاطون، کانت و هگل بود.

 

منبع: ایبنا

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: