نه ماندلا بود نه چه‌گوارا، در گفت‌وگو با سهراب یزدانی

1396/5/28 ۱۲:۱۸

نه ماندلا بود نه چه‌گوارا، در گفت‌وگو با سهراب یزدانی

كودتای ٢٨ مرداد در ذهنیت ایرانیان و به خصوص روشنفكران به یك زخم ناسور بدل شده است؛ تجربه‌ای آسیب‌زا كه با گذر قریب به ٦٥ سال از آن همچنان بحث‌بر‌انگیز است و انتشار هر سند یا تحلیل جدیدی از آن با واكنش‌های متفاوتی مواجه می‌شود. نمونه آشكارش انتشار اسناد تازه منتشر شده وزارت امور خارجه امریكاست كه در فاصله كوتاهی با وجود آنكه بسیاری آنها را نخوانده‌اند، موجب واكنش ایشان شده و سراسر فضای پر جنب و جوش شبكه‌های اجتماعی و مجازی را در نوردیده.



بعد از كودتای ٢٨ مرداد همه تقصیر را به گردن دیگران انداختند

 

محسن آزموده- ماهرخ ابراهیم‌پور: كودتای ٢٨ مرداد در ذهنیت ایرانیان و به خصوص روشنفكران به یك زخم ناسور بدل شده است؛ تجربه‌ای آسیب‌زا كه با گذر قریب به ٦٥ سال از آن همچنان بحث‌بر‌انگیز است و انتشار هر سند یا تحلیل جدیدی از آن با واكنش‌های متفاوتی مواجه می‌شود. نمونه آشكارش انتشار اسناد تازه منتشر شده وزارت امور خارجه امریكاست كه در فاصله كوتاهی با وجود آنكه بسیاری آنها را نخوانده‌اند، موجب واكنش ایشان شده و سراسر فضای پر جنب و جوش شبكه‌های اجتماعی و مجازی را در نوردیده. هر كسی نیز از ظن خود با این اسناد سخن می‌گوید و عموما آنها را در جهت تفسیر و تحلیل پیشینی خویش بازخوانی می‌كند. تحلیل‌های تازه از این واقعه نیز مخاطبان گسترده‌ای دارد و با واكنش وسیع جامعه مواجه می‌شود. اقبال به كتاب اخیر سهراب یزدانی را تا حدی از این حیث باید ارزیابی كرد؛ اگرچه به دلیل خوش نامی و شهرت علمی این پژوهشگر تاریخی و شناختی كه علاقه‌مندان به این حوزه از ایشان دارند، انتظار می‌رفت كه كتاب اخیر او «كودتاهای ایران» با اقبال گسترده مخاطبان مواجه شود. یزدانی كه پیش از این چهار كتاب ارزشمند «مجاهدان مشروطه»، «صوراسرافیل»، «اجتماعیون عامیون» و «تاریخ مشروطه كسروی» را عمدتا درباره انقلاب مشروطیت ایران نگاشته بود، این‌بار فراتر رفته و با كلیدواژه كودتا، چهار كودتای ایران معاصر یعنی به توپ بستن مجلس اول توسط محمد علی شاه، انحلال مجلس دوم، كودتای سوم اسفند ١٢٩٩ و كودتای ٢٨ مرداد را بررسی كرده و همه آنها را از منظر ویژگی‌ها، زمینه‌ها، برنامه‌ریزی‌ها و پیامدهای تعریفی كه از كودتا ارایه كرده، تحلیل می‌كند. به مناسبت انتشار این كتاب و به بهانه سالروز ٢٨ مرداد با استاد تاریخ دانشگاه خوارزمی در منزلش گفت‌وگوی مفصلی صورت دادیم كه از نظر می‌گذرد:

 

 

شما در فصل اول كتاب برای متمایز كردن كودتا از شورش و قیام و آشوب و... تعریف مشخصی از كودتا ارایه كرده‌اید. معمولا دعواها و جدل‌ها راجع به كودتا بودن یا نبودن یك رویداد نیز از فقدان همین تعریف مشخص بر می‌آید، در فقدان این تعریف مشخص عموما تعبیر فرانسوی Coup d'état را به صورت تحت اللفظی یعنی «ضربه به دولت» بهره می‌گیرند و بعد هر تفسیری می‌خواهند از آن ارایه می‌دهند. لطفا به این تعریف اشاره كنید و بفرمایید این تعریف بر چه مبنایی است و چرا آن را بسنده یافتید؟

نخست بد نیست اشاره كنم كه این تعریف را از سه تن از استادان علوم سیاسی اخذ كرده‌ام كه به طور تخصصی روی كودتا كار می‌كردند. به نظرم آمد این تعریف دقیق است؛ ضمن آنكه اساتید دیگر و مولفان دیگر نیز از این تعریف استفاده كرده بودند و بنابراین این تعریف مقبول واقع شده بود. می‌دانید كه ما در تاریخ زیاد با مفاهیم سر و كار نداریم و مفاهیم را از علوم دیگر از جمله علوم سیاسی می‌گیریم. كودتا نیز پدیده‌ای است كه هم در علوم سیاسی و هم در تاریخ از آن یاد می‌شود. من هم این تعریف را كه به نظرم جامع و مانع می‌آمد، از علوم سیاسی اخذ كردم تا به واسطه آن به آنچه در تاریخ ایران رخ داده بپردازم. این تعریف می‌گوید كودتا عبارت است از سرنگونی دولت به صورت غیرقانونی با بهره‌گیری از نیروی نظامی یا تهدید به بهره‌گیری از نیروی نظامی. یعنی همیشه از نیروی نظامی استفاده نمی‌شود، بلكه گاهی تهدید به استفاده از نیروی نظامی صورت می‌گیرد. منتها باید در نظر داشت كه كودتا به سرنگونی دولت تمام نمی‌شود، بلكه روندی دارد كه ادامه آن است و این روند دولت‌سازی است. یعنی وقتی كودتاگران یك دولت را سرنگون می‌كنند، باید یك دولت دیگر به جای آن بنا نهند. این دولت بر اساس آرزوها و سوداهای كودتاگران بنا می‌شود و ایشان هستند كه تعیین می‌كنند چه دولتی سر كار می‌آید، ممكن است خودشان در آن شركت داشته باشند و ممكن هم هست كه كنار گود بایستند، اما دولت را تعیین بكنند.

در این تعریف بر نقش نظامیان تاكید می‌شود.

آنجا كه كودتاگران باید با قدرت دولت را سرنگون بكنند، نیروی آتش در دست نظامیان است. منتها در پایان فصل به آماری كه یكی از پژوهشگران ارایه كرده بود، اشاره كرده‌ام. در این آمار گفته می‌شود از هر ٥ كودتا، ٢ كودتا توسط شبه‌نظامیان صورت می‌گیرد، مثل نیروی پلیس یا برخی از نیروهای چریكی. اما در كل كودتا توسط نظامیان صورت می‌گیرد.

 

 

در میان نیروهای قدرت ممكن است شبه‌نظامیانی باشند كه رسمی نباشند، مثل گروه‌های فشار. آیا آنها را نیز می‌توان كودتاچی خواند؟ مثل اس‌اس‌ها در زمان نازی‌ها.

بله. اینها نیروهای شبه‌نظامی هستند كه خارج از چارچوب ارتش كار می‌كنند. در كتابی راجع به اعمال قدرت نیروهای شبه‌نظامی در كودتا سخن گفته شده بود. این نیروها نیز اسلحه دارند و مهم نیز همین است تا با زور یا تهدید به زور دولت را سرنگون كنند یا سیاست‌های‌شان را به دولت تحمیل كنند.

 

 

برای كودتاها سه شكل عمده بیان كردید: سرنگونی دولت، كودتاهای پادگانی و كودتاهای درون حكومتی. آیا الگوی دیگری نداریم؟

اینها سه الگوی كلی هستند. اما تاكید كرده‌ام كه گاهی (مثل كودتای سوم اسفند ١٢٩٩) اگرچه كودتای پادگانی است، اما بلافاصله آثار و نتایج آن را نمی‌بینیم. به این شكل از كودتاها، كودتاهای «زمان‌بر» می‌گویند. بنابراین سه الگوی مزبور اگرچه كلی و در عین حال جامع هستند، اما ذیل آنها می‌توان نمونه‌های دیگری را نیز برشمرد.

 

 

در علوم سیاسی البته خود این تعاریف و دسته‌بندی‌ها از مواردی كه به وقوع پیوسته به شیوه استقرایی برساخته می‌شوند.

دقیقا چنین است. یعنی ما بر اساس رویدادها جمع‌بندی و این تعاریف و دسته‌بندی‌ها را استخراج می‌كنیم. یعنی ما از نظریه به مصادیق نمی‌رسیم، بلكه بر عكس از مصادیق به تعاریف و دسته‌بندی‌ها می‌رسیم.

 

 

شما در كتاب چهار كودتا در تاریخ معاصر ایران را برشمرده‌اید: نخست براندازی مجلس اول توسط محمدعلی شاه با بمباران مجلس به كمك نیروهای قزاق، دوم تعطیل مجلس دوم توسط ناصرالملك و نیروهای بختیاری، سوم كودتای سوم اسفند رضاخان و سید ضیا و چهارم كودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢. در مورد این كودتاها و به خصوص كودتای اول به ابهامی كه در قانون اساسی مشروطه وجود داشت، اشاره كرده‌اید، یعنی ما وقتی این قانون اساسی را می‌خوانیم، در نهایت درنمی‌یابیم كه آیا این یك نظام مشروطه سلطنتی است یا مشروطه پارلمانی و همین تناقض و ابهام منشا بروز كودتاها می‌شود.

این ابهام در موارد دیگر نیز هست. یعنی به جز كودتای ٣ اسفند، در باقی كودتاها كه درون حكومتی است، شاهد این نزاع هستیم كه بالاخره قدرت نهایی و تصمیم‌گیرنده نهایی كیست، پادشاه یا هیات دولت یا مجلس. پاسخ این پرسش در قانون اساسی مشروطه ما به درستی مشخص نبود و ابهام داشت و این ابهام تا پایان ادامه داشت. مثلا شاه همواره خودش را محق می‌دانست، مثلا محمد علی شاه رسما این سخن را گفته بود یا ناصرالملك نایب السلطنه به نعل و به میخ می‌زد. یعنی جایی كه به نفعش بود، می‌گفت قدرت دست مجلس است و مجلس باید دولت را تعیین كند، اما وقتی به اولتیماتوم روسیه رسیدیم، شخصا تصمیم‌گیری و مجلس را منحل كرد.

 

 

اگر ابهام بود، پس اینكه مدام كسانی مثل مصدق می‌گفتند «پادشاه باید سلطنت كند و نه حكومت» از كجا می‌آمد؟ زیرا در متمم قانون اساسی در نهایت تاكید شده بود كه شاه مسوولیت اجرایی ندارد و در نهایت باید دستورهای صادر شده را امضا كند. آیا این امر به رفع این ابهام كمك نمی‌كرد؟

به نظر من حرفی كه مصدق می‌زد، در اصل درست است. او می‌گفت در ایران این همه تلاش صورت گرفته و مبارزه شده و عده‌ای كشته شده‌اند و جنگ شده است. همه اینها به این خاطر بود كه قدرت پادشاه محدود باشد و در عین حال نهادهایی كشور را اداره كنند كه به مردم پاسخگو باشند. اما اگر قرار باشد یك قانون نوشته و تصویب شود، اما باز شاه هر كاری خواست بكند، چرا این همه وقایع رخ داد؟ این را مصدق در دادگاهش می‌گفت و پرسید پس چه فرقی با دوره آقامحمد خان قاجار كرده است؟ به خصوص كه حالا قدرت شاه بیشتر هم شده است، زیرا پایه قانونی یافته است. بنابراین حرف این افراد این بود كه باید در مجموع قانون اساسی مشروطه و به خصوص متمم آن را نگاه كنیم و ببینیم چه می‌گوید. در قانون اساسی مشروطه گفته می‌شود كه پادشاه این قدرت را دارد اما مسوول نیست و وزیران در برابر مجلس مسوول هستند. بنابراین از نظر من نیت تدوین‌كنندگان قانون اساسی مشروطه همین بود، یعنی نظام باید پارلمانی باشد، اما به دلیل شرایط خاص جامعه ایران در آن زمان نمی‌شد این حرف را گفت؛ ضمن آنكه می‌خواستند با شاه مدارا و مماشات كنند. به هر حال ما سابقه بیش از ٢٣٠٠ سال استبداد را داشته‌ایم و تغییر آن در قانون واقعا مشكل بود.

 

 

بعدا در زمان محمدرضا شاه پهلوی شاهدیم كه مجلس موسسان تشكیل می‌شود و در نتیجه تحولاتی در قانون اساسی مشروطه رخ می‌دهد تا جمله مصدق (شاه باید سلطنت كند نه حكومت) را نقض كند.

در مجلس موسسان اتفاق مهمی می‌افتد. تا آن زمان شاه حق انحلال مجلس را نداشت. به همین خاطر است كه هم كودتای اول (بمباران مجلس اول) و هم كودتای دوم (انحلال مجلس دوم) كودتا علیه مجلس است، یعنی وقتی نمی‌توانند مجلس را منحل كنند، با زور آن را منحل می‌كنند. در مجلس موسسان این قضیه حل می‌شود، یعنی شاه عملا به طور قانونی قدرت انحلال مجلس را به دست می‌آورد، كما اینكه بعدا در دوره بیستم به خواهش دكتر امینی دولت را منحل می‌كند. به همین خاطر است كه از این به بعد كودتا علیه مجلس نداریم. اما ضدیت با دولت هست، دعوای بین مصدق و شاه این جا شروع می‌شود. در نظر داشته باشید كه علاوه بر مصدق حتی بسیاری از موافقان شاه مصوبات مجلس موسسان را قبول نداشتند، مثلا قوام یا حائری‌زاده اصلا قبول نداشت و بارها در مجلس می‌گوید كه مصوبات مجلس موسسان غیرقانونی است و حق نداشته به شاه چنین قدرت فزاینده‌ای بدهد. اما شاه به هر حال قدرت را به دست آورد.

 

 

یعنی مجلس موسسان می‌خواسته به صورت فرمالیته این قدرت را قانونی جلوه دهد؟

بله، شاه حتی توقع بیشتر از اینها را داشت. وقتی كه مجلس موسسان تاسیس می‌شود، صراحتا می‌گوید این مجلس باید در برخی موارد دیگر نیز تجدید نظر بكند. او می‌خواست قدرت قانونی خود را افزایش دهد، اما این بر خلاف نیت نخستین بنیانگذاران مشروطه بود.

 

 

ابهام یا تناقض دیگری نیز هست كه فخرالدین عظیمی در كتاب بحران دموكراسی درباره آن بحث می‌كند و آن، قدرت بیش از حد مجلس و ضعیف بودن بیش از حد مجلس در قانون اساسی مشروطه است. یعنی این قانون از یكسو می‌خواهد هیچ قدرتی دست شاه نباشد و از سوی دیگر دولتی بنا می‌گذارد كه به‌شدت ضعیف و خوار در برابر مجلس است. آیا این امر به تضعیف قدرت مجلس نمی‌انجامد؟

درست است. در دوره‌هایی كه مجلس قدرت می‌گرفت، دولت‌ها ضعیف می‌شدند كه این قضیه بعد از شهریور ١٣٢٠ رخ داد و دولت‌ها پیاپی عوض می‌شدند. حتی خود مصدق در پایان در برابر مجلس كاری از پیش نمی‌برد و ناگزیر آن را منحل می‌كند. البته نمی‌خواهد برای انحلال به شاه متوسل شود و بنابراین همه‌پرسی یا به تعبیر آن زمان رفراندوم را برگزار می‌كند، زیرا به طور قانونی نمی‌توانست از پس مجلس بر‌آید و مجلس او را استیضاح می‌كرد و می‌توانست به طور قانونی او را عزل كند. البته این مشكل نیز خود علت دارد. علت نیز آن است كه ما در ایران تجربه مشروطیت نداشتیم. در كشورهای دیگر مشروطیت روندی طولانی را طی كرد و گاهی چندصد سال طول كشید تا به مشروطه رسیدند، در نتیجه همه بازی قوانین را یاد گرفته بودند. امروز در انگلستان كه برای خیلی از مشروطه‌خواهان مثل مصدق الگوی مشروطه‌خواهی بود، ملكه یا پادشاه حق انحلال مجلس را دارد. هر وقت دلش بخواهد می‌تواند مجلس را منحل كند. امروز وقتی در انگلستان به انتخابات نزدیك می‌شویم، نخست وزیر از ملكه خواستار می‌شود كه مجلس را منحل كند و فرمان انتخابات را صادر كند. خودش نمی‌تواند این كار را بكند. ملكه یا پادشاه حق این كار را دارند، اما استفاده نمی‌كنند.

 

 

چرا استفاده نمی‌كنند؟

زیرا قدرت انجام این كار را ندارد و مشروطیت در انگلستان در عمل به این نقطه رسیده است. به جایی رسیده كه مشروطیت پارلمانی كار خود را انجام می‌دهد، اما مرتب چوب لای چرخ دولت نمی‌گذارد. در ایران چنین نبود. ما آن تجربه سیاسی را نداشتیم. در این زمینه اشاره به گفته‌ای از قوام جالب است. زمانی كه قوام نخست‌وزیر بود و می‌خواست نماینده‌هایی كه می‌خواهند به مجلس وارد شوند را تعیین كند، به او گفتند این افراد خاص هم خوب هستند. پاسخ قوام این بود كه خیر، این افراد اگر وارد مجلس شوند، ضد من كار می‌كنند. به او گفتند این افراد دست خودمان هستند و نگران نباشید. آن زمان مجلس در ساختمان قدیم بهارستان مستقر بود و بر سر آن دو مجسمه شیر قرار داشت. قوام گفته بود وقتی این نمایندگان وارد مجلس می‌شوند، این دو شیر را می‌بینند و فكر می‌كنند كه واقعا شیر شده‌اند و دیگر نمی‌توانیم از پس شان برآییم. بنابراین حرف دكتر عظیمی در مورد قدرت بالای مجلس درست است. مكانیزم‌های مشروطیت در ایران نمی‌توانست كار بكند و عملا قوانین یكدیگر را نقض می‌كردند و ما آن تجربه پارلمانی را نداشتیم.

 

 

آیا می‌شود گفت در جوامعی كه جامعه مدنی قوی و اصناف و سندیكاها و انجمن‌ها و موسسات غیردولتی قدرتمند هستند، مقاومت در برابر كودتا قوی‌تر است؟

جنكینز و شارپ می‌گویند چنین چیزی امكان‌پذیر است و نمونه‌هایی برای آن ارایه می‌كنند. مثلا به مقاومت مردم در برابر نیروهای گورباچف در شوروی اشاره می‌كنند و می‌گویند مقاومت مدنی باعث شد كه كودتا شكست بخورد، نمونه دیگر را از جمهوری وایمار اخذ می‌كنند و می‌گویند كودتای معروف كاپ شكست می‌خورد، چون در برابر آن مقاومت می‌شود. به نظر من هیچ كدام از این دو نمونه شاخص نیستند. زیرا اولا آنچه اسمش را كودتا در شوروی می‌خوانیم، واقعا كودتا نبود، یعنی اصلا نظامی‌ها اگرچه وارد خیابان شدند، اما شلیك نكردند و دست به اقدامی نمی‌زنند. بعد می‌بینیم كه در داخل خود دولت و حتی رهبران كمونیست مخالف آن هستند و جلوی آن ایستادگی می‌كنند. حتی ارتشی‌ها هم خیلی موافق نبودند و قضیه خیلی راحت حل می‌شود. ما با یك نیروی كودتاگر برنامه‌ریز سر و كار نداریم كه به قصد از بین بردن دولت و سركوب دولت وارد شود. در مورد جمهوری وایمار و كودتای معروف كاپ هم باید دقت كرد. هیات دولت در آن زمان از برلین خارج می‌شود و به چنگ كودتاگران نمی‌افتد، در نتیجه خیلی راحت به شهر دیگری می‌روند و جلسات دولت را تشكیل می‌دهند و می‌گویند ما دولت قانونی هستیم. در این زمان است كه احزاب سیاسی و سندیكاها وارد عمل می‌شوند و برلین را از وضعیت شهر خارج می‌كنند، برق قطع می‌شود، زغال‌سنگ به شهر نمی‌رسد و غذا ندارند و در نتیجه نظامیان ناگزیرند كه از برلین بروند، زیرا قلب سیاسی دیگر در برلین نیست و هیات دولت بیرون رفته است. اما نمونه‌های مخالف هم است. مثلا وقتی در اندونزی كودتا می‌شود، حزب كمونیست بیش از ١ میلیون عضو داشته و هیچ كار نمی‌تواند بكند و سركوب می‌شود. برخی مسلح بودند. یا در شیلی هم احزاب سیاسی قوی بودند و هم سندیكاهای نیرومند. هیچ كار نمی‌توانند بكنند. یعنی اساسا در برابر ارتشی كه با قدرت وارد می‌شود و از تانك استفاده می‌كند و گاهی از هواپیما استفاده می‌كند مثل شیلی، مردم عادی كاری نمی‌توانند بكنند.

 

 

وقتی كودتای مجلس اول را با دوره مصدق مقایسه می‌كنیم، می‌بینیم كه در دوره اول انجمن‌ها بسیار قوی هستند و از مجلس حمایت می‌كنند، اما روزی كه كودتا می‌شود، به دستور خود مجلس این انجمن‌ها كنار می‌كشند، مثل همان موقع كه به دستور خود مصدق خیابان‌ها خلوت می‌شود. مساله بعدی اوباش است كه شما به حضورشان اشاره می‌كنید؛ اوباشی كه از كودتای اول تا انتها همیشه حضور دارند و همیشه در كودتاها به عنوان سیاهی‌لشكر حضور دارند. مساله بعدی این است كه گاهی مردم حضور دارند، اما به ایشان فرصت داده نمی‌شود یا خواسته نمی‌شود كه مقاومت كنند.

ببینید اگر مردم وارد میدان هم می‌شدند، خونریزی می‌شد. علتش نیز روشن است. بزرگ‌ترین انجمنی كه بود، انجمن آذربایجان بود كه بیش از ٢ هزار نفر عضو داشت، انجمن‌هایی هم بودند كه زیر ١٠٠ عضو داشتند. درست است كه می‌گویند ٣٠ هزار نفر عضو یك انجمن بودند، اما بعضی از افراد عضو چندین انجمن بودند. كسانی بودند كه عضو ٥-٤ انجمن بودند. توزیع جمعیت بین انجمن‌ها چنین بود و خیلی از اینها تجربه نظامی نداشتند، از هر سن و سالی با هر صنف و شغلی وارد این انجمن‌ها می‌شدند. شاید اگر رهبری آزموده و جنگنده‌ای داشتند، شاید می‌توانستند مقاومت كنند و بجنگند. اما قطعی نبود كه پایان كار به سود مجلس باشد، یعنی بالاخره نیروی نظامی قزاق از پس آنها بر می‌آمد.

 

 

یعنی ترس از خونریزی را مهم می‌دانید.

بله، خونریزی وحشتناك می‌شد. به خصوص در دوره مصدق كه اگر خونریزی می‌شد، وحشتناك بود. زیرا در دوره مجلس اول تعداد سربازان قزاق لیاخوف زیاد نبود، اما ارتش دوره محمدرضا شاه به نسبت مردم خیلی نیرومند بود و سركوب می‌كرد. اینها اصلا با تانك وارد می‌شوند و همه مناطق استراتژیك را گرفته‌اند.

 

 

در مورد اینكه می‌گویند افسران حزب توده باید وارد می‌شدند، چه می‌گویید؟

نمی‌توانستند.

یرواند آبراهامیان نیز با شما موافق است؟

بله، به نظر من بعد از كودتای ٢٨ مرداد همه خواستند تقصیر را به گردن دیگران بیندازند. جبهه ملی در راس قدرت بود، تقصیر را از عهده خودش برداشت و به گردن حزب توده انداخت و گفت اگر اینها بودند، قضیه به این جا ختم نمی‌شد. در حالی كه ٧٠٠-٦٠٠ افسر حزب توده در سراسر كشور پراكنده بودند و همه در تهران نبودند. حتی یكی از افسرانی كه به خانه مصدق حمله می‌كند، خودش توده‌ای است. جالب است كه افسر تانك است و وقتی دستور شلیك به او می‌دهند، می‌داند كه باید خانه مصدق را بزند. برای اینكه این كار را نكند،‌گرای لوله تانك را بالاتر می‌برد تا توپ به خانه مصدق اصابت نكند و در نتیجه توپ عقب‌تر دم دانشكده افسری در خیابان امام خمینی فعلی می‌خورد. اما بیش از این كاری نمی‌تواند بكند. او یك ستوان دو است و باید فرمان بالادست را اجرا كند. حتی بعد از كودتا پرونده او را بررسی می‌كنند، نمی‌دانند كه توده‌ای است اما بررسی می‌كنند كه چطور شده نتوانسته خانه مصدق را بزند و عقب‌تر را زده و به او مشكوك می‌شوند. خیلی از افسران توده‌ای در شبكه‌های اطلاعاتی بودند و كار زیادی نمی‌توانند بكنند. اصلا به سازمان افسران حزب توده كاری نداشته باشیم و به سازمان افسران ناسیونالیسم توجه كنیم كه سرهنگ غلامرضا نجاتی عضو آن بود. خود آقای نجاتی در كتاب ٢٨ مرداد تعریف می‌كند كه روز كودتا ما خواستیم اقدامی كنیم، تنها ٥ نفر توانستیم دور هم جمع شویم. یعنی از شبكه افسران ناسیونالیسم ٥ نفر با اسلحه شخصی وارد شدند و حتی ماشین نداشتند و با ماشین دوست‌شان می‌آیند. می‌گوید ما وقتی به دم خانه مصدق رسیدیم، دیدیم غلغله است و جمعیت موج می‌زند. تانك‌ها دور خانه را گرفتند و تیراندازی می‌كنند. می‌گوید ما نگاهی كردیم و برگشتیم! ببینید یك سازمانی كه وابسته به دولت است كاری نمی‌تواند بكند. توده‌ای‌ها هم‌چنین هستند. درست است كه یك سازمان نظامی است، اما این سازمان حاشیه‌ای بر حزب است و شبكه نظامی گسترده‌ای نیست. بنابراین به نظر من حزب توده نمی‌توانست اقدامی بكند. البته در نظر داشته باشید كه حتی اگر وارد می‌شدند هم كودتا با ٢٨ مرداد تمام نمی‌شد. این نكته را آقای دكتر موحد به صورت ضمنی می‌گوید و آقای عظیمی هم با صراحت بیشتری بیان می‌كند. یعنی اگر مصدق در آن روز پیروز می‌شد، در شهریورماه مثلا حركت دیگری آغاز می‌شد یا از منطقه دیگری شروع می‌شد، مثلا قشقایی‌ها وارد می‌شدند. بهانه كودتاچیان این بود كه قدرت به دست توده‌ای‌ها می‌افتد. ببینید اینها می‌گفتند مصدق جاده صاف‌كن توده‌ای‌ها هستند. حالا اگر توده‌ای‌ها واقعا وارد قضیه می‌شدند، دیگر امریكا می‌گفت واقعا قدرت را دست گرفته‌اند و توجیه‌شان قوت می‌گرفت. آیزنهاور بعد از رفراندوم در سخنرانی‌اش می‌گوید مصدق به كمك حزب كمونیست توانسته در رفراندوم پیروز شود. یعنی پیروزی مصدق را گردن آنها می‌انداخت. وای به حال اینكه واقعا هم حزب توده وارد عمل می‌شد. ببینید چه غوغایی می‌شد! بنابراین برای مصدق امید پیروزی نبود.

 

 

جنجالی‌ترین كودتا در میان كودتاهای ایران كودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ است. بحث‌ها در مورد این كودتا از عنوان آن آغاز می‌شود. برخی اصلا در مورد خود كودتا نامیدن آن شك و تردید ایجاد می‌كنند. این بحث از ابتدا بوده و تا الان هم مطرح بوده است. حتی اگر بخواهیم با تعریف خود شما از كودتا نیز پیش برویم، می‌گویند این رویداد یك «ضد كودتا» بود، زیرا كودتا را در اصل مصدق كرد، زیرا مجلس با رفراندوم منحل شده بود و شاه حق قانونی داشت كه بتواند نخست وزیر را عزل كند. بنابراین مصدق با طرح رفراندوم و انحلال مجلس در دامی افتاد كه كسانی مثل صدیقی به او انذار داده بودند.

اولا اگر بخواهیم به قضیه قانونی نگاه كنیم، از نظر قانون اساسی هیچ چیز در این زمینه نداریم كه شاه در غیاب مجلس حق عزل نخست‌وزیر را دارد. ما اصلا در دوره مشروطیت عزل نخست‌وزیر نداریم. اگر به تاریخ مشروطیت ایران نگاه كنید، می‌بینید كه سنت این بوده كه نخست‌وزیر یا رییس‌الوزرا یا خودش استعفا می‌داد یا شاه به او می‌گفت و استعفا می‌داد و بعد پادشاه رییس‌الوزرای دیگری را تعیین می‌كرد. تنها موردی كه ما به صورت قانونی شاهدیم كه عزل اتفاق افتاد، عزل صمصام‌السلطنه بختیاری بود، یعنی احمدشاه حكم می‌دهد كه صمصام‌السلطنه بختیاری دیگر رییس الوزرا نیست و وثوق‌الدوله رییس‌الوزرا است. صمصام‌السلطنه نیز زیر بار نمی‌رود و می‌گوید من رییس‌الوزرای قانونی هستم و هنوز استعفا نداده‌ام. یعنی حتی در آن زمان می‌دانستند پادشاه چنین حقی ندارد، زیرا رییس‌الوزرا در برابر مجلس مسوول بود و باید به او پاسخ می‌داد. اینكه مجلس نبود، خب باید انتخابات می‌شد و باز مجلس سر كار بیاید. اما از آنجا كه در ایران سنت مشروطیت ضعیف بود و قانونمند و نهادینه نشده بود، این ابهامات وجود داشت، یعنی شاه می‌توانست این ادعا را بكند؛ كما اینكه الان نیز سلطنت‌طلبان همین ادعا را می‌كنند، طرفداران شاه نیز این ادعا را دارند و مخالفان مصدق نیز همین را می‌گویند و جای بحث باز است. یعنی شاید در این زمینه هرگز به توافق نرسیم، هر كس بر اساس دید خودش صحبت می‌كند. اما یك نكته مهم دیگر را نباید از نظر دور داشت. برنامه كودتا كه تنها در آن چهار روز تدوین نشد. برنامه كودتا از مهرماه سال ١٣٣١ در حال تدوین بود؛ ضمن آنكه در شهریور سال ١٣٣١ شاهدیم كه انگلیسی‌ها یك برنامه‌ای برای كودتا دارند كه لو می‌رود و شكست می‌خورد. افرادی مثل حجازی و زاهدی و... در جریان این برنامه بودند. عده‌ای دستگیر می‌شوند و عده‌ای نیز مجبور می‌شوند از ایران بیرون بروند، سفارت انگلیس هم بسته می‌شود و قضیه فیصله می‌یابد. اما از زمانی كه سفارت انگلیس بسته می‌شود، عملیات معروف boot برنامه‌ریزی می‌شود. انگلیسی‌ها با امریكایی‌ها تماس می‌گیرند، حتی زمانی كه ترومن سر كار است. اینها دو گروه كاری در وزارت امور خارجه امریكا و در سازمان سیا تشكیل می‌دهند و برنامه جلو می‌رود. آیزنهاور كه سر كار می‌آید، دستور صریح می‌دهد كه این برنامه را دنبال كنید و خودش دنبال قضیه است و این برنامه اجرا می‌شود. انگلیسی‌ها مرتب در حال مذاكره با انگلیسی‌ها هستند. افرادی مثل ایدن با امریكایی‌ها صحبت می‌كند و می‌گوید ما باید مصدق را‌ برداریم و ایران هم در خطر كمونیسم نیست. عملا این را می‌گویند. بعد معمولا عالیرتبه سازمان ‌ام.آی,٦ و سیا با یكدیگر مذاكره می‌كنند و برنامه‌ریزی مشترك دارند. اگر ایرانیان هم با آنها همكاری می‌كردند كه می‌كردند، نمی‌دانیم چه كسانی بودند. اما این دو سازمان برنامه‌ریزی می‌كردند. ما در فروردین سال ١٣٣٢ شاهدیم كه یك‌باره مبلغ یك میلیون دلار از امریكا به سفارت امریكا در ایران منتقل می‌شود كه این را برای كودتا خرج كنید. یعنی تمام برنامه كودتایی است. روزولت چند بار به ایران رفت و آمد می‌كند. انگلیسی‌ها كه از ایران به خارج رفتند، در قبرس پایگاه‌های رادیویی خودشان را برقرار می‌كنند. شبكه‌های كودتا فعال هستند و برادران رشیدیان كار می‌كنند، كیهانی و جلیلی كار می‌كنند. روزنامه‌های طرفدار كودتاگران در حال فعالیت هستند. حتی انحلال مجلس زمینه دارد. زیرا داشتند روی نمایندگان كار می‌كردند و پول خرج می‌كردند تا اینها با چند استیضاح مصدق را بركنار كنند. تا اینكه به ٢٤ و ٢٥ مرداد می‌رسیم. یعنی اصلا تا این زمان همه كارها طبق برنامه پیش می‌رود. فقط دنبال بهانه بودند. یعنی به اعتقاد من اگر مصدق رفراندوم را انجام نمی‌داد، اینها برنامه شان را پیش می‌بردند، زیرا برنامه‌ریزی شده بود. اصلا دفتر نظامی در تهران تاسیس كرده بودند و افسران مشخص بودند. خود سرهنگ ممتاز در مصاحبه‌ای كه در كتاب غلامرضا نجاتی هم آمده، می‌گوید نصیری در خردادماه با من تماس گرفته بود و گفته بود كه ما می‌خواهیم كودتا كنیم. یعنی همه‌چیز برنامه‌ریزی شده بود. ما نمی‌توانیم تمام این جریان را گردن مصدق بیندازیم و بگوییم چون ١٢ مرداد رفراندوم شده، شاه او را بركنار می‌كند. سفرهای مرتب شاه كه در كتاب نیز به آن اشاره كرده‌ام، در همین زمینه است. از اردیبهشت ١٣٣١ شاه مرتب به شمال می‌رود و بر می‌گردد. یعنی برنامه‌ای در حال اجراست. بنابراین اصلا نمی‌توان كودتا را واكنش به انحلال مجلس خواند. البته اگر بخواهیم توجیه بكنیم، می‌شود.

 

 

اما رفراندوم روند را تسریع می‌كند.

فقط بهانه می‌دهد. یعنی شاه همواره دنبال این بود كه مصدق خطایی بكند و بگوید او كار غیرقانونی می‌كند و ضربه‌اش را وارد كند. علتش نیز روشن است. انگلیسی‌ها و امریكایی‌ها دلشان می‌خواست شاه هر چه زودتر وارد جریان كودتا شود كه نمی‌شد. اما شاه محاسبه‌ای در ذهنش داشت. انگلیسی‌ها و امریكایی در ایران بیگانه بودند اما شاه باید می‌ماند و سلطنت می‌كرد. نمی‌خواست خودش را بی‌آبرو كند. بالاخره معلوم بود كه او با یاری انگلیسی‌ها و امریكایی‌ها كودتا می‌كند. الان هم می‌گویند. بنابراین محتاطانه جلو می‌رفت. همچنین به اعتقاد من شاه از این می‌ترسید كه غربی‌ها زاهدی را بر سر كار آورند. یعنی همان بلایی را سرش بیاورند كه بر سر احمدشاه آوردند.

 

 

برخی نیز اشاره می‌كنند كه شاه مایل به ملی شدن نفت بود، اما قدرتش را نداشت و حتی برخی جاها به مصدق كمك می‌كرد. اما شما به این موضوع اشاره نمی‌كنید.

به نظر من شاه طرفدار مصدق نبود. یك نكته را در نظر داشته باشید كه خود شاه و بسیاری از ایرانیان طرفدار این بودند كه درآمد نفت ایران افزایش پیدا كند. نفت منبع اصلی درآمد ارزی ایران بود. اما بر سر اینكه چه راهی باید طی شود، توافقی وجود نداشت. حتی اگر شاه طرفدار ملی كردن هم بود، نمی‌خواست این به صورت یك جنبش در‌آید. او می‌خواست از بالا یك حركتی باشد و تمام بشود و برود. نه اینكه جنبش مردمی باشد و مردم به خیابان‌ها بیایند و تظاهرات بكنند و مرده باد، زنده باد بگویند. اساسا شاه از جنبش مردمی می‌ترسید و نمی‌خواست به این مساله تن بدهد. اما باید توجه كرد كه شاه درست دو - سه هفته بعد از روی كار آمدن مصدق با ماموران انگلیسی صحبت كرد و به ایشان گفت كه شما با این روش‌ها می‌توانید مصدق را سرنگون كنید. پس از همان ابتدای كار ضد مصدق بود و نمی‌توان گفت كه بین شاه و مصدق توافق وجود داشت و به تدریج شاه و مصدق از هم جدا شدند. منتها شاه در سال ١٣٣٠ كه مصدق به قدرت رسید، ده سال سر كار بود و تجربه به دست آورده بود و مثل شاه سال ١٣٢٠ یا شاه دوره قوام در میانه دهه ١٣٢٠ نبود و می‌دانست كه در ظاهر باید یك جور رفتار و پشت صحنه طور دیگری رفتار كند. همچنین می‌دانست كه مصدق هنوز محبوبیت دارد. كما اینكه دیدیم روی كار آوردن قوام در سال ١٣٣١ خبط بزرگ سیاسی بود و به شاه تحمیل شد. او فهمید كه اینها ممكن است باز این خطا را دچار شوند، یعنی ناپخته وارد ماجرایی شوند و او را در دام بیندازند و بعد خودشان كنار بنشینند. شاه از این پیامدها بیم داشت. در حالی كه اگر برنامه عملی درست به او می‌دادند، راحت‌تر تصمیم می‌گرفت.

 

 

مخالفان مصدق تلاش می‌كردند او را از طریق تبلیغات تخریب كنند، یعنی در مطبوعات و رسانه‌ها علیه او می‌نوشتند.

بله، البته ما هنوز برخی چیزها را نمی‌دانیم. مثلا اصغر پارسا (سخنگوی فراكسیون جبهه ملی در مجلس هفدهم) در خاطراتش می‌گوید شاه به من گفت كه بیا با هم ناهار بخوریم. بعد می‌گوید من به مصدق گفتم كه شاه مرا دعوت كرده است. مصدق هم گفت برو، اما وارد مسائل پنهانی نشو. بعد خودش می‌گوید شاه به من صریحا گفت خودت را از همراهی با مصدق كنار بكش و طرف من بیا. اگر پارسا این نكته را نمی‌نوشت، ما از كل قضیه خبر‌دار نمی‌شدیم. یعنی شاه خیلی كارها می‌كرد. بر اساس بعضی نوشته‌ها، شاه در جدا كردن مكی و بقایی از مصدق نقش موثری داشت و به آنها وعده نخست‌وزیری داده بود. بعضی اعتقاد دارند (البته مكتوب نیست) كه شاه به ١٨ نفر وعده داده بود كه شما بعد از مصدق نخست وزیر می‌شوید. تازه زاهدی خارج از این ١٨ نفر است. بنابراین شاه بازی می‌كرد.

اما وقتی به كابینه اول مصدق نگاه می‌كنیم، آدم‌هایی مثل زاهدی می‌بینیم. حتی در دولت دوم او چهره‌ای مثل غلامحسین صدیقی در قبال كودتا واكنش ضعیفی دارد. مصدق خودش سیاستمدار استخوان داری بود، اما كابینه‌اش سنتی است. در این كابینه آدم‌هایی مثل افشارطوس كه به درد می‌خورند، كم هستند.

البته آن كابینه متناسب با ویژگی‌های خود مصدق بود. اشتباه ما این است كه مصدق را به عنوان یك فرد انقلابی در نظر می‌گیریم. مصدق را نباید با چه‌گوارا مقایسه كرد! حتی او را نباید با ماندلا مقایسه كرد. مصدق آدمی در اساس محافظه‌كار بود كه در چارچوب سیاسی ایران پرورش پیدا كرده بود و می‌خواست ثبات و امنیت باشد. او به شاه و نظام سلطنت و مشروطیت وفادار بود. منتها می‌گفت شاه نباید در اموری كه در چارچوب قانون برای او تعیین نشده، دخالت كند. اگر شاه قانونی رفتار می‌كرد، كاری با او نداشت. با اشرف پهلوی به این خاطر مخالف بود كه در سیاست دخالت می‌كرد. خودش می‌گوید مثلا شمس خواهر دیگر شاه كاری به كار سیاست ندارد و ما هم كاری به او نداریم. بنابراین او محافظه‌كار بود و اصلا انقلابی نبود.

اگر محافظه‌كار بود، پس حضور شخصی مثل فاطمی را چطور می‌توان توجیه كرد؟ آن هم با نظریه‌ها و دیدگاه‌های تندروانه‌ای كه فاطمی داشت.

فاطمی ستون جبهه ملی بود. او بعد از دوره كوتاهی سخنگوی دولت می‌شود. اصلا ملی كردن نفت به این ترتیبی كه اجرا شد، طرح فاطمی بود.

 

 

آیا این تناقضی نیست كه شما می‌گویید مصدق فردی محافظه‌كار بود، اما فاطمی شخصیتی انقلابی بود كه حتی تا الغای سلطنت و برپایی جمهوری پیش رفت؟

البته این طرح مساله جمهوری مربوط به بعد از كودتای ٢٥ مرداد است. به هر حال فاطمی در تركیب كابینه یك استثنا است. سایر سران جبهه ملی با خود فاطمی هم رابطه خوبی ندارند. بعد از ٢٨ مرداد وقتی فاطمی بعد از چند ماه پنهان شدن لو می‌رود و بعد در اثر حمله اراذل و اوباش چاقو می‌خورد و به بیمارستان می‌رود، رهبران جبهه ملی به دیدارش نمی‌روند در حالی كه می‌توانستند. یكی از مجلات آن دوره نوشته است كه وقتی یكی از ایشان به دیدار فاطمی می‌رود، او با لبخند می‌گوید حتی دیگر به دیدار ما هم نمی‌آیید! بنابراین سایر رهبران جبهه ملی با فاطمی خوب نبودند و او را افراطی می‌دانستند. البته مصدق به فاطمی بسیار اعتماد داشت. او به دو شخصیت خیلی اعتماد داشت، یكی فاطمی و دیگری مهندس حسیبی. یعنی رفتار فاطمی طوری بود كه اعتماد مصدق را جلب كرده بود؛ ضمن آنكه واقعا هم فداكاری می‌كرد و تن به خطر می‌داد. دیگران این كار را نمی‌كردند. اما وقتی در كل كابینه را در نظر می‌گیرید، كابینه ضعیف است، ضمن آنكه انقلابی نیست. به تعبیر خود شما روز كودتا دكتر صدیقی عملا منفعل است و می‌گوید كودتاچیان را برادرانه از استانداری بیرون كنید، این در حالی است كه كودتا صورت می‌گیرد!

 

 

مثلا در باغشاه اسلحه‌ها را از كودتاچیان می‌گیرند و به در اسلحه خانه قفل می‌زنند! این یعنی جنون!

بله، دولت در اقدامات ضد كودتایی بسیار ضعیف عمل كرد. به همین علت است كه در كتاب گفته‌ام مساله فقط حزب توده نیست. قدرت دست دولت است ولی نمی‌تواند كاری بكند و قاطعانه جلوی كودتاچیان بایستد.

 

 

در حالی كه فرصتش را دارد.

بله، اما می‌ترسد. از جنگ داخلی می‌ترسد؛ ضمن آنكه می‌داند پشت‌سر آن موج‌های دیگر هم خواهد آمد. بنابراین دولت در مجموع ضعیف عمل كرده است. منتها باید توجه داشت كه مسائل سیاسی تنها ارادی نیستند. یعنی در عرصه سیاست چنین نیست كه من و شما تصمیم بگیریم یك كار را انجام بدهیم و بتوانیم آن را انجام بدهیم. شاید اگر دكتر صدیقی در همان زمان به فرمانده یك تیپ سواره می‌گفت بیایید و فلان جا را بگیرید، نمی‌آمدند.

 

 

درست است. اما وقتی به گذشته برگردیم می‌بینیم كه مصدق وزارت جنگ را به وزارت دفاع بدل كرد و با اقداماتی كه در این وزارت دفاع انجام داد، به مرور نتایج معكوس گرفت و باعث شد كه نظامیان از او برگردند.

درست است. در گزارش‌های امریكایی كه با نام «اسناد سخن می‌گویند» منتشر شده است، آمده كه شاه بعد از ٢٨ مرداد پیش هندرسون سفیر امریكا شكایت می‌كرد و می‌گفت تعدادی از این افسران بازنشسته كه مصدق آنها را بازنشسته كرده بود، بسیار فاسد هستند. این را خود شاه هم می‌دانست. این افراد اصلا اطلاعات نظامی نداشتند، فقط درجه گرفته و ارتقا پیدا كرده بودند. شاه همه اینها را به ارتش بازگرداند. در حالی كه خودش هم می‌دانست اینها فاسد هستند. سطح فساد در نیروهای نظامی و انتظامی ایران در آن دوره بسیار بالا بود، زورگیر، رشوه بگیر و... به ندرت امكان داشت آدمی مثل افشار طوس پیدا شود و با شخصیت باشد. تازه افشار طوس هم سابقه خوبی نداشت و در دوره رضاشاهی رییس املاك شاهنشاهی بود و می‌گفتند در این دوره جنایت‌های زیادی مرتكب شده است، به همین علت بسیاری با او موافق نبودند. یا مثلا رزم آرا به لحاظ مالی افسر پاكی بود، اما چنین آدم‌هایی بسیار نادر بودند. اینها عموما رشوه بگیر و دزد و... بودند. این بود كه مصدق دست به تغییرات در ارتش زد. اما با در نظر گرفتن شرایط آن زمان حركت مصدق تند بود. اما به نظر من به هر حال از دو سو تحت فشار بود یعنی اگر اینها را اخراج می‌كرد، ضربه می‌خورد و اگر هم اخراج نمی‌كرد و در ارتش نگه می‌داشت، باز ضربه می‌خورد؛ كما اینكه این كار را كردند. وقتی شما در یك سیستم كار می‌كنید، همه امور در اختیار شما نیست و ناگزیرید با مهره‌های واقعا موجود كار كنید. این بلایی است كه در همه جای دنیا سر اصلاح‌طلبان آمده است، زیرا با انقلاب كه سر و كار نداریم، در داخل یك نظام فعالیت می‌كنیم.

 

 

مساله دیگری كه حایز اهمیت است، نیروهای اجتماعی طرفدار جبهه ملی و حمایت دولت از اقشار و گروه‌های مختلف است. اعضای جبهه ملی عموما از طبقه متوسط متجدد و رو به بالا بودند و به طور كلی یكی از انتقاداتی كه حزب توده به مصدق می‌كند این است كه چندان متوجه اقشار فرودست و به خصوص كارگران نیست و به نفع معیشت ایشان كاری نمی‌كند. در حالی كه بخشی از این طبقات از مصدق حمایت می‌كنند؛ حتی كابینه‌ای كه انتخاب می‌كند، به این مطالبات كاری ندارد.

مصدق در انتخاب كابینه اول طوری رفتار می‌كند كه نشان بدهد در ایران انقلاب نشده است و همان روند سیاسی گذشته كمابیش تداوم می‌یابد. او می‌خواهد هم اعتماد دولت‌های خارجی را جلب كند و هم حمایت دربار را داشته باشد. وزیرانی كه سر كار می‌آیند، در داخل كشور پایه‌های نیرومند سیاسی و اجتماعی داشتند و برای خودشان گروه‌ها و دسته‌هایی داشتند و آدم‌های تك نبودند. مثلا جواد بوشهری (ملقب به امیرهمایون و وزیر راه در كابینه اول مصدق) برای خودش در ایران پایگاهی داشت. بنابراین این افراد نفوذ داشتند. مصدق نمی‌خواست یكباره خودش را از نظام گذشته بگسلد. بحث من فعلا درستی یا غلطی این اقدام او نیست. بلكه در این لحظه از نظر خودش برنامه‌اش این است. اما با این كابینه اصلاحات اساسی نمی‌توان صورت داد كه نمی‌گیرد. البته امكان مالی هم نبود. مصدق جایی می‌گوید من وقتی می‌خواستم به امریكا بروم، لباس نداشتم. دو دست لباس برایش دوخته بودند. می‌گوید وقتی به آنجا رفتم، متوجه شدم كه ما از پس مخارج هتل هم بر نمی‌آییم، به همین خاطر وانمود كردم كه بیمارم و در نتیجه دو هفته مرا در بیمارستان نیروی دریایی امریكا بستری كردند! وضعیت ایران این بود. در منابع آمده كه وقتی هیات ایرانی می‌خواست به سازمان ملل برود، به افراد گفته شده بود كه هر كس پول بلیتش را خودش می‌پردازد، دولت پول ندارد. در حالی كه برای اصلاحات، دولت نیازمند بنیه مالی قوی است. تحریم‌هایی كه داشت صورت می‌گرفت، به تدریج تاثیر خود را نشان می‌داد. تا وقتی مساله نفت حل نمی‌شد، اصلاحات به نفع طبقات پایین به نظر من ناممكن بود.

 

 

آیا مساله نفت غیر قابل حل بود؟

بله، در چارچوب قانون ملی شدن نفت، غیرقابل حل بود. مگر اینكه قانون ملی شدن نفت را در نظر نمی‌گرفتند.

 

 

یعنی حتی پیشنهاد نهایی بانك جهانی قابل قبول نبود؟

خیر، نمی‌شد.

 

 

شما می‌گویید پیشنهاد بانك جهانی شفاف نبود، اما آقای فواد روحانی در خاطراتش می‌گوید این پیشنهاد خوبی بود.

آقای روحانی باید این را ‌بگوید.

 

 

آقای امینی و آقای موحد هم می‌گویند پیشنهاد خوبی بود.

كاتوزیان هم می‌گوید.

 

 

اما شما می‌گویید این پیشنهاد چندان شفاف نیست.

چند علت دارد. نخست اینكه از پیش به مصدق پیشنهاد شده بود كه به دادگاه بین‌المللی برویم و مورد خودمان را آنجا مطرح كنیم. بعد وضعیت را به وضعیت قبل از ملی شدن نفت باز می‌گردانیم. یعنی انگار نفت ملی نشده و در دادگاه بین‌المللی وضعیت خودمان را می‌گوییم و می‌خواهیم كه به اختلاف ما رسیدگی كنید. وقتی بانك این پیشنهاد را می‌دهد، تیم ایرانی ابتدا می‌خواهند آن را قبول كنند، اما متوجه دو نكته می‌شوند، یكی اینكه می‌گویند اگر ما این پیشنهاد را بپذیریم، انگار وضعیت قبل از ملی شدن تداوم می‌یابد. بعد دادگاه نیز به ما می‌گوید شما این نكته را قبول كرده‌اید. بنابراین از آن به بعد در دادگاه با شرایط پیش از ملی شدن باید كار كرد. ایرانیان نمی‌خواستند این را قبول كنند. یك پیشنهاد به نظر طرف ایرانی می‌رسد. می‌گوید بانك جهانی بپذیرد كه از طرف دولت ایران یعنی به نمایندگی ایران اقدام می‌كند. واژه انگلیسی هم كه استفاده می‌كند، (on behalf of «از طرف» یا « به نیابت از» یا «به نمایندگی از») است. بانك زیر بار نمی‌رود و می‌گوید ما وارد مسائل حقوقی و سیاسی نمی‌شویم و صرفا یك نهاد اقتصادی و مالی هستیم. مورد دیگر كه مصدق و جبهه ملی و ایرانیان به آن حساس بودند، بازگشت كارشناس انگلیسی بود. اینها می‌گفتند از همه كشورها كارشناس می‌پذیریم، اما از انگلیس نمی‌پذیریم. بانك جهانی این را شفاف نمی‌گفت كه آیا این كارشناسانی كه قرار است بیایند، انگلیسی هستند یا خیر. به احتمال زیاد هم انگلیسی بودند. زیرا بانك به عنوان یك موسسه مالی هدفش سود است، متخصصان نیز انگلیسی بودند. بنابراین این امور باعث می‌شد دولت ایران زیر بار پیشنهاد بانك جهانی نرود. البته كسانی كه شما گفتید خودشان كارشناس نفت و حقوق نفت هستند، اما ما در اینجا غیر از مسائل اقتصادی و حقوقی با یك مساله سیاسی نیز مواجه هستیم. یعنی اگر دولت ایران آن شرط بانك جهانی را می‌پذیرفت، یك قدم نسبت به دوره ملی شدن عقب‌نشینی كرده بود. بگذریم كه اینكه می‌گویند این حضور موقتی دو ساله باشد، اسلحه‌ای دست انگلیسی‌ها می‌داد و می‌گفتند ایرانیان این امر را پذیرفته‌اند و كارشناسان ما نیز دارند كار می‌كنند. به همین دلایل بود كه مصدق این پیشنهاد را نمی‌پذیرفت. من یك بار این را گفته‌ام كه هروقت دولت مصدق آمد و خواست سر سوزن سازشی نشان بدهد، داخل ایران سروصدا شد. آیت‌الله كاشانی، بقایی، مكی و حتی زاهدی مخالفت می‌كرد و می‌گفت شما دارید پیشنهادهای گذشته را احیا می‌كنید. در داخل مجلس سر و صدا می‌كردند. یعنی مصدق بین دو سنگ آسیاب گیر كرده بود. هم موافقان و هم مخالفان به او فشار می‌آوردند. بنابراین ناچار بود به خصوص به قانون خلع ید وفادار باشد. قانون خلع ید هم جلوی همه اینها را بسته بود و امكان مصالحه قانونی وجود نداشت. همه كسانی هم كه به توافق رسیدند، خارج از قانون به توافق رسیدند. هر وقت بحث توافق می‌شد، عده‌ای می‌گفتند مصدق دارد با غربی‌ها سازش می‌كند. من در كتاب نقل قولی از عبدالقدیر آزاد، روزنامه‌نگار و از اعضای جبهه ملی آورده‌ام كه می‌گوید نخستین هیات انگلیسی كه به ایران آمد، كلی ناسزا به مصدق گفتند و به او گفتند پیرمرد تو روی تقی‌زاده را سفید كرده‌ای و نباید مذاكره بكنی و... یعنی مصدق تنها با مخالفان شناخته‌شده طرف نبود. حتی آیت‌الله كاشانی هم می‌گفت كه نباید مذاكره بكنی. اینها مشكلات دولت مصدق بود.

 

 

به بحث كودتا بازگردیم. شما می‌فرمایید برنامه‌ریزی برای كودتا از سوی امریكایی‌ها از مهرماه ١٣٣١ شروع شده است. آیا قبل از این‌چنین برنامه‌ای نداشتند؟ یعنی بعد از ٣٠ تیر است كه به فكر كودتا می‌افتند؟

به نظر من امریكایی‌ها تا ٣٠ تیر می‌خواستند كه مصدق را بركنار كنند و حتی می‌خواستند او را تضعیف كنند. مثلا با برنامه پنهانی كه خانم لمبتون به آنها پیشنهاد كرده بود، می‌خواستند این كار را بكنند، اما هنوز مساله كودتا برای‌شان مطرح نبود. یعنی هدف‌شان بركناری بود، با عملیات پنهانی و مخفیانه و تضعیف مصدق و استفاده از نیروهای خیابانی و... اما هنوز مساله كودتا مطرح نبود. یعنی فكر می‌كردند به شكل قانونی و شبه قانونی می‌توانند مصدق را بركنار كنند. وقتی قوام در ماجرای ٣٠ تیر شكست خورد، به این نتیجه رسیدند كه كار به این سادگی نیست و باید به راه‌های دیگر متوسل شوند. از آن بعد است كه اول انگلیسی‌ها و بعد امریكایی‌ها به این نتیجه رسیدند كه باید به كودتا متوسل شوند.

 

 

انگیزه كودتا چه بود؟ اكثرا می‌گویند انگیزه اصلی خطر كمونیسم بود، اما آنچه آقای آبراهامیان بر آن تاكید می‌كند، بحث كنترل نفت و منابع اقتصادی است. ضمن آنكه در تحلیل آبراهامیان امریكایی‌ها و به طور كلی غربی‌ها فكر می‌كردند كه این امر ممكن است موجب شود سایر كشورهای منطقه نیز بر اثر ملی شدن نفت در ایران تحریك شوند. در تحلیل شما كدام انگیزه مهم بود؟

به نظر من تهدید كمونیسم بیشتر شعار و بهانه بود. یعنی حزب توده قدرت اینكه واقعا بتواند در ایران به قدرت برسد و مصدق را كنار بگذارد و مثل كشورهای اروپای شرقی بشود را نداشت. شوروی نیز در این لحظه زمانی این قدرت و اراده را نداشت. حزب توده نیز قدرت و اراده لازم را نداشت. حزب توده حتی جنگ چریكی نیز نمی‌توانست راه بیندازد. بنابراین تهدید كمونیسم بیشتر شعار خود كودتاگران بود. آنچه برای خارجی‌ها اهمیت داشت، به نظر من برای انگلیسی‌ها كمتر و برای امریكایی بیشتر، مساله نفت بود. یعنی هم امریكایی‌ها و هم انگلیسی‌ها می‌خواستند مساله نفت را به نفع خودشان حل كنند. برای امریكایی‌ها مساله دیگری هم بود و آن اینكه ایران را به سمت كشورهای طرفدار خودش بكشاند، به خصوص كه ایران در همسایگی شوروی بود. بنابراین می‌خواست ایران را به سمت پیمان‌های نظامی بكشاند. هر دو كار نیز بعد از كودتا انجام شد. از نظر مخالفان داخلی مصدق و دربار این مساله هم مطرح بود كه نهادهای داخلی طرفدار غرب دوباره بتوانند به قدرت برسند. خود شاه هم كه می‌خواست به قدرت مطلقه برسد. این امور با هم تلفیق شدند.

 

 

در ماه‌های اخیر اسناد جدیدی از سوی وزارت امور خارجه امریكا منتشر شده است كه بحث و جدل‌های فراوانی را برانگیخته است. احتمالا شما نیز این اسناد را دیده‌اید.

بله

ا

 

ما تحلیل شما قبل از انتشار این اسناد منتشر شده است. آیا این اسناد تحلیل‌های شما را تقویت می‌كنند یا آنها را نیازمند بازنگری می‌سازند؟

به نظر من تغییر اساسی در این تحلیل‌ها ایجاد نمی‌كنند و چارچوب اساسی همان است. البته شاید این اسناد یكی، دو نفر را معرفی بكنند. اگر بخواهیم منصفانه قضاوت كنیم، اینكه در شبكه‌های اجتماعی مدام از نقش آیت‌الله كاشانی سخن می‌گویند، باید بگویم كه آنچه در این اسناد هست را ما می‌دانستیم. به نظر من این اسناد هیچ داده تاریخی اضافه‌ای به ما نمی‌دهد. چارچوب همان است. متاسفانه ما به اسناد انگلیسی‌ها دسترسی نداریم. آنها یك پایه اصلی كار بودند. همچنین به اسناد طبقه‌بندی شده سازمان‌های اطلاعاتی دسترسی نداریم. اینها می‌توانند مسائل ریز كودتا را در اختیار ما بگذارند. تا زمانی كه ما این اسناد را در اختیار نداشته باشیم، نمی‌توانیم یك تاریخ جامع درباره این رویداد بنویسیم. البته تحلیل سیاسی ممكن است. چارچوب نیز به نظر من همین است. این اسناد در حال ترجمه است. اما به نظر من چیز خاصی ندارد. جالب توجه است كه وقتی كه كتاب من چاپ شد، به فاصله یكی، دو هفته این اسناد منتشر شد و چند نفر این اسناد را برای من فرستادند. وقتی آنها را نگاه كردم، دیدم كه در این اسناد اطلاعات عجیب و غریب و تازه‌ای نیست، بلكه بیشتر سروصدا و هیاهو است و از این حیث خوشحال شدم! البته اگر چیز خاصی پیدا كنم، در چاپ‌های بعدی می‌توانم اضافه كنم. اما تاكنون كه فكر می‌كنم چارچوب اصلی تغییری نمی‌یابد و دست نخورده است.

 

 

در مورد پول دادن به برخی نمایندگان و چهره‌های ایرانی چه می‌شود گفت؟

اسناد وزارت امور خارجه ایران صراحتا می‌گویند مبلغ مشخصی را به یك سوم نمایندگان مجلس داده‌ایم. اما تعداد مخالفان واقعی مصدق بیش از یك سوم است. خود مصدق می‌گوید ما خبردار شدیم كه اینها با تعداد دیگری از نمایندگان مجلس ایران نیز گفت‌وگو می‌كنند. یعنی البته ما اسم دقیق این افراد را نمی‌دانیم، اما به طور كلی می‌دانیم كه كسانی پول می‌گرفته‌اند. بنابراین مخالفت شان با مصدق صرفا به دلیل اندیشه سیاسی نبوده است، بلكه اینها را خریده بوده‌اند.

 

 

از سوی دیگر البته فشارهای مردم هم هست و درست است كه عده‌ای پول می‌گیرند، اما باز با فشار مردم برمی‌گردند.

همیشه نمی‌شود روی این مساله حساب كرد. زیرا جو جامعه مدام در حال دگرگونی است. مثلا یكی از اقداماتی كه صورت گرفته بود این بود كه جبهه ملی را از داخل تضعیف كنند. مساله دیگر اینكه جبهه ملی از نظر سازمانی اساسا سست بود. هر چه به تاریخ كودتا نزدیك می‌شویم، می‌بینیم كه این سازماندهی سست‌تر می‌شود. رهبران با هم مخالف بودند. مصدق جایی می‌گوید این رهبران جبهه ملی چشم ندارند یكدیگر را ببینند و اگر من نباشم به جان هم می‌افتند! یعنی حتی كار به اینجا كشیده شده بود. ضمن آنكه بسیاری به تدریج جدا شده بودند، مثل بقایی، مكی، حائری‌زاده و... و علیه مصدق فعالیت می‌كردند. توجه كنید كه هر یك از این افراد طرفدارانی داشتند. مثلا تا پیش از آن در تظاهراتی كه به نفع مصدق صورت گرفت، افراد حزب زحمتكشان بقایی هم بودند، نیروی سوم خلیل ملكی هم حضور داشتند، افرادی كه آیت‌الله كاشانی بسیج می‌كرد نیز حضور داشتند. حالا همه اینها طرفدار مخالفان شدند. بنابراین همیشه نمی‌توان روی طرفداری مردم و توده‌های مردم از دولت حساب كرد.

 

 

اما می‌بینیم حتی وقتی آیت‌الله كاشانی كاملا با مصدق مخالف است، باز هم برخی از مردم از دولت مصدق حمایت می‌كنند.

باید در نظر داشت كه ما با چند دسته از جمعیت مواجه هستیم. یك دسته مردم عادی هستند مثل ما كه وقتی انتخابات می‌شود، رای می‌دهیم. اما در هر گونه تظاهراتی هم شركت نمی‌كنیم و باید ببینیم بدنه تظاهرات از چه كسانی ساخته شده است. اینجا احتیاج به بسیج داشتیم. بسیج عمومی لازم بود تا مردم عادی هم به تظاهرات بپیوندند. با هر فراخوانی همه وارد خیابان نمی‌شوند. به طور كلی به نظر من توان خیابانی مصدق به تدریج كم شد. ممكن است كه در انتخابات پیروز می‌شد، اما رای دادن غیر از آمدن به خیابان است. یكجا خود مصدق هم به این نكته تاكید می‌كند و از این حیث جالب توجه است كه نشان می‌دهد او مكانیسم‌های سیاسی ایران را خیلی خوب ‌شناخته است. او بعد از كودتا می‌گوید مردم چه كار می‌توانستند بكنند جز اینكه رای بدهند. هر كدام یك رای داشتند. اینها در روز رفراندوم آمدند و رای‌شان را دادند، اما از ایشان نمی‌شد توقع داشت جلوی كودتا هم بایستند. بنابراین باید میان رای دادن با شركت در تظاهرات خیابانی و مبارزه و جنگ و دعوای خیابانی تمایز گذاشت. كسانی كه جنگ و دعوای خیابانی می‌كردند، كسانی بودند كه داشتند خریداری می‌شدند.

برای مثال فاخر حكمت، رییس مجلس سنا می‌گوید چاقوكشان را باید علیه مصدق بسیج كنیم. این نشان می‌دهد كه این دستجات اراذل و اوباش تا چه اندازه در جامعه نقش داشتند. تا جایی كه شناخته شده بودند و می‌شد آنها را به راحتی خرید.

اتفاقا یكی از نكات بسیار ناشناخته و جالب در تاریخ معاصر ایران نقشی است كه این گروه‌های لومپن ایفا می‌كردند.

 

 

از همان مجلس اول حضور این گروه‌ها را شاهدیم و تا كودتای ٢٨ مرداد ادامه می‌یابند.

بله. همه جا هستند. مشكل اینجاست كه در این زمینه اطلاعات و اسناد مشخص و معین كم است. برخی از این اسناد ممكن است در شهربانی وقت باشد. زیرا شهربانی به این افراد پول می‌داد. شما در خاطرات شعبان جعفری (بی‌مخ) می‌بینید كه می‌گوید وقتی من را از زندان به جای دیگری منتقل می‌كردند، وسط راه دیدم كه همه سربازها رفتند و من را رها كردند وسط خیابان! من هم رفتم. او صراحتا می‌گوید تیمسار علوی مقدم علنا به من می‌گوید تو چند روز به شهر دیگری برو تا آب‌ها از آسیاب بیفتد و برگرد. این نشان می‌دهد كه ارتباط معینی میان شهربانی و این افراد وجود داشته است. یك بار یكی از نمایندگان می‌گوید در ماه شهربانی مبلغ مشخصی به این افراد پول می‌دهد. البته این نماینده این موضوع را از چشم مصدق می‌دید، در صورتی كه مصدق پیش از افشارطوس در شهربانی نفوذی نداشت.

 

 

اما ما در خود اعضای جبهه ملی نیز بزن بهادر داریم.

بله، داریم. البته اینها جزو باسوادها بودند، ولی بعد به امثال شعبان بی‌مخ می‌رسیم. شعبان بی‌مخ در حادثه ١٤ آذر واقعا فاجعه ایجاد می‌كند. از بهارستان تا خیابان لولاگر در تقاطع نواب فعلی همه را قلع و قمع می‌كنند. اتفاقا یكی از علل مخالفت حزب توده با جبهه ملی همین بود. اگر روزنامه چلنگر را ببینید، می‌بینید كه در بسیاری موارد وقتی مصدق را با كاریكاتور به تصویر می‌كشد، یك دستش چاقو و دست دیگرش چماق است و او را مثل غول كشیده است. علتش این بود كه امثال شعبان بی‌مخ تا مدتی با جبهه ملی همكاری می‌كردند و جبهه ملی نیز از اینها استفاده می‌كرد.

 

 

البته این گروه‌ها صرفا به ایران اختصاص ندارند و در همه جای دنیا حضور دارند. در همه دوره‌ها نیز هستند. یعنی این طبقات آسیب دیده فرودست كه لومپن هستند، ابزار مناسبی در دست قدرت‌ها هستند.

بله، در فیلم «زد» اثر كوستا گاوراس گروه‌های چماق‌دار دقیقا مثل لومپن‌های تهران هستند. همیشه دوست داشتم مقاله‌ای بنویسم و مقایسه‌ای صورت بدهم با لومپن‌های آن فیلم و وقایع فیلم با رویدادهای ٢٨ مرداد و كلا وقایع ١٣٢٠ تا ١٣٣٢. دقیقا همین گروه‌ها هستند. حتی مشاغل‌شان نیز مشابه یكدیگر است. سلسله‌مراتب‌شان نیز مشابه است، بالا دست نیز شهربانی و پلیس است. بنابراین كار روی این گروه‌های اجتماعی خیلی جذاب است، اما متاسفانه منابع اندك است.

 

 

حتی برخی از این افراد پیش خرید می‌شدند.

بله دقیقا. نمی‌دانم به زورخانه شعبان بی‌مخ در خیابان واقع در ضلع شمالی پارك شهر رفته‌اید یا خیر. نمی‌دانید در داخل آن چه كنده‌كاری‌هایی شده بود. تمام این سالن كنده كاری شده بود. شعبان بی‌مخ كه خودش پول نداشت این كارها را بكند. البته شعبان بی‌مخ كارچاق‌كن بود و شرخری می‌كرد. بعد از ٢٨ مرداد در خانه‌اش می‌نشست و تا جایی كه می‌توانست شرخری می‌كرد. اما اینقدر پول نداشت. زورخانه او بین سال‌های ١٣٣٨ و ١٣٣٩ ساخته شد. زمین را مجانی گرفت. برای افتتاحش نیز شاه حضور یافت.

 

 

به طور كلی به نظر شما آیا كودتای ٢٨ مرداد از نظر كودتاچیان موفق بود؟

بله، به نظر من موفق بود.

 

 

اما تبدیل به یك زخم ناسور شد كه در اذهان جامعه و به خصوص روشنفكران باقی ماند.

بله، یك شكافی میان روشنفكران و حتی روشنفكران عادی ما و نظام سیاسی ایجاد شد. اما از نظر سیاسی و اقتصادی موفق شد.

 

 

اگر به برنامه‌ریزان خارجی كودتا توجه كنیم و از سوی دیگر تقسیم‌بندی مورخان آنالی درباره سه دوره‌بندی زمان یعنی كوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت را هم در نظر داشته باشیم، آیا نمی‌توانیم بگوییم كه این برنامه‌ریزان خارجی به خصوص امریكا در میان مدت از كودتا شكست خورد؟

چرا، با انقلاب ٥٧ شكست خوردند.

 

 

یعنی اگر انقلاب نمی‌شد، شكست نخورده بودند؟

خیر، زیرا به اهداف‌شان رسیده بودند.

 

 

اما امریكا با كودتا دست‌كم در میان مردم برای همیشه بد نام شد.

در بین مخالفان رژیم و كسانی كه انقلابی بودند، امریكا منفور بود. به خاطر دارم در یك اعتصاب دانشجویی در دانشگاه یك استاد امریكایی هم دعوت شده بود كه سخنرانی كند. این بیچاره اصلا كاره‌ای نبود. یكی از دانشجویان مدام جلوی او می‌گفت
down with America (مرگ بر امریكا) ما می‌گفتیم این بدبخت كه كاره‌ای نیست. بنابراین روشنفكران، گروه‌هایی از دانشجویان و انقلابیون به شدت از امریكا متنفر بودند. اما امریكا طرفدارانی در میان دولتمردان و گروه‌هایی از روشنفكران ما داشت. حتی جناح‌هایی از جبهه ملی و نهضت آزادی مشكلی با امریكا نداشتند.

 

حتی بعد از كودتا؟

تعدادی از رهبران جبهه ملی بعد از كودتا به امریكا می‌روند و آنجا زندگی می‌كنند. تعدادی از افرادی كه وابسته به نهضت آزادی بودند، اصلا در امریكا زندگی می‌كنند. بسیاری از اینها فرزندان‌شان را برای تحصیل و زندگی به امریكا فرستادند. بنابراین در سطح عادی جامعه، امریكا به آن صورت منفور نمی‌شود. ضمن آنكه با كودتا، ایران وارد كشورهای شبكه غربی می‌شود و اسلحه به آن فروخته می‌شود. ایران از نظر امریكایی‌ها جزیره ثبات بود. تا اینكه به سال ١٣٥٦ می‌رسیم كه به تدریج اوضاع عوض می‌شود. یعنی متحد بسیار قدرتمند منطقه برای آنها شاه بود. بنابراین تا پیش از به حركت در آمدن موج انقلاب، امریكا موفق هست. اما بعد این كودتا به خصوص بر بخش‌های سیاسی جامعه اثر می‌گذارد. به خصوص كودتا بر نسل روشنفكران زمانه خودش تاثیر بسیار منفی گذاشت. ضمن آنكه اختناق آن دوره را نباید فراموش كرد. تا سال‌ها حكومت نظامی بود و بعد هم ساواك ایجاد شد. واقعا نمی‌شد نفس كشید. كسی جرات نمی‌كرد جز شاه و اعلیحضرت بگوید. البته روزنامه توفیق بود كه به پیپ و عصای هویدا بند می‌كرد. اما خیلی مهم نیست. ٥١ مجله و روزنامه را بستند. مثلا مجله‌هایی مثل «سپید و‌سیاه» و «روشنفكر» و «آسیای جوان» و «فردوسی» توقیف شدند. در حالی كه اینها مجلات و مطبوعات سرگرمی بودند.

 

 

 

منبع: اعتماد

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: